وقوع حادثه تروریستی در پایتخت کشور آرام نروژ بمب خبری هفته بود. آسیه امینی، روزنامه نگار ایرانی ساکن نروژ در مورد بازتاب این حادثه در بین مردم این کشور برای مردمک نوشته است:
جمعه عصر است که خبرنگاری زنگ میزند. من در اتوبوس نشستهام. مهمان دارم و با آنها به بیرون از خانه رفتهایم. پشت تلفن از بمب و انفجار حرف میزند. باورم نمیشود. اینجا؟ در نروژ؟ از طرف که و برای چه؟ هنوز حرفهای او تمام نشده که ترسی ناشناخته مرا فرا میگیرد. میبینم که سایر مسافران اتوبوس هم مثل من بیخبرند. از اینکه پشت تلفن دائم از بمب حرف زدهام ناخودآگاه دچار هراس شدهام. هنوز هم نمیدانم چرا. این همان حس ناشناخته و جدید است.
دوست ندارم تروریسم را به ارتباط داشتن با مسائلی مثل موی سر و رنگ چشم و سرزمین مادری تنزل بدهم. به نظر من تروریسم، ترویسم است. در هر لباس و رنگ و نژادی باشد تروریسم است. با هر هدف و انگیزهای که رخ بدهد، تروریسم است. چه سلاح به دست یک پسر ۳۲ ساله موبور چشم روشن باشد و چه اسامه بن لادن.
اگر بگویم در ساعتهای نخست این فاجعه، دچار هراس نشدم، راست نگفتهام. اما هراس من از تهدید به مرگ نبود. زیرا برخلاف همسایههای جدیدم در این کشور شمالی، که خاطراتشان از جنگ به حمله نازیها برمی گردد، ما از بچگی در همسایگی مرگ بزرگ شدهایم و برخلاف این درختان کاج سبز، نخلهای سرزمین ما سالها است که سر بریده میشوند در حملههای توپ و خمپاره.
هراس من نمیتواند از مرگ باشد. که سالها در میدان مینی راه رفتهام که نامش روزنامه نگاری در سرزمینی است که در آن، مزد گورکن از آزادی آدمی بیشتر است.* بنابراین شوک نمیشویم ما از مرگ و ترور. نه اینکه عادت کرده باشیم به لباس قربانی، که همواره بر تنمان زار زده است. نه! عادت نکردهایم. ولی جنگیدهایم برای داشتن کرامتی که آن را حق خود میدانیم. بنابراین هراس آن روز من نیز از همین دست بود.
میدانم و میدیدم که در این هراس، تنها نیستم. ساعتی بعد از پی گیری اخبار انفجار و ترور در اسلو و جزیره اوتویا، در نگاه بسیاری از غیر نروژیهای موسیاه، این نگرانی موج میزد. و البته بخشی از این هراس به خاطر پیامهای رسانههایی بود که تنها ساعاتی پس از انفجار بمب در اسلو و ترور فرزندان جوان حزب کارگر نروژ، به هزار زبان آشکارا و پنهان، از رسانههای جهان منتشر شد. در هر خبری ردپایی از یک مو سیاه بود. بیشتر تحلیلها انتقام یا تهدید مسلمانها را نشانه رفته بود. گویی که پیش از نوشته شدن یک خبر، تیتر آن زده شده است.
اما یک روز بعد که آندرش نروژی مسوولیت حمله تروریستی را به عهده میگیرد، کسی از «کله سیاهها» به خاطر تیتر غلطی که زده شده، پوزش نمیخواهد. گویی در هر صورت پای یک مسلمان در میان است. چه اسلحه به دست خودش باشد و چه در هدف اسلحه باشد!
در میان اندوه و ناباوری و شوک، رضایت ما کله سیاهها عجیب و جالب بود. بسیاری از دوستان من پنهان نمیکنند که از اینکه فاجعه را یک «خارجی» رقم نزده، خوشحالند. حرفها هم اگر نگویند، برق نگاهها به صد زبان میگوید.
خودی و غیر خودی اینجا هم دست از سر ما بر نمیدارد. «از خودشان بوده»...! همان روز دوستی در فیس بوکش نوشت: «یک مو بور نروژی مسلمانان جهان را سربلند کرد.»
نروژیها؛ ساده و پیچیده
در حالی که ما از رفع اتهام و مقصر نبودن کله سیاهها خوشحالیم، در بین نروژیها وضع فرق میکند. این روزها کافهها، محل بحث و تحلیل فاجعه اسلو است.
پسری که از آموزشگران همین گروه نوجوانان حزب بوده در کافهای نشسته و با جمعی از دوستانش موضوع را تحلیل میکند. او معتقد است همه نروژیها در این واقعه مقصرند و باید مسئولیت این واقعه را بپذیرند. زیرا «آندرش» در همین کشور، با همین سیستم آموزشی و در همین جامعه رشد کرده است. او براین باور است که نباید با نسبت دادن صفتهایی مثل مشکلات شخصیتی یا روانی بودن، از خودمان سلب مسئولیت کنیم.
پسر جوانی از کاهش محبوبیت راست افراطی حرف میزند. اما پسری که دانشجوی دانشگاه تروندهیم و آموزشگر جوانان حزب کارگر بوده، براین باور نیست. او میگوید نمیشود راحت به این نتیجه رسید که راست، محبوبیتش را از دست خواهد داد. این اتفاق، خواسته آنها نبوده است. حتا اگر «آندرش» هوادارشان باشد.
یک برنامه ریز قهار
ساعت از دو نیمه شب گذشته است و من هنوز به دنبال آخرین خبرهایی هستم که نیمی از آنها را متوجه نمیشوم و نیمی دیگر را به کمک گوگل ترجمه میکنم، آشنایی به کمکم میآید و از سایت آفتن بلادت سوئدی، خبرها را با هم میخوانیم.
آندرش برینگ برویک در آخرین اظهارات خود در زندان، با پذیرفتن مسئولیت هر دو حادثه یعنی انفجار در اسلو و ترور اعضای جوان و نوجوان حزب کارگر و سوسیال دموکرات نروژ از دو همدست یاد کرده است. هنوز نامی از نفر یا نفرات دیگر در رسانهها آورده نشده است.
اطلاعاتی که در این چند روزه در رسانههای مختلف منتشر شده، تلاش دارد تا زوایای ذهنی و فکری او را نشان دهد تا مگر دلیل یا دلایلی برای مرگ بیش از صد نفر و بزرگترین حادثه تروریستی نروژ، بعد از جنگ جهانی دوم به دست آورد.
خبرها آندرش را جوانی مسیحی، طرفدار راست افراطی، وطن پرست و طرفدار اروپای مستقل (از نظر نژادی) معرفی کرده است.
یکی از سندهایی که این روزها دست به دست در رسانهها چرخیده است، دفترچه خاطرات روزانه ۱۵۰۰ صفحهای او و برگههایی است که او از آنها به عنوان مانیفست خود، «اعلامیه استقلال اروپا» نام برده است.
در صفحهای که بالای آن تاریخ اکتبر- نوامبر ۲۰۱۰ خورده است، آندرش برویک خبر داده است که موفق شده تا لیسانس تیراندازی را دریافت کند. او با حوصله توضیح داده که باید برای تکمیل تک تیرانداز و اسلحهاش ۸۰۰ یورو بپردازد. کمی پیشتر از آن، او یک شرکت کشاورزی ثبت کرده است. شرکتی به نام «جیوفارم» که میتواند محصولات کشاورزی را از طریق این شرکت، خریداری کند. این همان شرکتی است که آندرش مقدار ۶ تن کود شیمیایی را به نام آن خریده و در انبار مزرعهاش جاسازی کرده و از سه تن آن برای ساخت بمب مورد نظرش استفاده کرده است.
خواندن خاطرات آندرش، بیشتر به این میماند که او به عمد میخواهد به دیگران برنامه ریزی و اقدام برای عملیاتهای تروریستی را آموزش بدهد. او از نوع روابط جنسی، بدنسازی، تغذیه و ساخت قدم به قدم بمبش خبر میدهد. حتا اینکه چطور نیکوتین را از چین بخرد و چگونه از ترکیبات شیمیایی به دست آمده، مواد منفجره بسازد. توضیحات او در مورد امتحان کردن مواد منفجرهای که ساخته است خالی از هیجان نیست.
همه این خاطرات یا درواقع دستورالعملی برای تروریست شدن، از اولین وسایلی است که در خانه او یافت شده است. پس او نه خاطرات شخصی، که کتابی برای «خوانده شدن» نوشته است.
او تنها زندگی میکرد و باور داشت با اینکه خوش تیپ است و دخترهای زیادی میل رابطه با او دارند، اما به خاطر هدفش باید از وارد شدن به روابط عاشقانه پرهیز کند. او نه فقط رویای نروژ سفید، که رویای اروپای سفید را در سر میپروراند و با جامعه چند فرهنگی به شدت مخالف است. اسلام ستیزیاش به حدی است که بیشتر رسانههای دنیا بیش از آنکه به گفته خودش مبنی بر «مسیحی محافظه کار» استناد کنند، ترجیح میدهند او را اسلام ستیز معرفی کنند.
آندرش برینگ بریویک، ورزشکار، خونسرد و با اعتماد به نفس زیاد، وقتی در لباس پلیس نروژ اعضای سازمان جوانان حزب کارگر را دورر خود جمع کرد تا برای آنها توضیح دهد که دقیقا در اسلو و در حادثه انفجار، چه رخ داده است، به آنها عملا و «دقیقا» واقعه را شرح داد. یکی از بازماندگان جان به در به برده از این حادثه به تلویزیون نروژ میگوید که او حتا عجلهای نداشت. بچههایی را که فرار میکردند با خونسردی دنبال میکرد و به آنها تیراندازی میکرد. بعضی از بچهها در گوشه و کنار جزیره قایم شده بودند. او با خونسردی آنها را پیدا و به طرفشان شلیک میکرد.
دوشنبه ۲۶ جولای
دخترم میپرسد: چرا ما هرجا میرویم جنگ و بمب با ما میآید؟
سوال سختی است. برای دادن جواب دقیق، نیاز به زمان دارم و بسنده میکنم به اینکه این تجربه تلخ، خاطرات روزانه بسیاری از مردم دنیاست و فقط محدود به ما نیست.
نروژ برای عزاداری آماده شده است. از دو روز پیش سایتها و حتی صفحههای فیس بوک، برنامه تظاهرات شهرهای مختلف را منتشر کردهاند. دوستان، هم را خبر میکنند تا در تجمع بزرگی که برای گرامی داشت کشته شدگان برگزار میشود شرکت کنند. از استان تروندلاگ، جایی که من در آن زندگی میکنم، هشت نوجوان بین ۱۶ تا سی ساله در حادثه جزیره اوتویا از دست رفتهاند.
بیش از بیست هزارنفر از مردم، زیر باران شدید، در میدان شهر گرد آمدهاند تا با هم دعا بخوانند و با موسیقی زنده و پیاده روی، یاد کشته شدگان را گرامی بدارند.
دختری موبور و ریزنقش در کنار من زیر باران ایستاده و آب باران از سر و رویش میچکد. آرام او را به زیر چتر میکشم و هر دو بیآنکه چیزی بگوییم لبخند میزنیم.
کوکلس کلان اروپایی
آندرش میگوید که عاشق پاپ و ولادیمیر پوتین است. پاپ که مظهر مسیحیت است و پوتین که موثرترین فرد در جنگ چچن علیه مسلمانان بود. او میگوید میدانم که پوتین ناچار است عمل مرا تقبیح کند اما مطمئنم در دلش مرا خواهد ستود.
نفرت از سیاستهای دولت نروژ بعد از جنگ صربستان در او ایجاد شده. او میپرسد که چرا نروژ به جای کمک به برادران (مسیحی) صرب، با همراهی امریکا و سایر اروپاییها به جنگ آنها رفت. از همین رو است که در صفحههای طرفداران آندرش در فیس بوک، کامنتهای عاشقانه بسیاری از مناطق صرب نشین و روسیه و اسلونی یافت میشود.
آندرش در مصاحبهای که با خودش انجام داده از خود پرسیده است: آیا فکر نمیکنی ۹۵ درصد از مردم اروپا تو را یک قاتل و تروریست بنامند؟ و خودش به خودش جواب داده که روزی خواهران و برادران من درخواهند یافت که قصد من کمک به آنها بوده است.
او براین باور است که بیتفاوت بودن به این روند (مهاجرت مسلمانها به اروپا)، خودخواهی است. من خودخواه نیستم و حاضرم به خاطر اروپای مستقل (از مسلمانها) از خودگذشتگی کنم. او مینویسد: پدر و مادری که فرزندشان را تنبیه میکنند، قصد دارند به او کمک کنند. حتی اگر آن لحظه بچهشان از آنها متنفر باشد، اما این تنبیه برای او لازم است. جملهای که بعد از عملیات تروریستی نیز، در بازجویی و در دادگاه تکرار کرده است: «وحشتناک بود ولی ضرورت داشت!»
آندرش به خاطر نجات اروپا و به خاطرنجات برادران و خواهران هم کیشش از هم نشینی با مسلمانها از سالها پیش نقشه یک حمله تروریستی را کشیده و پیش برده است. او انتقام میگیرد. اما نه از مسلمانهایی که به اروپا آمدهاند بلکه از اروپاییهایی که با مهاجرت مسلمانها سر ستیز ندارند. او معتقد است پیوند سوسیالیستها و مسلمانها خطرناک است و آینده اروپای مسیحی را بر باد خواهند داد. او عملیات خود را شهادت طلبانه میداند و امیدوار است بتواند با این کار موج جدیدی در اسلام ستیزی و بیرون راندن مسلمانان از اروپا به راه بیندازد.
او یک کوکلس کلان جدید است که باوری به دولتها و حاکمان اروپایی ندارد و معتقد است گروههای اصیل و مسیحی اروپایی، خود باید دست به کار شوند و در برابر دنیای چند فرهنگی شده، از هویت سفید مسیحیشان دفاع کنند. و در این راه آستین بالا میزند تا در عمل هم نشان بدهد که باکی از بودن در اقلیت ستیزه جو ندارد.
او میخواهد اروپاییها را تکان بدهد. پس نقشه میچیند. حتی خوراک و ورزش و روابط جنسیاش را متناسب با برنامه پیش میبرد. همه چیز را مکتوب میکند تا مردم بدانند که او قهرمان آرزوهاینژاد پرستانهاش است. غافل از اینکه اقدام آندرش، چه او بخواهد و چه نخواهد فصل جدیدی در ادبیات سیاسی و رسانهای دنیا باز کرده است. فصلی که در آن تروریسم دینی و نژادی، دیگر تنها به پای یک گروه شناخته شده نوشته نخواهد شد. زیرا فرقی بین اسامه سر سیاه و آندرش مو بور، در نتیجه نگاه و مانیفستشان نیست. تاریخ هر دوی آنها را به نام یک جانی میشناسد.
رونوشت یک تروریست
اسامه بن لادن بعد از ۱۱ سپتامبر میگوید: این واکنشی است به خاطر عدالت برای فلسطین و عراق و سومالی. به خاطر کشمیر و سودان و برای کل امت اسلام. وقت آن است که مردم از خواب بیدار شوند و به دنبال راه حلی بگردند برای (رها شدن از) فاجعهای که آنها را تهدید میکند. کسانی که این واقعه را محکوم میکنند نتوانستهاند گذشتهشان را دریابند. آنها دیدشان بسته و تنگ است. آنها نه بینش درستی دارند، نه مبنای دینی و نه منطق عقلانی.
آندرش و اسامه هر دو افرادی معتقد و دین باورند و به نام ایدئولوژیهایشان شلیک میکنند. هر دو به دنبال نجات بخشی از جهان بشری هستند که به نظرشان نیازمند کمک شدن و نجات است و هر دو برای این هدف، ماکیاولی وار، وسیله را توجیه میکنند. هر دو انتقام جویند و خشونت را لازمه بسط تفکرشان میدانند. آنها هر دو دیوانه نیستند و فقط دیوانه وار به باورشان ایمان دارند و دیوانه وار عاشق ایمان خویشند. هر دو به کشتار و حمله تروریستیشان عملیات شهادت طلبانه میگویند. و هر دو خواهران و برادران دینیشان را با زبان یک ناجی پند میدهند و آنها را به بیدار شدن از خواب گران دعوت میکنند.
و البته فراموش نکنیم که هر دو پیروانی دارند که گرچه ممکن است به ظاهر زبان به ستایش آنها نگشایند، اما در دل و شاید در عمل راه آن دو را میپیمایند.
* برگرفته از شعر شبانه شاملو