لورا سکتور، گزارشگر مجله نیویورکر در زمان برگزاری انتخابات مجلس نهم، به عنوان خبرنگار در ایران حضور داشت و گزارشی از این انتخابات تهیه کرده است.
این گزارش در نیویورکر به چاپ رسیده است. در ادامه خلاصهای از این گزارش را میخوانید.
۲۹ فوریه، دور روز پیش از برگزاری انتخابات مجلس، من به چند خبرنگار خارجی و چند همراه رسمی پارکینگ هتل لاله پیوستم، یک هتل پنج ستاره با اتاقهای زهوار دررفته، یک لابی آراسته و تعداد زیادی چشم حریص. ما به ایران آمده بودیم تا اخبار انتخابات را پوشش دهیم، اما هنگام ورود به ایران به ما گفته شد که یک برنامه اجباری هم داریم. بخش اول این کار، اتوبوسی بود که ما را به مرکز هوافضای البرز میبرد تا آنجا چیزهایی درباره ماهواره کنترل از راه دور ایران ببینیم.
اتوبوس ما به آهستگی از خیابانهایی که تک و توک مغازه داشتند، به سمت غرب میرفت. تهران را ترک کردیم و پس از عبور از کنار زنجیرهای از مراکز صنعتی به شهر مجاور پایتخت، کرج رفتیم. مرکز هوافضا، یک ساختمان ساده با نمای شیشه بود که برای رسیدن به آنجا باید یک ساعت و نیم از تهران میراندیم.
حکومت ایران همه این راه را ما را با اتوبوس برد تا به ما نمایشی پاورپوینتی ارائه کند.
هیچکس در مرکز هوافضای البرز بلد نبد به زبان انگلیسی حرف بزند، بنابراین یکی از همراهان ما کار ترجمه را برعهده گرفت. او به شوخی گفت: «من عضو برنام فضایی ایران نیستم، پس لطفا این را در گزارشهایتان ننویسید. من واقعاً نمیخواهم دانشمند بعدی ایرانی باشم که ترور میشود.» (از سال ۲۰۱۰، چهار دانشمند هستهای ایران ترور شدند.)
ما فهمیدیم که با رد استفاده از قطعات خارجی، علیرغم تحریمهای غرب، ایران دهمین کشور جهان است که به فضا ماهواره فرستاده است. ویدیوی پرتاب یک موشک پخش میشود. صدای روی تصاویر به فارسی توضیح میداد: «ما با پرتاب موشکها نمیخواهیم بر جهان سلطه پیدا کنیم، ما فقط میخواهیم در سایه التفات امام دوازدهم که صلح با او به دست میآید، به بشر خدمت کنیم.»
ویژگیهای تکنیکی ماهواره به زبان انگلیسی روی صفحه آمد. چند اسلاید به درجه حرارت ماهواره در فضا «در روزهای پس از پرتاب» اشاره داشت.
یک خبرنگار ایتالیایی پرسید که این ماهواره کاربردهای نظامی هم دارد یا نه. یکی از کارکنان منخصص مرکز هوافضا جواب داد نه، این ماهواره الگوهای آب و هوایی را بررسی میکند. اگر این گشت کوچک، نمایش قدرت بود، به خاطر این نبود که ایران ماهواره پرتاب کرده بود، بلکه به این دلیل بود که حکومت به هیچوجه حتی سعی نکرده بود ذات قهری خود را پنهان کند. ما اینجا بودیم تا وقتمان را تلف کنیم.
آخرین باری که نگاه اکثر جهانیان به داخل ایران معطوف شد، ژوئن سال ۲۰۰۹ بود که طی دو هفته دستگاه سرکوب جمهوری اسلامی راه افتاد که از درون آن جنبش سبز متولد شد، مجموعهای از اعتراضهای گسترده به نتیجه رسمی انتخابات ریاستجمهوری که باعث شد محممود احمدینژاد برای یک دوره دیگر رئیسجمهور ایران شود.
بسیج، گروه شبهنظامی وابسته به حکومت، اعتراضات را سرکوب کرد. با آغاز بهار عرب، در اوایل سال ۲۰۱۱، رقبای محمود احمدینژاد در انتخابات، میرحسین موسوی و مهدی کروبی تحت حبس خانگی قرار گرفتند. عدهای از صفوف میانی کارزار انتخاباتی این دو کاندیدا هم زندانی شدند و تحت فشار در تلویزیون به وجود توطئه خارجی در آنچه حکومت «فتنه» مینامید، اعتراف کردند.
حکومت ایران وقتی رسانههای داخل کشور را ساکت کرد و خبرنگاران خارجی را دور نگه داشت، جهان نگاهش را از زندگی داخل ایران برداشت و متوجه برنامه هستهای حکومت ایران کرد.
برای انتخابات دوم مارس (۱۲ اسفند) ایران بار دیگر درهایش را به روی خبرنگاران خارجی گشود، اما این مقطع زمانی، بهطور ویژهای حساس بود. تنشهای بینالمللی درباره جاهطلبیهای هستهای ایران در اوج بود. قرار شد که اتحادیه اروپا در عرض چهار ماه، واردات نفت از ایران را متوقف کند و مقامات اسرائیلیهم تهدید میکردند که این کشور به تاسیسات هستهای ایران حمله میکند. یک روزنامهنگار ایرانی به من هشدار داد: «این بار شما در یک بسته کوچک هستید». ویزای من تنها پنج روزه بود.
با این حال ایران پهناور و سرکش، حتی در بدترین لحظات راهی برای نشان دادن خود داشت. جنبش سبز، تحت فشار، زیرزمینی شده بود، اما هنوز شیفتگی به آن باقی مانده بود، حتی در بین تندروها. یک روز، مقامات همراه، مرا به یک کمپین انتخاباتی بردند: بسیج مناظرهای بین کاندیداهای محافظهکار مجلس در دانشگاه تهران ترتیب داده بود. اتاق پر بود و من و مترجمم عقب ایستادیم.
یکی از حاضران شجاع خودش را به میکروفون رساند و به زبان فارسی پرسید: «اگر ما به سیاستهای نظام اعتراض داشته باشیم، چه کار باید بکنیم؟» در ایران کلمه «نظام» به ساختار سیاسی نامتعارف کشور اشاره دارد. ساختاری که ترکیبی از یک نوع تئوکراسی به رهبری ولی فقیه و گماشتههای او و یک جمهوری با مقامات منتخب و مناظرات عمومی است.
یکی از افراد حاضر در این نشست، حمید رسایی که یک روحانی عمامه سفید بود و عبایی زیتونیرنگ پوشیده بود، جواب داد: «اکثریت مردم مثل شما فکر نمیکنند. اکثریت مردم بسیجی هستند، شما که اعتراض دارید در اقلیت هستید.»
جمعیت در حمایت از حرفهای او فریاد کشیدند. حمید رسائی، نماینده جبهه پایداری است، یک گروه اصولگرای افراطی که با یک روحانی در قم مرتبط هستند که یکبار گفته بود که باید دهان هرکسی را که برداشت جدیدی از اسلام ارائه میدهد، دوخت.
اشاره رسایی برعکس ادعایی است که من از اطلاحطلبان ایرانی شنیدهام: اینکه فقط یک پنجم جمعیت ایران از بسیج حمایت میکنند و اکثریت ایرانیها اصلاحطلب هستند یا آزاداندیش هستند. در کشوری بدون مرکز آمار معتبر، هیچکدام از این دو مدعا، قابل اتکا نیست. اما رقابت آنها یک نوع متفاوت از حقیقت را با خود داشت. جامعه ایران نه تنها انشقاق یافته است، بلکه خصمانه هم هست. همه جامعه وجود یکدیگر را انکار میکنند.
یک بسیجی مترجم مرا خطاب قرار داد. از خبرنگاران خارجی استقبال نمیشد. او به ما گفت: «هیچکس شما را دعوت نکرده است.»
یک نفر از اعضای نشست درباره جنبش سبز پرسید: «اگر نظام میدانست که پس از انتخابات ریاستجمهوری چه اتفاقی رخ خواهد داد - اینکه نقشهای در کار بود - چرا از اول جلویش را نگرفتند؟»
زهره الهیان، از حامیان محمود احمدینژاد و رئیس کمیته حقوق بشر مجلس به این سوال جواد داد: «آن یک انتخابات بود با کاندیداهای انتخابی و ناگهان ما دیدیم که کاندیداها با ضدانقلاب و خارجیها همکاری میکنند. کاندیداها خودشان هم به دام این توطئه افتادند. آنها فکر کردند این فرصت مناسبی است برای انجام کاری که در طول سی سال گذشته در پیاش بودند – سرنگونی نظام. کنگره ایالات متحده، بودجهای را برای این توطئه تعیین کرد.
صیهونیستها در داخل و خارج ایران در این توطئه دست داشتند. هر نظام دیگری که بود، نابود میشد، اما این نظام توانست مقاومت کند. رهبر گفت که همه تابع قانون باشند. او به کاندیداها گفت که از مردم نخواهند که به خیابانها بیایند، اما کاندیداها به هر حال این کار را کردند. بعضیها کشته شدند و این پروپاگاندای خوبی را برای رسانههای خارجی مهیا کرد.»
رسایی سخنان او ر قطع کرد: «نظام میدانست که آنها دارند توطئه میکنند، اما اگر موسوی رد صلاحیت میشد، شما مردم اعتراض میکردید. جوانان نمیپذیرفتند که ما توانستهایم بفهمیم که آنها میخواهند توطئهچینی کنند.»
در راه برگشت، چشمم به یک راهروی باز افتاد، راهرویی که به یک کافه تریای نیمهتاریک با دیوارهایی از آجر زرد میرسید. من قبلاً در سال ۲۰۰۵، روزی که احمدینژاد به ریاستجمهوری رسید، آنجا بودم. فعالان دانشجویی، هم چپها و هم لیبرالها، همگی در پردیس دانشگاه جمع شده بودند. با آنها بهطور اتفاقی حرف زده بودم. یک فعال لیبرال که موهایش را ژل زده بود و یک تیشرت آستین کوتاه پوشیده بود، بهطور تحقیرآمیزی درباره اصلاحطلبانی سخن میگفت که برای تغییر روی کار آمده بودند. او به من گفت که آنها فقط مشروعیت نظام را تایید کردند. امروز کافه تریا خالی بود.
ایران داشت یک انتخابات برگزار میکرد و واقعاً میترسیدند که کسی پای صندوق نیاید. تنها انتخابات ملی دیگر که در سال ۲۰۰۹ قرار بود برگزار شود - انتخابات شوراها – به تعویق افتاده بود. و حالا دولت یک کارزار برای کشاندن مردم پای صندوقهای رای به راه انداخته بود. علی خامنهای، رهبر جمهوری اسلامی از مردم خواست رای دهند، چون رای دان «یک سیلی دیگر بر صورت دشمن» خواهد بود. او گفت رای دهید تا به آمریکاییها حمایت خود از ایران را نشان دهید.
در یک کارزار انتخاباتی در شهرری، در جنوب تهران از زبان غلامعلی حداد عادل، رئیس سابق مجلس و از نیروهای وفادار به خامنهای داستانی شنیدم. وقتی در سال ۱۹۷۹، آیتالله روحالله خمینی آماده میشد که محل تبعیدش در پاریس را ترک کند، روزنامهنگاران و سیاستمداران خارجی به او گفتند درحالی که درگیرودار انقلاب است، بازگشت به ایران خطرناک خواهد بود.
«و امام خمینی پاسخ داد من فکر کردم که چرا همه این خارجیها اصرار دارند که من نباید به ایران برگردم؟ و بعد فهمیدم که بازگشتم به ایران به نفع مردم ایران و به ضرر خارجیهاست.» بتابراین او برگشت. حداد عادل نتیجهگیری کرد که بنابراین باید در انتخابات مجلس نهم شرکت کرد.
در بین محافظهکاران یک نفر بود که در موضعی متفاوت درباره اتفاقات سال ۲۰۰۹، گفته بود که برخورد خشونتآمیز با تظاهرات مسالمتآمیز اشتباه است و اینکه در جمهوری اسلامی، اختلاف عقیده نباید جرم باشد. او علی مطهری بود، که از نظر من جالبترین چهره در صحنه سیاسی ایران است. او نماینده اصولگرای مجلس از حوزه انتخابیه تهران است و فرزند انقلاب است. یکی از شاهراههای بزرگ شهر و تعداد زیادی از خیابانهای کوچکتر به نام پدر اوست: آیتالله مرتضی مطهری، یک عالم اسلامی که به خمینی نزدیک بود. حالا پسر او به چهره دردسرساز جبهه اصولگرایان تبدیل شده است.
مطهری، شکایت از رئیسجمهور در پارلمان را هدایت میکرد. او از رئیسجمهور خواست تا برای پاسخ به سوالات به مجلس بیاید (و وقتی او در ماه مارس به مجلس آمد، از او سوال کرد)؛ او حتی از رئیسجمهور به خاطر تخلفات مالی شکایت کرد. اما مطهری، متحد خامنهای هم نبود. او جرات به خرج داد و گفت که قدرت رهبر انقلاب، فراتر از قانون نیست.
مطهری، زبان تندی داشت. رقبایش، او را متهم کردند که میخواهد رای «فتنهگران» را جمع کند. حسین نجابت، یک فیزکدان هستهای و نماینده مجلس نزدیک به رهبر انقلاب به من گفت که مطهری از روی سادگی اصرار دارد وقایع سال ۲۰۰۹ را یک نزاع انتخاباتی ببیند تا رویایی نظام و توطئه خارجی.
علی مطهری در یک کمپین انتخاباتی در فوریه، گفت که چهل تا پنجاه معترض در یک روز از ماه ژوئن ۲۰۰۹ کشته شدند. وقتی که طرف مناظره او اعتراض کرد که حتی بی.بی.سی چنین آماری را ارائه نکرده بود، مطهری گفت: «تعداد کسانی که کشته شدند، بسیار بیش از این بود.» وزارت کشور در ابتدا صلاحیت علی مطهری را برای شرکت در انتخابات ماه مارس رد کرد، اما شورای نگهبان، یک نهاد قدرتمند نظارتی که صلاحیت سیاسی کاندیداها را بررسی میکند، مطهری را به کارزار انتخاباتی برگرداند.
من مطهری را در بین دانشجویان محافظهکار در دانشگاه الزهرا که مخصوص زنان است دیدم. او با یک کاندیدای جبهه پایداری و در مقابل جمعیتی که سوالات متفاوت میپرسیدند، هو میکردند، هلهله میکردند و آهنگ میخواندند. مطهری گفت: «رهبر میداند که قدرتش محدود است.» عدهای فریاد میکشند و عدهای هو میکنند. مطهری ادامه داد: «بعضیها سعی میکنند او را متقاعد کنند که او میتواند هر کاری که میخواهد، انجام دهد. اما او متوجه محدودیتهای خودش هست.»
رقیب و طرف مناظره مطهری با موجی از چاپلوسی، بدعتهای او را پوشاند. او به مطهری گفت: «رهبر تاثیر بسیار زیادی دارد. کاندولیزا رایس یکبار اعتراف کرد که بعد از سخنرانی یک ساعته رهبر ایران، نقشه صد دانشمند باید تغییر میکرد... کسی یک زمان گفت که اگر به ماه بروید و به زمین نگاه کنید، دو کشور را خواهید دید: ایالات متحده و ایران. حتی اگر شما زمانی را که آمریکا در دوران جنگ سرد از روسیه اطلاعات جمع میکرد، قابل مقایسه با چیزی که حالا انجام میدهند، نیست. اول و جلوتر از همه، ما در جبهه پایداری، پیروان ولایت فقیه هستیم. ما نه با جریان انحرافی یا جریان فتنه هیچ ارتباطی نداریم.»
یک زن جوان از بین جمعیت فریاد زد: «همه ما که اینجا هستیم، تابع ولایت فقیه هستیم. اما اگر کسانی میگویند ولایت فقیه را نمیخواهند، آن را نمیخواهند. ما حیوان نیستیم.»
جمعیت به خشم آمدند و فریاد زدند: «مرگ بر ضد ولایت فقیه!»
مطهری با لحنی بیپروا گفت: «نمایندگان مجلس، نمایندگان مردم هستند، نه نمایندگان دولت و نه نمایندگان ولایت فقیه. ما نباید ولایت فقیه را سلطنت تعبیر کنیم که به معنای بیرحمی و سرکوب است. شما جوانها ولایت فقیه را نمیدانید. شما باید کتابهای پدرم را بخوانید.»
زنان جوان به خاطر شمایلشکنی مطهری او را هو کردند، اما مطهری نترس بود: «بعضی افراد میگویند ولایت فقیه بالاتر از عدالت است. شما نمیتوانید این را بگویید. حتی خدا هم بالاتر از عدالت نیست.»
اواخر عصر یک روز، سوار ماشین یک فعال هواخواه جنبش سبز شدم. در تهران ماشین فضایی است که بخش زیادی از زندگی در آن جاری است. واقعاً یک ساعت طول میکشد تا در این ترافیک به جایی برسید. مکانهای عمومی تخت نظر هستند؛ دعوت از یک خارجی به خانهتان سوءظن میانگیزد.
امیر یک قهرمان یا آدم مشهور نبود. او یک جوان ۳۴ ساله بلندپرواز ساده بود، یک متخصص کامپیوتر از قشر متوسط تحصیلکرده جامعه. در جریان ناآرامیهای انتخابات سال ۲۰۰۹، او با استفاده از گوگلمپ، شناخت خود از تهران، ایمیلها و عکسهایی که از دوستانش دریافت کرد، و مشاهدات عینی خود - یک الگوریتم ساخت تا تعداد حاضران در تجمعات را برآورد کند.
به گفته امیر، معترضان عمدتاً از طبقه متوسط به پایین جامعه بودند. یک روز در پاییز سال ۲۰۰۹، ماشین امیر در یک روستای کویری در مرکز ایران خراب شده بود. یک موتورسوار به او کمک کرد. امیر درباره ظاهر او میگفت که او «او دقیقاً از آنجور آدمهایی بود که من فکر میکنم احتمالاً به احمدینژاد رای داده بودند.» مرد از امیر پرسید اهل تهران است؟ و اگر هست، آنجا چه خبر است؟ امیر به یاد آورد: «مواظب بودم تا هویتم را به عنوان یک فعال سیاسی افشا نکنم. به او گفتم عدهای از مردم روی بام خانههایشان الله اکبر میگفتند. او گفت آفرین، ما به شماها در تهران افتخار میکنیم. ما میخواهیم گروهی را جمع کنیم و برای اعتراض از اینجا به تهران برویم. متاسفانه ما اینجا نمیتوانیم کاری بکنیم چون یک از هواداران حکومت در اینجا در عرض یک ربع همه مردم را بخرد. دقیقاً از کلمه خریدن استفاده کرد. گفت ما از بسیجیهای شهر میترسیم. اینجا همه همدیگر را میشناسند.»
امیر نتیجهگیری کرد که تعداد مخالفان بیشتر از آن بود که او تصور میکرد. او همچنان که در یک ترافیک سبک رانندگی میکرد، گفت: «یک لایه بسیار بزرگ از مردم در ایران وجود دارد که خواهان تغییراتی رادیکالتر از آنچه دو سال قبل میخواستند، هستند. اما دیکتاتوری و سانسور، نمیگذارد که همدیگر را ببینیم.»