نسخه آرشیو شده

نگاهی به زندگی دو زن
فاطمه مقیمی - عکس از مردمک
از میان متن

  • او با اینکه یک میلیونر است همیشه لباسی ساده به تن دارد و بدون آرایش درمحل کار ظاهر می شود. با این وجود هیچگاه در سر کارهای رسمیش مانند اتاق بازرگانی مقنعه به سر نمی‌کند.
تارا علیزاده
دوشنبه ۰۳ تیر ۱۳۸۷ - ۲۱:۲۲ | کد خبر: 3275

زنانی هستند که با وجود محدودیت‌ها و مشکلات رایج در جامعه برای حضور اجتماعی زنان، هدفی بزرگ برای خود برگزیدند و سعی دارند رویاهای خود را جامعه عمل بپوشانند.

زنان ایرانی در کجای جامعه جهانی قرار دارند؟ محدودیت‌ها و مشکلاتشان به چه اندازه است؟ نسبت به زنان منطقه خاورمیانه از چه جایگاهی برخوردارند؟ استعدادها و توانایی‌هایشان تا چه اندازه است و موفقیت‌هایشان در کجا بوده است؟

اینها سوالات بی شماری است که در مورد زنان ایرانی در جامعه غربی وجود دارد و افراد مختلفی تلاش کرده اند تا به آن پاسخ دهند. حقیقت این است که جواب ساده ای برای این سوال‌ها وجود ندارد.

تعدادی از رسانه های خارجی همراه با برخی از ایرانیانی که خارج از کشور زندگی می کنند، تصویری از زنان ایرانی ارایه کرده‌اند که آنها را در جایگاه قربانی به نمایش می‌گذارد. قربانیان بی دست و پایی که برای تغییر وضعیت خود اراده و توانایی ندارند. عده ای نیز با رویکرد تبلیغاتی، در معرفی جایگاه زنان در ایران پس از انقلاب، اغراق کرده و وجود مشکلات و محدودیت‌های آنها را انکار می‌کنند.

هر چند بخشی ازدولت ایران پس از انقلاب اسلامی تلاش کرده که الگوی زن سنتی در جایگاه همسر و مادر را برای زنان ایرانی جا بیندازد، ولی بخشی دیگر از همان دولت این الگوسازی را زیرسوال برده است. نمونه آن سریال‌های تلویزیونی است که در آن زنان در نقش‌هایی مانند پلیس، کارآگاه، مدیر موسسه وغیره به تصویر کشیده می‌شوند. تصویری که آشکارا با تعریف سنتی از زن متفاوت است.

در زیر سعی شده دو برش کوتاه از زندگی دو زن ارائه شود که سعی در نشان دادن چهره متفاوتی از زن ایرانی دارند.

زنی در فضایی مردانه

مهندس فاطمه مقیمی اولین زن اتاق بازرگانی ایران است. او دارای گواهینامه پایه یک رانندگی است که مختص رانندگی با وسایل نقلیه سنگین است.او همچنین صاحب امتیاز یک شرکت حمل و نقل بین المللی است .

تعداد بسیاری از مجلات و روزنامه ها با او به عنوان زن موفق مصاحبه نموده اند و در یک مورد هم، مقیمی به عنوان زن موفق، مهمان برنامه تلوزیونی «بازهم زندگی» با مجری گری بیژن بیرنگ بود.

آنچه تلاشهای مهندس مقیمی را درکنار جوایز بیشمار بین المللی و ملی و موفقیتهای اقتصادی ارزشمند می کند درک بالای او از شرایط جامعه و تلاشش برای تغییر وضعیت موجود با توجه به معیارها و محدودیتهای جامعه است.

کارکردن در یک محیط مردسالارانه مانند شرکت حمل و نقل و اتاق بازرگانی ایران، صبر و درایت ویژه ای را می‌طلبد. مقیمی تلاش می کند تا کار خود را بدون درگیری و ایجاد مشکل با دیگران به پیش ببرد، در عین حال آنچه را که فکر می کند درست است با جسارت اجرا می کند.

او با اینکه یک میلیونر است همیشه لباسی ساده به تن دارد و بدون آرایش درمحل کار ظاهر می شود. با این وجود هیچگاه در سر کارهای رسمیش مانند اتاق بازرگانی مقنعه به سر نمی‌کند.

در یک مورد تصادفی، خبرنگاری در حالتی از مقیمی عکس گرفت که موهایش بیش از حد معمول پیدا بوده است. از دفتر وزیر با او تماس می گیرند تا به او تذکر دهند. مقیمی با متانت و آرامش به صحبتهای مسئول مورد نظر گوش می دهد. موقعیتی که شاید برای بسیاری از زنان دیگر جایگاه او توهین آمیز تلقی شده و اعتراضشان را برانگیزد. در عین حال مقیمی همه حرفها را می شنود، توضیحات خود را می دهد و در آخر آنچه مهم است اینست که در مقابل اصرارهای مسوول مربوطه تسلیم نمی شود که مقنعه بپوشد.

مکالمه تلفنی تمام شده مقیمی با درایت خود یک فشار را پس زده و در عین حال کمترین تنش را ایجاد کرده است. او به هدفی که برای خود برگزیده اعتقاد دارد و مبارزه ای را که در پیش گرفته در حد خود موثر و مهم می داند.

رویاهای بزرگ در شهری کوچک

قیدار شهر کوچکی در استان زنجان است. تنها فرهنگسرای این شهر مدیری 28 ساله و مجرد به نام اعظم ولیقیداری دارد.

اعظم پس از اینکه تحصیل خود را در تهران به پایان رساند، با وجودی که امکان کار و زندگی را در شهر پرتلاطم تهران را داشت، ولی به دلایل متعددی از جمله مجرد بودن و عدم موافقت خانواده‌اش با تنها زندگی کردن وی در تهران محبورشد به شهر کوچک خود قیدار بازگردد.

شهری که همانند بسیاری از شهرهای کوچک ایران فقط یک خیابان اصلی دارد. شهری که نمی توانست جوابگوی بلندپروازی‌ها و آرزوهای اعظم جوان باشد.

اعظم هم اکنون با تلاش و شایستگی خود به ریاست فرهنگسرای شهر رسیده و از آن موقع تاکنون قدمهای موثری را جهت معرفی مسایل فرهنگی و اجتماعی برای شهر خود برداشته است. بطور مثال باشگاهی به نام جوانان هنرمند به راه انداخته ونمایشگاه های متعدد هنری برای جوانان برپا کرده است.

با بودجه ای که برای فرهنگسرا رسیده پیش از آنکه صرف ریخت و پاشهای دیگر شود، یک پیانو خریده است. او می داند که در شهر قیدار یک نفر هم پیدا نمی شود که بتواند پیانو بزند!

با این وجود اعظم معتقد است که پیانویک سرمایه گذاری فرهنگی برای آیندگان است و آنرا با افتخار به بازدیدکنندگان شهر نشان می دهد.

اعظم همچنین به روستاهای اطراف سفر می کند و به دختران بااستعدادی که به دلیل فقر یا محدودیت های اجتماعی قادر به شرکت در کلاس های هنری نیستند کمک می کند تا به فعالیت های خود ادامه دهند.

یکی از این دختران، زهرا است که در خانه مادرشوهر خود زندگی می کند. زهرا به نقاشی علاقمند است ولی به علت فضای بسته روستای خود و نفوذ مادر شوهر قادر نیست که به کلاس نقاشی در شهر برود.

اعظم با همکاری شوهر زهرا نقاشی های او را به شهر می برند و به یک استاد نقاشی نشان می دهند و بعد درس های جدید را برای زهرا باز می گردانند.

مادرشوهر چیزی از این جریانها نمی داند و قرار هم نیست که بداند. اعظم و زهرا امیدوارند که روزی بالاخره مادرشوهر راضی شود، ولی تا آنروز نباید متوقف شوند و به هر نحوی باید راه خود را ادامه دهند.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

آگهی