دوره اول ریاست جمهوری محمد خاتمی در ایران شاهد حوادثی بود که سرنخ های اصلی تمام آن ماجراها بیشتر از هر بخش دیگری در حکومت به وزارت اطلاعات می رسید.
دوره اول ریاست جمهوری محمد خاتمی در ایران شاهد حوادثی بود که سرنخ های اصلی تمام آن ماجراها بیشتر از هر بخش دیگری در حکومت به وزارت اطلاعات می رسید. حوادثی نظیر قتل های زنجیره ای و 18 تیر و ترور سعید حجاریان.
بروز چنین حوادثی و رسانهای شدن آن باعث شد چهره وزارت اطلاعات روز به روز پر رنگتر در لایه های مختلف زندگی اجتماعی پیدا شود و ما در سطوح مختلفی از جامعه با این مفهوم رو به رو بودیم؛ دست های پشت پرده. به تدریج هیجان و البته جسارت رو به افول گذاشت. سرکوب ها شدیدتر شد و خیلیها از صحنه سیاسی بیرون گذاشته شدند. دست های پشت پرده به حیات سیاسی خود ادامه داد و حتا قدرتمند از قبل شد.
انتخابات نهمین دوره ریاست جمهوری بارزترین جایی بود که این دست های پشت پرده قدرت خود را به رخ کشید و معادلات بسیاری را بر هم زد. انتخاب محمود احمدینژاد به عنوان نهمین رییس جمهوری ایران از همان ابتدا با بحث های زیادی درباره تقلب و تخلف همراه بود. انگار دست های پشت پرده آنقدر قدرت گرفته بودند که با استفاده از حضور کم مردم پای صندوق ها تعیین کردند که چه کسی به ریاست جمهوری برسد.
پیروزی محمود احمدینژاد در سال 84 آغاز سرایت یک بیماری تازه در جامعه ایران بود. دولت احمدی نژاد همان طور که با بهره گیری از یک نظام امنیتی و اطلاعاتی تقلب گسترده ای در انتخابات انجام داده بود و به قدرت رسیده بود، حالا همان روح امنیتی و اطلاعاتی را در متن جامعه تسری داد.
اگر در چهار سال اول دولت خاتمی این فضای امنیتی به شکلی در جامعه رخنه کرده بود که در صدد پرده برداری از حقایق پیش می رفت، دولت نهم این فضای امنیتی را بار دیگر به جامعه برگرداند اما این بار با وضعیتی کاملا متفاوت. این بار گروهی که در چهار سال اول ریاست جمهوری خاتمی حقیقت زشتشان تا حد زیادی آشکار شده بود، به انتقام از جا برخاستند و پدیده احمدی نژاد ظهور کرد.
چهار سال دولت محمود احمدی نژاد دورانی ترسناک برای مردم ایران بود. فضای عمومی جامعه هر لحظه بیشتر از قبل به سمت ترس و خفقان پیش می رفت. فضای امنیتی با ترس عمومی در جامعه ایجاد می شود. این ترس ابتدا با برخوردهای گشت ارشاد شروع شد. داستان مبارزه با اشرار و اوباش و بعد از آن اعترافات رامین جهانبگلو و هاله اسفندیاری و کیان تاجبخش.
ترس در جامعه به آرامی نفوذ می کند. این ترس عمومی شرایط را برای ایجاد یک فضای امنیتی به وجود می آورد. فضای امنیتی در سطوح بالای حاکمیت خود را نشان می دهد. تغییر مدام و پی در پی وزرا و مدیران رده بالای دولت و پرونده سازی های گسترده برای ارگان های منتقد دولت، شاهدی بر این مدعا است.
دولت محدوده روابطش را دائم تنگتر کرد و در اتفاقات بعد از انتخابات 22 خرداد این شکاف ایجاد شده کاملا عیان شد. شکافی که در نظام به وجود آمده محصول همین تنگ شدن محدوده دولت است. این فضای امنیتی همان طور که باعث شکاف جدی در نظام می شود در مردم هم به چشم می آید. جامعه ناخواسته اکثریتی را به وجود میآورد که خاموش است. جامعهای که چندان در زندگی روزمره حضور ندارد و به یک زندگی زیر زمینی روآورده است.
این اکثریت اگرچه در ظاهر تا اندازه زیادی از هم دور و بی اطلاع است اما تلنگر کوچکی باعث می شود تا اتحاد خود را بهتر از هر زمان دیگر نشان دهد. اتحادی بی مانند و تاثیر گذار که جهان را شگفت زده کرد. همه ایرانیان جهان به جنبش سبز مردم پیوستند حتا آنها که در ایران زندگی نمیکنند.
این فضای امنیتی تنها دستاورد دولت نهم بود و دقیقا همین دستاورد باعث شد که دولت نهم ضربه ای جدی ببیند. هفته های پیش از انتخابات تنها فرصتی بود تا بعد از چهار سال همه بی هیچ ترسی از گشت های ارشاد و پلیس های متعدد به خیابان ها بیایند. تنها فرصتی که مردم می توانستند به یک تجربه مشترک اجتماعی دست پیدا کنند.
فضای امنیتی چهار سال دولت احمدی نژاد آنقدر در روح جامعه اثر گذاشته بود که حتا در شب های اول تجمعات خیابانی قبل از انتخابات خیلی ها به دلیل ترس عمومی موجود در جامعه حاضر نمی شدند به خیابان ها بیایند و هرچه حجم مردم بیشتر شد، ترس اجتماعی جای خود را به امید داد. مردم به پشتوانه هم به خیابان ها آمدند و امید اجتماعی به مهم ترین احساس کلی مردم تبدیل شد. هیچکس دیگر از دیده شدن نمی ترسید.
تجربه مشترک اجتماعی تنها راهی است که یک جامعه گرفتار در فضای امنیتی می تواند از آن برای گریز از ترس فراگیر اجتماعی استفاده کند. این تجربه مشترک بارزترین وجه زندگی روزمره است که در آن اشاره به اکثریت وجود دارد. همه آنهایی که پیش از انتخابات با شور و نشاط به خیابان ها آمدند، با تکیه به همین اکثریت مردم توانستند از ترس ناپیدای دیده شدن فاصله بگیرند. ترسی که در این چهار سال چون یک امر انتزاعی و نادیدنی در همه جا رسوخ کرده بود و ناگهان در فاصله چند روز از بین رفت.
دانش سیاسی مسکوت و پنهان همه مردم ایران دوباره بیدار شد. آنقدر این تجربه مشترک جدی و تاثیر گذار شد که تقریبا ذهن همه مردم متوجه یک موضوع بود و بس؛ انتخابات. انگار بعد از سال ها به همه مردم فرصت داده شد تا از حصار بلند دور ذهن و کلامشان بیرون بیایند و با سزعتی بی نظیر مفاهیم مهمی در سیاست بحث غالب جامعه شود. مهم نیست که چه دلایلی در شکل گیری این روند تاثیر داشته اهمیت در واکنش مردم است. واکنشی که بدل به یک جنبش سیاسی می شود. جریانی که حتا نام انقلاب مخملی را بیشتر از جانب حامیان دولت به خود می گیرد. یعنی جنبش به شرایطی می رسد که برای تعریف آن ناگزیر باید به دنبال یک مدل سیاسی بود.
طبیعی است که قدرت ترجیح می دهد با اطلاق چنین نامی به جنبش مردمی بتواند آن را به نفع خودش تعریف کند. مطالبات جنبش مشخصتر و آگاهانهتر از قبل به گوش میرسد و نیروهای جدیدی به جنبش میپیوندند؛ نیروهای مردمی و شناخته شدهتر. همه اینها از ترس و رعب فضای امنیتی میکاهد.
اساسا وقتی شخصیت های مردمی به یک جنبش میپیوندند، آن جنبش به ثبات نزدیکتر میشود. همین نزدیک شدن به ثبات هرچه بیشتر شکست را پیش چشم قدرت واضح تر از قبل مینشاند. آن امر انتزاعی پراکنده در محیط زندگی روزمره مردم، آن فضای امنیتی نادیدنی و پنهان شکست خورده بود و دیگر نمیتوانست در خفا شبیه توهمی که چندین سال بدل به حقیقت شده بود برابر جنبش مردم ایستادگی کند. آن قدر روشن و شفاف شکست را دید که همان روز انتخابات وقتی هنوز هزاران نفر در صفوف رای گیری ایستاده بودند به ستاد میرحسین موسوی در خیابان قیطریه حمله کردند و اولین نشانه های سرکوب را به رخ کشیدند. به تعبیری جامعه در وضعیت «مازاد سرکوبگر» قرار گرفت.
اگر بپذیریم که فضای مسموم امنیتی پیش از جریان انتخابات جامعه را به یک جامعه سرکوبگر بدل کرده بود، حالا وضعیت متفاوت شده و هر چند جو فراگیر برگزاری انتخابات حمله به ستاد خیابان قیطریه را زیر سایه خود فرو برد، اما دقیقا از همان حمله ناگهانی ما دچار یک وضعیت مازاد سرکوبگر شدیم. قدرت ناچار شد سرکوب پنهانی و انتزاعی خود را علنی کند و برخوردهای نظامی شدیدی اعمال کند. این اولین نشانه حرکت یک جامعه به سمت فضای مازاد سرکوبگر است.
وقتی جامعه ای به جامعه مازاد سرکوب تبدیل شود، دو راه بیشتر پیش رو ندارد یا این که جدی تر و متحد تر از قبل به جنگ با قدرت برود یا با رخوت و سرخوردگی به سمت جامعه ای تروریستی قدم بردارد؛ جامعه ای که در آن فقط فضای امنیتی حاکم نیست بلکه قدرت در آن به راحتی مردم را به جان یکدیگر میاندازد. ... ادامه دارد