وقتی تجاوز جنسی به عنوان ابزاری برای شکنجه تبدیل میشود، ماهیتی به مراتب هراس انگیزتر به خود میگیرد. چرا که اگر در تجاوزات جنسی متداول هدف اغلب سواستفاده جنسی است، در اینجا، نفوذ به حریم خصوصی فرد، در جهت این است که به طور آگاهانه بر سیستم روانی او و هویت فردیاش آسیب زده شود.
وقتی تجاوز جنسی به عنوان ابزاری برای شکنجه تبدیل میشود، ماهیتی به مراتب هراس انگیزتر به خود میگیرد. چرا که اگر در تجاوزات جنسی متداول هدف اغلب سواستفاده جنسی است، در اینجا، نفوذ به حریم خصوصی فرد، در جهت این است که به طور آگاهانه بر سیستم روانی او و هویت فردیاش آسیب زده شود. و این که هدف به طور مستقیم اختلال ایجاد کردن در روان فرد است؛ باعث میشود که نتایجاش از تجاوزات متداول بسیار اسف بارتر باشد.
دو روز پیش سایت تایمزآنلاین در گفتگویی که با اردشیر(نام مستعار) جوانی که در زندان مورد تجاوز قرار گرفته است، بار دیگر شقاوت این عمل غیرانسانی را به نمایش گذاشت. تجربه مورد تجاوز جنسی واقع شدن، تجربهای است که میتواند ضربات شدید روانی بر فرد وارد کند. زیرا در لحظه فاجعه، تمام مکانیسمهای دفاعی روانی ما مختل و حتی فلج میشوند. هر چند همه ما ممکن است که در موقعیتهایی قرار بگیریم که اضطرابی شدید در ما ایجاد کند. ولی معمولا سیستم روانی ما قادر است وقتی اوضاع بیرونی به حالت اولیه برگشت، درون ما را نیز به حالت عادی بازگرداند. چیزی که تجربه «اسیب دیدگی روانی» را با تنشهای دیگر زندگی متمایز میکند این است که:
به دلیل هولناک بودن تجربه، تمام مکانیسمهای دفاعی روانی فرد فلج میشود و چون سیستم روانی نمیتواند از خود دفاع کند، این واقعه قادر است در فرد اثراتی عمیق بر جای بگذارد. برای همین است که اردشیر هم مثل بسیاری از قربانیان تجاوز از تمایلش به خودکشی و احساس بیگانی با بدنش و دنیای اطرافش صحبت میکند.
در حقیقت تجاوزگر با عملش، بدن را که کانالی برای رسیدن به لذت است، تبدیل به «بیگانهای» می کند که تنها ارتباطش با ما، القا مداوم وحشتی هولناک به «خودی» است که دیگر ماهیتش را نمیشناسیم.
وقتی تجاوز جنسی بعنوان ابزاری برای شکنجه تبدیل میشود، ماهیتی به مراتب هراس انگیزتر به خود میگیرد. چرا که اگر در تجاوزات جنسی متداول هدف اغلب سواستفاده جنسی است، در اینجا نفوذ به حریم خصوصی فرد، در جهت این است که بطور آگاهانه بر سیستم روانی او و هویت فردیاش آسیب زده شود. و اینکه هدف بطور مستقیم اختلال ایجاد کردن در روان فرد است، باعث میشود که نتایجش از تجاوزات متداول بسیار اسفبارتر باشد. فرد تجاوزگر (شکنجهگر) نمود سیستمی است که میداند نمیتواند به حوزه فکری و ذهنی افراد تسلط کامل پیدا کند و از تجاوز به نوعی برای به تسلط در آوردن فرد از طریق دخول و نفوذ در بدنش استفاده میکند.
یکی از اهداف اصلی در اینجا ایزوله کردن فرد و جدا کردنش از گروهی است که به آن تعلق دارد. چون تجاوز فرد را در موقعیتی قرار میدهد که برای حفظ تمامیت جسمیاش، از ایدهها، از گروه و از اهدافش دست بر میدارد و در خود فرو میرود.
تجاوزگر به نوعی نشان خشونت خود را در بدن قربانی حک مینماید و آن با درونی کردن ترس در اعماق وجود اوست. این گونه تجاوز نه همیشه برای وادار کردن فرد به حرف زدن بلکه در بیشتر موارد برای فرو غلطاندن او در سکوت میباشد.
نکته مهمی که ذکر آن لازم است این است نه فقط خود عمل تجاوز، بلکه کلام شکنجهگر در حین عمل نیز نقش عمدهای را در هراسانگیز بودن و مخرب بودن آن بر روان فرد دارد. این صداها جزو جداییناپذیر واقعه میشوند و گاهی تا مدتها در فرد انعکاس پیدا میکنند.
یکی از دلایل استفاده از تجاوز و خشونت جنسی بعنوان ابزار شکنجه، استفاده از آن برای شکستن تابوها و ممنوعیتهای فرهنگی است. در حقیقت با قرار دادن فرد در موقعیتی که تابوهای فرهنگی شکسته میشود، سعی میشود به گونهای او را از ارزشهای فرهنگی، اجتماعی که او را به گروهش متصل میکنند جدا کنند. هدف اصلی همانگونه که گفتیم ایزوله کردن فرد است. این ابزار در کشورهای دیگر نیز که شکنجه در آن وجود داشته است بسیار مشاهده شده و نه تنها بصورت تجاوز جنسی بلکه بگونههای دیگری نیز شاهد آن بودهایم. بعنوان مثال فرد دست و پا بسته را روزهای متمادی در مقابل پیکر عریان مادرش قرار میدهند. مثال غیرجنسی شکستن تابوها بعنوان ابزار شکنجه، را در چین دیدهایم که برهمنهای گیاهخوار را وادار به خوردن گوشت میکردهاند(1). این کار هر چند به نظر ممکن است خیلی شبیه شکنجه نباشد، ولی همانطور که گفتیم هدفش ایجاد احساس جدایی فرد از گروهی است که به آن متعلق است. این گروه میتواند گروه فرهنگی، سیاسی، انقلابی یا مذهبی باشد.
مثالی از شکستن این تابوها در گفتار اردشیر که در تایمز نقل شده است را در زیر میآورم:
«به ورودیهای جدید دستور دادند که لخت بشوند و به خط بیاستند. دو بسیجی با باتون به بیضههای آنها مالیدند و با آشغال خطاب قرار دادن آنها میگفتند: آره...تخمای سربازهای پیاده نظام موسوی ...»
در این مثال استفاده از کلام برای ایجاد اختلال روحی افراد نیز مشاهده میشود. آنها سعی دارند همزمان به احساس تعلق گروه و هویت فرد صدمه بزنند.
یکی دیگر از تفاوتهایی که « تجاوز به عنوان ابزار شکنجه» با «تجاوزهای متداول» دارد کادری است که در آن تجاوز صورت میگیرد. نکته اولی که در این ارتباط باید گفت این است که این عمل اغلب در بازداشتگاهها صورت میگیرد و فرد در اکثریت موارد بعد از تجاوز در زندان باقی میماند در صورتیکه در بسیاری موارد متداول فرد بعد از تجاوز به آغوش خانواده و دوستانش باز میگردد. و حمایت و حضور آنها در درمان فرد نقشی عمده بازی میکند. این ماندن در زندان و بعلاوه در معرض خشونت باقی ماندن، تاثیرات تجاوز را بسیار افزایش میدهد.
نکته بسیار مهم دیگر که در بیان تفاوتهای این دو گونه تجاوز لازم به ذکر است این است که در موارد معمول، اینکه فرد میتواند پیگیری قانونی کند نیز نقش مهمی در تسکین او ایفا میکند. در صورتیکه تجاوزهایی که در بازداشتگاهها صورت گرفته، در کادری بوده است که معمولا نمودی از «قانون» باید باشد و اضافه بر آن عاملان آن نیز «ماموران قانون» بودهاند.
مسئله مهم دیگر آنکه همانطور که همه روانشناسان متفقالنظرند، فرد قربانی احتیاج مبرمی به فهمیده شدن توسط دیگران دارد. اما در ایران مقامات مسئول بطور مدام سعی در انکار وقایع و حتی از میان بردن اسناد تجاوزات و نیز دستگیری مدافعین این افراد را دارند. این نیز عاملی است که به افزایش احساس ناایمنی در قربانیان تجاوز، منجر میشود.
تاثیرات روانی تجاوز
تجاوز جنسی، اثرات گوناگونی میتواند در روان فرد باقی بگذارد. عمدهترین این اثرات احساس بیگانگی است که فرد با بدن خود و نیز با دنیای اطرافش میکند. در سخنان بسیاری از افرادی که قربانی تجاوز بودهاند، این بیگانگی را مشاهده میکنیم. در بین سخنان کسانی که تجربه لحظه تجاوز را بیان کردهاند، یک نقطهای مشترک به چشم میخورد و آن اینکه فرد احساس میکرده که بدن او از او فاصله میگیرد و او از بیرون شاهد نگاه کردن این جسم وحشتزده است. اردشیر این تجربه خود را اینگونه بیان کرده است:
«در این لحظه من فکر کردم که من خودم نیستم. من احساس میکردم که خاموش شدم و از بدنم جدا شدم».
در حقیقت دستگاه روانی فرد، سعی میکند برای حمایت از خودش، خود را از بدن جدا حس کند. گویی این بدن متعلق به شخص دیگری است. بدین ترتیب سعی میکند بنوعی از این تجربه دردناک فاصله بگیرد. متاسفانه این مکانیسم در فرد بعد از حادثه نیز به وجودش ادامه میدهد و قربانی این احساس بیگانه بودن با بدنش را تا مدتهای مدید باخود حمل میکند.
فرد در خیلی مواقع با احساسات خود نیز قطع ارتباط میکند. یعنی در مقابل هر چیز که بتواند بدنش را مرتعش کند بیتفاوتی نشان میدهد. یا بعکس دچار عکسالعملهای شدید عاطفی میشود.(همهاش گریه میکند یا مثلا با اطرافیانش برخوردهای خشونتآمیز میکند.)
احساس بیگانگی با دنیای اطراف
تجربه تجاوز جنسی در زندان بگونهای، تجربه عبور از کنار مرگ است. زیرا فرد مورد تجاوز این حس را دارد که تجاوزگر قصد کشتن او را دارد. این واقعه دهشتانگیز باعث میشود که شخص دنیای اطراف خود را دیگر نه بصورت پیش، بلکه بعنوان «دنیایی خطرناک» حس کند. بسیاری از قربانیان این نوع خشونت جنسی، اظهار میدارند که دنیا در نگاهشان جور دیگری شده است. بخاطر همین است که مثلا ممکن است با صدایی جزئی از جا بپرند.
از عوارض دیگر میتوان عدم توانایی انجام کارهای روزمره، احساس آلوده بودن، احساس گناه، گریز از اجتماع و سردمزاجی در زنان و ناتوانی جنسی در مردان را نام برد.
در مردها، شاهد صدمهای شدید به هویت مردانهشان و تصویری که از خود به عنوان مرد دارند، هستیم. اینکه نتوانستهاند از خودشان دفاع کنند نیز میتواند در آنها احساس عصبانیت و تنفر شدید از خود را ایجاد کند.
اگر این خشونت جنسی با دخول مقعدی نیز همراه باشد، احتمال اینکه مرد دچار مشکل هویتی شود را بیشتر میکند. زیرا در بسیاری از فرهنگها، مورد این عمل واقع شدن، در مقابل مردانگی قرار میگیرد.
در مجموع از یک بعد جنبه خشونت واقعه و از بعد دیگر مسئله منفعل و ناتوان بودن در آن لحظات، میتواند مرد را دچار افسردگی شدید و همانطور که گفتیم مشکلات جنسی کند. او ممکن است انعکاس خشونتی که متحمل شده است را بگونهای در رابطه با اطرافیانش به نمایش بگذارد.
در مجموع میتوان گفت مورد تجاوز واقع شدن در بسیاری موارد باعث میشود فرد در رابطه با جنس مخالف نیز مشکل پیدا کند و نه تنها از لحاظ جنسی بلکه در نوع ارتباط برقرار کردن با او نیز این صدمه روحی انعکاس پیدا کند.
باید یادآور شویم میزان تجاوز جنسی به مردان در دنیا چندان هم کم نیست. در درگیریهای نظامی و قومی همیشه مواردی از این تجاوزات به چشم میخورد. در زندانهای کشورهایی که در آنها شکنجه وجود دارد نیز این نوع خشونت و سایر خشونتهای جنسی مثل شوک الکتریکی وارد کردن به آلت تناسلی مرد را میتوان مشاهده کرد. در طول تاریخ این نوع خشونتها برای تحقیر فرد، نشان دادن قدرت شکنجهگران و خورد کردن هویت فرد بکار گرفته شده است.
معمولا به دلایلی که ذکر شد، بسیاری از مردها این راز را برای خود نگه میدارند.
بحث بالا به ما نشان میدهد که علم روانشناسی نیز مثل سایر دانشها میتواند توسط تبهکاران مورد سواستفاده قرار بگیرد. در حقیقت طراحان شکنجه، به نوعی سعی میکنند ترسهایی که بطور ناخودآگاه در فرد وجود دارد را بیدار کنند و آن نه تنها از طریق شکنجه، بلکه همانطور که گفتیم با استفاده از کلامی که با آن آمیخته میشود. بعنوان نمونه همزمان کردن شوک الکتریکی به آلت تناسلی با جملههایی از نوع «دیگه تموم شد. هیچی از مردی برات باقی نذاشتیم» . دقیقا بیدار کردن هراسهای ناخودآگاه فرد را در نظر دارد.
چگونه به قربانیان تجاوز میتوانیم یاری کنیم؟
نقش اطرافیان در بهبود فرد عاملی بسیار مهم است. تجربه نشان داده است که حمایت عاطفی و گوش دادن فرد، کمک بسزایی در تسریع درمان او دارد. همزمان شاید بهتر باشد که از چند نوع برخورد در قبال آنها احتراز کنیم.
- به هیچ وجه نباید آنها را مورد شماتت قرار داد. از گفتن جملههایی از این دست باید خودداری کرد:
«هزار بار گفتم نرو تو خیابون تظاهرات. بیا! اینم نتیجهاش! حالا بکش! خودت به کنار، به آبروی ما فکر نکردی؟» (این همان چیزی است که «داغ کردن زخم» میگویند نه «التیامش»!)
- همزمان نباید قضیه را کوچک جلوه داد و به فرد القا کرد که اینقدرها هم مهم نیست. زیرا فرد احساسات منفی خود را در خود پنهان نگه میدارد و بر احساس تنهاییش افزوده میشود. باید به او نشان بدهیم که گذر از این حالات طبیعی است و با حضور گرم خود آماده شنیدن حرفهایش باشیم. البته بدون اینکه او را مجبوربه حرف زدن کنیم. برخی افراد بر این باورند که اصلا نباید از این گونه وقایع با قربانی حرف زد و باید گذاشت که فرد به مرور زمان آنرا به فراموشی بسپارد. اما لازم به یادآوری است که نه تنها همانطور که توضیح خواهیم داد حرف زدن جزئی از روند درمان است، بلکه ما باسکوتمان ممکن است به او اینگونه القا کنیم که از او شرم داریم یا به گونهای او را سرزنش میکنیم.
اهمیت یاری دادن به شخص در بیان تجربه دردناک تجاوز از این لحاظ حائز اهمیت است که فرد قربانی تجاوز اغلب این حادثه را تنها بصورت «تصاویری هولناک» در ذهنش ثبت کرده است و این تصاویر را به عنوان یک تهدید درونی زندگی میکند. چیزی که باعث میشود بطور مدام در معرض اضطرابهای شدید واقع شود. در نتیجه مهم است که به فرد کمک کنیم این تصاویر دهشتبار را در کلام جا دهد. سعی فرد در به کلام آوردن این تصاویر درهم ریخته و رعبآور، به میزان زیادی میتواند این رنج درونش و ترسی که با آن آمیخته شده است را، کاهش دهد.
همانطور که گفتیم از نتایج تجاوز احساس تنهایی و جدایی از آدمهاست. حس «شنیده شدن» به فرد اطمینان میدهد که به «جامعه انسانی» تعلق دارد.
خوشبختانه در حوادث اخیر نقش مثبت رسانههای غیردولتی و نیز اینترنت این امکان «شنیده شدن» را برای تنی چند از قربانیان تجاوز بوجود آورد.
فیلمهای مستندی که آقای رضا علامهزاده در یوتوب قرار دادهاند مثال خوبی هستند. در این فیلمها قربانیان تجاوزها را میبینیم که از تجربه اسفبارشان میگویند. اینکه این افراد قریب به دویست هزار شنونده داشتهاند (که بدون درخواست فرد قربانی، خودشان تصمیم به شنیدن گرفتهاند) و نیز کامنتهای بیشمار که نشانی از همدری و خشم «این شنوندهها» در قبال آن حوادث هولناک است، بطور قطع بگونهای احساس فهمیده شدن را در این افراد ایجاد میکنند و در بهبودشان نقش بازی میکند.
از طرفی اینکه با حرف زدن از تجربه تلخشان احساس میکنند در قبال جامعهشان و سایر قربانیانی که هنوز قدرت کافی برای بیان دردهایشان را ندارند، کار مثبتی انجام میدهند نیز به آنها کمک بزرگی میکند. آنها در حقیقت راهی برای معنا بخشیدن به رنجشان یافتهاند و آن آگاه کردن جهانیان و نیز جرات بخشیدن به قربانیان خاموش است. یعنی از این تجربه هولناک به نوعی راهی برای بازگشت به زندگی و معنا بخشیدن به آن یافتهاند. این پدیدهایست که در روانشناسی به آن résilience میگویند و به این مفهوم است که فرد میتواند قادر باشد که در شرایط دشوار و ناامن نیروها و تواناییهای خود بسیج کند و از آسیب روانی که دیده است در جهتی مثبت که نهایتا تعالی او را به همراه دارد، بهره جوید.