رستاخیز سرسبز نهضت آزادیهای مدنی ایران روزها و هفتههای سرنوشتسازی را پشت سر میگذارد. این قیام ملی برای احقاق حقوق مدنی ما مردم ایران سرفصل جدیدی است در تاریخ پر فراز و نشیب فرهنگ سیاسی مدرن ما. تفاوت اساسی این نهضت با همه جنبشهای اجتماعی دو قرن اخیر ایران در اولین، زیباترین و رساترین شعار آن یعنی «رای من کجاست ؟» خلاصه میشود.
رستاخیز سرسبز نهضت آزادیهای مدنی ایران روزها و هفتههای سرنوشتسازی را پشت سر میگذارد. این قیام ملی برای احقاق حقوق مدنی ما مردم ایران سرفصل جدیدی است در تاریخ پر فراز و نشیب فرهنگ سیاسی مدرن ما. تفاوت اساسی این نهضت با همه جنبشهای اجتماعی دو قرن اخیر ایران در اولین، زیباترین و رساترین شعار آن یعنی «رای من کجاست ؟» خلاصه میشود. همه شعارهای دیگر این نهضت، از فریاد «الله اکبر» گرفته تا «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» در شعار «رای من کجاست؟ » فصل مشترک دارند. ما مطابق سلیقه و اعتقادات سیاسی و یا مذهبی خود ممکن است تمایل بیشتری به شعار «الله اکبر» داشته باشیم و یا به شعار «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی» و یا هر شعار دیگری که از دل مردم ما برخواسته است. ولی فصل مشترک همه این شعارها که تعریف جامع و مانعی از نهضت سبز به دست می دهد در سوال اساسی «رای من کجاست؟» مستتر است.
مقوله «رای من کجاست؟» در برگیرنده کلیتی مدنی است فراسوی این انتخاب که آیا ما به آقای احمدینژاد رای دادهایم و یا هر به یک از رقبای انتخاباتی ایشان که قائل به تقلب گسترده در جریانات انتخابات خرداد 1388 هستند. چه بسا کسانی که حتی به آقای احمدی نژاد رای داده باشند ولی امروز به نهضت سبز متعلقند، و نیز چه بسا کسانی که به آقایان موسوی و یا کروبی و یا رضایی رای داده باشند ولی ابعاد گسترده و روز افزون نهضت سبز برای آنها روشن نبوده و نیست. چه بسا کسانی که به دلیل مخالفت بنیانی با جمهوری اسلامی اصلا در انتخابات شرکت نکردند ولی امروز بارقهای از امیدهای سیاسی و اجتماعی خود را در نهضت سبز میبینند. به همین دلیل است که این نهضت امروز متضمن بار معنوی و عمکرد اجتماعی گستردهای است که در تاب و توان ساختار سیاسی و نیز تخیل عقیدتی فعلی جمهوری اسلامی نمیگنجد.
به دلیل اولویت خواستههای مدنی آن، نهضت سبز، جنبشی فرا ایدئولوژیک است و به این اعتبار، محل گذار فرهنگ سیاسی ما از مقوله «مدرنیته سیاسی» به «مدرنیته اجتماعی». شاید جنبش تنباکو را در اواخر قرن نوزدهم میلادی و به اعتباری شروع و نشت افکار آزادیخواهی را در اوائل آن قرن بشود سرآغاز تلاش ملت ما برای دستیابی به «مدرنیته سیاسی» قلمداد کرد. ولی به دلایل مضاعف دیکتاتوریهای بومی و مداخلات استعماری تلاش ما طی دو قرن اخیر برای دستیابی به این «مدرنیته سیاسی» و نهادینه شدن پندار و گفتار و کردار دموکراتیک درمیان مردمان ما موفق نبوده است. قانون اساسی جمهوری اسلامی که حدود سه ربع قرن بعد از قانون اساسی مشروطه نوشته شد و علیرغم آنکه مقوله جمهوریت را جایگزین سلطنت کرده است، از نظر رشد و نمو نهادهای دموکراسی یک قرن عقبتر از آن قانون است. یعنی به صرف همین دو مدرک تاریخی، ما در مقوله «مدرنیته سیاسی» به عقب و قهقرا رفتهایم و نه رو به جلو. جایگزینی خواستهای مدنی ملموس و مشخص به جای آمال و آرزوهای ایدئولوژیک رنگارنگ نشانه رشد اجتماعی عظیمی است که تا امروز فرهنگ سیاسی ما شاهد آن نبوده است. این استنباط از جنبش سبز البته به این معنی نیست که تلاشها و پویشهای مستمر برای نهادینه شدن روندهای اجتماعی و مدنی دموکراتیک سابقه تاریخی در میان ما ندارد. ولی ضعف بنیانی نیروهای مولد اجتماعی ما همیشه خواستههای مدنی ما را به سرعت به شعارهای انقلابی استحاله داده و قال قضیه با یک کودتا و یا انقلاب کنده شده است. اما امروز ما شاهد حرکتی هستیم که خوشبختانه هیچ شاخه نظامی و یا چریکی نداشته و ندارد و از طرق مسالمتآمیز و نافرمانیهای مدنی به دنبال احقاق حقوق حقه مدنی ماست.
پس از دو قرن تلاش مستمر برای نهادینه شدن دموکراسی و دستیابی به «مدرنیته سیاسی» حاصل تلاش مستمر ما و پدران و مادرانمان امروز مقوله استبدادی متحجری است به اسم «ولایت فقیه» که صرف وجودیش جملگی آحاد و افراد یک ملت را (یعنی شهروندان یک جمهوری را) برخوردار از سفاهتی ذاتی و لاعلاج میداند. شکست فاحش تاریخی ما در دستیابی به «مدرنیته سیاسی» در جنبش اخیر ملت ما، تماما به تغییری ماهوی و «اپیستمیک» (معرفت شناسانه) نائل شده که از طریق آن ما از بنبست «مدرنیته سیاسی» نقبی زدهایم به فراخنای «مدرنیته اجتماعی». حوزه مدنی، فرهنگ سیاسی، آراء و عقاید آزادیخواهی پندار و گفتار دموکراتیک ما همواره جلوتر و مترقیتر از نهادهای سیاسی ما بوده است. آشنایی ما با افکار آزادیخواهی و ترویج این افکار از اوائل قرن نوزدهم میلادی همواره در بطن حکومت های مستبد و خودکامه بوده است. ولی امروز گذار تاریخی ما به نهادینه شدن دموکراسی از طریق یک نقب «اپستمیک» در حال وقوع است که طی آن اراده جمعی و خرد عمومی ما به دنبال احقاق حقوق مدنی ماست، و نه ضرورتا از بیخ و بن فرو ریختن جمهوری ناقصالخلقهای که ما با کمال شرمندگی به فرزندانمان تحویل داده ایم. مفهوم مخالف این حرف این نیست که تضاد شدید درونی فعلی جمهوری اسلامی و چنین که زعمای امور دست تطاول به مشروعیت خود گشودهاند به فروپاشی درونی آن منجر نشود. احتمال آن هست که اگر این روند مستمری که رهبران جمهوری اسلامی در بیآبرویی و بیاعتباری هر چه بیشتر خود در پیش گرفتهاند حتی به فروپاشی آن نیز منجر شود، ولی این فروپاشی ضرورتا منجر به فروپاشی توأمان نهادهای استبدادی دیرپای فرهنگ سیاسی نخواهد شد. حتی احتمال بیشتری وجود دارد که فروپاشی جمهوری اسلامی نه در جهت تقویت جمهوریت بلکه در جهت استبداد عریان دینی و حکومت نظامی حتی شدیدتر و علنیتری باشد. ولی طلوع مبارک نهضت آزادیهای مدنی، کل گفتار سیاسی ما را به فردای آن کودتای نظامی و یا حتی انقلاب مردمی معطوف میدارد. زیرا که «رأی من کجاست؟» شعار ما قبل جمهوری اسلامی و نیز اولین شعار ما بعد هر جمهوری دیگری خواهد بود که در پیش روی ما و فرزندان ماست. اعتقاد به صراحت این اصل است که ما را متوجه شروع جنبش احقاق آزادیهای مدنی ما کرده است، اصلی که هرگونه حرکت سیاسی از نوع کودتای نظامی و یا انقلاب مردمی( دو شق مخالف یک پدیده واحد) فروعی بر آن است. «مدرنیته اجتماعی» در بن این جنبش سبز در حال جوانه زدن است که کل ساختار و عملکرد مدنی ما را در دهههای آتی- چه از نظر ماهیت و چه از نظر وجودی - تغییر خواهد داد.
گذار اپیستمیک از روند «مدرنیته سیاسی» به جانب «مدرنیته اجتماعی» بدان معنی نیست که ما از بلای اصلی تاریخیمان که ضعف نیروهای تولید اقتصادی، که منجر به ضعف تاریخی طبقه متوسط و بالطبع ضعف نیروی کار شده است، رها شدهایم. کلیت اقتصاد متکی به درآمد نفت ما کل ساختار اجتماعی و بالطبع فرهنگ سیاسی ما را تحت تاثیر دارد. حکومتهای خودکامه چه از نوع شاهنشاهی و چه از قماش ولایت فقیهی از مشخصههای بارز فرهنگ های سیاسی است که نیروهای مولد اقتصادی ساختار اجتماعی تنومندی را به وجود نیاورده که تضادهای درونیاش منجر به نهادهای دموکراتیک شود. تضاد کاذب بین سلطنتطلبان و طالبان اسلام ناب محمدی تضاد اصلی بین نیروهای تولید ضعیف البنیه و امیال و آرزوهای دموکراتیک را مخفی میکند. ولی گذار اپیستمیک از بنبست «مدرنیته سیاسی» به «مدرنیته اجتماعی» حرکت وجودی و ماهوی در بطن فرهنگ سیاسی ماست که برای حل معضل آن تضاد ارگانیک به دنبال راه حل خلاق جدیدی است. این راه حل خلاق برخاسته از ذات فرهنگ سیاسی ما امروز نباید تحت تاثیر تضاد کاذب بین جمهوری اسلامی و نیروهای «اپوزیسیون» خارج از کشور قرار بگیرد و از آن مهمتر نباید بین کسانی که به احمدینژاد رای دادهاند و کسانی که به کاندیدای مخالف ایشان رای دادهاند تمایز کاذب مضاعفی ایجاد کند.
بدنه اصلی جنبش سبز طبیعی است که در خود ایران است و ایرانیانی که در خارج از ایران زندگی میکنند اگر به اصالت و حقانیت این نهضت معتقد باشند چارهای جز همدلی و همفکری و همراهی با بدنه اصلی این حرکت ندارند. ولی در عین حال در ارزیابی اصل و فرع این حرکت عظیم اجتماعی هنوز جای بحث و تبادل نظر و تصحیح ابعاد نظری بسیاری وجود دارد. هنوز ماهیت نظری این جنبش نه به وضوح شکل گرفته و نه به صراحت ساخته و پرداخته شده است. ما تازه در مراحل اولیه درک صحیح و جدی از این حرکت هستیم و هیچ شکی نیست که در بدو امر همه ما از ظن خود یار این نهضت سبزیم. ولی اگر با سعه صدر و صبرو حوصله و بردباری و از هم مهمتر حسن ظن و بری بودن از خشونت نقاط کور هم را روشن کنیم قدمهای اولیهای را که برای تفکر مشترک دموکراتیک بدان نیازمندیم از همین امروز برخواهیم داشت. هوش و حواس ما اینروزها به حق متوجه بربریت حاکم بر نظام جمهوری اسلامی است که فرزندان ما را بیمهابا از خیابانها میرباید، به سیاهچالههای طاق و جفت خود میبرد و مورد تجاوز و تعدی قرار میدهد و میکشد و در گورهای بینام و نشان دفن میکند. زعمای جمهوری اسلامی امروز با خباثت غریبی به جان و مال و عزت و شرف آدمیانی دست تعدی گشودهاند که شرعا و عرفا و قانونا در مقام حفظ و صیانت آنهایند. در پس این خشم و خروش ما، اما، باید به صراحت و وضوح بیشتری ماهیت این نهضت را دریابیم و ارزیابی کنیم.
علیرغم حضور بدنه اصلی این نهضت سبز در ایران وظایف خطیر و عاجلی امروز بر عهده ایرانیانی است که خارج از کشور زندگی میکنند. با وجود فرق و نحل مشخصی نظیر سلطنتطلبان و یا مجاهدین خلق در آمریکای شمالی و اروپای غربی اکثریت عظیم ایرانیان مقیم خارج به هیچکدام از این قبیل قبایل تعلق فکری و عاطفی و یا عضویت سازمانی ندارند. طی سیسال گذشته تفکر سیاسی این فرق در خلاء و حبابی مسدود و محدود باقی مانده و نه فقط با واقعیات درون ایران بیگانه است بلکه کوچکترین ارتباط ارگانیکی با جوامعی که در آن زندگی میکنند نیز برقرار نکرده است. بیشتر از سیسال بعد از انقلاب اخیر ایران مواضع و عملکرد سیاسی این گروهها ( که اغلب هنوز به طور غریبی به کیش شخصیت مبتلایند) بری از هرگونه آگاهی جهانی و یا منطقهای نفرت متقابلی را نسبت به زعمای جمهوری اسلامی در دل پرورانده که بالطبع خود آنها را در دیدگاهها و راهکارهایشان تالی همان سردمداران حاکم بر جان و مال و ملت ایران کرده است. سوای این جنگ دورادور روانی- ایدئولوژیکی با جمهوری اسلامی سیسال است که این حضار نه تنها انگشتی برای مظلومی و بر علیه حرفهای زور قلداران آمریکایی و اسرائیلی بلند نکردهاند، بلکه از فرط نفرت خود به جمهوری اسلامی بعضا با پلیدترین و نیرومندترین نهادهای جنگافروز و جنگطلب هماواز و همراه شدهاند. همین اشخاص و گروهها باز از شدت تنفر(به حقشان) نسبت به جمهوری اسلامی،( به ناحق) هیزمبیار معرکه اسلامستیزی و مسلمانهراسی در اروپای غربی و آمریکای شمالی بودهاند. ذهن استعمارزده و روانِ پریشان این اقوام از آنجا رانده و از این جا مانده، آنها را به پلیدترین افکار و اعمال نژادپرستانه و مسلمانهراسی نزدیک و شریک کرده است. میلیونها کودک مسلمان در اروپای غربی و آمریکای شمالی هر روز شرمنده از نام و نشان و مذهب و هویت آباء اجدادیشان ترسان و لرزان به مدرسه رفتهاند و این اقوام به قول خودشان «سه کو لار» همآواز و همراه پلیدترین سیاستمداران نژادپرست اروپایی و آمریکایی به زور وبه خشم روسری از سر زنان و دخترانی کندهاند که مظلوم همان ظلمی هستند که در جمهوری اسلامی بر سر همان زنان و دخترانی حاکم و جاری است که ممکن است میلی در به سر کردن آن روسری نداشته باشند. ظلمی که در حال حاضر در جهموری اسلامی به واسطه حجاب اجباری به آنان که به آن معتقد نیستند میرود، عینا مشابه ظلمی است که در اروپا در ممانعت از آن میشود و این قوم به قول خودشان «اپوزیسیون سه کو لار» با همان وقاحتی با روسری در اروپا مبارزه میکنند که همفکرانشان در ایران به جانبداری از آن. متولیان جمهوری اسلامی و عملکرد «اپوزیسیونی» که در خارج از ایران بر علیه آنها مبارزه میکنند دو روی یک سکهاند و بویی از رایحه دموکراسی نبردهاند.
همین قوم «غیور» شاهد ظلم و تعدی مستمر اسرائیل بر مردم فلسطین و لبنان بوده و هستند و همچنین ناظر جنگ افروزیهای خانمان برانداز آمریکا در افغانستان و عراق و طی هشت سالی که از حکومت نکبتبار جورج بوش بر جان و مال ملتهای مظلوم گذشته صدایی از این اشخاص و سازمانها بر نیامد. بیخ و بن مقوله کهنه و عقبمانده «سه کو لار» را بر جستهترین متفکران جهان از ریشه کندند و جای آنرا با تفکرات وسیعتر و رهایی بخشتری پر کردهاند ولی این قوم انباشته از نفرت و غافل از قافله افکار آزادیبخش، محدود و مسدود در یک زبان بومی، بویی از این افکار نبردند و در «سه کو لاری» عقبمانده خود مصرتر و معتصبتر ماندند. ورشکستگی نیروهای «اپوزیسیون» خارج از کشور اما به این معنی نیست که در خلال خشم و خروش آنها حرف حقی نیست. حرف حقی هست. جنایات جمهوری اسلامی علیه بشر منحصر به سهماه گذشته نیست. سابقه این جنایات به سیسال گذشته برمیگردد و هر کسی که در طی این سالهای دراز و تاریک مصدر قدرتی بوده است نه فقط مقابل خدای خود که در آستانه ملت ایران مسئول است. آقای میرحسین موسوی 8 سال دردناک نخستوزیر همین جمهوری اسلامی بوده است و در زمان صدارت ایشان مادران بسیاری داغدار فرزندان دلیرشان شدهاند. آقایان کروبی، خاتمی و هاشمی نیز هرکدام به نوبه خود مصدر قدرت و حاکمان جان و مال و شرف و عزت مردم ایران بودهاند و چه بسا در صیانت این امانت کوتاهیها کردهاند. نیمی از هموطنان ما به صرف این که زن بودهاند از بدیهیترین حقوق انسانی و شهروندیشان محروم بودهاند در زمان صدارات و وزارت و حکومت همین آقایان. حد تصور و تحمل آیتالله منتظری، به عنوان مترقیترین فقیه عالیقدر حاضر، از حقوق شهرندی زنان ایران محدود و محصور به فقه از بیخ و بن مردسالار شیعی است. بسیاری از این آقایان و آقایان دیگری نظیر ایشان امروز از بی باکترین مدافعان این جنبش آزادیهای مدنی هستند و حرمت آنها بر همه ما واجب است ولی جمهوری اسلامی امروز در آستانه نکبتبار یک «انقلاب فرهنگی» مجدد است که هر بارقه شعور و شهامت و فرزانگی را از فرزندان ما دریغ کند. کسانی که امروز از برجستهترین طرفداران جنبش سبز ما هستند ولی در آن سالهای تاریک واضعان و معماران اولین «انقلاب فرهنگی اسلامی» بودند، امروز نه فقط در مقابل خدای بخشایشگر خود که در مقابل ملت رئوف ایران نیز مسئولند. هر کسی که امروز حرف حقی میزند، دست یاری به سوی ملت ستم کشیده ما دراز میکند باید به صراحت و روشنی پرده از آن روزهای تاریک بردارد و از بازماندگان و داغدیدگان و عزیز از دسترفتگان طلب بخشش کند. بازنگری ما به تاریخ سیساله گذشته، اما نباید از منظر انتقامجویی و کینهتوزی که از مصدر بخشایندگی و گشایش و رهایی باشد. ملت ما منتظر یک مرحله اساسی حقیقتیابی و آشتی ملی است، با سعه صدر، همراه رأفتی ملی، سلامت و نجابت نفس کلی ما، جملگی بر اساس این اصل که بالاخره روزی این فرهنگ نکبت بار برادرکشی و خواهرستیزی، باید دل به صبح امید وطلوع مبارک رهایی ملی ما از چنگال استبداد و قلدری امیدوار باشد.
خوشبختانه همانطوریکه بدنه اصلی جنبش سبز ایران در فراسوی صف بندیهای مزمن ایدئولوژیک شکل گرفته است، اکثریت قاطع ایرانیان مقیم خارج نیز به نیروهای عقبمانده «اپوزیسیون» کوچکترین تعلق خاطری ندارند. این مهم همانقدر در اروپا و آمریکا صادق است که در دیگر نقاط جهان که ایرانیان مهاجر در آن زندگی می کنند. نقش این اکثریت در جنبش سبز از حساب اقلیت اپوزیسیون متخاصم با رهبران و نظام جمهوری اسلامی کاملا از هم جداست. متولیان جمهوری اسلامی با همان خشم و خشونت و تندخویی به فکر حفظ نظام نامقبول خویشند که «اپوزیسیون آنها» به دنبال براندازی و جایگزینی آنها. بدنه اصلی جنبش مردمی سبز ایران نیز با همان درایت وبری بودن از خشونت به فکر دستیابی به حقوق مدنی فرا ایدئولوژیک خود است که شاخه خارج از ایران آن در جهت همفکری و همدلی با آن. و نیز به همین دلیل نیروهای به اصطلاح اپوزیسیون خارج از کشور هیچ ابایی از تحریمهای شدید اقتصادی و حتی حمله نظامی اسرائیل و آمریکا به ایران ندارند، در حالیکه جنبش سبز چه در داخل و چه در خارج از ایران از بیخ و بن با این تحریمهای اقتصادی و صد البته با حمله نظامی به ایران مخالف است. هرگونه حرکت خشونتبار از نوع تحریم اقتصادی و یا حمله نظامی نه تنها ضررش مستقیما متوجه مردم ایران خواهد بود بلکه آب به آسیاب نیروهای نظامی و انتظامی جمهوری اسلامی خواهد ریخت و احقاق حقوق حقه مدنی ما را همچنان به تعویق خواهد انداخت. کیش و مات این شطرنج و برد و باخت این بازی سرنوشتساز در تاریخ ملت ما مستلزم صبر و حوصله و درایت روزافزونی است تا ما تماما با عملکردی دموکراتیک به خردی جمعی دست پیدا کنیم که همواره لیاقت بالقوه آنرا داشتهایم ولی هرگز توانایی بالفعل آنرا پیدا نکردهایم. ما امروز در آستانه رستاخیزی ملی هستیم و پندارو گفتار و کردار دموکراتیک ما همگی متوجه ایجاد فضای باز حوزه اجتماعی، جهت دستیابی به آن خرد جمعی و مالا نهادهای دیرپای آزادیهای مدنی است که بدون احقاق اولیه و بدیهی آنها هیچ تلاش مستمری برای عدالت اجتماعی میسر نیست. در خلق دموکراتیک آن خرد جمعی برخی بدیهیات را باید از هماکنون در مد نظر داشت که از مهمترین آنها مقوله رهبری نهضت سبز است. از اهم مسائلی که امروز جنبش سبز در خارج از ایران با آن مواجهه است این است که هر از چندگاهی شخص و یا اشخاصی خودشان را نماینده «رهبران» جنبش سبز تلقی و معرفی میکنند. این نهضت اصلا رهبری به معنای رایج آن ندارد که کسی نماینده آن رهبر باشد. نمایندگی( نه رهبری) این جنبش را اندک زمانی آقای خاتمی داشت. ولی ایشان کمتر از دو سال بعد از انتخابات ریاستجمهوری ایشان در 18 تیر 1378 از این نهضت عقب ماند و نهضت به جلو رفت. در مرحله بعدی باز هم نماینده( و نه رهبر) این جنبش آقای میرحسین موسوی بود که در جریان انتخابات ریاستجمهوری خرداد 1388 سخنگوی خواستهای ملی و مدنی ما شد. ولی نماینده( و نه رهبر) جنبش سبزاز مردادماه همین سال به طور قطع با آقای مهدی کروبی بوده است که با شهامت بیبدیلی درد دل مردم ما را گویا بوده است. برای اولین بار در تاریخ فرهنگ سیاسی ما خوشبختانه جنبش آزادیهای مدنی ما هیچگونه رهبری کاریزماتیکی ندارد و نهضتی خودجوش و برخاسته از شعور و شهامت جمعی مردم ماست. در نتیجه نهضتی که اصولا رهبری ندارد، چونکه اصولا حرکتی ضرورتا برانداز نیست، قاعدتا آن رهبری که وجود ندارد نمایندهای هم در اروپا و آمریکا نمیتوانستی داشت. این مهم در واقع از نقاط قدرت این نهضت است که نه با هیچ رهبر واحدی بوجود آمده و نه با مرگ هیچ رهبری متوقف میشود.
در این گیرو دار برخی از سلطنتطلبان مشروطهخواه به قههقرا تاریخ برگشته و باز قصد ماهیگیری از آب به نظر ایشان گلآلود را دارند وبعد از روز «قدس» 1388 معتقدند که «مسئله فلسطین موضوعی مربوط به اعراب و اسرائیل است و ربطی به ملت ایران ندارد». صرف سوءاستفاده جمهوری اسلامی از مسئله فلسطین برای تضمین منافع نامشروع داخلی و خارجیاش به هیچوجه به این معنی نیست که مسئله فلسطین ربطی به ملت ایران ندارد. اولا با کدام مجوزی هیچ کدام از ما میتواند به نمایندگی «ملت ایران» فتوایی صادر کند که آنها چگونه فکر میکنند. ثانیا چگونه میشود هیچ انسانی به اعمال وقیحانه و غارتگر رژیم غاصب اسرائیل چشم اغماض ببندد. با کدام دلیل، با کدام انسانیت، با کدام کرامت و حرمت آدمیان؟ کسانی که در ایران سیسال زیر لبه تیغ ظلم جمهوری اسلامی بوده اند خیلی طبیعی ایست که گهگاه شعار «نه غزه، نه لبنان، جانم فدای ایران» سر دهند و خیلی هم خوب میکنند و حق دارند چنین شعاری بدهند. ولی با کدام مجوز میتوان یک شعار واحد از یک حرکت چندضلعی و چندصدایی را گرفت و پیراهن عثمان کرد که به طور کل «مسئله فلسطین» به ما مربوط نیست. خیلی هم مربوط است. اگر قرار نیست که باز هم ما از چاله جمهوری اسلامی به چاه ستمشاهی مشروطه بیفتیم(همانطوریکه از چاله ستمشاهی به چاه جمهوری اسلامی افتادیم). بهتر است که با همه جنبشهای رهایی بخش همه ملتهای تحت ستم همدلی و همصدایی و همراهی کنیم. اصولا هیچ سیاست ملی دیگر امروز از سیاستهای منطقهای و جهانی جدا و مبرا نیست. معادلات سیاسی منطقه هم امروز چنان است که صرف عبارت «فلسطین به ما ارتباطی ندارد» جانبداری عملی از دولت نژادپرست آپارتاید اسرائیل است. آب را گل آلود نکنیم و اگر هم قصد ماهیگیری و جانبداری از قلداران و جنگافروزان و سرزمین ربایان اسرائیلی داریم، به صراحت بگوییم تا تکلیف همه با هم روشن باشد.
در میان جنگ تبلیغاتی بین جمهوری اسلامی و «اپوزیسیون» مولد آن نهضت سبز آزادیهای مدنی به مثابه شاخ ظریف و تردی است که ریشه در خاک غنی تجارب تاریخی ما دارد. درست در زمانیکه جمهوری اسلامی و نیروهای «اپوزیسیون» آن مشغول جنگهای کسالتبار ایدئولوژیکی خویشاند، اکثریت قریب به اتفاق ما مردم ایران باید به فکر پویشی پایدار، مستمر، عمیق و سرنوشتساز باشیم. شرط اول این جنبش اجتماعی بری بودن قاطع از خشونت است. این جنبش نه توان نظامی دارد نه اندیشهای نظامی. رذیلانهترین حرکات خشونتبار و متجاوز را نیروهای انتظامی و نظامی جمهوری اسلامی با بیشرمی و وقاحت بر فرزندان و خواهران و برادران ما روا داشته و میدارند. ولی اینان همچون موریانههای پیر و نحیفی به بدنه نامقبول و ورشکسته نظام خود افتادهاند. هر چماق ظلم و زور و تعددی که بالا میرود و بر فرق فرزندان ما فرو میآید از فرط استیصال این رژیم و از شدت وقوف آن به عدم مقبولیت خود سخن میگوید. باید از خشونت بری بود و باید در چشم برادران و خواهران بسیجی و پاسدارمان با رأفت و متانت نگاه کنیم و دست آنها را بگیریم و به آرامی برای آنها بگوییم که عناد و و دشمنی آنها با ما با در واقع نهاد ناآرام خود آنهاست. در تندباد این حوادث ناگوار و این افکار و اعمال پریشان صاحبان قدرت در جمهوری اسلامی و نیروهای «اپوزیسیون» آن، باید با متانت کمربندها را محکم بست و آستین همت بالا زد. با هرگونه عمل خشونتباری علیه مردم ایران- از تحریم اقتصادی گرفته تا حمله نظامی - با قاطعیت مخالفت کرد. جنگ کاذب بین زعمای جمهوری اسلامی و نیروهای «اپوزیسیون» آنرا به حال اسفبار خود گذاشت و با گشادهرویی و خوشبینی به استقبال طلوع صبح زیبای آزادیهای مدنی رفت.