نسخه آرشیو شده

«گفت: هیهات من‌الذله»
از میان متن

  • از میان مردان خداوند کسانی هستند که نه با دولتی و دفتری، نه با درگاهی و بارگاهی، بلکه تنها با خدای خود پیمان می‌بندند، و از آنان کسانی هستند که می‌مانند و شهادت می‌دهند بر اینکه زمین هنوز از خیر و نیکی پاک نشده، و کسانی هستند که می‌میرند و با مرگ خود گواهی می‌دهند که عمری را زیستند، بی آنکه کارنامه زندگی خود را به سیاهی و کوچکی و رذالت بیالایند
یکشنبه ۲۹ آذر ۱۳۸۸ - ۲۳:۰۹ | کد خبر: 47880

سید ابراهیم نبوی به مناسبت درگذشت آیت‌الله منتظری و در تمجید از او می‌نویسد

شرافت را بزرگی معنا کرده اند و بزرگی لباسی نه چندان فاخر برای قامت شرافت است، شاید کلمه «بزرگواری» بهترین تعریف از واژه شرافت باشد، همان که امام حسین بخاطرش کشته شد تا به ذلت نیافتد. بسیاری از آنان که تاریخ واقعه عاشورا را خوانده اند، می‌گویند آنچه باعث شد تا امام حسین مرگ را انتخاب کند، مواجهه وی با مرگ بزرگواری آدمیان بود و او نمی خواست شرافت و بزرگواری خود را از دست بدهد، حتی اگر هزینه آن انتخاب مرگ باشد.

دیشب می‌خواستم چیزی بنویسم درباره عاشورا و قلمم چون اسبی سرکش رم می‌کرد از کاغذی که سفیدی اش را چون پرچم صلح آماده توافق کرده بود، احساس می کردم از دین گفتن و به فجایع حکومت دینی اشاره نکردن، شاید که کاری بس نادرست باشد. چیزی ننوشتم در حالی که تمام شب را به این موضوع فکر می کردم. به کلمه روحانی، و اینکه چگونه شده است که انسانی که ما روحانی‌اش می نامیم در مقابل قدرت چنان مقهور و مغلوب می شود که گویی نه روحی در کار است، نه معنایی در میان است و نه خدایی فراتر از جهان وجود دارد.

با خود فکر می کردم بنشینم و تلاشی بکنم تا به مردمانی که خدای را حرمت می نهند، درودی بگویم و به آنان که چشم از آسمان بسته اند و دل شان دیگر به خاطر هیچ معنویتی نمی‌تپد بگویم که «خردک شرری هست هنوز»، همه اینها در دلم بود و بهانه ای برای گفتن پیدا نمی کردم. گاه به روز واقعه نگاه می‌کردم و به شهادت امام حسین فکر می‌کردم و بعد به یاد می‌آوردم که چه فریب ها و چه دروغ‌هایی را به نام خدا و به کام قدرت گفته‌اند، دروغ‌هایی چنان بزرگ که دیگر نمی‌شود به آنها توجه نکرد.

یادم می‌آمد فریادی که می گوید «هیهات من الذله»، و با خود فکر می کردم که اگر واقعا ذلت و خواری اینقدر دشوار است، کدام مرد خدای است که در این روزها در مقابل حجم عظیم ذلت و خواری که بر سر ملت ایران آمده است، کلمه‌ای بگوید؟ یعنی از این همه روحانیون و مراجع و بزرگان دین، که بالای منبر می‌گویند که ای کاش فریاد «هل من ناصر» حسین را شنیده بودند تا به روز واقعه عاشورا خود را می‌رساندند، یک نفر هم نیست که مصداق زمینی بزرگواری و شرافت شود؟ تا نه معیاری برای رفتار شجاعانه ما، حداقل نامی و عنوانی باشد تا بگوئیم شرافت و بزرگواری و معنویت هنوز نمرده است؟

صبح خبر رسید که مرد. و خبرهایی چنین چه زود می‌رسد. ساده و سریع؛ آیت الله منتظری درگذشت. علت چه بود؟ ساده، آیت الله در خواب درگذشت، مثل همه خوبان و مردانی که روح شان برای رفتن تن شان را آزار نمی‌دهد و جان‌شان آنقدر راحت و ساده جهان را رها می‌کند که گوئی مرگ برایشان ساده‌ترین انتخاب است. همان که بیهقی در حق چنان بزرگانی گفته بود « کار چنین خواجه نه کاری است خرد.» و همان که حسین بن علی گفته بود، که وقتی باید با ذلت و رذالت زیست، انتخاب مرگ آسان تر از آسان می شود. و فرزندش، دیروز گواهی داد که هنوز هم که هنوز است، شرافت و بزرگواری ممکن و میسر است. حالا دیگر آدمی می‌تواند جشن بگیرد، آدمی می‌تواند راست بایستد و به تمام تاریخ بگوید که شرافت مقدور و میسر و ممکن است. می‌تواند بگوید هیهات من الذله. می‌تواند بگوید مردی که از جنس روح بود، و از قدرت هیچ نمی‌خواست جز وسیله‌ای برای کاهش دردهای مردمان، جهان را ترک کرد، بی آنکه در برابر مرگ نیز زانو خم کند یا سر فرود آورد. زندگی آیت الله تفسیر این کلام بود: «هیهات من الذله»

میان بزرگی و بزرگواری فرق است، فرقی بسیار بزرگ، همان فرقی که میان دلیری و شجاعت است. بزرگان می توانند با قدرت شمشیر به بزرگی رسیده باشند، و هرگز در ذات آنان ذره‌ای بزرگواری و شرافت نباشد، اما بزرگواران شجاع‌ترین مردمانند که بیش از هر چیز برای بزرگی انسان احترام قائلند. آنان می‌توانند از جان خود و از هر آنچه روی زمین است چشم بپوشند تا از بزرگی و شرافت انسانی حمایت کنند. آنها همان بزرگوارانی هستند که بی‌وجود آنان جهان بی‌معناست، کسانی که گویی زاده شده‌اند تا شهادت دهند که انسان بزرگ و شریف است، زاده شده‌اند تا بگویند حقارت و رذالت‌شان انسان نیست، زاده شده‌اند که در این برهوت بزرگی و منزلت گواهی بدهند که انسان می‌تواند در مقابل قدرت ذلیل و حقیر نباشد.

منتظری زمانی در بالاترین موقعیت و منزلت اقتدار نشست، نشست و همه مردم حرمتش را داشتند، چنانکه آیت الله خمینی بدون نظر او کاری نمی‌کرد، و بعد او در همان موقعیتی قرار گرفت که وقتی بزرگان در آن موقعیت قرار می‌گیرند، بزرگی‌شان به فنا می‌رود و در انتخاب میان شخصیت انسانی و قدرت، به سمت قدرت می‌روند؛ یا برای اینکه قدرتمندی صالح باشند، یا بخاطر اینکه قدرت صلاحیت انسانی را از آنان سلب می‌کند. اما منتظری وقتی از قدرت کنار گذاشته شد، فراموش نکرد که باید چه کند. او در کنار همه مظلومان و همه رنج کشیدگان باقی ماند، ماند تا پناه بی‌پناه‌ترین آدم‌ها باشد و حتی در زندان ابدی خود، معلم شرافت و بزرگواری ماند.

هیچ کس تردید نداشت و ندارد که در میان مراجع تقلید شیعه و روحانیون کشور، کسی بزرگ‌تر از منتظری نبود. اما شحنگان و داروغگان و اهل بیت قدرت چشم دیدن او را نداشتند، گفتند که شیخی ساده لوح است، گفتند که متاثر از دیگران است، گفتند که خانه‌اش محل نفوذ دشمن است، بیست سال با تحقیر نامش را بردند، بی‌آنکه به این بیاندیشند که بزرگی را القاب دهان پر کن مجیزگویان و چاپلوسان و قدرت پرستان نمی‌سازند، بلکه این قلب‌های مردم است که اندازه آدم‌ها را تعیین می‌کند. اگر بزرگی را با تبلیغ می‌شد ساخت، امروز مردم خامنه‌ای را هم انسانی بزرگ می‌دانستند. دقیقا از همان دری که قدرت به روی منتظری بسته بود و قفل کرده بود و کوچه را هم برای او و خاندانش ممنوع کرده بود، درهای قلب مردم به رویش باز شد. منتظری که از اولین روزهای جوانی رنج مردم را بر شانه‌های خویش حمل کرده بود، پس از اینکه خانه و کوچه و نام و نشانش از تمام صحنه‌های رسمی زندگی حکومتی پاک شد و خانه‌اش محاصره شد، در خانه دل مردم نشست. خانه‌ای که درهایش تا روز آخر به روی او بسته نشد. گوئی که پیرمرد وظیفه داشت تمام اعتمادی را که رفتار زشت روحانیون از مردم گرفته بود، به مردمان بازگرداند، تا به آنان بگوید که اگر پرده داران حریم قدرت به شمشیر همه را می‌زنند، کسی هست که مرهم دردهای ملت باشد.

آیت الله العظمی منتظری، که نامش را و عنوانش را دو دهه از او ربوده بودند، با همان شیوه‌ای در دل مردم به عمر خود ادامه داد که بزرگانی چون او رفتار کرده بودند، او که از نامحرمان حکومت خوانده شده بود، محرم همیشگی مردم شد و دانست که این مردم نیاز به رفیقی دارند تا هر چند که خود بی‌پناه است، اما پناهگاه مردمانی شود که نه در خانه خود امنیت داشتند و نه در خیابان، و مگر خود او امنیت داشت؟ مگر خودش تمام آنچه داشت فدیه مردم نکرده بود، مگر در تنگ‌ترین روزهای دشواری و مرگباران زندانیان به دادشان نرسیده بود، مگر فرزندش و دامادش و نوه‌اش و نتیجه‌اش و همه و همه آنها که از تبار او بودند، جز رنج چیزی از این سرزمین گرفته بودند؟ 

ما بودیم و پیرمردی که همه دوستانش هم او را انکار کردند، درهای خانه‌های‌شان را بستند و او را در تنهایی مطلق گذاشتند، اما حقیقت سرانجام خانه دل آدمی را پیدا می‌کند، زمان گذشت و صبر و استقامت و پایداری بی‌نظیر او نتیجه داد، هر که رفته بود، پشیمان‌تر از قبل به قبله او بازگشت. منتظری شجاع و بی‌باک، صمیمی و مهربان، بی‌دریغ و بی‌مانع، شد همان که باید می‌شد، مردی که نه پروای بیان کردن خود را داشت و نه برای گفتن حقیقت و عمل به آن نیازی به قدرت داشت. بی‌نیازی از یک جا برمی‌خیزد، آنجا که هیچ نخواهی، آنجا که بتوانی بنشانی این خلق بیشمار را برشانه‌های خویش و نشان‌شان دهی که خورشیدشان کجاست. و او از بزرگان بود، و او بزرگوارترین بزرگان بود که هیچ و مطلقا هیچ سیاهی بر صفحه تاریخ زندگی‌اش ننشست. 

از میان مردان خداوند کسانی هستند که نه با دولتی و دفتری، نه با درگاهی و بارگاهی، بلکه تنها با خدای خود پیمان می‌بندند، و از آنان کسانی هستند که می‌مانند و شهادت می‌دهند بر اینکه زمین هنوز از خیر و نیکی پاک نشده، و کسانی هستند که می‌میرند و با مرگ خود گواهی می‌دهند که عمری را زیستند، بی آنکه کارنامه زندگی خود را به سیاهی و کوچکی و رذالت بیالایند. کسی باید در زمان ما می‌بود تا به آوای مردی که در محاصره شرارت تنها مانده بود و همراه می‌طلبید پاسخ دهد، تا به تمام تاریخ بتواند ثابت کند که آدمی بزرگتر از ابتذال قدرت و ذلت است و چنین کرد و چنین شد. خدای او را رحمت کناد که از عزیزترین مردان خدا بود.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

آگهی