ابراهیم نبوی، نویسنده در یادداشتی به ارزیابی شرایط کنونی جنبش سبز و وضعیت حکومت ایران پرداخته است.
گرد و خاک فرومی نشیند و آفتاب کم کم از پشت کوه بالا میآید و خاکستریهای فراوان و کمابیش نزدیک به هم واقعیت که تا ساعاتی قبل چنان در هم تنیده شده بودند که تشخیص درست از غلط، ظالم از مظلوم و سره از ناسره بسیار دشوار مینمود، اما حالا دیگر دارد تکلیف خوب و بد زمانه از هم روشن می شود، اگر چه وقتی دقیق میشوی بازهم در هر سیاهی قدری سپیدی میبینی، در هر سپیدی خاکستریها خفته است و سبزها از کمرنگ تا پررنگ درهم شده اند.
اما آنچه به نظر میرسد، این است که هرچه اتفاق بیافتد، فردای ما هیچ شباهتی به دیروز ندارد. کسانی که سعی میکنند با تشبیه امروز به سی سال قبل یا گاهی به 1300 سال قبل، راه فردا را از دیروز جستجو کنند، سخت در اشتباهند، این رودخانه تکرار نمیشود.
به نظر میرسد که چیزهایی معلوم و مشخص است:
یک: دانایی ما در پیشبینی حوادث معمولا یا به تجارب تاریخی خودمان برمیگردد، یا به تجارب جغرافیایی دیگران، یا باید از گذشته خود عبرت بگیریم یا از حوادث مشابهی که در زمان حال در سایر جهان جاری است، پند بگیریم، اما این دو راه بسته است. نه گذشته ما قابل تکرار است، چرا که کل مختصات اجتماعی ما تغییر کرده است و نه تجارب دیگران بهراحتی قابل تعمیم به وضع ماست. آنچه مهم است این است که ما باید راهی امروزی و این جهانی برای خود پیدا کنیم.
دو: رژیم جمهوری اسلامی در سرکوب جنبش سبز شکست خورده است، چرا که پس از شش ماه سرکوب دائمی و سنگین، هنوز مردم خواستههای خود را تکرار میکنند، هنوز مردم حقشان و رایشان را میخواهند، مردم خواستار آزادی زندانیان و محاکمه جنایتکاران هستند، مردم حقوق پایمال شدهشان را میخواهند و نظام جمهوری اسلامی در جریان سرکوب مردم، بهخصوص در هفته گذشته باقیمانده مشروعیتش را هم از دست داده است. حکومت نه میتواند با سرکوب رهبران، بدنه جنبش را متوقف کند، و نه توانایی ساکت کردن مردم را دارد. چرا که حکومت به جای جبران اشتباهاتش روز به روز اشتباه تازهای میکند.
سه: ادامه جنبش بهصورت مسالمت آمیز کاملا مقدور است، بهشرط آنکه حکومت بپذیرد که باید به جنبش امتیاز بدهد، این امتیاز چیزی تازه نیست، حتی امتیاز هم نیست، بلکه حقی است که پایمال شده است. تجربه تاریخی ما تا پیش از خرداد 88 نشان میداد که حکومتهای پس از مشروطه همیشه با مشتی لباس شخصی و پلیس و نیروی سرکوب حداکثر پس از یکی دو ماه، میتوانستند مردم را خانه نشین کنند، چرا که در اکثر موارد مخالفان حزبی با خواسته سیاسی یا گروهی در جستجوی قدرت بودند، اما یک جنبش اجتماعی را نمیتوان سرکوب کرد، یا بهتر بگویم، با سرکوب جنبش اجتماعی نمیتوان آن را نابود کرد، فقط میتوان وقوع یک زلزله را برای مدتی به تاخیر انداخت.
چهار: جنبش اجتماعی میتواند به سوی خشونت برود، یا خشونت را با خشونت پاسخ بگوید، این راهی است ممکن و شاید نزدیک ترین راه بهشمار بیاید. اما این راه پیروزی جنبش سبز نیست، جنبش سبز وقتی برنده خواهد شد که بتواند مختصات خود را حفظ کند؛ حضور بخش اعظم جامعه در جنبش حقوق مدنی، استفاده از روش مسالمت آمیز و نافرمانی مدنی تمام عیار در قالب مجموعهای از اعتراضات گسترده اجتماعی، راه پیروزی جنبش سبز است. نترسیم که میزنند و میگیرند و میکشند، اگرچه ترسناک و وحشتناک است، اما اگر بدانیم ساعت گرگ و میش ساعت ترسهای موهوم است و ابهام در ارزیابی زمان و وضع خود مهم ترین عامل ترس است، دیگر نخواهیم ترسید.
پنج: رهبری جنبش، دادن تئوریهای مناسب برای آینده حکومت، یا تاکید بر یک استراتژی خاص نیست، جنبش نیازمند رهبران عملیاتی است، کسانی که بتوانند هر روز به اقتضای آن روز تصمیم بگیرند، و هر روز به اقتضای آن روز برنامه و راه پیشنهاد کنند. میرحسین موسوی تا امروز با بیانیههایش راههای روشنی را برای جنبش عرضه کرده است. به نظر میرسد قرار گرفتن زهرا رهنورد در کنار او، و تکرار نام رهنورد در کنار موسوی و کروبی و خاتمی میتواند دایره رهبران را وسیع تر کند، بهخصوص اینکه اگر حکومت دایره را تنگتر کند، که احتمال آن با توجه به دستگیریهای امروز اصلا بعید نیست، ما باید رهبران بعدی را بیابیم و آنان را بهرسمیت بشناسیم.
شش: درستترین نظریه پیش برد جنبش همان نظریه « فشار از پائین و چانه زنی از بالاست». در دوران اصلاحات، اشتباه بزرگ ما این بود که این دو عمل را یک گروه انجام میدادند، یعنی همانها که فشار میآوردند، خودشان چانهزنی هم میکردند. یا این دو بر هم اثر میگذاشتند، تا نیروی اجتماعی فشار میآورد، رهبران آنها را کنترل میکردند، و تا نیروهای رهبری اقدام به چانهزنی و امتیازگیری میکردند، گروه فشار آنها را از هر نوع چانهزنی و سازش برحذر می داشتند.
روش درست این است که نیروی فشار اجتماعی باید فشارش را بیاورد و آن را متوقف نکند، و از سوی دیگر رهبران جنبش باید آماده مذاکره برای امتیازگیری باشند. برخلاف آنچه فکر میکنیم، اتفاقا امروز زمان طرح موضوع است. حکومت باید بداند که جز نابودی سرنوشت دیگری هم در انتظارش میتواند باشد، بهشرط آنکه حاضر بشود جابجایی موقعیت را بپذیرد.
هفت: معلوم است که چرا جمعیت سبزهای حاضر در خیابان به دو سه میلیون نفر در تهران نمیرسد، این واضح و بدیهی است، چرا که فشار پلیسی اجازه تشکیل اجتماع را نمیدهد، با این حال هر روز شهرهای کشور، بشکه باروتی است که با یک جرقه منفجر میشود، اما حکومت هنوز از خودش سئوال نکرده که چرا علیرغم دعوت دائمی حکومت به حضور حامیان دولت در خیابان، آنان نمیتوانند یک میلیون نفر را به خیابان بکشند؟ خون ریختن یا خون نریختن، مساله این است.
یک روشنفکر، یک نخبه، یک قدرت طلب، یک سندیکای صنفی، یک گروه تکنوکرات میتواند در کنار حکومت دزدان یا فاسدان یا دروغگویان یا زورگویان قرار بگیرند، اما نه در کنار حکومت قاتلانی که خون میریزند. دست حکومت به خون آلوده شده است، اما آیا خون به خون شستن محال نیست؟ به نظر میرسد که تمام این سبویی که بشکسته و پیمانهای که ریخته است، مردم را از حکومت متنفر و منزجر کرده است. به همین دلیل است که حکومت دائما در پی آن است که این خون را به گردن خود مقتول بیاندازد، چون میداند که حکومتی خونریز را راهی برای ماندن وجود ندارد. آما آیا آخر داستان فقط همین است؟
هشت: فرض کنیم که حکومت بپذیرد که دیگر توانایی سرکوب ندارد و نمیتواند بیش از این بکشد و زندانی کند، اما میترسد که اگر بخواهد عقب بکشد و دست از قدرت بردارد، مردم حاضرنباشند برای جلوگیری از ریخته شدن خونهای بیشتر، از خونخواهی نسبت به گذشته دست بردارند. یعنی حکومتی که هیچ دوستی در جهان ندارد، در تله ای گرفتار میشود که خودش ساخته و بسیاری از مردم کشته میشوند، چون راهی برای فرار باز نگذاشتهاند.
به نظرم باید در درجه اول راهی برای نیروهای حکومت باز کرد تا اگر نمیخواهند در ادامه جنایات شریک باشند، فرار کنند. آیا راهی برای این میشود اندیشید؟ آیا بهتر نیست تاکید کنیم و بر این تاکید پای بفشاریم که اگر نیروی سرکوبگر خواست به ملت پناه بیاورد، راهی پیش پایش وجود داشته باشد؟ امان دادن از سر اقتدار یکی از مختصات جنبش سبز است، سبزها باید راهی برای فرار سران حکومت بازکنند.
نه: ممکن است گفته شود که ما هنوز در موضع قدرت نیستیم، از نظر من این سخنی نادرست است، جنبش سبز همه امتیازهای برتری اجتماعی و سیاسی داخلی و خارجی را دارد، انتقال قدرت در سطح رهبری و مجلس و ریاست جمهوری میتواند در عرض یک هفته بهسادگی صورت بگیرد. وقوع یک شورش کور تا سرحد نابودی کامل حکومت، یک احتمال بسیار عادی و معمول است، فقط لازم است که یک هفته مردم در خیابان باشند و نیروی سرکوب خسته شود. اما در هر حال آیا به نفع ما نیست که با باز گذاشتن راههای فرار، تعداد دشمنان ملت را کم کنیم؟
سئوالاتی که پرسیدم، هر لحظه و هر ساعت و هر روز پاسخی متفاوت با لحظه و ساعت و روز پیشین دارد، با این حال به نظرم میرسد که هر روز باید بهترین پاسخها به همه سئوالات را در جیب داشته باشیم. ساعت گرگ و میش است و چشم چشم را نمی بیند.