نسخه آرشیو شده

منطق این باشی و آن نباشی دباشی
مهدی جامی - حمید دباشی
از میان متن

  • دباشی یک بار باید این بخش از گفتار او در صدر مقاله‌اش را برای خود با صدای بلند بخواند: کل تقسیم‌بندی مردم ما بین “خارج و داخل” را باید کنار گذشت. نقاط وصل و اشتراک ما مبتنی بر حقوق شهروندی و آزادی‌های مدنی و اعتماد به شکل‌گیری شعور و خرد جمعی ماست.
چهارشنبه ۱۲ اسفند ۱۳۸۸ - ۱۴:۱۴ | کد خبر: 50331

نقد مهدی جامی بر ایده‌های حمید دباشی درباره جنبش سبز

حمید دباشی پیش از جنبش 22 خرداد هم چهره‌ای شناخته شده بود و در میان نخبگان دانشگاهی در داخل و خارج کشور نامی آشنا؛ اما پس از جنبش 22 خرداد به چهره‌ای عمومی تبدیل شده است و پیگیرانه مسائل جنبش را دنبال کرده در فعالیت‌های اجتماعی و سیاسی مختلفی شرکت داشته یا از سازمان‌دهندگان بوده و در عرصه رسانه‌ای هم با انتشار ویدئوهای هفته سبز به پیشبرد ایده‌های خودمانی رسانه‌ای کمک کرده است.

نظرات او عموما با استقبال روبرو شده است. شاید هم جو عمومی تا پیش از 22 بهمن کمک می‌کرده که اندیشه‌های مختلفی که به میدان می‌آید در فضایی از تفاهم و خودی بودن درک شود. اما جنبش سبز از 22 بهمن به دلیل شوک ناکارآمدی ایده‌ها وارد مرحله‌ای از نقد درونی شده است که ناگزیر به نوعی جناح‌بندی در میان اندیشوران و پیشگامان جنبش انجامیده است و کثرت جنبش را در عین وحدت‌اش نمایان‌تر خواهد کرد.

اولین موج نقدها طبعا متوجه گروه سردبیران سایت جرس شد؛ زیرا ایده اصلی برای 22 بهمن که به اسب تروا مشهور شد از حمایت آنها برخوردار بود، اما به ناکامی و حرمان کشید. مهم‌ترین اوراق‌سازی از اندیشه‌های حاکم بر جرس را اکبر گنجی بر عهده گرفت و در یادداشتی مفصل به تبیین و نقد مواضع محسن کدیور بنیان‌گذار جرس پرداخت.

اکنون حمید دباشی از جناح چپ جنبش وارد شده است و ضمن اعلام همبستگی با اسلامیون گروه جرس، ایرادات گروه دیگری را بیان می‌کند که گرچه نامی از ایشان به صراحت نمی‌برد؛ اما می‌توان آن را گروه سازگارا ـ میلانی نامید؛ بدون اینکه لزوما بین محسن سازگارا و دکتر عباس میلانی پیوندی سیاسی یا سازمانی وجود داشته باشد. در واقع دباشی به اندیشه‌ای که بین اتاق فکر واشنگتن و استانفورد مشترک می‌بیند حمله می‌برد.

من در این یادداشت از موضعی منتقدانه مقاله دباشی را می‌خوانم و بررسی می‌کنم.

به نظر من صدر مقاله دباشی منطقی را به دست می‌دهد که او خود به آن عمل نمی‌کند. او در آغاز می‌گوید: “جنبش‌های اجتماعی منطق‌های روایی خود را دارند. هیچ دو جنبشی کاملا شبیه هم نیست و از منطق و ریطوریقای واحدی پیروی نمی‌کند. روند شکل‌گیری و رشد جنبش‌های اجتماعی را نمی‌توان صرفا با قیاس و استقرا به دست آورد. برعکس با تامل پایدار بر منطق روایی مستتر در بطن خود این جنبش‌هاست که مسیر حرکت و افت و خیز آنها را می‌توان بازشناخت. مثل هر زبانی و گویشی، هر جنبش اجتماعی نیز دستور زبان خودش را خودش وضع می‌کند. وظیفه ما کشف آن دستور زبان است نه وضع آن”.

من با این منطق کاملا موافق‌ام؛ اما اینکه چرا دباشی خود به آن تن نمی‌دهد مساله‌ای است که شاید ریشه در مسائل شخصی و بین ـ شخصی دارد که به تمایزهای مسلکی هم بر می‌گردد. راه بررسی من از آنجا نمی‌گذرد. منطق او را بر می‌رسم. من هم مانند او اعتقاد دارم که “جنبش سبز ذاتا جنبشی چند صدایی و چند ساحتی است که در نتیجه کشف و شهود، دستور زبان آن را همانقدر پیچیده‌تر و شوق‌انگیزتر می‌کند. جنبش سبز با آنکه ریشه‌های عمیقی در همه نهضت‌های اجتماعی جدید آزادی‌خواهی مردم ایران حداقل از “جنبش تنباکو” بدین‌سو دارد، پدیده‌ای استثنایی و کاملا بی‌سابقه است”.

اما آنچه دباشی در نقد گروهی از ایرانیان مقیم آمریکا می‌گوید به نظرم رونویسی از یک دستورزبان کهنه است. زبانی که جنبش سبز زوال و خاموشی آن را نوید می‌دهد. او می‌گوید:

“لابد سر این اصل هر آدم منصفی توافق خواهد کرد که هر ایرانی که امروز در امریکا دارد برای جنبش سبز سینه چاک می‌کند ولی در عرض حداقل هشت سال سیاهی و تباهی و خباثت ریاست جمهوری جورج بوش لام از کام علیه جنگ افغانستان و جنگ عراق باز نکرده جانبداری او از جنبش سبز از ضریب محدودی از اعتبار برخوردار است”.

و البته این ضریب محدود کمی بعد تبدیل می‌شود به اینکه اصلا اعتبار ندارد:

“شصت سال است که دولت غاصب نژادپرست آپارتاید استعمارگر اسرائیل خون ملت فلسطین را در شیشه کرده، فرزندان آنها را کشته، زنان آنها را بیوه و عزادار کرده و سرزمین آنها را روز روشن از زیر پای آنها دزدیده است. لابد منصفانه است اگر به این حرف ساده معتقد باشیم که هیچ “فعال سیاسی” ایرانی (مردم معمولی را عرض نمی‌کنم) که در امریکا و یا اروپا زندگی می‌کند و طی این مدت دراز هرگز بر علیه این ظلم وقیحانه لام از کام نگشوده سینه چاک کردنش برای فقدان حقوق “بشر” در جمهوری اسلامی از بیخ و بن بی‌اعتبار است”.

من خود را آدم منصفی می‌دانم و بسیاری هم مرا به این صفت می‌شناسند، اما این منطق را درک نمی‌کنم و با دباشی همداستان نیستم. چه کسی گفته است که برای حمایت از جنبشی بر ضد ستم آدم باید بر ضد همه ستم‌های دیگر دنیا اول اعلامیه داده باشد؟ این یعنی پایه‌گذاری نوعی گزینش جدید از همان نوع که اساس تبعیض را در نظام مقدس پایه گذاشته است. جنبش سبز از کسی کارت هویت نمی‌خواهد. حمایت او از این جنبش، خود کارت هویت است. چرا باید این را مشروط به حمایت‌هایی که پیش از این کرده یا نکرده است بکنیم؟

ایشان می‌گوید «ظلم، ظلم است». اما طبیعی است که خبر سیلی خوردن مثل خوردن سیلی نیست. من در برابر ستمی که بر من و همسایه و هم‌وطن‌ام می‌رود طبعا با خروش بیشتری موضع می‌گیرم. کسی هم نمی‌تواند بگوید تو اول باید درباره ستمی که به همه دیگر ابناء بشر رفته و می‌رود اعلام موضع کنی و یا چون اعلام موضع نکرده‌ای، اصلا حق خروشیدن بر ستمی که جانت را آشوبیده است نداری.

وانگهی مردم ما سی سال است گروگان تز اسرائیل‌ستیزی نظام مقدس‌اند. از آنها نباید انتظار داشت حساسیت خود را به مساله اسرائیل مثل سال‌های پیش از انقلاب حفظ کرده باشند. این حرف خارج از کانتکست است. مبارزه با ستم خوب است درست؛ اما برای هر مردمی و زمانی و جعرافیایی معنا و مفهوم و دامنه دیگر دارد. به علاوه با همه احترامی که به فلسطینیان می‌گذاریم نباید فراموش کنیم که ما نمی‌توانیم مساله آنها را برای آنها حل کنیم. تا همین‌جا هم میزان خسارت‌هایی که به ایرانیان به خاطر فلسطین وارد شده بسیار سنگین بوده است. بعد مادی آن را کنار بگذاریم، بعد سیاسی آن ابعاد غول‌آسایی دارد. افزون بر این در مساله فلسطین سال‌هاست که درگیری در میان خود فلسطینی‌ها و نیز حامیان عرب ایشان وجود دارد. چرا باید فکر کنیم مساله فلسطین هنوز و همچنان باید مساله جنبش سبز یا فعالان ایرانی باشد که صدها اولویت دیگر در برابر خود دارند؟ و اگر به قول دباشی «ظلم، ظلم است»؛ چرا همین فلسطینیان در قبال سی سال حمایت دیدن از مردم و مسئولان ایران (که گروه بزرگی از همان‌ها الان در زندان‌اند) یک بیانیه در محکوم کردن ستمی که بر ایشان رفته یا بر زنان و دانشجویان و کارگران و مردم ما می‌رود، نداده‌اند؟ چرا باید فکر کنیم که ما باید مرتب به یاد انها باشیم و آنها نباید سر سوزنی هم به یاد ما باشند؟

واقعیت این است که در هیچ نظام دموکراتیکی نمی‌توان از کسی پرسید چرا سکوت می‌کند. تنها می‌توان به آنچه گفته است پرداخت. اگر غیر از این باشد هر روز کسی می‌تواند بیاید و به بهانه‌ای یقه مردم را بگیرد که چرا در باب فلان موضوع موضع نگرفته‌اید. مثلا در هلند بیایند بگویند چرا در حمایت از خیرت ویلدرس حرف نمی‌زنید. یا در حمایت از ازدواج هم‌جنس‌گرایان و مخالفت با مهاجران مراکشی و مسلمان بگویید و اگر نگویید، دموکرات نیستید و الخ. هر کسی حق دارد سکوت کند و نمی‌توان از او در باره سکوت‌اش بازخواست کرد.

دباشی به ما توصیه می‌کند که هر وقت دیدیم کسی بیانیه‌ای امضا کرده در دفاع از حقوق بشر، یادمان باشد کارنامه‌اش را وارسی کنیم که قبلا هم از این بیانیه‌ها داده و قربانیان سیاست‌های امریکا را هم یاد کرده است یا نه. این بدترین کاری است که در جلب حمایت از جنبش می‌شود کرد و بهترین روش است برای تاراندن افراد و نخبگان از دور و بر جنبش. بهتر است یادمان باشد برای امضای بیانیه گزینش نگذاریم. هیچ آدمی را برای کار نکرده‌اش محاکمه نمی‌کنند؛ مگر اینکه وظیفه قانونی‌اش را انجام نداده باشد. اخلاق را تبدیل به قانون نکنیم و جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم.

اینکه در زمان حمله اسرائیل به غزه یا حمله بوش به عراق، ایرانیان در آمریکا کنار این یا آن مقام مسئول دولت بوش نشسته باشند چه قبحی دارد؟ این اخلاق‌گرایی در سیاست همان بلایی‌ست که سی سال است در جمهوری اسلامی ریاکاری را بر همه شئون کشور حاکم کرده است. این روش همیشه به ضد خود تبدیل می‌شود. این هم که فلانی رفته باشد در دانشگاه استانفورد و همکار کسی باشد که عقاید سیاسی‌اش مخالف آقای دباشی است یا موافق سیستم سیاسی آمریکا، پس باید طرد شود و کتاب‌هایش به صنار هم نیارزد از توصیه اول نیز بدتر است. هر کسی آزاد است هر کاری را که در قانون محترم است پیشه کند و با هر کسی که جرمی مرتکب نشده همکار شود و هر نوع تحقیقی ولو درباره متمولین و درباریان پهلوی هم بنویسد. این چه نوع نگاهی است به جهان که معیارهایی را مهم می‌بیند که قانون را معطل می‌گذارد؟ این چه نوع پلورال فکر کردن است؟ اگر من مخالف محققی هستم که به درباریان پهلوی می‌پردازد بر اساس چه معیار دموکراتیکی حق دارم او را نفی کرده و تحقیر و لجن‌مال کنم؟

جنبش سبز چنانکه من می‌شناسم برای نفی هر نوع تحقیر و تبعیض است و در این فرقی نیست که محقق تاریخ دربار پهلوی باشی یا در تاریخ زیرجامه‌های ایرانی مطالعه کنی یا در اسناد پول‌شویی روحانیون و مراجع غور کنی و یا به تاریخ شاهدبازی در حوزه علمیه و روسپیگری در مشهد بپردازی یا اصلا مانیفستی در مخالفت با حمایت از فلسطینیان منتشر کنی و حزب دست راستی تاسیس کنی. هیچ کاری که قانون منع نکرده باشد، قابل تحقیر نیست و حقی از حقوق مدنی را از شما سلب نمی‌کند. اگر ما امروز نتوانیم تحقیق در به قول دباشی «تدکره» مقامات عصر پهلوی را تحمل کنیم، چطور فردا می‌توانیم به سلطنت‌طلبان به عنوان یک حزب و گروه سیاسی اقلیت اجازه فعالیت دهیم؟ آیا جنبش سبز خط قرمزهایی دارد که دباشی می‌داند و ما نمی‌دانیم؟

آیا واقعا دباشی می‌تواند در چارچوب ایده‌های جنبش سبز از این فکر دفاع کند که «ضرر و خطر این حضرات برای جنبش سبز از شرارت‌های حسین شریعتمداری و ملا عمر هیچ کم‌تر نیست»؟

جنبش سبز از دید من تکرار هیچ جنبش قبل از خود نیست. از همه آنها می‌آموزد و از همه آنها فاصله می‌گیرد. این جنبش ضدامپریالیستی نیست. ضد اسرائیلی نیست. ضدبهایی نیست. ضد آخوند نیست. ضد سلطنت نیست. ضد همه بهانه‌هایی است که به آن بهانه دولت بر مردم یا مردم بر بعض مردم تحقیر روا دارند و تبعیض را استوار کنند.

جنبش سبز یک جنبش ملی برای نجات زندگی ما از ستم استبداد است و هر کس این جنبش را با این درون‌مایه و اهداف آینده حمایت کرد، ما باید از او استقبال کنیم. ما نکیر و منکر نیستیم. جهان را هم از نو نمی‌خواهیم بسازیم یا طبع بشر را عوض کنیم. هر کسی از ظن خود یار ما شد و مبارک است یاری او.

فکر می‌کنم جنبش سبز به اندازه کافی بالغ است که بتواند منافع جنبش و مردم ایران را حفاظت کند؛ اما برای آن نیازی ندارد که دست رد به سینه کسی بزند یا انگیزه‌خوانی کند یا با ادبیات کسانی به تحلیل بپردازد که زبان‌شان کهنه شده و رو به زوال است.

دباشی می‌گوید “مهم‌ترین پارادوکس جنبش سبز، نیروی جوان و بی‌تاب و تحمل آن است”؛ اما باید گفت انحصار راه جنبش به مسیرهای معین از سوی نخبگان با محورهای آزمون شده و به تاریخ پیوسته و حکم به اینکه این باشد و آن نباشد و فقدان اندیشه ملی در فکر ایشان نیز کم از آن پاردوکسیکال نیست.

این بخش از گفتار او در صدر مقاله‌اش را دباشی یک بار باید برای خود با صدای بلند بخواند: “کل تقسیم‌بندی مردم ما بین “خارج و داخل” را باید کنار گذشت. نقاط وصل و اشتراک ما مبتنی بر حقوق شهروندی و آزادی‌های مدنی و اعتماد به شکل‌گیری شعور و خرد جمعی ماست. بر این گذر باید سعه صدر و گسترش اندیشه روا داشت. هر کس هر گناهی، تقصیری، کوتاهی کرده است دیگر باید گذشت و رفت و رو به آینده داشت. تاریخ‌نگاری مبتنی بر انتقام‌جویی ما را به جایی نمی‌برد و آب به آسیاب حکومت غداره بندان می‌ریزد”.

——————-
* نقل قولهای دباشی همگی از یادداشت او گرفته شده است در جرس با این عنوان: فرق خرگوشان بازیگوش و لاک‌پشت باهوش

این مطلب را به اشتراک بگذارید

آگهی