نسخه آرشیو شده
ویژه‌نامه نوروز ۱۳۸۹

وقتی خیابان‌ها به شکل «V» در آمد
عکس کانون زنان ایران
از میان متن

  • منصف باشیم. اولین بار بود که می‌دیدیم کسانی که قرار بود رئیس جمهور کشور باشند، به جای گفتن از منافع نظام، به خاطر منافع مردم کنار نکشیدند
موضوع مرتبط

آسیه امینی
شنبه ۲۹ اسفند ۱۳۸۸ - ۱۳:۲۷ | کد خبر: 50845

آسیه امینی روزنامه‌‌‌نگار و فعال مدنی در یادداشتش برای مردمک با نگاهی به زندگی شخصی‌اش در سال 88 تجربه‌های جنبش زنان را در این سال مرور می‌کند.

چند ماه پیش از تحویل سال 88، یعنی از روزهایی که تقویم های چاپی در بازار پخش می شوند، یکی از دوستان من از یک دکه روزنامه‌فروشی تقویم عجیب و غریبی خریده بود که برای درک آن نیاز به رمل و اسطرلاب بود اما در بخش‌های قابل فهم این تقویم، از باران فراوان در بهار یاد شده بود و بادهای زیاد. در پایین‌تر ان نوشته بود که از نظر سیاسی سالی سخت در پیش است. بادهای ناموافق می‌وزد و تغییرات اساسی در ممکت رخ خواهد داد. و در بخش دیگر از خونریزی و حیابان‌های شلوغ و حتا نا آرامی در جنوب شرقی کشور.

بعدا دانستم این تقویم از طرف یک پیشگوی محلی منتشر شده و بعد به سرعت از بازار جمع شده بود. ده روز اول از انتخابات که گذشت، دوستی با من تماس گرفت و گفت می‌شود در آن تقویم ببینی آیا درباره نتیجه بادهای "ناموافق" هم چیزی نوشته شده بود یا نه؟! که طبیعتا پاسخش نه بود.

نوروز 88

درست شب عید 88 از سخنرانی در کنفرانس کمیسیون مقام زن سال 2009در سازمان ملل برگشتم و بسلامتی از پل صراط فرودگاه امام گذشتم و به هفت سین مادرم رسیدم. تعطیلات عید با بحث‌های داغ سیاسی همراه بود و یک سوال همه جا تکرار می شد : رای می دهی؟

اگر رای دهندکان ایرانی را به سه گروه تقسیم کنیم، یک عده کلا حکومت جمهوری اسلامی را قبول ندارند و رای‌شان را به صندوق‌هایی که به باور آنها باعث تحکیم این "رژیم" می‌شود، نمی‌اندازند. یک عده همواره رای داد‌ه‌اند و دسته سوم رای سیال دارند و در واقع رای انهاست که: "اگر تقلب نشه... " را معنی می‌دهد.

من همیشه جزء این گروه سوم بوده‌ام . به هر حال ما وارث انقلابی بودیم که در آن نقشی نداشتیم و تنها کاری که می‌شد با این ارث و میراث اجباری کرد، این بود که با پرهیز از خشونت به سمت تغییر برویم. یک راه پرهیز از خشونت همین انتخاب بین "خشونت‌گر یا مماشات‌جو " برای مدیریت اجرایی کشور بود.

واقعیت این است که بسیاری از مردم ایران واقعا به خاطر داشتن "حداقل‌های انسانی" رای داده‌اند اما هیچ رئیس دولتی توان تغییر در شرایط جامعه را ندارد اگر در بدنه جامعه، خواسته تغییر وجود نداشته باشد. بنابراین برای من مهم بود که بتوانم در حوزه های مدنی کار کنم و دولت هم دست‌کم فعالیت‌ام را "جاسوسی" تعبیر نکند.

روزهای سبز

گروه "همگرایی زنان" در فرصت انتخابات شکل گرفت. با وجود اشتیاقی که در برخی از زنان امیدوار به تغییر شرایط می‌دیدم، اما با خودم می‌گفتم میر حسین موسوی بعد از بیست سال سکوت چه حرف تازه‌ای می تواند برای ما داشته باشد؟.

گروه همگرایی زنان تصمیم گرفت که از هیچ کاندیدایی حمایت نکند و تنها به طرح خواسته‌های زنان بپردازد. از نظر من این هوشمندی زنان بود. همان زمان هم در مصاحبه‌ای گفتم برای ما فعالان زن مساله، موسوی یا احمدی نژاد نیست. مساله، حقوق زنان است. بعد از خاموش شدن دوربین مصاحبه‌گر انگلیسی زبان پرسید یعنی تو رای نمی‌دهی؟ گفتم چرا رای می دهم و به موسوی رای خواهم داد. اما ما تجربه به ما زنان یاد داده است که به جای طرفداری از این و از آن از نیازهای خودمان حرف بزنیم.

زیر تیغ خرداد ماه، در صفی که انگار پایان نداشت و دور حیاط مدرسه «جلایی‌پور» شهرک ژاندارمری دور خودش می پیچید. حرف زدن از کاندیداها ممکن بود به تبلیغ تعبیر شود. اما مگر می‌شد؟

شب تلویزیون سریال جومونگ پخش می کرد. آن هم نه یک بار، دو قسمت پشت هم! نمی‌دانستیم مردم چرا باید در چنین شبی سرگرم باشند.

اما ساعت از یک گذشته بود که به عیسی سحرخیز تلفن کردم. گفت قطعا اقای احمدی‌نژاد رئیس جمهور است. تلفن‌ها را خاموش کنید و بخوابید! گفتم یعنی چه؟ گفت بعد از اینکه موسوی در کنفرانس مطبوعاتی امشبش اعلام کرد که خبرها نشان دهنده آرای بالای اوست و او قطعا رئیس جمهور است، خیلی از روزنامه‌ها این خبر را تیتر کردند. اما ساعتی پیش به همه روزنامه‌ها دستور رسید که تیترهایشان را عوض کنند. تو دلیل دیگری می بینی؟

وقتی خیابان‌ها به شکل وی در آمد

روزهای بعد با مردم همراه شدیم. از همان شنبه، جلوی روزنامه اطلاعات و بعد هم ونک و ولیعصر. شنبه 25 خرداد وقتی به خانه برگشتم هرگز در خودم آن همه هیجان و اراده سیاسی سراغ ندیده بودم.

روز 30 خرداد بالاتر از نواب وقتی به سمت میدان انقلاب می‌رفتم به شدت کتک خوردم. دو باتومی به سر و شانه‌ام خورد دو سه روز زمینگیرم کرد. گاز اشک آور و دویدن با مردمی که مرگ در دو قدمی آنها بود ... چهار دست و پا وارد کوچه ای شدم. در خانه‌ها را می‌زدم تا بالاخره یکی در را باز کرد. تا دو ساعت در حیاط خانه‌ای در خیابان بهبودی افتاده بودم. آن شب الله اکبر را بلندتر از هر شب گفتم.

ده روز که گذشت تازه یادم آمد که ما دوستانی هم داریم و من به کل از همه بی خبر بودم. رفتم سراغشان. جمع کوچکی شدیم، باز هم در پی مطالباتمان. اگر چه شکل خواسته‌ها و محتوایشان فرق کرده بود. حالا آنچه که مهم بود خبرهای جسته و گریخته از کشته شدگان و دستگیر شده‌هایی بود که خانواده هایشان تحت فشار سکوت کرده بودند.

تصمیم گرفتیم برویم دنبال پیدا کردن خانواده‌ها. تصمیم گرفتیم برای ندا آقا سلطان و دیگرانی که حتی نامشان را نمی‌دانستیم، در چهلمین روز بعد از 30 خرداد تشییع جنازه صوری بگیریم. گروه مادران عزادار از دل همین گروه شکل گرفت.

منصف باشیم. اولین بار بود که می‌دیدیم کسانی که قرار بود رئیس جمهور کشور باشند، به جای گفتن از منافع نظام، به خاطر منافع مردم کنار نکشیدند. روز چهلم ندا، موسوی و کروبی هر دو اعلام کردند به بهشت زهرا می‌آیند. آمدند و دیدیم مثل بقیه کتک هم خوردند.

بازداشت‌ها

بعد از ماه اول که شدت دستگیری های فعالان سیاسی زیاد بود، حالا به سراغ فعالان مدنی هم می‌رفتند. به هر کسی که می‌رسیدم اولین سوالش این بود که " هنوز تو را نگرفته‌اند؟ " شاید این سوالها بود که باعث شد ترجیح دهیم مدتی از خانه دور باشیم.

بسیاری از روزنامه نگاران و فعالان اجتماعی بازداشت شدند. اخبار شکنجه‌ها و شهادت‌ها رسید و خبر اعتراف‌ها هم. بعد از 18 تیر یکی از تازه آزاد شدگان، سرزده به خانه ما آمد که بگوید که از او و بسیاری از همبندی‌هایش درباره من پرسیده‌اند. دوباره اسباب کشی به خانه این و آن شروع شد. کیفرخواست دادگاه اول که منتشر شد، نویسندگانش همه فانتزی‌شان از انقلاب پارچه‌ای ایران ( چه از نظر چنس و چه رنگ) را به قلم آورده بودند و بخشی از آن هم مربوط به موسسه‌ای بود که من یک سال و اندی سردبیر وبسایت آن بودم تا زمانی که درش پلمپ شد.

من چند روز بعد عازم سفر بودم . از سه ماه پیش از انتخابات، به یک فستیوال شعر در استکهلم دعوت شده بودم و قرار بود با دخترم بروم و تا پیش از مهر برگردم. رفتیم و خبرهای بدتر رسید. تصمیم گرفتم مدتی بمانم. از طریق پروژه «شهر آزاد نویسندگان» که وابسته به انجمن قلم است، به نروژ آمدم و فعلا منتظرم. بعضی‌ها می‌گویند انتظارشان نزدیک 30 سال طول کشیده است. همه آنها آمده بودند که خیلی زود برگردند.

بعضی‌ها می گویند هیچ مگو، ننویس، نرو که بتوانی زود برگردی. اما من نه به بدبینی گروه اولم نه به خوش باوری گروه دوم. باور دارم که هرگز خلاف منافع وطنم و هم‌وطنانم سخنی نگفته‌ام و عملی مرتکب نشد‌ه‌ام. همه آنچه که تاکنون کرده‌ام برای داشتن جامعه‌ای سالم در کشورم بوده است. سرزمینم را در آرمان‌ها و آرزوهایم بنا کرده‌ام و فعلا این خانه را بر دوشم تا کمی پایین‌تر از قطب شمال کشانده‌ام. امیدوارم روزی آن را به جایگاه اصلی اش برگردانم. 

این مطلب را به اشتراک بگذارید

mardomak

دیدگاه‌های منعکس‌شده در این مقاله لزوما منعکس‌کننده نظرات و دیدگاه‌های «مردمک» نیست.

ههههه
نه منعکس کننده نظر خامنه ای هست؟؟!!

mardomak | ۰۱ فروردین ۱۳۸۹ - ۲۲:۴۸
صفحه 1 از 1 صفحه
آگهی