محمد رضایی نویسنده وبلاگ «قدرت، فرهنگ و زندگی روزمره» گفتههای مسئولان آموزشی را در مورد راه اندازی «کرسیهای آزاداندیشی» نقد میکند و میگوید با سیاستهایی که مسئولان در پیش گرفتهاند امکان آزاداندیشی وجود ندارد.
خیلی دوست دارم باور کنم که در دانشگاههای ما کرسی های آراداندیشی به راه بیافتد و نه دانشجویان که تحمل حضور آنها برای خیلیها زود است اما برای اساتید آن هم نه همه اساتید که برایشان زود است بلکه برخی اساتید مجرب و به واقع استاد، از اندیشهها بگویند. خیلی دلم میخواهد باور کنم که نه در جایی دیگر، حداقل دردانشگاه ها، اندیشه ها، ما را به افقهای دوردست ببرند و به واقع، صاحبان چنین اندیشههایی لذت ببرند و مایه نشاط جامعه علمی دور و بر خود باشند. اما اینها آرزویی بیش نیست.
دلیل این آرزو را باید در حاکمیت تعریفی از دانشگاه جست که اساساً، آزاد اندیش نیست. مشکل من با این گزاره است که باید کرسی آزاد اندیشی را در دانشگاه به راه انداخت. شاید بپرسید که کجای این گزاره مشکل دارد. در خود گزاره مشکلی نیست. من به تعبیر و تعریفی از دانشگاه که آن را جایی تلقی میکند که پس از قریب به 100 سال که از عمرش در کشور میگذرد تازه باید به فکر کرسی آزاداندیشی بود انتقاد دارم. این بیانی از یک انحراف بزرگ در فهم دنیای امروز است. معنای این گزاره این خواهد بود که یا ما همان طور ی که گفتم نهاد علم مدرن را بد فهمیدیم یا در حالتی بدتر، خوب فهمیدیم اما عامدانه مانع از گسترش درک درست از علم مدرن در دانشگاه ها شدیم. شاید نخبهگان دانشگاهی هم مانند عوام باید کنترل شوند، به هر حال، آنها هم باید به وقت ضرورت و در لحظاتی خاص، از نعمت ِ گفتن و شنیدن آزاد بهره مند باشند. با این توصیف، شاید الان وقتش است که به این شعار دامن بزنیم که آزاداندیش باشید تا رستگار شوید.
راه اندازی این کرسی ها بیشتر ناظر بر علوم انسانی است. ظاهراً این «معضله» علوم انسانی در جامعه ما هر از چندگاهی از جایی سربرمیآورد. طوری که هر دم از این باغ بری میرسد. وگرنه در علوم پایه و فنی مهندسی ما آزادترین کشور دنیا هستیم. برای نمونه یکی از نگرانیهای دانشمندان بیوتکنولوژی در آمریکای زمان دولت بوش پسر تقیدات مذهبی او و مخالفتش با برخی پروژههای سدشکنانه بود. ما در ایران حتی آزادیهای مذهبی نسبتا بیشتری را در قبال این تحقیقات شاهدیم.
یا در مورد دانشهای فیزیک و میکروبیولوژی و موارد مانند اینها تقریبا هیچ محدودیتی برای اندیشهورزی نداریم. در تکثیر بین المللی یافتههای این علوم هم ظاهرا محدودیتی نداریم. معلوم است که اندیشهورزان علوم انسانی باید در اندیشهورزی شان در بهترین حالت احتیاط لازم را داشته باشند. از همین روست که ایجاد کرسیهای آزاد اندیشی در حد شعار باقی خواهد ماند.
من نمی خواهم بدبین باشم، ولی برخی حرفها را راحت تر باور میکنم. مثلا، اگر بگویند که دانشگاه ها باید اسلامی بشود؛ یا این حرف که باید به دنبال دانش علوم انسانی بومی بود. اینها گزاره هایی است که به دلیل انطباق بیشتر با مشی نظام سیاسی باورپذیرتر است. اما ایجاد کرسیهای آزاد اندیشی را نمیتوانم باور کنم. به بیان ساده تر، این طرح یا علوم انسانی را خوب درک نکرده یا تعبیر خیلی خاصی از آزاد اندیشی دارد. مثل همه تعاریفی که از آزادی و سایر مفاهیم مدرنیته در جامعه رسمی ما وجود دارد. آزادی باشد اما...، کرسی باشد اما...، و هزار چیز دیگری که باید باشد ولی...
پرسش ساده این است که چگونه میتوان تفکری آزاد را در این کرسیها مطرح کرد در حالی که اساتید پیشاپیش به دو دسته خودی و غیرخودی تقسیم شدهاند؟ چگونه میتوان این ادعا را باور کرد در حالی که دانشجویان و فارغ التحصیلان با مدارج و مدارک بالا و مقالات کثیر از جذب در دانشگاه و استفاده از بورسیههای دولتی محروم میشوند به صرف اینکه به نظر برخی مسئولان دانشگاه یک نمه دگراندیش اند و در مقابل، افرادی خاص با گرایشهای خاص بدون حتی یک مقاله استخدام میشوند که اساسا دفاع آنها طبق قانون در دوره دکتری ممنوع است؟ چگونه میتوان این ادعا را باور کرد در حالی که شمار زیادی از اساتیدی که در همین دانشگاهها به تفکری متفاوت و به دنبال آن، نظریه ای متفاوت درباب جامعه، فرهنگ و سیاست رسیدند از دانشگاه ها اخراج شدند و هیچ مرجعی به آنها پاسخ نمیدهد؟ شاید اخراج های اخیر را به فضای بحران نسبت داد، اما سالهاست که این روند در حال اجراست. چگونه میتوان این ادعا را پذیرفت وقتی به چشم میبینیم که تمدید احکام اساتید جوان و تازه کار منوط به امضای برخی نامهها و بیانیههاست؟
نکته کلیدی این است که اتفاقاً برای آزاداندیشی نیاز به هیچ گونه نهاد، دستگاه یا متولی نیست. نهادها وقتی به وجود میآیند که بخواهند این جریان را متوقف، محدود یا منحرف کنند