سیام اردیبهشتماه همزمان با هفتادمین سالروز تولد احمدرضا احمدی بنیانگذارشعر موج نو است.
سیام اردیبهشتماه هشتاد و نه، احمدرضا احمدی بنیانگذارشعر موج نو هفتاد ساله میشود.در تمام این سالها دیدار با احمدرضا احمدی برای من بدون بهانه بوده است.
این بار نیزعصر یک جمعه به دیدارش میروم، به غیر از من میهمانان دیگری نیز هستند اما این دلیل نمیشود که با مهربانی و یک فنجان چای به استقبالم نیاید.
احمدرضا احمدی آدم خاطره بازی است، اصلا همین خاطره بازی اوست که من را هر از گاهی جمعه به جمعه به خانهاش میکشاند، همیشه هم آن قدرخاطره و حرفی دارد که درصحبتهایش غرق شوم تا چای در عصر جمعه روی میز سرد شود.
این بار او از خاطرات دوستیهایش با مسعود کیمیایی و آیدین آغداشلو و بعد کافه گردیهایش میگوید.
او میگوید: کودکی من و مسعود کیمیایی در کوچهها گذشت، ما گاه شب را درهمین کوچهها به صبح میرساندیم و در همین کوچهها بود که بخش عمده اتفاتات تاریخ معاصر ایران از نهضت ملی شدن نفت تا کودتای 28 مرداد اتفاق افتاد.
او از کوچهها و خیابانها به عنوان یکی از دلایل تمدن بشری یاد میکند و از کوچههای ایران میگوید که روزگاری زیباترین بودند و با کوچههای پاریس برابری میکردند.
اما این روزها با ساختمان سازیهای پی درپی دیگر کوچهها نیز معنای خود را از دست دادهاند.
روزگاری کوچه محور شعر برخی از شاعران بود و نصرت رحمانی و فریدون مشیری زیباترین شعرها را برای کوچه سرودهاند.
اتفاقا احمدرضا احمدی نیز دو شعر درباره کوچههای اصفهان و پاریس سروده که در کتاب «شعرها و یادها در دفترهای کاهی» منتشر شده است.
«خیابان فخرآباد چه جاذبه و سکری داشت ما در آن خیابان دلواپس آینده و بیماری نبودیم به خیال ما در این خیابان صبح تا شب مهدی خالدی در پشت درختهای باغهای این خیابان ویلن میزد عرض خیابان کم بود اما در همین عرض کم خیابان من عاشق دختری روس بودم به نام لورنزا .
من و لورنزا در عرض خیابان فخرآباد قدم میزدیم عرض خیابان مبدل به یک ماه میشد و بر پیشانی من و لورنزا مینشست و تا شب میماند.»
احمدرضا از علاقهاش به کوچههای اصفهان و پاریس میگوید و ابراز شادمانی میکند که جنگ ایران وعراق صدمه به اصفهان و جنگ جهانی دوم صدمهای به پاریس نزده است.
شاید کوچههای پاریس بهانه خوبی برای او باشد تا از اقامتاش در پاریس و کافه گردیهایش بگوید.
او میگوید: کافههای پاریس را خیلی دوست دارم و در کافههای خیابانی پاریس زن و مرد، پیر و جوان در مقابل هم مینشیند و چای و قهوه مینوشند. عادتی که در ایران در میان نسل میانسال رو به فراموشی رفته است.
او میگوید: در این هفتاد سالگی؛ شعر جای امنی است گاهی با فنجان چای به آن پناه میبرم و زنانی را که دوست داشتم از حافظه بیرون میآورم و فنجان چای را به آنها تعارف میکنم.
زنانی که برخی از آنها را به راحتی از خاطرههایش بیرون کشیده و در کتاب شعرها و یادهای دفتر کاهی یاد کرده.
آغاز شاعری احمدرضا احمدی همزمان با دههای شد که شاعران تهران به کافهها پناه میبرند و کافهها به عنوان یکی از پایگاههای فرهنگی و هنری آن دوره محسوب میشد. سنتی که از صادقخان هدایت آغاز شد و اتفاقا فصل جدیدی را نیز در ادبیات ما رقم زد.
در آن روزها مسعود کیمیایی و آیدین آغداشلو و احمدرضا احمدی یارغار و کافه گردی بودند، البته گاهی فرامرز قریبیان نیز به جمعشان میپیوست.
جمعی که در همین کافه گردیها موجب شکلگیری دفترهای «طرفه» شد و دفترهایی را منتشر کردند که در بر گیرنده شعرهای تاثیرگذاری بود.
اصلا در همین کافه گردیها بود که برخی شعرهای احمدرضا احمدی سروده و طرحهای فیلمنامههای مسعود کیمیایی ریخته شدند.
او از کافه «ری» در لالهزارنو میگوید که «ایگاس» گارسون ارمنی آن به آنها نسیه میداد و او و دوستانش ساعتهای زیادی را در این کافه به صبح رساندهاند. کافهای که در رمان «جسدهای شیشهای» مسعود کیمیایی از میان خروارها خاطره زنده میشود.
او از کافههای لالهزار میگوید، کافههایی که مختص به تئاتریها بود و کافه «موعیلی» که پاتوق سینماییها بود.
کافههایی که به قول احمدرضا با تمام خاطرات خوبشان جایشان را به مغازههای الکتریکی دادهاند.
بیمقدمه به سراغ کافه «فیروز» میرود و قرار روزهای یکشنبه که جلال آلاحمد، سپانلو، بیضایی و بسیاری از چهرههای ادبی آن روزگار دور یک میز جمع میشدند و با شور و هیاهو درباره ادبیات و مسائل روز حرف میزند، صحبتهایی که گاه به دعواهای قومی قبیلهای ادبی و غیرادبی ختم میشد.
از کافه «نادری» میگوید و آخرین باری که با مسعود کیمیایی و آیدین آغداشلو آنجا رفتهاند.
شاید 15 سال از آخرین باری که کافه رفتهام گذشته باشد، اصلا بعد از انقلاب زندگی من و دوستانم در مسیر دیگری افتاد.
آیدین و مسعود البته همچنان هر ازگاهی کافه میروند البته آیدین بیشتر چون هم تنها زندگی میکند و هم با نسل جوان به خاطر کلاسهای مختلفی که دارد ارتباطش بیشتراست.
من که کاملا کافه گردی و مهمانیهای شبانه را کنار گذاشتم و یک جورهایی درگیر زندگی خانوادگی شدم و با تولد دخترم ماهور فصل جدیدی در شیوه کارم بوجود آمد و علاقمند به نوشتن داستان و شعر برای کودکان شدم.