نسخه آرشیو شده

احمدرضا احمدی را در بازار نمی‌فروشند
از میان متن

  • جهان «معمولی» می‌طلبد که آدم‌ها دم دستی بشوند،‌ «معمولی» بشوند اما آنچه‌ احمدرضا احمدی را خاص می‌کند این است که جانش «معمولی» نشده است
معصومه ناصری
پنج‌شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۸۹ - ۰۸:۱۳ | کد خبر: 52659

سی‌ام اردیبهشت روز تولد احمدرضا احمدی است. او امسال هفتاد ساله می‌شود اما شعرهای تازه‌ای که از او می‌خوانیم هنوز تر و تازه‌اند. این مقدمه‌ای است برای مجموعه‌ای از نوشته‌ها برای آقای شاعر؛ احمدرضا احمدی

لحظه‌ای که به سی‌ام اردیبهشت هشتاد و نه وارد شدیم احمدرضا احمدی هفتاد ساله شد. تولد یک شاعر اردیبهشت را زیباتر می‌کند بخصوص اگر شاعری باشد که کلماتش به تر و تازگی اردیبهشت باشند.

همین امروز فیلم وقت خوب مصائب را گذاشتم و برای چندمین بار تماشا کردم. ناصر صفاریان ما را می‌برد خانه آقای شاعر تا ببینیم پشت این کلمات ساده‌ای که کنار هم «قشنگ» می‌نشینند چه خبرهاست، شاعر از کدام پنجره دنیا را تماشا می‌کند.

از آن جوان خوش تیپی که همراه مسعود کیمیایی و اسماعیل نوری علا و محمدعلی سپانلو در دهه‌های سی و چهل کافه‌گردی می‌کند تا این پیرمردی که شلوارش را تا زیر سینه بالا می‌کشد و با آدم‌ها غریبی می‌کند و فنجان چای‌اش را برمی‌دارد و با شعر خلوت می‌کند خیلی راه است.

او کلی دفتر شعر و کتاب داستان را پشت سر گذاشته تا به جایی برسد که زیر پایش کلمه‌ها نلغزند.
درباره احمدرضا احمدی همه دوستان و آشنایانش متفق‌القول معتقدند کودکی است که بزرگ شده اما از معایب بزرگ‌تر شدن چیزی به او نرسیده است. این ربطی به نوشتنش برای بچه‌ها ندارد که اتفاقا به خاطر این می‌تواند برای بچه‌ها بنویسد که دلش بچه‌سال باقی مانده است. اما چرا همه برایشان عجیب است این روح کودکانه احمدرضا؟ مگر شاعری با نگاهی «دیگر» به جهان نگاه کردن نیست؟

جهان «معمولی» می‌طلبد که آدم‌ها دم دستی بشوند،‌ «معمولی» بشوند اما آنچه‌ احمدرضا احمدی را خاص می‌کند این است که جانش «معمولی» نشده است. او با همین کلمه‌های معمولی طوری شعر می‌گوید که انگار دارد با ما حرف می‌زند:
زاده شدم
که لباس نو بپوشم
جمعه‌ها تعطیل باشد
در تابستان
آب سرد بنوشم
عشق را باور کنم

خود او جایی در همین فیلم «وقت خوب مصائب» می‌گوید من زبان فارسی شعرم را هر صبح با همسایه‌ام و با همین آقای دریانی که برایمان جنس می‌آورد تمرین می‌کنم.

به عنوان یک مخاطب عام شعر شاید نتوانم درست بگویم که چه چیزی در هم‌نشینی کلمات احمدرضا احمدی هست که هر وقت جانم هوای تازه می‌خواهد انگشتم در ردیف کتاب‌های شعر روی «هزار اقاقیا در چشمان تو بود» می‌ایستد. مثل این است که از کوچه‌ای خلوت در مرکز تهران رد شوی و از پنجره خانه‌ای، موسیقی آشنایی بریزد بیرون. تو شاید قدم‌هایت سست نشود اما جانت ثانیه‌هایی پای همان پنجره می‌ماند.

ببخشید احمقانه است که برای نوشتن از لذت شعرهای ساده احمدرضا احمدی آدم مجبور شود که کلمات پیچیده به کار ببرد برای همین بگذارید بگویم که وقتی از او شعر می‌خوانم احساس می‌کنم خودم این خط‌ها را نوشته‌ام، این کلمه‌ها مال من‌اند، اصلا من دارم شعر می‌گویم.

بعد از هفتاد سال زندگی، بعد از دفترهای شعر بسیار و کتاب‌های بسیار شعر، احمدرضا احمدی را غول نکرد. او در جبروت شاعرانگی‌ ننشسته است و به دنیا حکم‌ نمی‌راند که سکوت کنید تا من شعرم را بنویسم، شعرش را گوشه کاغذی می‌نویسد و لای کتابی می‌گذارد تا پیدایش کنید و بخوانید و فکر کنید اصلا این شعر را خودتان نوشته‌اید.

همین‌جا در خانه من قاب عکس کوچکی از اخوان ثالث هست اما عکسی از احمدرضا احمدی نیست. به نظرم احمدرضا احمدی را در بازار نمی‌فروشند. با این که در پیری هم آدم خوش قیافه‌ای است اما ندیده‌ام از او پوستر بزنند. برای همین گاهی فکر می‌کنم او را آن‌طور که حقش است خیلی‌ها نمی‌شناسند. گاهی کتابی از او را به کسی هدیه می‌دهم که شعری از او نخوانده و منتظرمی‌مانم تا رد سرخوشی خواندن شعرهای او را در صورتش ببینم.

این ویژه‌نامه هم کاری است از این دست. دلم می‌خواست کسان بیشتری، کسان دیگری یادشان بیاید امروز سی‌ام اردی‌بهشت تولد شاعری است که انگار شعرهایش را خودمان سروده‌ایم.

تابستان
در خیره‌سری سرخی هندانه‌های بی‌نام
گم می‌شود
از پله‌های تابستان که بالا برویم
در کرانه آسمان
این هزاران هندوانه سرخ دهان شکفته‌اند
نورهای قرمز بر زمین می‌پاشند
تابستان در کنار این هزاران هندوانه سرخ
دهان شکفته- یله و تنبل قابل رویت
و شناختن است. دریا- دریا گیلاس‌های
سرخ و صورتی بدین گونه اعلام روز و تابستان می‌کنند
...

این مطلب را به اشتراک بگذارید

hajiagha

اگر کس و شعر منظورتان است که همه بلد هستند

hajiagha | ۱۳ خرداد ۱۳۸۹ - ۲۳:۵۰
صفحه 1 از 1 صفحه
آگهی