عزیزم احمدی امیدوارم خوب و خوش باشی، با خانواده. از تلفن تو بسیار خوشحال شدم، اگرچه «خواب» دلت را آشوب کرده بود ولی تشویش تو سبب آرامش من می شه که:«دوستی به فکر من است!»
عزیزم احمدی امیدوارم خوب و خوش باشی، با خانواده. از تلفن تو بسیار خوشحال شدم، اگرچه «خواب» دلت را آشوب کرده بود ولی تشویش تو سبب آرامش من می شه که: «دوستی به فکر من است!»
چنین فکری به ندرت به سرم می زند. بی شک ،لطف و مهربانی و دوستی ی تو به هیبت خواب نرمش داده بود. چرا که اگربرآب می رفتم ناراحتی نداشت.
برداشتم این است که آب مرا می برد و تلاش تو بیهوده بود. تازگی ندارد. همیشه چون برگی درباد زندگی بودم. حالا نوبت به آب رسیده است...
عجیب این که دراین اواخر گاه به گاه، سراسیمه ازایران به من زنگ می زنند که :«خواب تو را دیده ایم!»
اولین بار، درحدود دو ماه پیش، عنایت نجدی سمیعی پسرخاله مادرم ساعت پنج به وقت ایران سراسیمه به من زنگ زد که دیشب دخترم آتوسا خواب دید: ارواح گذشتگان جمع بودند و منزل شما منفجر شده بود!»
امروز صبح ساعت هشت به وقت ایران برادرم فریدون تلفنی کرد برای احوالپرسی. درصحبت با خانمش فهمیدم که دیشب مادر بزرگم من را به خواب دیده بود و من ازمادر بزرگ می خواستم که دعا کند! نیم ساعت پیش هم تو زنگ زدی!
خواب های تو قلب پاک است و تعبیرش هم.
نامه دوم
من به شدت به خواب معتقدم و باز این که حمایت ارواح گذشتگانم،تاکنون مرا دراین آشوب سرپا نگهداشته اند.
روزی که این حمایت کم شود، من به آخرسفر خودم رسیده ام. شاید این خواب ها هشداری است تا خود را برای به مقصد رسیدن آماده کنم، و یا دوری و خاطره روزهای گذشته و یا «وقت خوب مصائب »من را در وجدان نا آگاه کسانم زنده می کند و چون زندگانی آنجا. چون هر جای دیگری، پرازدلهره است، رویا مشوش، روایت نمی شود!
می بینی ازتعبیرعاجزم، چرا که برای طبیعی کردن، زبان وارای طبیعت باید زبان اشارات را شناخت و من نمی شناسمش.
پس باید همیشه، درهر لحظه زندگی کنم وازقهوه ای که پس ازختم این نامه خواهم نوشید و سیگاری که پس ازآن خواهم کشید،لذت برم.
دیگرچه بگویم، که دراینجا نیز، چون درآنجا ودرهمه جا، بوی لاشه و مردار مشام مرا آزار می دهد و این سه مذهب جهود_ سبب سرافکندگی آفرینش وهستی وآدمیزاد می کوشند تا به هر قیمتی به قرن بیست و یکم راه پیدا کنند.