آرش نعیمیان در یادداشتی درباره فیلم «وقت خوب مصائب» ساخته ناصر صفاریان درباره احمدرضا احمدی مینویسد این فیلم پنجرهای است برای شناختن شاعر، همین.
«وقتِ خوب مصائب» فیلمی است یک ساعته در مورد احمدرضا احمدی که ناصر صفاریان بین سالهای 1381 تا 1384 ساخته. صفاریان بر خلافِ کلیشههای فیلمهایی در این قالب، با دوری از روایت خطّی زندگی شخصیت اصلی، تلاش کرده با مصاحبههایی از آشنایان دیروز و امروز احمدرضا احمدی، پرتوی بر زندگی شاعر بیاندازد.
مسعود معصومی، عباس کیارستمی، خسرو خورشیدی، آیدین آغداشلو، فرح اصولی، داوود رشیدی، مسعود کیمیایی،هوشنگ کامکار، عمران صلاحی، عزت الله فولادوند، مجید انتظامی، ژاله علو، رخشان بنی اعتماد و عزت الله انتظامی این گروه مصاحبه شوندگان را تشکیل میدهند.
جمعیتی چنان قوی و نامهایی چنان برجسته که ناخواسته سوژه را از صفاریان میربایند و به جای «زندگی و شعر احمدرضا احمدی»، دسته رفقای کهنهای را نمایش میدهند که تعقیب خاطرات و شنیدن جزئیات روابط شان شهد اصلی فیلم میشود.
بی شک محوریت احمد رضا احمدی در تمامی گپ و گوها، خط راهنمای فیلم است و گه گاه اطلاعات تازهای به بیننده منتقل میکند. از قبیل اینکه احمدی به جد اهل موسیقی بوده و یا اینکه سالهاست با کیارستمی قهر است و یا این که جلوی دوربین شوخی رکیک هم میکند.
به خلاف زندگیِ اکنون احمدی، فرصتی برای پرداختن جدی به شعر او پیدا نمیشود. چند باری شعرهایی را با صدای آشنایش دکلمه میکند و دوستانش هم جسته و گریخته و بیشتر در قالب تمجید یا خاطره، سخنانی میگویند. ولی در مجموع به نقل مفاهیم کلی و گه گاه عمومی ای چون «درد» در توضیح شعر احمدی، بسنده میشود.
نکتهای که از دید سینمایی جلب نظر میکند با تیزهوشی در تدوین حاصل شده. جایی در میانههای نخستین باری که کیارستمی را میبینیم، تلفنش زنگ میزند و ما این «برداشت نا موفق» را در فیلم نهایی میبینیم. استفاده از برداشتی نا معمول. کاری که تدوینگرِ فیلم، بهمن کیارستمی، در فیلمهای دیگر خودش هم کرده. این حضور نا مطلوب تلفن، در طول فیلم ادامه میابد و سراغ آغداشلو و مجید انتظامی و خورشیدی و بنی اعتماد هم میرود. تلفن پدیدهایست که زیرکانه، وضعیت امروز این رفقای قدیم را نمایش میدهد.
کسانی که در یک شهر و شاید در فاصله کمی از یکدیگر زندگی میکنند و خبرشان از هم محدود به تماس تلفن است. شاید هم نیست و هر بار که تلفن زنگ میخورد، همچون جلوی دوربین، غرولند میکنند و به سراغش نمیروند و به پسرشان میگویند «بذار رو فکس». با فهمیدن ماجرای قهر احمدی و کیارستمی و درک فضای عمیق میان شخصیتهای فیلم، نقش روایی تلفن پررنگ تر میشود.
شاید اگر ابراهیم گلستان، فروغ فرخزاد، پرویز دوایی، آراپیک باغداساریان و امثال چنین غایبانی در جمع رفقای فیلم حاضر بودند، تصویری کامل از این حلقه درخشانِ خلاقِ تکرار نشدنی نقش میبست. غربت و مرگ مانع است. مرگ. حقیقتی که شاید فیلمساز برای ساختن این فیلم آن را رقیب اصلی خود میدانسته.
در پایان فیلم، احساس میکنیم یک ساعتی با احمدی و رفقایش مجازاً معاشرت کردهایم و در این میان چند فرازی شعر خوب هم شنیدهایم و تدوین بهمن کیارستمی هم حواسمان را نوازش کرده.
به این پرسش اصولی باز میگردیم که آیا اصولاً میشود شعر احمدی را، آیا اصولاً میشود شعر شاعری را در یک ساعت و دو ساعت پرداخت و کاوید و نمایش داد؟
پاسخ هم طبق معمول خیر است.
امّا در این دنیایی که به قول شاملو هنر و علی الخصوص شعر، جنبهی تنقلّات پیدا کرده، این فیلم بی شک میتواند پنجرهای به شناختن و خواندن شعر احمدرضا احمدی بگشاید.