نگاهی به فیلم مستند «ایران درودی، نقاش لحظههای اثیری» ساخته بهمن مقصودلو
نمایش فیلم مستند «ایران درودی، نقاش لحظههای اثیری» ساخته بهمن مقصودلو در کانون ایران در لندن، بهانهای شد که در اینجا به موضوع فقر آرشیوی سینمای ایران در زمینه فیلمهای مستند بیوگرافیکال بپردازم.
بهمن مقصودلو سینماگری است که بخشی از عمر و سرمایه خود را وقف ساختن فیلمهایی درباره هنرمندان و نویسندگان و شاعران نامدار ایران کرده است. احمد شاملو، احمد محمود، اردشیر محصص و حالا ایران درودی، نقاش معاصر، از جمله کسانیاند که سوژه مستندهای بیوگرافیکال بهمن مقصودلو در مقام تهیهکننده و کارگردان مستقل بودهاند.
ژانر مستندهای بیوگرافیکال در ایران، ژانر سابقهداری نیست. در زمانهای که فروشگاههای بزرگ عرضهکننده فیلمهای ویدئویی در غرب، قفسههایی را به مستندهای بیوگرافیکال درباره چهرههای مختلف سیاسی، هنری، ورزشی و تاریخی اختصاص دادهاند و شبکهای ماهوارهای به نام «بایاگرافی چنل» وجود دارد که شبانهروز در حال پخش این نوع مستندهاست، تعداد فیلمهایی که درباره شخصیتهای مهم تاریخ معاصر ایران در سینمای پیش از انقلاب ساخته شد، به تعداد انگشتان دست هم نمیرسد و آرشیو سینمای ایران از این لحاظ بسیار فقیر است. شخصا جز حاج مصورالملکی (خسرو سینایی) و اردشیر محصص (بهمن مقصودلو)، فیلم دیگری را در این زمینه به یاد نمیآورم.
آیا هرگز از خود پرسیدهاید که چرا ما هنوز فیلم مستند ارزندهای درباره چهرههای شاخص تاریخ سیاسی معاصر ایران مثل محمد مصدق، خلیل ملکی، تقی ارانی، رضا شاه، محمدرضا شاه، آیتالله مدرس، آیتالله خمینی، قوامالسلطنه، نورالدین کیانوری، امیرعباس هویدا، خسرو گلسرخی، مهدی بازرگان، دکتر علی شریعتی و دهها تن دیگر نداریم؟
شاید بتوان گفت فضای سیاسی جامعه ایران چه قبل و چه بعد از انقلاب به گونهای بود که به فیلمسازان اجازه نزدیک شدن به این افراد را نمیداد و نمیدهد، اما در مورد هنرمندان و نویسندگان و شاعران ایرانی چطور؟ آیا فیلم مستندی درباره نیما یوشیج، صادق هدایت، جلالآل احمد، صادق چوبک، نادر نادرپور، دلکش، بنان، شجریان و بسیاری دیگر سراغ دارید؟
به اعتقاد من فیلم مستندی که خسرو سینایی درباره صادق هدایت ساخت، نه تنها شناختی از این نویسنده بزرگ ادبیات معاصر ایران به دست نمیدهد، بلکه بر ابهامهای موجود پیرامون شخصیت او میافزاید و دلایل آن را من مفصل در مقالهای که چند سال قبل بعد از دیدن این فیلم نوشتهام، توضیح دادهام و تازه مگر با ساختن یک فیلم (مثلا در پنجاه یا هفتاد دقیقه) میتوان همه چیز را درباره زندگی و آثار اینگونه افراد بیان کرد؟
در سالهای اخیر (بدون اینکه بخواهم ارزشگذاری کنم) خوشبختانه گرایش قابل توجهی به ساختن این نوع مستند در میان سینماگران ایرانی به وجود آمد، طوری که اکنون سیفالله صمدیان، آنقدر فیلم در این زمینه دارد که بتواند سالانه جشنوارهای با عنوان «چهرهها» راه بیندازد تا سازندگان این نوع فیلمها بتوانند آثار خود را در آنجا به نمایش بگذارند. اما موانع بسیاری بر سر راه اینگونه فیلمسازی در ایران وجود دارد که مهمترین آن سرمایه و حمایت مالی است.
فیلم مستند، چه در مرحله تولید و چه در مرحله توزیع، نیازمند حمایت دستگاههای دولتی و تلویزیون است. کمتر تهیهکننده خصوصی حاضر میشود پولش را صرف ساختن فیلم در مورد افراد و شخصیتهایی بکند که حتی بردن نام برخی از آنها هم در جامعه امروز ایران جرم محسوب میشود، چه رسد به اینکه بخواهد تصویر آنها از تلویزیون هم پخش شود.
نگارنده خود فیلم مستندی درباره سلیمان میناسیان فیلمبردار برجسته سینمای ایران و کسی که فیلمهای شاخصی چون خشت و آینه و خانه سیاه است را فیلمبرداری کرد، ساخته که هنوز در ایران به نمایش درنیامده است. الان هم بدون داشتن تهیه کننده و با سرمایه شخصی، فیلم دیگری را در باره فرخ غفاری، مورخ، منتقد و سینماگر پیشرو و بنیانگذار کانون فیلم ایران ساختهام که امیدی به بازگشت پول آن ندارم. بنابراین به گمان من راه رفتن در این مسیر و فیلم ساختن در چنین زمینهای یک ریسک واقعی است و تنها انگیزه آن میتواند، عشق و علاقه شخصی سینماگر به افرادی باشد که در باره آنها میخواهد فیلم بسازد.
در چنین شرایطی است که کار و زحمت سینماگرانی چون بهمن مقصودلو، اهمیت پیدا میکند. مقصودلو هنگام نمایش فیلم مستند ایران درودی گفت که تنها آشنایی شخصی و رابطه نزدیک و صمیمانه او با چهرههایی چون احمد شاملو، احمد محمود و ایران درودی، باعث شد که او بتواند در مورد آنها فیلم بسازد. فیلمی که ناگزیر سعی میکند همه چیز را درباره این زن نقاش، از کودکی تا امروز برای ما روایت کند.
مطمئنا اگر قبلا فیلمهای دیگری درباره این هنرمند ساخته شده بود، امروز با اثر جمع و جورتر، خالصتر و متمرکزتری در باره او مواجه بودیم، چیزی که در سنت مستندسازی غرب به آن پروفایل گفته میشود.
با این حال مقصودلو برخلاف فیلمهای دیگرش، در این فیلم به جای گفت و گو با افراد دیگر درباره درودی (به اصطلاح تاکینگ هدز)، تمرکز اصلی خود را معطوف لحظههای مختلفی از زندگی حرفهای و شخصی او کرده است. کاملا روشن است که درودی در برابر دوربین مقصولو راحت نیست و این به گمان من مشکل بسیاری از هنرمندان و نویسندگان ایرانی است که در برابر دوربین فیلمسازان احساس راحتی نمیکنند و «خود» واقعی خود را به نمایش نمیگذارند. مقصودلو به دشواریهای کار با درودی و اختلاف هایی که با او بر سر برخی صحنهها و نحوه نمایش او در فیلم داشته، اشاره کرده است.
بخشی از اطلاعات در باره زندگی ایران درودی را خود هنرمند در اختیار تماشاگر قرار می دهد(به ویژه قسمتهایی که جنبه حسی و عاطفی دارد) و بخشی دیگر به عهده راویای گذاشته شده که از ابتدا تا انتها سرگرم روایت است و بخش های مهمی از تاریخ زندگی او را برای ما بازگو میکند و مقصودلو با مهارت و دقت این دو دسته اطلاعات را در کنار هم میچیند.
در این فیلم با هنرمندی مواجهیم که عناصر و موتیفهای ثابتی را در نقاشیهایش که به گفته راوی جنبه «سوررئالیستی» دارند، به کار میگیرد، از عناصر طبیعی مثل خورشید، نور، سنگ، گل و آسمان گرفته تا بناهایی مثل تخت جمشید. تاثیر دالی در خلق فضاها و شیوه به کارگیری قلم مو، کاملا آشکار است، اما وجود این عناصر که به گفته نقاش، گاهی جنبههای درونی و عرفانی دارند و گاه مفهوم سیاسی پیدا میکنند، ویژگی سبکی خاص نقاش است.
به گفته خانم درودی، تخت جمشید برای او نمادی از ایران است که سوخته و ویران شده است. میگوید بعد از انقلاب یخ نیز وارد کارهای او شده. در این دوره، نه تنها تخت جمشید بلکه آسمان هم در نقاشیهایش یخ زده است.
راوی و خود نقاش هر دو از رابطه دوستانه او با بسیاری از هنرمندان و نویسندگان مطرح جهان مثل سالوادور دالی، ژان کوکتو، آندره مالرو و آنتونی کوئین حرف میزنند اما از آنجا که بررسی تاثیر این رابطهها و آشناییها در کارهای نقاش مد نظر نیست، این صحنهها تا حد زیادی جنبه دکوراتیو پیدا کرده است. همینطور در بخشهایی از فیلم که خبر از برگزاری نمایشگاههای متعدد خانم درودی در داخل و خارج از ایران میدهد، جز بروشورهای این نمایشگاهها هیچ تصویر زندهای از این نمایشگاهها در فیلم وجود ندارد. تنها نمایشگاهی که خانم درودی را در کنار آثارش و با بازدیدکنندهها می بینیم، نماهای کوتاهی است که از نمایشگاه او در موزه هنرهای معاصر تهران در بخش پایانی فیلم نشان داده میشود.
تاکید مقصودلو در فیلم عمدتا بر روی تنهایی خانم درودی و هراس او از مرگ است. مرگی که عزیزان نزدیک او از جمله همسرش پرویز مقدسی (کارگردان تلویزیونی که در سن جوانی بر اثر سکته قلبی درگذشت)، خواهرش پوران و همسر خواهرش، هوشنگ طاهری(منتقد فیلم و مدرس سینما) را از او گرفته است. دوربین مقصودلو در این قسمتها خوب عمل میکند. او را نشان میدهد که تنها در خیابانهای پاریس قدم میزند، یا در کافهها قهوه مینوشد و یا کنار پنجره اتاقش نشسته و به منظره بیرون آپارتماناش نگاه میکند یا در خلوت پیانو میزند.
با این حال درودی، علیرغم تنهایی کشدار و لحظات غمانگیز زندگیاش، آدم ناامیدی نیست. امید در قالب گلی که در دل خون جوانه زده و شکفته، در نقاشیهای او به چشم میخورد.
اما عنصر بسیار مهمی که جایش در نقاشیهای خانم درودی غایب است، انسان است. تقریبا در تمام نقاشیهای او که در فیلم میبینیم، هیچ انسانی دیده نمیشود. موضوعی که انتظار میرفت حداقل به عنوان یک سوال برای سینماگر مطرح باشد و آن را با نقاش درمیان بگذارد.
در قسمتی از فیلم که مربوط به تابلوی نفت (رگهای زمین، رگهای ما) اثر خانم درودی است (تابلویی که بر روی جلد مجله لایف چاپ شد)، شعر بسیار معروفی با صدای شاملو شنیده میشود که به نقاش تقدیم کرده است:
تمامی الفاظ جهان را در اختیار داشتیم/ و آن نگفتیم/ که به کار آید/ چرا که تنها یک سخن در میانه نبود: آزادی!
ما نگفتیم/ تو تصویرش کن
اما خانم درودی به ما نمیگوید که تا چه حد موفق شده که در غیاب «آزادی»، آن را تصویر کند. تابلوهای نقاشیاش هم ارتباط چندانی با مفهوم «آزادی» ندارند. به جای آن وی میگوید که تمام هدف او در نقاشی «رسیدن به نور عرفان و ایمان» و «عشق» بوده است. نوری که در بسیاری از تابلوهایش از آسمان به سمت زمین میبارد.
با همه اینها، مقصودلو در این فیلم موفق میشود دنیای ذهنی یک هنرمند شرقی ساکن غرب را با استفاده از حرفها و نقاشیهایش به نمایش بگذارد. ریتم فیلم، نرم و روان است و ارتباط بیننده با آن تا آخر قطع نمیشود.
ودر نهایت، باعث خوشحالی است که سینماگری توانسته است در زمان حیات یک هنرمند سرشناس، از او فیلم ساخته و تصویر او را ماندگار کند. و نیز نباید از پوستر زیبای فیلم که کار عباس کیارستمی است، غافل ماند.
این هنرمندان هستند که نام ایران را جاوانه می سازند