استیو زیند، روزنامهنگار آمریکایی از دیدارش با سیمین بهبهانی، شاعر برجسته ایرانی در ایران میگوید.
دوست ایرانیام که پذیرفته بود زحمت ترجمه مصاحبه مرا با سیمین بهبهانی برعهده بگیرد، مضطرب به نظر میرسید. شاید، بیمناک بود از عواقب همراهی با یک روزنامهنگار خارجی که به دیدار شاعر نامدار ایرانی و کوشنده حقوق بشر میرفت.
تازه به ایران وارد شده بودم و هنوز ترس از مأموران امنیتی که شبحوار بیشتر کسانی را که میشناختم دنبال میکرد، به سراغ من نیامده بود. از رویارویی با چنان مأمورانی چندان نگرانی نداشتم، زیرا در برگ تقاضای روادید تصریح کرده بودم که قصدم از سفر به ایران مصاحبه با بهبهانی است و بنابراین نمیتوانستم متهم به کاری مخفیانه شوم.
با یک دسته گل سرخ به دیدار شاعر رفتیم. فرزندش ما را به اتاق پذیرایی که به زیبایی هرچه تمامتر تزئین شده بود، راهنمایی کرد. عکسهای گوناگونی از سیمین بهبهانی، که صحنههایی از زندگی یک شاعر محبوب و کوشنده پر آوازه حقوق بشر را تصویر میکنند، بر دیواری نصب شده بودند. سرگرم تماشای این تصاویر بودم که شاعر بلند اندام نکو روی وارد اطاق شد.
برای آنان که به فارسی سخن نمیگویند ترجمه سرودههای شاعران کلاسیک ایرانی چون حافظ، رومی و خیام در دسترس است. اما شاعران بزرگ ایران معاصر، همانند بهبهانی، فرخزاد و شاملو در جهان ناشناخته ماندهاند و تنها یک مجموعه از اشعار بهبهانی به زبان انگلیسی برگردانده شده است.
چنین ناآشنایی شاید به این دلیل باشد که در سنت ادبی بسیاری از جوامع امروزی شعر از مقام والایی که همواره در ادبیات ایران داشته برخوردار نیست. برخلاف سنت رایج در ایران، اندک است شمار کسانی که در آمریکا به زیارت آرامگاه شاعران نامدار بروند.
در سفر دیگری به ایران، به دیدن آرامگاه حافظ در شیراز رفته بودم، در یک شب جمعه، هنگامی که هالهای از انوار زمردین طاق ظریف مقبره شاعر بزرگ ایران را پوشانده بود، زائران به تماشا و تفال در میانش گرفته بودند. برخی پیشانی به سنگ قبرش میسائیدند و برخی دیگر با انگشتان ابیاتی از دیوانش را که بر سنگ مدفنش حک شده بود، نوازش میکردند. در این میان، نوجوانی نیز دیوان کوچکی از حافظ را گشود و به چند غزل از او را خواند و جمع را به وجدی تحسینآمیز فرو برد.
شعر نزد ایرانیان از مقوله ادبیات بسی فراتر میرود، چه معرف و مظهر فرهنگ و فلسفه و تاریخ سرزمین کهنسال آنان است. بهبهانی در این باره میگوید: در واقع زندگی ایرانیان با ادبیات عجین و آمیخته است. حتی مردمان فرودست و بی سواد هم با شعر و شاعری مأنوس هستند. شأن و جایگاه شعر و شاعران در جامعه ایران بسی بلند است.
تاثیر سرودههای خود وی در جامعه معاصر ایران را نیز انکار نمیتوان کرد. بستر اشعارش هم اکنده از استعارههای ظریف و خوشایند است و پر از تصویرهای دلخراش و لرزآور از دشواریها و محرومیتهایی که زندگی مردم ایران را رقم میزند.
به گفته فرزانه میلانی که برخی از اشعار او را به انگلیسی برگردانده است، «سیمین بهبهانی را باید در زمره تاریخنگاران نیز به شمار آورد گرچه شاعری پیشه اصلی اوست. به نظر من مشکل بتوان از سرودههای وی توصیفی دقیقتر و رساتر از تاریخ سی سال اخیر ایران یافت و یا در جایی دیگر به تصاویری زندهتر و گویاتر از زندگی روزمره ایرانیان برخورد.»
به اعتقاد میلانی، از دستاوردهای بزرگ سیمین بهبهانی، به خصوص به عنوان یک شاعر زن، احیای غزل در ادبیات ایران است:
رنگدانها بیارید! سبز میخواهدم دوست
تا چو آید ببیند سبزم از مغز تا پوست
آبدانها بسازید! سرد میخواهدم یار
وه که چون آتش از جان دست شستن چه نیکوست
اما بهبهانی تنها به غزلسرایی درباره معشوق بسنده نکرده و در اشعاری که پس از انقلاب سروده، به ایران چون معشوق اصلی خود نظر دوخته است. وی با بهرهجویی از پدیدههایی چون جنگ، سرکوبگری و فقر به غزل شکلی تازه بخشیده و آن را با مضامین امروزی عجین کرده است.
سیمین بهبهانی این تحول در مضمون و محتوای غزل معاصر را گزیرناپذیر میشمرد: هرقدر هم که برای فرار از درد تلاش میکنم راه به جایی نمیبرم. احساس میکنم بلاهای گرسنگی، بینوایی، مرگ و جنگ همه بر سر من آمدهاند و با هر شعری که درباره آنها سرودهام، پارهای از قلبم را هم کندهام.
در دهه 1360، در یکی از یورش هاینیروهای امنیتی، یکی از شاگردان بهبهانی کشته شد و او در «دوازده چشمه خون» به توصیف پیکر بیجان شاگردش پرداخت:
دوازده چشمه خون دویده بر پیرهنش
فتاده برخاک جنون دو بافه یاسمنش
نبوده زخم اینکه به تن دوانده جوباره خون
فرشته با خنده مگرگشوده چون گل دهنش
نه سرب را دست ستم چکانده در جامه او
به دیار غربتی که پس از انقلاب مأمن ایرانیان مهاجر شد، بسیاری از نویسندگان و سرایندگان ایران نیز در جستوجوی آزادی روان شدند. بهبهانی، اما، در پی هر سفری که به این دیار کرده است به ایران باز گشته و هرگز آرزوی زندگی در جایی جز زادگاهش را به دل راه نداده است. او میگوید: هر وقت که از ایران دورم در پایان هر روز به بلیطم نگاه میکنم تا از تاریخ بازگشتم مطمئن شوم.
او در پاسخ به این پرسشم که چرا ترک وطن نکرده است، میگوید: شاید دیگران بتوانند دور از ایران به نویسندگی و شاعری ادامه دهند، اما من تنها با شنیدن خبر رویدادها و تحولات ایران شاعر نخواهم ماند. باید در قلب آن چه در وطنم میگذرد، باشم.
بروید تا بمانم، بروید تا بمانم
که من از وطن جدایی به خدا نمیتوانم
چو مجال تن شود طی چو بریزدم رگ و پی
تو همان «حکایت نی» شنوی ز استخوانم
بهبهانی از «شعر سیاسی» میگریزد و آن را تهی از هنر میداند و میگوید «مردم شعر سیاسی و شعار سیاسی را در شعر نمیپسندند. شعر در قلمرو هنر است و نه سیاست.» با این همه، شعر او به این اعتبار سیاسی است که به پیامد رویدادها و نیروهای سیاسی بر زندگی انسانها میپردازد.
در پیش و پس از انقلاب بختک سانسور بیش و کم بر سینه شاعران و نویسندگان ایرانی سنگینی کرده است. همانند همطرازان، بهبهانی نیز به هنر بیان احساسات درونی خود با همه موانع و محدودیتها دست یافته است. او میگوید: در اوضاع و احوالی این چنین، باید در مقابل فشارها و محدودیتها انعطافپذیر شد و اگر نمیتوان به صراحت سخن گفت، به استعاره دست یازید. پیش از انقلاب هم شعرهایم آکنده از استعاره بود.
در دوران پس از انقلاب و یورشهای گوناگون دولتی بر شاعران و نویسندگان منتقد، بهبهانی تنها شبی را در زندان گذرانده است. بسیاری دیگر از همتایان او چنین بختی نداشتهاند. او در این باره میگوید: احساس میکنم که به خاطر سماجت و گستاخی آشکاری که در شعرهایم به چشم میخورد، در مجموع کسی تمایل به رویارویی علنی با مرا ندارد.
به هرحال، در سالهای اخیر اینترنت آزادی و امکانات تازهای در اختیار بهبهانی قرار داده است: بیست سال پیش ما وسیله و امکانی برای آگاه کردن دنیا از خواستها و اوضاع و احوال خود نداشتیم. اما، امروز هر سخنی که در ایران به زبان آید، در جهان ناشنیده نخواهد ماند.
روزهایی که سیمین بهبهانی جوایز و افتخارات ادبی گوناگون دریافت میکرد و در سال 1376 در فهرست نامزدان دریافت جایزه ادبیات نوبل انتخاب شد، گذشته اما او هنوز آرام نگرفته و از اشتیاقش به شرکت در تظاهرات و تجمعهای سیاسی، با همه مخاطراتی که در بر دارد، نکاسته است.
در تظاهراتی که گروهی از زنان در سال گذشته در تهران برپا کردند، از خطر در امان نماند و همانند بسیاری دیگر آماج ضرب و شتم ماموران امنیتی شد. در سالهای اخیر، به سبب بیماری چشمهایش، کار خواندن و نوشتن برای بهبهانی بسیار دشوار شده است. تنها با ماژیک و حروف بزرگ است که میتواند سخنانش را بر روی کاغذ آورد.
در پایان دیدار خواهشم را پذیرفت و با حالی منقلب قطعه «گردن آویز» را که برای مادری جگرسوخته و فرزند از دست داده در جنگ سروده، برایم خواند:
آشفته حال و سودایی اندوهگین و افسرده
چادر به سر نپوشیده رخ با حجاب نسپرده
پروای گیر و بندش نه و زگزمگان گزندش نه
فکر «بپوش و پنهان کن» خاطر از او نیازرده
چشمش دو دانه انگور از خوشهها جدا مانده
دست زمانه صد خُم خون از این دو دانه افشرده
دیوانه، پاک دیوانه با خلق و خویش بیگانه
گیرم برد جهان را آب او خوابش از جهان برده
بی اختیار و بی مقصد با باد رفته این خاشاک
خاموش و مات و سرگردان بی گور مانده این مرده
یک جفت اشک و نفرین را سرباز مرده پوتین را
آویزه کرده برگردن بندش به هم گِره خورده
گفتم که: «چیست این معنی؟» خندید و گفت: «فرزندم
طفلک نشسته بر دوشم، پوتین برون نیاورده...»
وقتی که همراهم، آخرین بیت شعر را برایم ترجمه کرد چشمانش پرآب شده بود و بهبهانی با صدایی که به زحمت به گوش میرسید، گفت بیم او از آن است که چشمان کمسو نوشتن را بر او دشوار کنند.