سمیه توحیدلو، نویسنده وبلاگ بر ساحل سلامت، در مطلبی به نقد مسئله تازه مهاجرت اجباری از تهران برای کمکردن جمعیت این شهر میپردازد.
در خبرها میخوانم که دولت از روند انتقال کارمندان به خارج از تهران راضی نیست.
این موضوع دقیقا زمانهایی مطرح میشود که ماجرای ترافیک یا نبود مسکن قرار است حل شود. این معضلات همیشه بهانهای برای تلاش برای خارج کردن سازمانهای دولتی بوده و هست. البته همیشه این ماجراها حواشیهایی مثل وجود تهران روی گسل زلزله و خطر احتمالی آن، مشکل آلودگی آب و هوا و … را نیز به همراه داشته است.
ماجرا اینجاست که آدمها جایی که زندگی میکنند ریشه میگیرند. توصیف قشنگ و شاعرانهایست که «ای کاش آدمی وطنش را میشد همچون بنفشهها با خود ببرد هر آن کجا که میخواست.»
این شعر شاید برای همه آنهایی که ناچار به بریدن هستند و یا انتخابی جز ماندن در وطنشان یا شهرشان را دارند زیبا باشد. اما ماجرا اینجاست که این آسان جا به جا شدن و از جایی به جای دیگری رفتن آثار و پیامدهای اجتماعی (با خود) دارد.
همان اندازه که مهاجرت به شهرها همیشه معضلی بوده است، این مهاجرت معکوس هم مشکلات خودش را دارد. اگر مهاجرین قبلی حاشیه نشینهای شهرهای بزرگ میشدند، این مهاجرین دولت خواسته به قلب شهرها و شهرستانها نفوذ خواهند کرد.
مگر مشکل بزرگ مهاجرت عدم تطبیق فرهنگی نبوده است؟ این مهاجرت معکوس به مراتب مشکل را بیشتر خواهد کرد. آن روزها که افتخار دانشگاه آزاد حضور پیدا کردن در کم جمعیتترین روستاهای کشور بود، عده ای از بهم ریختن فرهنگی حرف زدند. از حضور غریبههایی که به شکل نامتوازن، عاداتشان را و نیازهایشان را به منطقه بار کرده بودند. نیازهایی که نیازهای منطقه اصلی نبود.
هرچقدر هم که از قشر متوسط و کارمند برای این مهاجرت معکوس استفاده کنند، باز هم این مشکل در جوامع پذیرنده آنها دیده خواهد شد.شک نباید داشت که الگوی مصرف و سبد مصرف خانوارهای تهرانی در سطح متوسط با دیگر شهرستانها ( که اسمشان در لیست انتقال هست نه با دیگر شهرستانهای بزرگ ) متفاوت است.
مشکل دیگر مهاجرت، اشتغال بود. این مهاجرت معکوس هم مشکل اشتغال دارد، شاید به گونه و ترتیبی دیگر. یک عضو خانواده به دلیل انتقال محل خدمت باید دیگرانی را همراه کنند که در تهران کار میکنند یا مشغول تحصیلاند. اگر اوضاع شغل در شهرستانهای مورد نظر دولت خوب بود، که مهاجرت به تهران رخ نمی داد. معلوم است که نمی شود نقد اینجا را به نسیه جایی دیگر از دست داد.
نارضایتی نسبی مسئله اساسی مهاجرتهاست. تفاوت در اینجاست که کسی که از ناحیه محروم به ناحیه برخوردار کوچ می کند، هنوز به سقف تواناییها و امکاناتش برای بهره برداری از امکانات نرسیده و معیاری برای مقایسه جز دیگرانی که میبیند ندارد.
یکی از بزرگترین نارضایتیها افت وضعیت زندگی خود شخص است. در واقع وضعیت گذشته افراد آنچنان توقعات فزایندهای را ایجاد میکند که در شهر پذیرنده امکان برخورداری از آن نخواهد بود.
تاکید میکنم این مسئله بیش از آنکه در عمل اتفاق بیافتد کاملا حالت روانی دارد. به عنوان مثال ممکن است یک خانواده در سطح متوسط سالی بگذرد و سراغی از سینما یا مراکز دیگر فرهنگی نگیرد. اما اگر ساکن جایی شود که دارای امکانات فرهنگی مثل سینما نیست، دچار نارضایتی نسبی خواهد شد و نارضایتی او از نبود امکانات به مراتب بیشتر از ساکنین قدیمی همان منطقه است.
گسست و از بین رفتن همبستگیهای خانوادگی، که نماد سرمایه اجتماعی است، پیامد دیگر مهاجرت معکوس است. درست است که فردگرایی و فاصلههای زیاد امکان ارتباط مداوم را برای خانوادهها از بین برده است، اما هنوز هم طبق کلیه آمارهای رسمی خانواده بزرگترین سرمایه اجتماعی است. سرمایهای که به سختی جایگزین مییابد. مهاجرت و مهاجرت معکوس یعنی بریدن از این سرمایه.
اجبار به مهاجرت معکوس امکان کارآفرینی و فاصله گرفتن از کارمند دولتی بودن را از خانوادهها میگیرد.
معضل امروز ما حجم زیاد کارمندانی است که دارای راندمان کاری پایین هستند. ماجرا اینجاست که بسیاری از کارمندان یا به شکل شغل دوم و یا به صورت کاری برای بازنشستگی همیشه دنبال مشاغل ثانوی هستند. مشاغلی که وابسته به دولت نباشد. مهاجرت معکوس این فرصت را از بین میبرد.جابه جایی فیزیکی یک سازمان زمینه اشتغال زایی را برای منطقه پذیرنده ایجاد نمیکند که هیچ، بخش زیادی از ظرفیتهای ایشان را برای مهاجرین جدید مصرف میکند. این مسئله مشکل اشتغال آن منطقه را نه تنها حل نمیکند که بر آن خواهد افزود. در چنین فضایی امکان کارآفرینی کارمندانی که به محیط قبلی خویش عادت کرده بودند و روشهای کارآفرینی را آموخته بودند از بین می برد.
حضور این کارمندان در هر منطقهای که باشد، باعث تورم در آن منطقه خواهد شد. از بالا رفتن قیمت مسکن تورم آغاز میشود و با تصور اینکه ایشان امکان تهیه اقلام مختلف را به قیمت تهران دارند، در مناطقی تغییر محسوس قیمت بوجود خواهد آمد. همین امر تورم بخشی و منطقهای را دامن میزند.
ممکن است به هر دلیلی فردی تصمیم بگیرد از شلوغی تهران به آرامش شهرستانی فرار کند. ممکن است افراد به شکل حساب شده و از روی انتخاب گزینههایی را جایگزین تهران کنند که این همه برآمده از نارضایتی از زندگی در تهران است.
اما اگر قرار باشد به شکل دولتی به این مهاجرت معکوس دامن بزنیم، مشکلاتی به مراتب سختتر و ریشهای تر از مهاجرت را، به شهرهای پذیرنده هدیه دادهایم. مشکلات و هزینههای اقتصادی و سیاسی دیگری را هم می توان بر ماجرای مهاجرت معکوس اضافه کرد. هزینههای اقتصادی که معلوم است. هزینه انتقال بخش زیادی از شهروندان تهرانی که به لحاظ سیاسی انتخابشان متفاوت از شهرستانها بوده به دیگر مناطق نیز خودش زمینه ساز تغییراتی است که در این مجال قابل پرداختن نیست.
مهاجرت اجباری همانطور که در این مقاله ذکر شده است، پی آمدهای اجتماعی زیادی را باخود به همراه خواهد داشت. اما علاوه بر پی آمدها، خود نفس عمل، که آزادی افراد، برنامه ریزیهای احتمالی کوتاه یا بلند مدت، و انسجام خانوادگی آنها را خدشه دار میکند از اهمیت بیشتری برخوردار است. دلیل زیادی برای این کوچ اجباری وجود دارد که من آن را بر پایه دلیل مثبتی نمیبینم. پی آمدهای منفی این کوچ اجباری به نظر من دقیقا هدف این دولت بوده است.\n\nاما در ارتباط با دانشگاه آزاد، من فکر میکنم فواید آان بیشتر از مضرات آن بوده است. از جمله فواید بسیار مهم آن، باز شدن عرصه اجتماعی برای جوانان و به خصوص زنان در محیطهای سنتی شهرهای کوچک بوده است. وجود مراکز آموزش عالی در بسیاری از این شهرها حضور زنان را در حیطه عمومی افزایش داده و شهر را از تصرف مردان به معنای تمام و کامل خارج کرده است.