نوح منوری، نویسنده وبلاگ کشتی نوح، عقیده دارد که دمکراسی هدف نیست، بلکه وسیلهای است جهت رسیدن به رفاه برای اعضای جامعه
دموکراسی مفهومی است که عمیقا با شرایط امروز زندگی ما گره خورده است. میتوان دموکراسی را یکی از روندهای اصلی توسعهی دنیای مدرن و یکی از ویژگیهای اصلی آن (اگر نگوییم اصلیترین) به شمار آورد. هر چند سابقه اندیشهی دموکراسی طولانی است، اما تنها دوران معاصر است که میتوان آن را «عصر دموکراتیک» خواند. این نگاه تاریخی به دموکراسی از این جهت اهمیت دارد که به جای انتزاعی اندیشیدن به دموکراسی، توجه ما را به شرایطی که زمینهساز استقرار و گسترش دموکراسی میشود جلب میکند.
آنچه امروزه در جامعهی ما به اختلافی میان مدافعان دموکراسی و مخالفان آن تبدیل شده است، تفاوت در برداشت از «دموکراسی به عنوان یک ایده» و «دموکراسی به عنوان یک ضرورت» است. مخالفان دموکراسی، تلاش دارند تا آن را در حد یک ایده تقلیل دهند و ایدههای دیگری را جایگزین آن کنند. اما مدافعان دموکراسی، آن را یک ضرورت برای دنیای امروز میدانند. دنیایی که با کثرتگرایی فرهنگی و تنوع سبکهای زندگی، برجسته شدن مسائل هویتی، پررنگ شدن ارزشهای آزادی و برابری، جهان باز ِ اطلاعات و گسترش رسانههای ارتباط جمعی، و جهانی شدن فعالیتهای اجتماعی شناخته میشود.
دموکراسی صرفا یک روش برای انتخاب حاکمان و نمایندگان نیست، دموکراسی فقط «توصیف قدرت» نیست بلکه «توصیف جامعه» است. دموکراسی برابری اجتماعی افراد است. جامعهای دموکراتیک است که افراد از شرایط برابر در آن برخوردار باشند و از نظم سلسلهمراتبی پیشینی در آن خبری نباشد. با این نگاه هدف اصلی حکومت این نخواهد بود که بیشترین نیروها و بالاترین افتخارات را نصیب تمامی ملت کند، بلکه این است که برای هر یک از افراد ملت بالاترین رفاه و بهترین شرایط برای خودشکوفایی را تامین کند. جامعهای این چنین نمیتواند و نباید جلوی ظهور و بروز اندیشهها و فرهنگها را بگیرد بلکه باید برای تسهیل ارتباطات و تعاملات میان فرهنگی و تضارب آرا تلاش کند.
فرهنگ دموکراتیک فرهنگی است که آرمانهای برابری، مدارا، به رسمیت شناختن مخالف و ناراضیان سیاسی، آزادی بیان و اجتماعات، و احترام به حکومت قانون در آن نهادینه شده باشد. در پس این عناوین، معنای واضحی نهفته است: اینکه دموکراسی امری سهلالوصول نیست، نیاز به شهروندان حقمداری دارد که برای استقرار و تمهید و تثبیت دموکراسی بکوشند. در واقع نظریاتی که نقش طبقهی متوسط را در پیشبرد دموکراسی پررنگ میکنند نیز از اینجا نشات میگیرد، یعنی از نیاز به شهروندانی که حقوق دموکراتیک را بشناسند و به صورت عملی در جهت تقویت آن گام بردارند.
فهم دموکراسی نیازمند درک همه جانبه مفهوم شهروند بودن است. شهروندی با تعلق به یک ملت و با حقوق مدنی (آزادی بیان و مذهب، حق محاکمه منصفانه، دسترسی برابر به نظام قانون) و حقوق سیاسی (حق رای، نامزدی در انتخابات و مشارکت در احزاب) خود شناخته میشود. در جوامع دموکراتیک، شهروندی معیار اصلی همبستگی ملی است. دموکراسی همچنین نیازمند عرصهی عمومی است که در آن اجازه انتشار بدون محدودیت اطلاعات و اندیشهها وجود داشته باشد. بنابراین عرصهی عمومی هم مقدمهای برای رسیدن به دموکراسی (از طریق ایجاد آگاهی نسبت به مسائل روز) و هم حاصل آن است.
در جامعهای که انتخابات و پارلمان وجود دارد اما نهادهای حکومتی متصلب و جدا شده از سطح جامعه و غیرمتناسب با تغییرات آن هستند، و دموکراسی به یک روش در خدت اقتدارگرایی نو تبدیل شده و ضرورتهای دوران معاصر در آن درک نمیشود و با آزادیهای مشروع مقابله میشود، در واقع صاحبان قدرت به منظور ایجاد مشروعیت برای خود و کم کردن هزینهی حکمرانی، دست به اقدامات صوری در جهت ایجاد روشهای دموکراتیک برای تشکیل دولت میزنند و از سوی دیگر نیروهای مسلح نیز مراقب هستند که تشکلی بر خلاف نظم هژمونیک موجود شکل نگیرد. در چنین جامعهای میل به ایجاد نظام دموکراتیک، و به برابری سیاسی، اجتماعی و اقتصادی، و دگرگون کردن سیستم حاکم بر نهادهای سیاسی و اجتماعی، در نزد اقشار جامعه شکل میگیرد و در نتیجه کنشهای جمعی و اعتراضی به شکل جنبشهای اجتماعی و بیرون از حوزهی نهادهای مستقر ایجاد میشود که به دنبال رسیدن به ارزشهای دموکراتیک در سطح جامعه به جای صرفا روشهای صوری دموکراسی در سطح قدرت است.
در این شرایط جنبشهای اجتماعی به یک مکانیسم مهم برای پیگیری مطالبات اجتماعی تبدیل میشود. ویژگی متمایز جنبش اجتماعی از شورش و هیجانهای جمعی در هدفدار بودن آن و سعی بر اجرای برنامهها و طرحهای مشخص در سطح جامعه است. جنبشهای اجتماعی حول محور تضادها و نارضایتیها شکل میگیرد و برخوردار از آموزهها و ایدهها و شعارهای مشترکی است که به قصد بر هم زدن گفتمان هژمونیک در شبکهی وسیع روابط غیررسمی در میان همفکران و نه لزوما سازمانها و نهادهای بزرگ جاریست و نهایتا از طریق محصولات فرهنگی بروز مییابد. متکثر و متنوع بودن جنبشهای اجتماعی که از نیازهای جدیدی ناشی میشود که پاسخی برای آنها موجود نیست بنابراین شکلی پویا و نه ساختاریشده دارد.
در اینجا لازم است که بین دو گونه جنبش اجتماعی تمایز قائل شویم. گونه اول جنبشهایی است که در شرایط دو قطبی ایجاد میشوند و سیاسی و فراگیر بوده و ناظر به بحرانهای عمیق اجتماعی است و به هدف ایجاد جامعهای نو مستقیما با حکومت وارد چالش میشوند و قصد کنترل دولت را دارد. این جنبشها در شرایط ایجاد میشود که نیازهای اساسی همهی افراد جامعه برآورده نشده است و جامعه از مشکلات جدی در عدالت اجتماعی و برآوردن نیازهای مادی مردم رنج میبرد. این جنبشها در یک زمینهی ملی و به هدف گسترش همهی انواع حقوق شهروندی به همهی افراد جامعه صورت میگیرد.
گونه دوم جنبشهایی است که به دنبال برانداختن کل نیستند، بلکه عموما خواهان چالش با بخشی از نظام اجتماعی هستند. تشکلهای این جنبشها غیرمتمرکز، غیرفراگیر، پراکنده و کوچک هستند. هدف این جنبشها کسب قدرت سیاسی نیست، بلکه حضور رسمی در جامعهی مدنی و تاثیر بر افکار عمومی و سیاستگذاری دولتی است چه به این صورت که ارزشهای تازهای را به جامعه منتقل کند و چه در این شکل که تنها منافع گروه خاصی را نمایندگی و حمایت کند و به همین دلیل اغلب به عدم خشونت متعهدند.
به طور کلی آن چیزی که مورد منازعه قرار میگیرد اطلاعات و اندیشههاست نه مقامها و ابزارها. بنابراین نفس آگاهی دادن خود راهی برای مبارزه به شمار میرود، چرا که به شکل دادن تصویری که از جامعه وجود دارد کمک میکند. این جنبشها که نیازمند فرهنگ مدنی نیرومند و جامعه مدنی شکل گرفته هستند، و ضمن وقوع، به دنبال فراهم کردن شرایط تداوم خود نیز هستند. انواع جنبشها از جمله محیط زیست، صلح، ضدهستهای، زنان و دانشجویان، ضمن هدف قرار دادن مطالبات خود، محمل و ابزاری برای به رسمیت شناختن خود نیز هستند. به نحوی که تبدیل به امری پذیرفته شده و عادی و خصوصیت دائمی جامعه شوند و اجازه بروز بیابند و استقلالشان در برابر دولت به رسمیت شناخته شود. تشکلیابی شهروندان فاقد قدرت در جهت بیان خواستههای خود، احقاق حقوق فرهنگی قومیتها، آزادی مطبوعات و گروههای اجتماعی در جهت جلوگیری از تضییع حقوق شهروندی از جمله مهمترین خواستههای این جنبشهاست.
پیگیری مطالبات به این شکل خالی از آسیب نیست. جنبشهای اجتماعی به علت برخی از ویژگیهای خود از جمله سازمانیافته نبودن، دورهای بودن، خودبخودی بودن، نداشتن پشتوانه برای درگیریهای طولانی مدت، و بیتفاوتی نسبت به اخذ قدرت میتواند ناکام بماند. در این شرایط گذار از فعالیتی اجتماعی به فعالیتی سیاسی به درستی صورت نمیگیرد و جنبش به ضدقانون بودن، ایجاد ناامنی و اختلال در نظم امور متهم میشود و در صورت سرکوب یا تداوم بیحاصل، ممکن است حجمی از سرخوردگی و ناامیدی را در پشت سر خود باقی گذارد.
همینطور هر جنبشی اجتماعی میتوان ضدجنبشهایی را موجب شود که آگاهانه و با تجهیز کامل به دفاع از وضع موجود برخیزند. اما این مهم است که جنبشهای اجتماعی را لزوما امری شکلیافته و متبلور نخواهیم، مهم است که بدانیم جنبشهای اجتماعی متکثر و در سطح جامعه پخش هستند و ممکن است حتی بسیار کوچک باشند. پنهان بودن و بالقوه بودن جنبشهای اجتماعی دلیل بر عدم وجود آنها نیست. شیوههای مقاومت در برابر نظم هژمونیک موجود میتواند کاملا نمادین و فرهنگی و تنها با مشاهدهی مصرف فرهنگی قابل شناسایی باشد. بنابراین آنچه در ضرورت دموکراسی گفتیم، با این مقاومتهای نمادین ملازمه دارد.
لازم نیست که در دام اغراق خوشبینانه در توصیف دموکراسی بیفتیم و از ارزیابی واقعگرایانه نقاط ضعف دموکراسی دست بشوییم یا از قدرت جهانبینیهای رقیب و غیردموکراتیک غافل شویم و شرایط امروز جهانی که اتفاقا به گرایشهای غیردموکراتیک فرصت تجدید حیات داده است را نادیده بگیریم.
ضرورت تلقی کردن دموکراسی این فرصت را میدهد تا به آسیبهای دموکراسی و سختیهای استقرار آن دقت کنیم. بدانیم که ارزش دموکراسی تنها وقتی است که بتواند مشکلی را حل کند و نفعی را به مردمان برساند. در واقع دموکراسی یک هدف در خود و برای خود نیست، بلکه راهی برای رسیدن به عدالت و تضمین آن، تامین برابری سیاسی و اجتماعی، حمایت از آزادی، دفاع از منافع عمومی و زمینهساز رشد اخلاقی افراد است.