نسخه آرشیو شده
تقویم ۱۳۹۲ درگیرها

آنچه اوباما نمی‌فهمد
عکس از AFP/Getty Images
از میان متن

  • شاید این سوال بی‌جا نباشد که حقیقتا چرا ساکنان این کشورها باید اینگونه دیدگاه‌های ناسالم و پر خشونتی را داشته باشند؟
یکشنبه ۰۴ مهر ۱۳۸۹ - ۱۲:۵۴ | کد خبر: 56410

نویسنده وبلاگ در مطلبی با عنوان «آنچه اوباما نمی‌فهمد» با اشاره به سخنان احمدی‌نژاد در نیویورک به بررسی ریشه‌های تاریخی چنین خشونت کلامی می‌پردازد.

طبق معمول می‌خواهم یک موضوعی را که برای شرحش شاید یک کتاب هم کم باشد در چند سطر خلاصه کنم، و پیشاپیش هم عرض کنم خدمت شما که متوجهم چقدر راحت می‌توان به چنین متن کوتاهی ایرادهای مختلف وارد کرد، و در عین حال در انتظار ایرادات دوستان خواهم بود و تاجایی که از دستم برآید سعی در پاسخ دادن خواهم کرد.

موضوعی که در نظر دارم عنوان کنم از یک لحاظ نوعی عکس‌العمل است به اتفاقات حواشی سفر اخیر احمدی‌نژاد به نیویورک، از جمله سخنان احمدی‌نژاد در سازمان ملل و سخنان اوباما در مورد وی، اگرچه اصل موضوع بحثی است بسیار گسترده‌تر از این اتفاقات و حواشی‌شان.

برای نمونه سخنان احمدی‌نژاد در مورد حملات یازده سپتامبر را در نظر بگیرید. احمدی‌نژاد اینبار نیز مانند سفر قبلی خود تقاضا کرده بود تا به وی اجازه داده شود تا به محل حمله‌های تروریستی یازده سپتامبر برود، که خوشبختانه چنین اجازه‌ای صادر نشد، اما در هر حال او این امکان را داشت تا همانطور که اوباما اشاره کرد، در فاصله نه چندان دوری از محل آن حملات تراژیک سخنان زهرآگین، تلخ و پر کین خودش نسبت به مردم آمریکا را بر زبان جاری کند، و این زخم باز روان آمریکایی را با آنچه که تنها می‌توان یک بی‌خردی غریب نامید به خود آمریکائیان نسبت دهد -کار زشت و عجیبی که نه فقط اوباما بلکه مردم آمریکا از درک دلیل آن عاجز مانده‌اند.

اما از آنجا که بسیاری از مسلمانان به‌خصوص آنهایی که در خاور میانه و جنوب شرقی آسیا سکونت دارند در حقیقت مخاطبان احمدی‌نژاد و پذیرای پیام توهم‌آمیز و کینه‌توزانه وی بودند، شاید این سوال بی‌جا نباشد که حقیقتا چرا ساکنان این کشورها باید اینگونه دیدگاه‌های ناسالم و پر خشونتی را داشته باشند؟

و این همه در حالیست که در طرف دیگر، و در نوعی تقابل حاد با شخصیت، گفتار و رفتار احمدی‌نژاد، با رفتاری که از فرط بی‌منطقی در عین حال سوررآلیستی و بچه گانه به نظر می‌رسد، اوباما همچنان بر دراز بودن دست دوستی خود به سوی جمهوری اسلامی و شخص احمدی‌نژاد تاکید می‌کند، و حیرت زده است که چرا و چگونه در مقابل اظهارات دوستانه یکی دو سال اخیر دولت آمریکا جمهوری اسلامی و احمدی‌نژاد نه تنها روی خوشی به امکان صلح و دوستی نشان نداده‌اند، بلکه بر عکس بر رفتار متخاصمانه خود نیز افزوده‌اند تا جایی که احمدی‌نژاد در سازمان ملل چنین سخنرانی باور نکردنی را ارائه بدهد.

نکته‌ای که می‌خواهم مطرح‌ کنم این است که آنچه موجب می‌شود رفتارها و گفتار و اندیشه دو طرف در این قضیه، یعنی از یکطرف «دنیای غرب» به نمایندگی و سخنگویی کسانی مثل انگلیس، فرانسه و آمریکا، و از طرف دیگر «دنیای اسلام» به سخنگویی کسانی مثل جمهوری اسلامی، سلفی‌های عربستان، و یا طالبان، عملا بر یکدیگر نامفهوم، گنگ و پوشیده باقی بمانند مسائل و پروسه‌های روانی/تاریخی است که اگرچه هیچ کدام از آنان بر آن اشراف و آگاهی ندارند، اما در عمل به عنوان یک فیلتر تمام عیار پیام‌های این دو را به زبان‌هایی ترجمه و تبدیل می‌کند عمیقا غیر قابل دسترسی و غیر قابل درک توسط طرف مقابل.

شاید بد نباشد برای روشن کردن حرفی که می‌خواهم بزنم با یک مثال شروع کنم. اجازه بدهید پیشاپیش از شما خواهش کنم تا موضوع تفاوت جنسی در این حکایت را ندیده بگیرید و مرتبط به قضیه محسوب نکنید، و توجه کنید که جای زن و مرد این مثال را می‌توان به راحتی عوض کرد و پیام داستان همان خواهد ماند...

زنی را مجسم کنید که در کودکی توسط مردانی قدرتمند در خانواده و محیط اطرافش مورد آزار جنسی قرار گرفته باشد، و با تکرار این حکایت این پیغام عمیقا در ذهنش حک شده باشد که مردها دروغگو، غیر قابل اعتماد، و تجاوزگر هستند.

بعد مردی را مجسم کنید که سال‌ها بعد وارد رابطه‌ای با این زن می‌شود، زمانی که زن حکایات کودکی را به خیال خودش فراموش کرده و پشت سر گذاشته است، اگرچه در اعماق وجودش آن پیغام، اگرچه پنهان و خاموش در تاریکی، اما زنده و فعال به رفتار و افکارش را رنگ و جهت می‌دهد.

مجسم کنید مرد را، که خبر از «درون» ذهن و روح‌ آن زن نداشته باشد و میزان نفرتی که در اعماق دل آن زن نسبت به «هرچه مرد است» نهفته را نداند. آنچه می‌توان از قبل حدس زن اینکه زندگی که دو به هر حال زندگی سخت و مشقت باری خواهد بود، پر از خشونت و جنگ و دعوا و هر لحظه در مرز از هم پاشیدن. اما آنچه مهم‌تر از همه است این که تا وقتی که این دو «ندانند» که چرا روابطشان اینگونه دستخوش تلاطم و خشونت‌های گوناگون است به هیچ وجه امکان بهبودی در روابط آنان وجود نخواهد داشت.

از یک طرف، زن ناخودآگاهانه هر رفتار مرد را با فیلتری از عدم اعتماد، نفرت و سوء ظن تعبیر و تجربه می‌کند، و برایش اصولا غیر ممکن است که بتواند رفتارهای مرد را هرچقدر هم در ظاهر دوستانه باشند، ناشی از چیزی غیر از تلاش آن مرد برای کنترل و چه بسا تجاوز به حدود فردی وی بداند، چرا که اصولا ذهن انسان اینگونه کار می‌کند که هیچ «شیئی» [شیئ را به مفهوم روانکاوانه اش استفاده می‌کنم اینجا، که شامل تمام آن چیزهایی که ذهن انسان قادر به درک به عنوان جزئی جدا در دنیاست می‌شود، از جمله افراد، مفاهیم، و اشیاء] تمام آنچه که ما تجربه می‌کنیم و می‌بینیم نیست، بلکه هر شئی همیشه در ذهن ما نقشی نمادین اجرا می‌کند و «نماینده» اشیاء دیگری که در ذهنمان (یعنی در خاطره فردی و جمعی مان) با آن «همسان» ادراک می‌شوند هست، و بنابراین نوع عکس العمل‌های ناخودآگاهانه ای که در تداعی با آن اشیاء در مرور زمان (تاریخچه فردی، و تاریخچه جمعی) ذهنمان شکل گرفته است همیشه تعیین کننده نوع عکس العملمان به آن شیئ خاص است.

اما از طرف دیگر مرد هم از آنجا که نمی‌داند آنچه او می‌گوید از چگونه فیلتری می‌گذرد تا به گوش زن برسد، خواه ناخواه قادر به درک آنچه می‌گذرد نخواهد بود، و در نهایت دو سه گزینه در مقابل ندارد:‌ یا تا ابد به تلاش ساده دلانه برای تاکید بر عدم سوء نیت خودش و دریافت رفتارهای عجیب و غریب زن در مقابل ادامه می‌دهد، یا نهایتا از این رفتارش دست برخواهد داشت و قانع خواهد شد که این زن هیچ نوع منطقی ندارد و او هم وارد فاز رادیکال «مقابله با یک انسان دیوانه» خواهد شد، و یا پیش از رسیدن به چنین نقطه‌ای قربانی توهمات و سوء ظن‌های زن خواهد شد و از میان خواهد رفت.

احتمالا مثال به اندازه کافی روشن بوده که منظورم از تیتر مطلب را متوجه شده باشید. آنچه اوباما، و باید عرض کنم کلا سیاستمداران غربی و به‌خصوص آمریکایی کلا به نظر می‌رسد از تحلیل‌ها و موضع‌گیری‌های خودشان حذف می‌کنند جنبه تاریخی قضیه است، و کوله باری از خشم و نفرت که در طی چند قرن گذشته جمع شده‌اند تا امروز در کلام و رفتار دولت‌هایی مثل جمهوری اسلامی یا گروه‌های رادیکال اسلامی در گوشه و کنار جهان متبلور بشوند و به صورت رفتاری نمود پیدا کند که اغلب در ظاهر شکل خشم و کینه‌ای کور و بی‌منطق دارد.

در این میان دو شاخه متقابل سیاست آمریکایی هم تفاوت خاصی در این زمینه ندارند. چه جمهوری‌خواهان و محافظه‌کارانی که به دنبال برخورد سخت با کسانی مثل جمهوری اسلامی هستند، و چه دموکرات‌هایی مثل اوباما که معتقد به استفاده از برخورد نرم و دراز کردن دست هستند، اینها هیچکدام مبنای استراتژی خودشان را بر درک صحیحی از معنی و مفهوم خشم و کینه‌ای که در مقابل خودشان می‌بینند نگذاشته‌اند، چه برسد به درکی عمیق و تاریخی از زخم‌های درونی که با تولید مداوم درد در واقع موتورهای محرکه خشم و کینه این گروه از مسلمانان هستند.

سئوالی که طبیعتا در این نقطه مطرح‌ میشود این است که اگر این بحث صحیح باشد که آنچه خشم و تنفر کور مسلمانان و جمهوری اسلامی را تغذیه میکند در واقع زخمهای درونی و کهنه آنان است، چه نتیجه عملی از آن میتوان گرفت؟ آیا نتیجه چنین تحلیلی این نیست که غرب باید در مقابل خشونت ها و تقاضاهای جمهوری اسلامی یا طالبان و دیگر مسلمانان رادیکال احساس گناه کند و خود را مسئول آن بشناسد و در عمل «کوتاه بیاید»؟

خیر، نتیجه چنین تحلیلی این نیست که غرب بایستی در مقابل خشونت‌ها و مطالبات غیر منطقی که در قالب دولت‌ها و حرکت‌های اسلامی در جهان سوم مطرح شده اند کوتاه بیاید، همانطور که از سوی دیگر نتیجه آن این نیز نیست که این خشونت‌ها و مطالبات از آنجا که غیر منطقی هستند بایستی ندیده گرفته شوند و سرکوب شوند. هیچکدام از این دو پاسخ فایده ای نخواهند داشت چرا که هیچ یک منجر به «حل» و «رفع» اصل مسئله، یعنی همانی که زخم‌های عمیق و کهنه جهان اسلام خواندم نخواهند گشت.

همانطور که در آغاز گفتم، این بحثی نیست که بتوان حق آن را در قالب یک وبلاگ ادا کرد، اما از آنجا که نمی‌خواهم این متن بیش از این طولانی شود، اجازه بدهید این را بگویم که تنها راه «واقعی» و عملی برای حل این معضل ایجاد و توسعه یک نوع «آگاهی» تاریخی از جنبه های مختلف سیاسی، اجتماعی و روانشناسانه این پروسه، و در نهایت به «سطح» و «خودآگاهی» جمعی رساندن نوعی تبار شناسی حقیقی، «علمی» و بیطرفانه از وجود و تاثیرات مستقیم و غیر مستقیم این زخم‌هاست.

زخم‌هایی که بسیار عمیق‌تر، و بزرگ‌ترند از اتفاقاتی مثل کودتای بیست و هشت مرداد و نقش آمریکا در آن، یا حتی طرفداری آمریکا از حکومت شاه، اگرچه اینگونه وقایع از آنجا که به روش‌هایی نمادین آن «زخم» ها را «تازه» می‌کنند عملا با عکس العمل‌هایی بسیار شدید تر از آنچه منطقا می‌توان انتظار داشت روبرو می‌شوند.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

Mee too

از زاویه منحصر به فردی مساله را شکافتید. اصلا کلیشه ای نبود . اما یک اشکال در ان است که ان را به عنوان حقیقت نقض میکند . من میخواهم از منظر یک مثال عینی قطعی بودن حکمی را که در آخر دادید و اجتناب ناپذیر بودن سرنوشت را رد کنم . فکر نمیکنم کسی در این دنیا با هر طرز فکری وجود داشته باشد که این حقیقت را انکار کند که امریاک در حق ویتنام بیشترین جنایت ها را کرد . بیشترین کشتار ها را نمود ، بیشترین تخم کینه را کشت تا جایی که خودشان اقرار کردند و بر علیه ان از داخل امریکا اقدام کردند . اما امروز ویتنام فرش قرمز زیر پای امریکا و سرمایه داری جهانخوار ( به قول آنها ) پهن کرده . چطور روسیه و چین می توانند خصومت های کهنه و چرکین گذشته را به کنار نهند برای منافع ملی . با امریکا رابطه بر قرار کنند ؟ از مخالفت اصولی با طرح های امریکا طفره روند و گاهی همراه شوند با خواست امریکا ؟ چرا حتا سوریه و حماس هم میتوانند از مذاکره با امریکا صحبت کنند اما ما که مدعی ( تاکید میکنم مدعی ) حمایت از آنها هستیم و امریکا به ما به اندازه آنها تجاوز نکرده ! نباید حرفش را بزنیم ؟( لطفا ۲۸ مرداد را به رخ نکشید چون من طرفدار مصدق هستم و این رژیم مخالف او  است و مارکسیست های روسی از ان استفاده ابزاری میکنند چون خودشان هم به سقوط مصدق کمک کردند و هم سکوت کردند به دستور شوروی ) . \nاین خصومت و نفرات از امریکا ریشه اش در کجاست ؟ لطفا طفره نروید . امریکا در عراق و افغانستان دو دشمن دولت ایران را نابود کرد ! پس مساله چیست ؟

Mee too | ۰۵ مهر ۱۳۸۹ - ۱۴:۴۶
Me too

از شهریور ۱۳۲۰ تا کنون حزب توده و اقمار ان با تاثیر و دستور از شوروی در دو زمینه شدیدا فعال شدند :\n۱) خصومت با امریکا و غرب را با تمام قدرت دامن زدند . در تمام مراکز فرهنگی ، ادبی ، سیاسی ، روشنفکری ، نظامی نفوز کردند . چهره سازی کردند و ضد چهره های ملی و غرب گرا و دگر اندیش وارد تخریب شدند \n۲)از تمام فرصت ها برای چرخاندن محور سیاست خارجی کشور به سمت شوروی و علیه امریکا بهره بردند و مرز های ا ید یو لوژیکی و عقیدتی و سیاسی را بین احزاب و گروه های ملی و مذهبی و حتا مشروطه خواه در هم و مغشوش کردند . تا جائیکه بین دشمنی مارکسیست های روسی با امریکا و دشمنی مذهبیها و دولت مردان ج ا با امریکا و دشمنی ملی ها  با امریکا ( به خاطر کودتای ۲۸ مرداد ) هیچ تفاوتی نیست .\nآیا تفاوتی بین موسوی و جریان چپ و اصول گرایان ج ا و حتا ارزشی ها وجود دارد وقتی مساله اعراب و اسرائیل و یا امریکا به وسط می اید ؟ اینها که بر سر قدرت این همه با هم اختلاف دارند به آنجا که میرسند شبیه هم حرف میزنند فقط هر کدام دیگری را متهم میکند که او آمریکایی است !!! و خواهان سازش !!!\nامروز از هواداران مصدق تا افرادی مثل شاملو تا موسوی تا اصلاح طلبان تا رفسنجانی تا لاریجانی تا احمدی نژاد تا حزب توده و فدائیان و سایر چپ ها تا سکولارها همه با امریکا دشمن هستند به ظاهر برای کودتای ۲۸ مرداد و حمایت امریکا از شاه . اما آیا این تمام واقعیت است ؟ \nآیا وقت ان نرسیده که چشمانمان را بشوییم و کاسه داغتر از اش نشویم ؟ منافع ملی را جایگزین خصومت ورزی کور نمائیم و از اوباما و امریکا توقع  نداشته باشیم در امریکا یک ج ا ضد اسرائیلی مارکسیست اسلامی درست کنند تا ما بتوانیم با ان رابطه برقرار کنیم . ما آنها را شرور و طراح قتل دسته جمعی مردمشان بنامیم آنهم در خاک آنها و داد و فریاد کنیم مگر ما چه گفتیم ؟ خواستار تحقیق شدیم در مورد مسائل داخلی شما ! آیا حتا یک مقام آمریکایی تا کنون مدعی شده در سازمان ملل که مثلا ج ا خودش مسول انفجار حزب ج ا است ؟

Me too | ۰۵ مهر ۱۳۸۹ - ۱۴:۴۴
صفحه 1 از 1 صفحه
آگهی