شادی ضابط، نویسنده وبلاگ وبلاگوار، یکی از دلایل بالارفتن آمار طلاق در ایران را پایین بودن سطح مدارا در جامعه ای که فرهنگ گفتگو در آن جاری نیست، میداند.
سمیه چند وقت پیش راجع به آمار بالای طلاق در ایران و مشکلات بعدی زن مطلقه نوشته بود و اینکه باید از مساله طلاق تابوزدایی شود.
من هم کاملا با این مساله موافقم. به هر حال رابطههای زیادی در زندگی ما هست که با شکست مواجه میشود و در پی آن یا خودبهخود تمام میشود یا آدم خودش به این نتیجه میرسد که بهتر است به آن خاتمه دهد. زندگی زناشویی هم یکی از این رابطههاست.
باید بپذیریم که این هم مثل بقیه روابط ممکن است روزی به قطع بیانجامد و در آن هیچ چیز غیرطبیعی وجود ندارد. اما حرف من راجع به این نیست. چیزی که توجه من را جلب کرد آمار قابل توجه طلاق در ایران است که عموما هم در چهار سال اول زندگی صورت می گیرد. بالا بودن آمار طلاق در جامعه ما که هنوز میتوان آن را -لااقل از نظر نگاه به طلاق- جامعه سنتی نامید و با توجه به تابو بودن این پدیده قابل توجه است.
من چندان فرصت مطالعه تحقیقهایی که در زمینه دلایل طلاق در ایران انجام شده است را نداشتهام و نمیدانم دلایل بالارفتن طلاق در ایران چه ذکر میشود. اما فکر میکنم یک مساله در بالارفتن آمار طلاق در کشور ما نقش دارد: پایین آمدن آستانه تحمل. پایینتر از حد متوسط و معمول. ماها خیلی کم تحملیم. یعنی عمدتا دلیل کمی لازم است تا از کوره در برویم و بزنیم کاسه کوزه را به هم بریزیم و در پی آن دیگر ریخت طرف مقابل را هم نخواهیم ببینیم. این را در جامعه به خوبی میتوان مشاهده کرد. ما مردمی عصبانی هستیم. آدم های حساسی شده ایم. زود ِ زود غمگین می شویم. زود ِ زود عاشق می شویم. زود ِ زود به خشم می آییم. زود ِ زود به رنج می آییم. خیلی زود پیر شدیم. دلخوشیها و شادیهایمان کم است و اعصابخردیها و آزار دیدن و استرسمان بالا. سن سکته که به سی و دو سالگی رسیده خودش گویای خیلی چیزهاست. کیست که نداند یکی از عوامل اصلی سکته حرص و جوش خوردن است. وقتی آدمها مجبورباشند از صبح تا شب با اطرافیان دور، از راننده تاکسی گرفته تا همکار و پزشک و ارباب رجوع و ... سروکله بزنند و حرص بخورند و مدام آزار ببینند، سرشان کلاه برود و روی خوش نبینند، چطور میتوان انتظار داشت که با اطرافیان نزدیکشان رابطهای مستحکم و مناسب داشته باشند و خشمشان را بر سر آنها خالی نکنند. وقتی روز تا شب توهین تحمل میکنند چطور میتوانند روحی شاداب داشته باشند.
من جایی میگفتم در فرانسه به خاطر حجابم هر چند که شخصا توهین کلامی خیلی کم دیدهام، اما گاهی نگاههای تحقیرآمیز میبینم که به شدت اذیتم میکنند. یکی گفت «ای بابا. ما اینجا روز تا شب فحش میخوریم. کافیست در تاکسی را محکم ببندی تا فحش بشنوی. اینها برای ما عادی شدهاست. نگاه تحقیرآمیز که چیزی نیست.» اما من موافق نیستم. آدمی هیچ وقت به توهین عادت نمیکند. عزت نفس و شخصیت و غرور انسان اینها را پس میزند. شاید گوش شنیدنش را عادی بداند اما روح آسیب میبیند. میشکند. تکرار روزانه و همیشگیش باعث میشود که آدم دیگر نتواند انرژی و طراوت لازم را برای داشتن یک رابطه خوب با خودش و دیگران داشته باشد.
به نظر من اگر میخواهیم طلاق را در جامعهمان بفهمیم باید یک نگاهی به کل ارتباطهای اجتماعیمان بیاندازیم. اطرافمان را که نگاه کنیم میبینیم که چقدر پایه روابط خانوادگی و دوستی و همسایگی و کلا رفت و آمدها سست شده است.
شرایط بد اقتصادی باعث شده که یک مهمانی دادن فلان قدر خرج بردارد. پس ترجیحا کمتر مهمانی برویم تا کمتر مهمان بیاید. اگر هم بخواهیم به دیدار کسی برویم تا ساعت هفت هشت شب که سر کاریم. بعدش هم خسته و کوفته میرویم مهمانی و عموما هم که تلویزیون روشن است و چشم به آن داریم و نه کسی میل دارد پای درددل کسی بنشیند نه درددلی کند. «مردم خودشان هزار بدبختی دارند.» رابطهها دارند به مرور سرد و سردتر میشوند. بیحوصله شدهایم. دلمرده شدهایم. مردمی ناشکیبا شدهایم. رابطههای دوستی و خانوادگیمان سست و سستتر میشوند.
من بالارفتن آمار جدایی زن و شوهر را زیر مجموعهای از سرد شدن و قطع شدن کلیه ارتباطات بینفردی میدانم که از جمله قربانی سختیهای زندگی در ایران شده است. قربانی بیاعتمادیها، بدبینیها، بدگمانیها، خشونتهای کلامی و غیرکلامی، عدم مدارا و گذشت و مهربانی.
شور و عاشقی هفتهها و ماههای اول که گذشت و مشکلات بیشتر خودشان را نشان دادند و زن و مرد مجبور شدند دو نفره بار یک زندگی را به دوش بکشند، آن وقت است که نیاز به صبر و مدارا و کوتاه آمدن بیشتر مشخص میشود. حرف من سوختن و ساختن با کسی که صد و هشتاد درجه با آدم متفاوت است یا به شدت آدم را آزار میدهد نیست. سخن من کنار آمدن با کسی است که تا همین چند وقت پیش دوستش داشتیم. ادامه هر مسیری، هر رابطه اجتماعی، با هر که باشد، دوست، همکار، همسایه، همسفر و...، از هر دو طرف مدارا میطلبد، شکیبایی میطلبد، از خود گذشتگی و کوتاه آمدن و نادیده گرفتن میطلبد. و بیشتر از هر چیز دیگری، به باور من، گفتگو.
گفتگوست که باعث میشود زخم کوچک روحیمان به دملی چرکین تبدیل نشود. در هر رابطهای با گفتگو میتوان خیلی از سوءتفاهمهایی را که سر هیچ و پوچ پدید آمدهاند حل کرد. نگذاشت کار به جایی برسد که طرفین فقط داد بزنند و هیچ نشنوند. اما ما اینها را کجا باید یاد بگیریم. از که باید یاد بگیریم که در زندگی دونفرهمان هم اجرایش کنیم. اینها چیزهایی هستند که کمتر دیدیم کسی بدانها عمل کند. اینها را همیشه از واعظ و مشاور و وکیل و غیره فقط شنیدهایم. اما شنیدن که دردی را از آدم دوا نمیکند. اینها باید برای آدم عادت شوند، عادی شوند، در آدم نهادینه شوند تا وقتی به زندگی زناشویی رسیدیم هم به دردمان بخورند.
جامعه ما پر است از خشونت و عدم مدارا و بدگمانی و توهین و تحقیر. دست از پا خطا کنی به بدترین وجه با تو برخورد میشود. معلوم است که جوان هم اینها را درونی میکند و رفتارهایش مطابق همین هنجارها شکل میگیرد. در جامعهای که بزرگترهایش اصلا به واژه «گفتگو» حساسیت دارند و روزش را از تقویم حذفش میکنند کجا فرد میتواند بفهمد این حیاتیترین مساله برای رسیدن به مفاهمه و ادامه رابطه محترمانه و انسانی است. معلوم است که آدمهای چنین جامعهای مهارتی در برقراری ارتباط کلامی نخواهند داشت. و گفتگو که حذف شود مسلم است که خشونت کلامی و غیرکلامی جای آن را میگیرد و نهایتا کار به قطع رابطه میکشد. این جوانی که هیچ جا گفتگو و مدارا را تمرین نکرده چطور در رابطه با همسرش اجراشان کند؟
من باز هم میگویم که با طلاق به خودی خود مشکلی ندارم که طلاق پایانی بر یک رابطه ناموفق است و رابطه ناموفق و اشتباه کردن در شناخت یک نفر همیشه ممکن است در زندگی آدم رخ دهد. حرف من اینست حالا که عمدتا عاشق شدیم و باهم پیمانی بستیم، بهتر است خودمان را در قبال پیمانمان و فرد مقابلمان مسئول حس کنیم و هر دو تلاش کنیم که همه راههای متمدنانه را امتحان کنیم برای وفادار ماندن به قولمان. مدارا کنیم، با هم حرف بزنیم و قبول کنیم که طرف مقابل هم انسان است و حق اشتباه دارد و فرصت جبران به او بدهیم. قطع رابطه همیشه بهترین راه نیست. هر چقدر هم آدمها بگویند «آخیش راحت شدم» باز یک رابطه ناموفق، از هر نوعی، در سیوی زندگی شخصی آدم خیلی افتخاربرانگیز نیست. «ناموفقیت» است. موفقیت نیست. و در این مورد خاص میتواند آسیبهای زیادی به زندگی آن دو نفر و چه بسا به اطرافیانشان وارد کند.
در ضمن قصد ندارم این عامل را به همه طلاقهای زوجهای ایرانی بسط بدهم. اما آن را در یک سری از طلاقها عامل مهمی میدانم و مسلما و خوشبختانه این عامل باعث نمیشود همه ازدواجها به طلاق بیانجامد چون آدمها طاقت و توان و گذشته و آموزش یکسانی ندارند. بعضی میتوانند علیرغم شرایط سخت اجتماعی که گفتم ارتباطاتشان را چه با همسر چه با دیگران حفظ کنند و گسترش بدهند، بعضی نه. اما اینکه روابط دوستی و خانوادگی و زناشویی بیشتر و بیشتر به سردی میگراید نشان میدهد که این شرایط روی بیشتر مردم تاثیر بدی دارد. چون باعث میشوند آدم با خودش رابطه خوبی نداشته باشد. با خودش در صلح نباشد و در نتیجه با «دیگران» هم سر صلح نداشته باشد. رابطههای اجتماعیش به مرور شکنندهتر و دایره کسانی که میتواند با آنها بسازد کوچکتر شود. این راه که آغاز شد چه کسی ضمانت میکند همسر آدم جزو آن «دیگران» و کسانی که خارج از دایره قرار میگیرند نباشد؟
بنده هم از شما سپاسگزارم.
خانم شادی ضابط،\nسپاس از نکتههایی که نوشتید. آنها را اصلاح کردیم.
با تشکر از توجه مردمک به یادداشتاین جانب عرض میشود که با خلاصه ارائه شده از یادداشتم موافق نیستم. به نظر من نمیتوان گفت که گفتگو در جامعه ما “مذموم” است یا لااقل من این را نمیگویم. مسئولان را باید از مردم جدا کرد. تاکید من روی فقدان فرهنگ گفتگو و عدم یادگیری آن بود نه زشت بودن آن. بنابراین فکر می کنم بهتر است لطف کنید و عبارت “در جامعهای که گفتگو در آن مذموم شمره میشود” را به ” در جامعه ای که فرهنگ گفتگو در آن وجود ندارد” تغییر دهید. در غیر اینصورت به نظر نگارنده خلاصه با متن تا حدودی متفاوت است.\n\nضمنا میبینم که با وجود تمام تلاشی که در صحیح بودن نگارش مطلب کردم در قسمتی که شما نقل کردید و در کادر آبی قرار دادید باز اشتباه نگارشی هست. بجای “حذفش” باید می نوشتم “حذف”. در وبلاگم درستش کردم. از آنجایی که مخاطب در درجه اول به این نقاط برجسته شده توجه میکند اگر صلاح میدانید لطفا اصلاحش کنید.\nبا تشکر.