اکبر گنجی روزنامهنگار و فعال سیاسی در مجموعه یادداشتی برای مردمک با مقایسه بیانیهها، سخنرانیها و موضعگیریهای خاتمی، موسوی و کروبی میکوشد تا نقاط اختلاف/تفاوت آنها را نشان دهد. در بخش سوم این مطلب وی میگوید تراژدی تکفیر و طرد و حذف در حال تکرار شدن است. تاکیدها در این مطلب از نویسنده است.
photo by: Behrouz Mehri/AFP/Getty Images
8- اصلاح قانون اساسی: اصلاح قانون اساسی به سود دموکراسی و حقوق بشر یکی از خواست های برحق آزادیخواهان است. مهدی کروبی در بیانیه 24 فروردین خود که در روزنامه اعتماد ملی منتشر شد، خواستار تغییر برخی از اصول قانون اساسی- از جمله افزایش اختیارات شوراهای استانی، تغییر در اصل 44 قانون اساسی و لغو انحصار رسانهای دولت- شد.
بعدها او از اصلاح قانون اساسی هم دفاع کرد و گفت:«قانون اساسی می بایست در صورت نیاز و متناسب با مقتضیات زمانی در جهت بهره مندی عمومی و منافع ملی تغییر نماید.»
میر حسین موسوی هم در بیانیهای که به مناسبت سالگرد 25 خرداد منتشر کرد، اصلاح قانون اساسی را امری طبیعی به شمار آورد و گفت:«قوانین کشوری و از جمله قانون اساسی متونی همیشگی و تغییر ناپذیر نیستند. هر ملتی این حق را داراست که با تصحیح سیر حرکتی خویش، به اصلاح در قوانین جاری اقدام کند. اما باید توجه داشت که تنها تغییر و اصلاحی در قانون اساسی مورد پذیرش است که در فرایند مذاکره و گفتگوی اجتماعی و با مشارکت همه اقشار و گروههای اجتماعی و با پرهیز از تصلب و انحصارگرایی و زورگویی صورت پذیرد.»
اصلاح قانون اساسی را میتوان یکی از مطالبات سبزها به شمار آورد. مطالبهای که پس از تحولات انتخابات ریاست جمهوری به زبان اصلاح طلبان راه یافت. روشن است که اصل چهارم و پنجم و اصول ناظر به ولایت فقیه، به طور بنیادین با دموکراسی و حقوق بشر تعارض دارند. درخواست تغییر و حذف این اصول، درخواستی برحق است که طلب آن نابهنگام نیست، گرچه خواستی نیست که در کوتاه مدت قابل وصول باشد.
9- سودای حقیقت و توهمات ایدئولوژیک:موسوی/کروبی/خاتمی بر واقع گرایی تأکید دارند. واقع گرایی در این سطح، یعنی در نظر گرفتن ظرفیتهای موجود و طرح شعارها و مطالبات در سطحی که برآمدنی باشد. در این زمینه بین این سه تن توافق وجود دارد، اگر چه در تعیین مصادیق، میانشان اختلاف است. اما این کمترین سطح از سطوح واقع گرایی است. واقع گرایی و حقیقت طلبی با برخی رویکردها تعارض دارند که باید به دقت تکلیف خود را با آنها روشن کرد.
1-9- نیروهای سیاسی به سرعت خود و همفکرانشان، و مدعیاتشان درباره عالم و آدم و ساختار سیاسی را حقیقت مطلق و مطلق حقیقت قلمداد می کنند.این واقعیت تلخ را در تاریخ پس از انقلاب مشروطیت بارها و بارها تجربه کرده ایم. به این حقیقت خدشه ناپذیر توجه کنید:«شاه یکصد هزار زندانی سیاسی دارد.» چه کسی در این شک داشت یا اگر هم شک داشت میتوانست آن را کاذب اعلام کند؟ فعالین سیاسی تعداد زیادی از این گونه مدعیات بلادلیل برساخته و سپس آنها را به تابوهایی تبدیل کردهاند که هیچ کس نباید نزدیک شان شود.
گروهی از سبزها با نادیده گرفتن این تجربه تاریخی، همین رویکرد را دنبال می کنند. به این مدعا توجه کنید:«میر حسین موسوی در انتخابات ریاست جمهوری برنده شد، یعنی بیش از بیست میلیون رأی آورد.» حال اگر کسی بپرسد دلایل این مدعا چیست و چگونه می توان این مدعا را با شواهد و قرائن تأیید کرد؟ گویی اسطوره ای زیر سئوال رفته است.
واقع گرایی و حقیقت طلبی حکم می کنند که مدعیان مدعای «کسب بیش از 20 میلیون توسط موسوی» را با قرائن و شواهد مدلل سازند. اگر چنان قرائن و شواهدی وجود ندارد، تکرار این مدعا اخلاقاً پذیرفتنی نیست. استناد به سخنان خود شخص، مثبت مدعا نیست. اگر چنین باشد هر فردی مدعایی را مطرح می سازد و بیان آن از سوی خود را دلیل صدق مدعایش قلمداد میکند. مومنان شخصیت پیامبران (صدق اخلاقی/راستگویی) را دلیل صدق مدعیاتشان به شمار می آورند. اما نه از صدق اخلاقی می توان صدق معرفت شناختی را استنتاج کرد و نه میر حسین موسوی پیامبر است.
2-9- آن به اصطلاح «حقایق محض» برساخته گروه های سیاسی، در تاریخ معاصر ما، باعث جداییهای دردناک و بعضاً فاجعه بار شده است. داستان حزب توده و خلیل ملکی و داستان چریکهای فدایی خلق و مصطفی شعاعیان دو نمونه از چنین رویدادی را به نمایش میگذارند. اپریم اسحاق در سال 1326 حزب توده را ترک کرد و انتقادات اش از حزب را در «چه باید کرد» و «حزب توده در سر دو راهی» انتشار داد. پاسخ حزب توده صریح و روشن بود: اپریم اسحاق جاسوس انگلیس است.کیانوری و دیگر رهبران حزب توده از بدترین تعابیر علیه خلیل ملکی استفاده می کردند. احسان طبری خلیل ملکی را خائن و جاسوس می خواند که «سرانجام به زباله دان تاریخ افتاد.»*
کیانوری در کتاب گفت و گو با تاریخ طرح دوباره خلیل ملکی را توطئه آمریکا برای ترویج فرهنگ و تفکر آمریکایی قلمداد می کرد. چریکهای فدایی خلق هم مصطفی شعاعیان را «مارکسیست آمریکایی» و «اپورتونیست» قلمداد می کردند. شعاعیان در هشت نامه به چریکهای فدایی خلق نوشته است که با هر کس که با وی رابطه داشته باشد، سازمان به عنوان «جذامی و طاعونی و وبایی» با او رفتار می کند. **
وقتی حمید اشرف سر قرارهای با او حاضر نمی شود، شعاعیان می نویسد:«این رویه درست به همان معنی تف و لعنت و بیرون انداختن با قنداق تفنگ و سرنیزه» است.***
حمید اشرف در آخرین دیدار(18/6/1353) به شعاعیان می گوید:«نظر رفقا این است که ما نمیتوانیم با هم در یک سازمان جای بگیریم. ضمناً دشمن فوری یکدیگر نیستیم. البته اگر در جامعه کار به درگیری برسد- که روزی به ناچار خواهد رسید- آن گاه رو در روی هم می ایستیم.» شعاعیان به اشرف می گوید:«شما را هر چند نه به چشم رفیق ولی به چشم دوست می نگرم. درباره درگیری احتمالی در جامعه نیز،نه جای شک است و نه جای نگرانی.» ****
داستان انقلاب ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق در سال 54 از همه دردناکتربود که به ترور پنج تن از رهبران سازمان توسط بخش مارکسیست- لنینیست شده انجامید و در سمت و سوی تحولات بعدی نقشی اساسی ایفا کرد. یک سازمان بسته تحلیل خود را از واقعیت، حقیقت محض قلمداد میکند، آنگاه اگر یکی از اعضا آن مدعا را به پرسش بگیرد، طرد و حذف می شود. این داستان پس از انقلاب هم به وفور در میان گروهها و سازمان های سیاسی روی داد و هنوز روی میدهد. آیا سبزها هم حقایق تردیدناپذیری دارند که پرسش درباره آنها و طلب دلیل به طرد می انجامد؟
3-9- سازمانهای مخفی چریکی اسطوره هایی داشتند،حقایقی میساختند، دست به ائتلاف می زدند؛ کسی مجاز نبود در اینها شک کند. تعریف و تمجید و ایمان، وظیفه اعضا و طرفداران بود. اعضا و طرفداران هم تصاویری از رهبران خلق می کردند و انتظاراتی از آنها داشتند. رهبران هیچ گاه نباید از اشتباه حرف میزدند.
این فرض محال را در نظر بگیرید. فرض کنید حمید اشرف میآمد و اعلام می کرد: «زدن بانک ها و کشتن پاسبان های محافظ بانک ها اشتباه بود. نه پاسبان های محافظ بانک ها مزدوران امپریالیسم و شاه بودند، نه سرقت از بانک ها مصادره اموال سرمایه داری به سود خلق های محروم بود.»
در این صورت، اعضا و طرفدران سازمان چریکهای فدایی خلق چه تصوری از حمید اشرف پیدا می کردند؟ او وظیفه داشت تا همیشه از کارهای انجام شده دفاع کند، نه آنکه خطاها و اشتباهات را نشان دهد. او باید از «اسطوره سیاهکل» حرف می زد، نقد سیاهکل کار امپریالیسم و ژاندارمش(شاه) بود. ارزیابی دقیق عملیات سیاهکل، پیامدهایش، سود و زیان آن برای دموکراسی، موجه بودن یا ناموجه بودنش از نظر اخلاقی، کار رهبری سازمان و اعضا و مدافعان آن نبود. اینان باید آن را به اسطوره بدل می ساختند و ساختند. ده یازده سال بعد، اکثریت رهبران و اعضای همان سازمان آن روش ها را کنار نهادند و آرام از کنار آن گذشتند.
سازمان مجاهدین خلق را در نظر بگیرید. آیا اعضا و طرفداران سازمان میپذیرند مسعود رجوی از خطاها و اشتباهات سازمان حرف بزند؟ آیا اساساً سازمان مجاهدین خلق طی سه دهه گذشته حتی یک خطا داشته است؟ آیا اعضا و هواداران سازمان مجازند اتحاد با صدام حسین یا عملیات فروغ جاویدان یا انقلاب ایدئولوژیک یا انتصاب مریم رجوی به رئیس جمهور مادام العمر ایران را به نقد بگیرند و آنها را خطا بخوانند؟ مگر می شود خود را مدافع سازمان مجاهدین خلق خواند و در عین حال در یکی از اینها شک و تردید روا داشت؟
به سرنوشت ده ها مطرود و حذف شده سازمان مجاهدین بنگرید، حال و هوای این نوع تشکیلات به دست خواهد آمد.آیا جنبش سبز چنین پدیده ای است؟ آیا سبزها هم می خواهند چنان رویه هایی را بازتولید کنند؟ آیا کار سبزها اسطوره سازی از گذشته است؟ آیا سبز بودن به معنای نقدناپذیر کردن برخی از مدعیات بلادلیل است؟ آیا وظیفه سبزها این است که همه کارهای انجام شده را درست بخوانند؟ آیا سبزها هم میخواهند- چون سازمان های چریکی، حزب توده و دیگر نیروهای انقلابی- هر ناقدی را به رژیم وصل کنند؟
4-9- آیا سبزها «کمیته مرکزی» و «دفتر سیاسی» دارند که بر اساس «حقایق محض» برساخته حزب پیشرو، افراد را طرد و حذف می کند؟ این مالکیت از کجا آمده است که برخی بی پروا این و آن را اخراج می کنند؟
داستان، داستان تکرار تاریخی است که شکست خود را بارها به نمایش گذارده است. نباید انحصارگرایانه به دنبال بهانه برای اخراج این و آن گشت، بلکه باید کثرت گرایانه به دنبال بهانه برای دلبسته کردن همه به حرکت سبز رفت. اگر چنین نباشد، سبز فصلی نوین در تاریخ مبارزات دموکراسی خواهی ما نخواهد بود.
سبز بودن، تا حدی که من می فهمم، با تهمت زنی، دروغ گویی و لجن مال کردن دیگری هیچ نسبتی ندارد (نباید داشته باشد)، بلکه سودای حقیقت در سر دارد و میداند که دموکراسی را با رفتاری که میکنیم رفته رفته می سازیم. یعنی با رواداری، تحمل دیگری،احترام به تفاوت. نه حذف دیگری و طرد متفاوتها.
در اینجا راه و مقصد یکی می شوند. دموکراتیک عمل کنید تا دموکراسی ساز باشید. به متفاوت ها احترام بگذارید تا دموکراسی برساخته شود. خاتمی، انقلاب، نظام جمهوری اسلامی، قانون اساسی، امام خمینی و رهبری را از «اصول موضوعه جنبش اصلاح طلبی» به شمار می آورد، برخی هم مدعای «پیروزی موسوی» یا «تقلب در انتخابات» را «مولفه اصلی» حرکت سبز قلمداد میکنند.
اگر خاتمی به دنبال کشف نفوذی ها- که به امام خمینی باور ندارند- در جنبش اصلاح طلبی میگشت و می گردد، گروهی هم به دنبال ناسبزهایی میگردند- که به پیروزی موسوی باور ندارند و در جنبش بودن حرکت سبز شک دارند - تا ناسبز بودنشان را اعلام کنند.
موسوی و کروبی هیچ گاه سبز بودن را با پیروزی موسوی یا تقلب در انتخابات گره نزده اند. موسوی در تعلیل جنبش سبز گفته است: «بروز انحرافات گوناگون و موانع بتدریج سازمان یافته در مسیر تحقق اهداف و آرمان هایی چون عدالت، استقلال، آزادی و جمهوری اسلامی که مردم به خاطر آنها انقلاب شکوهمند اسلامی را به پا کردند، ظهور گرایشات تمامیت خواهانه در میان برخی از مسوولین حکومتی، نقض حقوق بنیادین شهروندان، بی حرمتی به کرامت انسانی، سوءمدیریت دولتی، افزایش فاصله طبقاتی و محرومیتهای اقتصادی و اجتماعی، قانون گریزی بل قانون ستیزی برخی مجریان قانون، نادیده گرفتن منافع ملی و ماجراجویی های عوامفریبانه در تعاملات بین المللی، فراموشی تدریجی و دردناک اخلاق و معنویت برای قدرت عواملی است که به نضج گیری نگرش های اعتراضی در میان دلسوختگان، دردمندان و قاطبه مردم ایران در سال های اخیر انجامید که بروز بارز و نیرومند آن در جنبش سبز مردم ایران پس از انتخابات دهم ریاست جمهوری در سال 1388 جلوه کرد.»
در این تعلیل هیچ سخنی از نقش عامل «پیروزی موسوی» یا «تقلب در انتخابات» در ظاهر شدن پویش سبز و هویت آن نیست. موسوی متغیرهایی متفاوتی را به عنوان عوامل ظهور جنبش سبز معرفی می کند.
مهدی کروبی هم در تعلیل پیدایش جنبش سبز میگوید: «هر حادثه ای یک جا منفجر می شود، اما باید همه عوامل قبل از آن نیز مورد بررسی قرار گیرد. حوادث انتخابات دهم نیز تنها به خاطر یک انتخابات نبود بلکه انتخابات نقطه انفجارآن جریان بود و جنبش سبز حاصل یک سلسله اتفافات و رخدادهای قبل از انتخابات ریاست جمهوری نهم و مجلس هشتم بوده که در انتخابات دهم ریاست جمهوری نمود پیدا کرد. توده مردم ناراضی هستند، چه آن که به خیابان آمد و چه آن که نیامد، ناراضی است.»
4-9- مدعیات ما چنین بود:
1-4-9- سلطان علی خامنهای از قبل تصمیم گرفته بود تا احمدی نژاد را همچنان رئیس جمهور نگاه دارد.او کاملاً از «وضع موجود» و احمدی نژاد راضی بود. وی دولت احمدی نژاد را «یکى از محبوب ترین دولتها بعد از مشروطه تا امروز» خواند. مخالفان احمدی نژاد را «پنجه زنها» و «لجن پراکن ها» نامید.
سلطان علی خامنه ای مخالف «تغییر وضع موجود» بود. سال پیش از انتخابات خطاب به احمدی نژاد و کابینه اش گفت: «آنچه که در مورد سال آخر اين دوره بايد به شما عرض بکنم، چند نکته است... فکر نکنيد که امسال، سال آخر دولت است؛ نه. مثل کسی که پنج سال ديگر بناست کار بکند، کار بکنيد؛ يعنی تصور کنيد که اين يک سال به اضافه چهار سال ديگر در يد مديريت شماست. با اين ديد نگاه کنيد و کار کنيد و برنامه ريزی کنيد و اقدام کنيد.»
2-4-9- رژیم بدون شمارش آرا محمود احمدی نژاد را با بیش از 24 میلیون رأی پیروز اعلام کرد.آنها که در پای صندوق ها بودند، «سرکار» رفته بودند. وزارت کشور قبل از شمارش آرا، احمدی نژاد را با بیش از 24 میلیون رأی از طریق فارس نیوز پیروز اعلام کرد.
3-4-9- آرای محمود احمدی نژاد از مجموع آرای موسوی/کروبی بسیار پائین تر بوده است.
4-4-9- میر حسین موسوی و احمدی نژاد به دور دوم می رفتند و هیچ کدام از این دو تن در دور اول موفق به کسب 20 میلیون رأی نشده بودند. به همین دلیل، محمود احمدی نژاد رئیس جمهور منتخب مردم نیست.
5-4-9- بحث ما درباره «تقلب در انتخابات» به بحث آرای به صندوق ها ریخته شده تحویل میشد. یعنی، نسبت آرایی که به صندوق ها ریخته شد، چه بود؟ اما «تقلب در انتخابات» را نمیتوان و نباید به «تغییر نتایج» آرای به صندوق ها ریخته شده فروکاست. به عنوان مثال، خرید رأی هم مطابق قانون تقلب به شمار می رود. مخالفان احمدی نژاد بر این باورند که وی میلیاردها تومان صرف این کار کرده است. اگر این مدعا صحت داشته باشد، آن هم نوع دیگری از تقلب است. ورود نیروهای نظامی/انتظامی/امنیتی به انتخابات و سازماندهی آن توسط آنها هم خلاف قانون است.
اصولاً انتخابات در ایران، صدها اشکال دارد که یکی از آنها نظارت استصوابی شورای نگهبان است. در «مانیفست جمهوری خواهی» معضلات انتخابات در ایران توضیح داده شده است. پیش از این بارها- از جمله در نامهای که به امضای مهمترین روشنفکران جهان رسید- توضیح داده ایم که انتخابات ایران اگر صد درصد آزاد و منصافه برگزار شود و همه نهادهای انتخاباتی به دست اصلاح طلبان بیفتد، باز هم با این مسأله دست به گریبان است که «منجر به انتقال قدرت» از زمامداران خودکامه به مخالفان آزادیخواه نمی شود. برای این که قدرت اصلی همچنان در دست سلطان و نهادهای تحت امر او باقی خواهد ماند.
6-4-9- سبز بودن در گرو باور به پیروزی موسوی یا تقلب در انتخابات نیست. ممکن است فردی در انتخابات به احمدی نژاد رأی داده باشد، اما با دیدن آن همه سرکوب و جنایت، «سبز» شده باشد.
7-4-9-- سبز حرکتی اعتراضی، معلول دهها دلیل و علت، و مطالبات دموکراسی خواهانه (گذار به نظام دموکراتیک ملتزم به آزادی و حقوق بشر) است. تبیین های تک علتی آنچنان که باید ما را به حقیقت نزدیک نمیسازند.
8-4-9- یکی از عللی که به حرکت سبز شکل داد، اعتراض به دروغ گویی ، تهمت زنیهای بلادلیل، فحاشی و لجن مال کردنها بود. سبز نهضت علیه دروغ گویی بود، نه دروغ گویی زیر پوشش سبز. سبز نهضت علیه لجن مال کردن بودن، نه لجن مال کردن این و آن تحت پوشش سبز. سبز نهضت علیه خودکامگی و دروغ گویی و لجن مال کردن و برباد دادن سرمایههای ملی توسط خامنه ای/احمدی نژاد و مریدانشان بود، نه مسخره کردن قد و قیافه احمدی نژاد به نام سبز(اگر قد و قیافه احمدی نژاد در خور تمسخر است، چه کسی را باید تمسخر کرد؟ خودش را یا به وجود آورنده اش را؟).
سبز مخالف کارهایی است که احمدی نژاد می کند، نه طبقه ای که او از آن برآمده است. طبقه اجتماعی احمدی نژاد و طرفدارانش را «لومپن پرولتاریا» نشان دادن، نه تنها تحریف حقیقت، که عملی غیر اخلاقی است.هر چند که مارکس اصطلاح لومپن پرولتاریا را به عنوان یک طبقه اجتماعی به کار نمیبرد. سبز حرکتی علیه تحقیر مردم بود، نه تحقیر کردن دیگران به نام سبز. با این روشها قرار است به کجا رویم؟ دروغ و تهمت و دشنام و تمسخر و تحقیر و لجن مال کردن فقط محصولاتی چون خود پدید میآورند.
9-4-9- اگر جنبش اجتماعی به معنای سازمان یافتگی، رهبری تثبیت شده باشد، سبز جنبش اجتماعی نیست. اما اگر تعریفی دیگر مد نظر باشد که در آن سازمان یافتگی، رهبری تثبیت شده و اعتراض سیاسی ملاک نباشند، سبز هم جنبشی اجتماعی است.****** این بحث از نظر تعیین استراتژی آینده بسیار مهم است.
10-4-9- سبز بودن را اگر رنگین کمانی از رنگها ببینیم، میلیون ها تن در آن جای خواهند گرفت، اما اگر انواع قیود و شرط ها را وارد سازیم، میلیون ها تن را طرد/اخراج کرده ایم.
آیا این مدعیات با هویت سبزها تعارض دارند؟ آیا این مدعیات به سود رژیم/سلطان علی خامنه ای/کیهان اند؟ آیا این مدعیات ضربه ای ناجوانمردانه به سبزها هستند؟ آیا این مدعیات را باید تحریف کرد و گفت «گنجی گفته در انتخابات تقلب صورت نگرفته است؟» گویی دروغ گویی و تهمت زنی حد و مرزی ندارد. آیا سبز بودن به معنای عدم تحمل در برابر نقد مدعیات بلادلیل است؟
5-9- به تاریخ مبارزات سیاسی هفت دهه اخیر بنگریم. تاریخ تهمت زنیهای بی اساس، دروغ گویی، عدم توجه به واقعیت ها،اسطوره سازی و حقیقت نمایی،طرد و حذف و لجن مال کردن، شکست های مداوم، و یأس و ناامیدی حاصل از این مقدمات. خاطرات سیاسی مبارزان را بخوانیم. چرا آنقدر تلخ است؟ چه متغیرهایی افرادی که سالهای زیادی از عمر خود را در مبارزه و زندان سپری کرده بودند، به این نتیجه رساند که اینجا مرداب است و میوه دموکراسی به بار نخواهد آورد؟آنان درباره واکنش های دیگر مخالفان نسبت به خود هم غمگینانه تأمل می کردند که چگونه در عرض یک دقیقه وی را از دوست/مبارز/شجاع به دشمن/بریده/ترسو تبدیل می کردند. اگر چه به آسمان(نور و هوا)نظر داشتند، اما به این خاک هم می نگریستند.
خطر تکرار روشهای شکست خورده غیر اخلاقی را نباید دست کم گرفت. چگونه کسانی به خود اجازه میدهند به نام صادق لاریجانی به سلطان علی خامنهای نامه بنویسند و آن را منتشر سازند؟ آخر صادق لاریجانی دارای کدام سابقه (پیش از انقلاب و در دوران آیت الله خمینی)است که توان نوشتن چنان نامه هایی را داشته باشد؟ نکند صادق لاریجانی به آیت الله منتظری دیگری تبدیل شده است؟ مگر غیر از این است که هر چه دارد از سلطان گرفته و کاملاً در خدمت اوست؟ مگر غیر از این است که در سرکوب سبزها دقیقاً همان کاری را کرد که سلطان می خواست؟
به سخنان او درباره سفر سلطان علی خامنه ای به قم بنگرید. می گوید: «استقبال باشکوه و ستودنی مردم، فضلا و روحانيون حوزههای علميه از مقام معظم رهبری جواب عملی بود به ادعاهای واهی رسانههای مغرض که بحث فاصلهگرفتن روحانيت و مراجع از نظام را مطرح می کردند. در همه محافل، فضای بسيار صميمی و معنوی حاکم بود و همه بر صلابت، اتقان و حکيمانه بودن سخنان ايشان تاکيد کردند. با توجه به فرموده مقام معظم رهبری نظام ما حکومت دينی است و حکومت دينی بدون روحانيت معنا و مفهومی ندارد...رهبر انقلاب با اين سفر خيلی از توطئهها به ويژه توطئههای بعد از انتخابات رياست جمهوری را خنثی کرد.»
دروغ سازی فقط محدود به نوشتن نامه جعلی برای صادق لاریجانی نبود و نیست. درباره سفر سلطان به قم هم دروغ هایی بسیاری بافته و ساخته شد که یکی یکی تکذیب شد: از لغو سفر سلطان به قم تا عدم دیدار مراجع تقلید با او. آخر در حوزههای علمیه چه ظرفیتی برای مخالفت وجود دارد؟ مگر حوزههای علمیه بیشترین سود را از همین رژیم نبرده اند؟ آیا اگر رژیم جمهوری اسلامی نباشد، وضع روحانیت و حوزه ها بهتر از اکنون خواهد بود؟ پس این چه ادعایی بود که «کسی در حوزه های علمیه برای شان تره هم خرد نمی کند، در بین حوزه های علمیه حکام جمهوری اسلامی در بین فقها اعتباری ندارند.»
چگونه می توان مقاله در مذمت دروغ گویی نوشت و همزمان ده ها دروغ گفت؟ اگر برخی حاضر باشند به نام سبز دروغ بگویند، تهمت بزنند، ناقدان را به شیوه هایی بدتر از شیوه های رژیم حاضر لجن مال کنند، بدترین ضربه ها را به هویت سبز وارد آورده اند. اگر این شیوه ها به کار گرفته شود،معنای آن این است که هنوز در جای اول قرار داریم و ادعای دموکراسی خواهی و حقوق بشر، لافی بیش نیست:
لاف عشق و گله از یار همی لاف دروغ عشق بازان چنین مستحق هجرانند
اگر سبز حقیقتی را نمایندگی می کند، از آن حقیقت با دلیل و برهان می توان دفاع کرد، نه دشنام، تحریف، دروغ، تحقیر، تمسخر.
-------
*- ازدیدار خویشتن، یادنامه زندگی، به کوشش ف. شیوا، ص 91.
**- مصطفی شعاعیان، هشت نامه به چریک های فدایی خلق ،نقد یک منش فکری به همت خسرو شاکری، نشرنی، ص 106.
*** همان ص 43.
**** همان ص 57.
*****- در ابتدای مقاله «سبز بودن چه معنایی دارد» این نکته با همین صراحت آمده است. برخی با تحریف آن، نکاتی بیان کرده اند که وارد نیست. به همین دلیل در مقاله ای تحت عنوان «سبزه ها گویند سبز از خودیم»، نظر خود را درباره جنبش سبز به معنای شبکه های اجتماعی بیان کرده ایم.
******صادق لاریجانی همچنان در حال تبیین سفر پربار سلطان علی خامنه ای به شهر قم است. یک هفته پس از سخنان قبلی، گفته است: يكی از مهمترين آثار و بركات اين سفر ماندگار و تاريخی، ابطال ادعاهای نادرست و كذب رسانههای غربی و اذناب آنان درباره فاصله افتادن ميان روحانيت شيعه و مقام ولايت فقيه بود كه اين ادعاهای كذب در طول يك سال گذشته بارها و بارها تكرار شد اما در پايان اين سفر رسانههای مدعی غرب، مجبور شدند اعتراف كنند كه پيشبينی و ادعاهايشان در اين باره اشتباه و اين استقبال از نظر آنها نيز غيرمنتظره بوده است.سخنان مقام معظم رهبری در ديدارهاي مختلف شهر قم بسيار جامع، متين و پرمحتوا و در ابعاد داخلی و بينالمللی تأثيرگذار بود و اميدواريم با تبيين اين سخنان ارزشمند به ويژه در خصوص جايگاه و جهات علمی حوزههای علميه و لزوم پاسخگويی به نيازهای جهان اسلام و خصوصاً شبهات مطرح شده، شاهد حركتی نو و علمی در سطح حوزه علميه قم و ساير حوزههای علميه باشيم.»
بخش اول- جنبش اصلاحطلبی خاتمی
بخش دوم- جنبش سبز موسوی
بخش سوم- سکولاریسم و لیبرالیسم ستیزی خودشکن
بخش چهارم-پروژه بازافسون سازی دولت و رهبری
بخش پنجم: مذاکره و سازش با رهبری
بخشش ششم: ساختارشکنان و دمکراتهای آمریکایی
دمت گرم گنجی. ایول. خیلی حال کردم با صداقتت.
خاک بر سرت گنجی\n\nآخه حماقت تا کجا؟ به چه قیمتی خودت رو فروختی؟ نامه لاریجانی جعلیه؟ این تو هستی که جعلی هستی بدبخت. قدیم ترها خیلی به تو علاقه داشتم ولی الان نمی تونم عمق تنفرم از تو رو نشان بدهم. کیهانی ها هم خوب به به و چه چه می کنند، هم اینجا و هم توی سایت های فتنه (رجانیوز، مشرق نیوز و ...) یک کمی از ابراهیم نبوی یاد بگیر. حداقل نوشته های سید ابراهیم رو بخون...\n\nتو مایه ننگ اصلاحات هستی
منزه طلبی و خود طاهر بینی صد در صدی و اغراق گونه در پهنه سیاست ،عین ساده لوحی و سبک اندیشی است . جنگ روانی و شگرد سیاسی جز الفبا سیاست و تاکتیک های فعالین سیاسی به شمار میرود و در سرتاسر گستره خاک امری بدیهی و کاربردی است حتی در کشورهای دمکراتیک ، حال به طریق اولی ، بدون این ابزار به جنگ عجوزه ای خون آشام بنام جمهوری اسلامی رفتن مثل غواصی کردن بدون ابزار غواصی ست .
درود بر تو ای روشنفکر قلمرو عمومی باشد کز تیغ نقد تو برشکافیم چرکین زخمهای تا بل ببینیم صبح آزادی را...\nمتشکرم از نوشته ات\nادامه بده ادامه بده\nدرود بر تو
درود بر گنجی عزیز\nهمینطور ادامه بدید لطفن
دو کلمه هم بشنوید از مادر عروس که این گنجی ستون پنجم جمهوری اسلامی باشه!
سال های 76 و 77 که مقاله های گنجی را در روزنامه های اصلاح طلب می خواندم فکر نمی کردم که روزی برسد اینچنین (دانسته یا نادانسته) آب به آسیاب همان هایی بریزد که به خاطر نقد ملایمشان زندان ها دیده بود. اکبر به بیراهه می روی. کاش از ایران نرفته بودی تا چشمانت باز می ماند. کاش با کیهان هم مسیر نمی شدی. کاش می فهمیدی که چرا رجانیوز با شوق و ذوق از مقاله های تو می گوید و تحلیل ارائه می دهد. راستی، من چقدر ساده هستم. اصلا شاید قرار بر همین است که اول تو بنویسی و بعد رجانیوز میدان داری کند... آری، به راستی این ایام، ایام فتنه است...
عالی بود مثل همیشه ادامه دهید
روشنفکر های غریب و غریبه ، تا بوده همین بوده، مقاله هایت پر است از استدلال و لاف حقیقت جویی و حقیقت گویی، اما بیچاره با هوش های دوپای ایران زمین که امید را باور کرده اند، زیبا کلام و مردیها یک روزی یک جوابی به شما گفتند ، درباره عالیجناب سرخپوش، شما گفتی حقیقت برتر است از مصلحت، من به شما می گویم، شاید ببینی حقیقت و مصلحت یک پیکان باشد، حقیقت شامل مصلحت است، چرا آن مقاله را نوشتی؟ شیرین کاری نبوی و کدیور و مهاجر و سازگار و مخمل و غیره کافی نبود، تو چرا؟ چرا این مقاله را حالا منتشر می کنی؟ چه می خواهی؟ سالهاست به تو فکر می کردم، اما انگار استبداد می داند چه می کند، زنده باد هوش استبداد، نه زنده باد استبداد هوش، حقیقت محض و مطلق حقیقت همان بود که موسوی آن شب اعلام کرد، هرچند می شود فهمید که استدلال ات ظاهرا معصومانه است، می شود به وضوح دید که اگر می گویی بالای 20 تا نیاورده بود، شاید حق با تو است، اگر هزار نقد کنی به آنان همه درست است، اما تو داری تحول را حواله می دهی به طبیعت تاریخ ، که ایرادی هم ندارد اما نه با آن شناسنامه سیاسی که برای خودت درست کرده ای ، تو بخواهی یا نخواهی در سیاست عمل می کنی . امیدوارم دلیل خوبی داشته باشِی، سوال از تو این است که چرا چنین می کنی و نه اینکه کی راست می گوید. به نظرم تو هم داری مثل بقیه اسم دار ها بیماری اسم میگیری، متوجه هستی که این کامنت از آسمان است، زودتر هر روز مسافر را بخوان.
گنجی عزیز جای تعجب بسیار است که وقتی این چریک های سابق در برزیل و ان ویتنامی ها و چینی ها و روس ها فهمیده اند از امام زاده مارکس معجزه در نمی اید شما برای اثبات نظراتتان مرتب از مارکس مطلب می آورید.\nاز اسلام سیاسی بریدن و به مارکسیسم رسیدن یک عقب گرد یک قرنه است . شما به جای این همه وسواس نشان دادن روی ۳ نفر در ایران که تفاوت چندانی با هم ندارند ( منظور تفاوت تعیین کننده است ) بهتر است به مشکل کشور یعنی سلطه فرهنگ استالینیستی ( فراماسونری مارکسیست های روسی )بر همه احزاب و گروه ها بپردازید .\n\nدر برزیل در در دوم دوست لولا برزیلی انتخاب شد با ۵۵ درصد رفیقش ۴۵ درصد \n خوشبحا ل احمدی نژاد شد . لولا او را بغل کرد و قرارداد گوشت میلیاردی و قرادادهای دیگر گرفت با قیمت انحصاری . این رفیقش هم به زودی میره اونجا مثل مورالس و چاوز و اورتگا اما با روسری . فقط بغل نمیتونه بکنه . \nحالا چپ های روسی ایران که هنوز برای لنین و استالین و کاسترو سر و دست میشکنند ( با نقاب سکولار ) بدون توجه به اینکه این خانم لیبرال است و سازشکار تر از تمام خرده بورژواها در ایران و مخالفش هم یک چریک توبه کرده بوده و همه آنها با امریکا ساخت و پاخت کرده و روابط نزدیک اقتصادی وابسته از نوع چین و روسیه و ویتنام دارند و اصلا چپ نیستند هورا میکشند . اما اگر کسی در دولت ایران یا در اپوزیسیون اسم رابطه با امریکا و مذاکره با امریکا را بیاورد اینها فریاد خیانت سر میدهند . آنچه برای آمریکای جنوبی و چین و روسیه و ویتنام خوب است برای ایران حرام است ! از شهریور ۱۳۲۰ تا کنون اینها مصدق ، شاه ، بازرگان ، بنی صدر ، خاتمی ، کروبی ، نوری ، لیبرال ها ، ملیون ، ملی مذهبی ها ، مشروطه خواهان ، سلطنت طلبان و روشنفکران مستقل را کوبیده اند چرا انها با امریکا رابطه دارند یا میخواهند رابطه داشته باشند یا اصلا دشمن نیستند . تمام فلسفه چپ در ایران بر ۲ اصل استوار است :\n۱) دشمنی و خصومت کور با امریکا و دموکراسی لیبرال .\n۲)دشمنی و خصومت کور با هر نوع گرایش مذهبی ولو ان دسته که با وارد شدن مذهب به سیاست مخالف بوده اند .\nاما همینها با سازش و معامله های پنهانی چپ های خودی ، خط امامی و مذهبی های خط امامی و اصول گرای ضد امریکا ( موسوی ، خوئینی ها ، بهزاد نبوی ، رهنورد ، حتا لاریجانی و توکلی و نادران ) و مذهب عقب مانده آنها مشکلی ندارند !
اکبر گنجی عزیز, دست مریزاد! یکی از بهترین نوشته هایی است که از قلم پرتوان ات خوانده ام. قدم بعدی این است که این اندیشه ها را باید به برنامه و عمل تبدیل کرد و رسانه.