مینا خانلرزاده در یادداشتی که برای مردمک نوشتهاست، به بررسی سخنان محمدجواد لاریجانی در خصوص نسبی بودن خشونت میپردازد
محمد جواد لاریجانی، دبیر ستاد حقوق بشر قوه قضائیه، به تازگی در گفتگو با فرید زکریا، مجری شبکه تلوزیونی سی.ان.ان، گفته است که قضاوت در مورد خشونت امری وابسته به نسبیت فرهنگی است و برای تایید این نظر مثال زده است که اگر سگی در نیویورک یا برلین یا لندن کشته شود، این حادثه با عکسالعمل شدید مردم در آن کشورها مواجه میشود، حال آنکه حکومتهایی که مسبب کشتهشدن کودکان بیشماری در نواحی مختلف دنیا هستند، همچنان در قدرت میمانند و توسط مردم شان تحمل میشوند و از این نتیجه گرفتهاند که خشونت امری نسبی است و آنچه در یک فرهنگ خشونت تلقی میشود در فرهنگی دیگر ممکن است خشونت به نظر نیاید.
علیالاصول نتیجه این بحثشان این است که نقض حقوق بشر در ایران به دلیل «فرهنگ ایرانی» قابل توجیه است و تنها این حکومتهای «غربی» و دستنشاندههایشان هستند که با نقض حقوق بشر در ایران مشکل دارند و الا در «فرهنگ ایرانی» سنگسار، قطع دست، اعدامها، زندانیهای سیاسی و باقی خشونت محسوب نمیشوند.
فرید زکریا در پاسخ میتوانست از آقای لاریجانی بپرسد: در فرهنگ کدام گروه از مردم ایران اینها خشونت نیست؟ فرهنگ قربانی ایرانی و خانواده قربانی یا فرهنگ قربانیکننده ایرانی؟ آیا فرهنگ ایران به فرهنگ طبقه حاکم تقلیل پذیر است؟
اگر طبق «فرهنگ مردم ایران» خشونت علیه مردم ایران خشونت محسوب نمیشود، پس دلیل این همه فعالیت در حمایت از قربانیان سیاسی-اجتماعی و عکسالعملهای وسیع به خشونت در ایران از قبیل اعدام و شرایط زندانیان سیاسی از جانب خود مردم ایران چیست؟
اگر فرض کنیم که گروهی غیر از افراد در حکومت فعلی قدرت را دست بگیرند و وکلا، فعالان دانشجویی و کارگری، روزنامهنگاران و منتقدین شان را زندانی کنند و دست دزدها را قطع کنند و زنان شهرستانی فقیری را که روابط خارج از ازدواج داشتهاند به سنگسار محکوم کنند، به نظر آقای لاریجانی، همچنان فرهنگ ایرانی این موارد را خشونت در نظر نخواهد گرفت؟ یا تنها زمانی که این دست از خشونتهای قدرتمداران علیه شهروندان عادی ایران از جانب گروهی اعمال شوند که منافع شان با منافع طبقه حاکم کنونی تضاد داشته باشد است که خشونت محسوب میشوند؟
به نظر می رسد که گفتمان آقای لاریجانی، خواسته یا ناخواسته، جاده صاف کن خشونتهای احتمالی قدرتهای امپریالیستی است که در آینده ادعا کنند که ظلمهایشان علیه مردم ایران طبق فرهنگشان خشونت محسوب نمیشود.
در گفتههای آقای لاریجانی معادل سگی که در نیویورک یا برلین یا لندن زیر ماشین رفته است، چه اشخاصی یا گروههایی هستند و معادل صدها هزار کشته شده عراقی و فلسطینی چه اشخاص و گروههایی؟ آیا آقای لاریجانی با این مثال قصد داشته اند که اعتراف کنند که مانند دولتمردان حکومتهای نواستعماری، مرگ بعضی از افراد برای ایشان خشونت محسوب شده و گروهی دیگر عادی محسوب میشود؟ در این صورت باید گفت آقای لاریجانی به داشتن استانداردهای دوگانه در تعریف خشونت، اعتراف کرده است.
گفتمان آقای لاریجانی از چندین نظر مختلف به شدت قابل بحث و خطرناک است. ابتدا آنکه خشونت کشورهای امپریالیستی علیه مردم در عراق، افغانستان، پاکستان، فلسطین، لبنان و باقی خشونت است، صرف نظر از اینکه از چه مختصات سیاسی-فرهنگی-اجتماعی به آن نگاه شود. یک کودک عراقی بیخانمان شده مجروح، یک کودک بیخانمان شده مجروح است و در هیچ فرهنگی چنین ظلمهایی علیه انسان و انسانیت توجیه پذیر نیست. به فرض محال هم که توضیحات و توجیهات فرهنگی برای خشونت و ظلم علیه گروهی از مردم در فرهنگی وجود داشته باشد باید توجه کرد که فرهنگ خود نیازمند تعریف شدن و توضیح داده شدن است نه اینکه از فرهنگ به عنوان توضیح و توجیه خشونت و ظلم بتوان استفاده کرد.
برخلاف طرز تلقی آقای لاریجانی، فرهنگ مقولهای غیرسیاسی و مستقل از نهادهای قدرت نیست به دلیل اینکه سازمانهای شکل دهنده فرهنگ از قبیل مدارس و رسانهها از نهادهای قدرت مستقل نیستند.
فرهنگ یک مقوله یکسان و همگن در جامعه نیست و خیلی اوقات تناقضهای فرهنگی آشکاری بین بخشهای مختلف مردم و بین نهادهای قدرت و مردم وجود دارد. یک نمونه برخورد نیروی انتظامی با برگزارکنندگان جشنهای عروسی است که تداخل فرهنگی طبقه حاکم و مردم را به خوبی نمایش می دهد.
آنچه آقای لاریجانی فرهنگ مینامد تنها مجموعهای از فعالیتهای غیرسیاسی و شیوه زندگی نیست، بلکه تحت تاثیر روابط اقتصادی-سیاسی موجود در جامعه و گاهی اوقات توسط قدرتمندترین بخش های جامعه شکل میگیرد که توجیه گر سواستفاده شان از گروههای ضیعف تر جامعه بشود. به عنوان مثال جامعهای که قدرتمندانش از اقتصاد بازار آزاد بهره میبرند، اغلب ارزشهایی بر مبنای اقتصاد بازار آزاد هم در آن جامعه ساخته میشوند یا ارزشهایی بر مبنای بردهداری در جوامعی که بردهداری در آنها صورت میگیرد.
واقعیت این است که بعضی از رسانهها و گروهها براساس منافع سیاسی-اقتصادی فردی یا گروهیشان، با توسل جویی به پروپاگاندا و بیارزش جلوه دادن جان مردم در عراق، افغانستان، پاکستان و باقی بطور ناموفقیتآمیزی تلاش میکنند که کشتار مردم را توجیه و عادی سازی کنند، اما همچنان وجدانهایی هستند که فرای فرهنگ، زبان مادری و محل تولدشان و بی اعتنا به توجیهات نهادهای قدرت، این خشونتها را محکوم کنند.
تظاهراتهای ضد جنگ در کشورهای اروپای غربی و آمریکای شمالی و جنبشهای ضد جنگ، شاهدهای غلط بودن ادعای آقای لاریجانی است، چرا که مخالفین جنگ و اشغال در همان کشورهایی زندگی میکنند و به همان زبانی صحبت میکنند که متجاوزین به عراق و افغانستان و فلسطین و لبنان و باقی میکنند.
در واقع دنیایی که آقای لاریجانی در طول چند دقیقه در مصاحبه شان با فرید زکریا برای شنوندگان شان میسازند دنیای به شدت خطرناکی است که در آن هیچ اصول اخلاقی و انسانی مستقل از فرهنگ و مختصات جغرافیایی وجود ندارد و هر دولتمرد و ابرقدرتی میتواند هر آنچه که خواست علیه مردمی که قدرت ندارند روا بدارد و برای توجیه اعمال خشونتآمیزش از نسبیت فرهنگی و توجیه پذیر بودن خشونت در فرهنگش سخن بگوید.
من منکر وجود امپریالیسم فرهنگی و فرهنگ-خودی-محور اروپای غربی و آمریکای شمالی نیستم و شکی نیست که قدرتهای استعماری اغلب از ارزشهای انسانی جهانی از قبیل آزادی، دموکراسی، حقوق بشر و وضعیت زندگی زنان برای پیشبرد اهداف استعماری-امپریالیستی خود سواستفاده کرده اند، اما هیچ یک از این حوادث شوم استعماری نمیتواند دلیل برای امپریالیسم فرهنگی حکومتگران ایران علیه مردم ایران بشود.
دلیل آنکه اصطلاح امپریالیسم فرهنگی حکومتگران ایران را بکار میبرم این است که در این دست گفتمانهای نسبیت فرهنگی محور، فرهنگ حکومتی به فرهنگ تمامی مردم از تمامی اقشار و گروهها تعمیم داده میشود و این میان خشونت علیه شهروندان غیرسیاسی شده و رابطه قدرت بین شهروندان عادی جامعه و حکومت به «فرهنگ ایران»" تقلیل داده میشود و مسئولیت خشونت حکومت به گردن یک امر موهومی به نام فرهنگ مردم ایران میافتد که درنتیجه برای یافتن مجرم باید به دنبال پرتقال فروش گشت.
آقای لاریجانی نمیتواند به پروین فهیمی، مادر سهراب اعرابی که در خشونتهای پس از انتخابات کشته شد، بگوید که کشتهشدن پسرش در فرهنگ ایرانی خشونت محسوب نمیشود و درد او ساخته پرداخته قدرتهای استعماری و رسانههای شان است. کسی نمیتواند به پروین فهیمی بگوید که هرگز پسرش زنده نبوده است و تنها سایهای است که در ذهن رسانههای غربی شکل گرفته است. آقای لاریجانی نمیتواند به منصور اسانلو و رسول بداغی و رضا شهابی بگوید که داشتن سندیکای مستقل کارگری با فرهنگ ایرانی متناقض است و برای همین از آنها و همکارانشان این حق دریغ شده است و در واقع این بخشی از فرهنگ ایرانی است که معلمان و کارگران به دلیل خواستههای صنفی زندانی شوند. کارگران را از حق داشتن سندیکاهای مستقل محروم کردن به دلیل فرهنگ مردم ایران نیست، بلکه به دلیل تناقضش با منافع سیاسی-اقتصادی سرمایهداران حکومتی و دولتی است.
انسان ایرانی خارج از رسانههای غربی وجود خارجی دارد، این غیر واقعی تلقی کردن انسان ایرانی و گرفتن حس درد از فرهنگ او، (هرچند تنها در مواردی انتخابی) خود بازتولید یک امر استعماری است.
سالیان سال قدرتهای استعماری برای پیشبرد اهداف سیاسی اقتصادیشان فرهنگهای بومی را پست و ناچیز شمرده اند و اغلب پس از حمله و اشغال نظامی کشورها با زور اسلحه و خشونت، کمر به تغییر زبان بومی و دین و شیوه زندگی بومیان بسته اند. در مواردی حتی تا جایی پیش رفته اند که بومیها را پستتر از انسان تلقی کرده اند و تنها راه نجاتشان را در عوضکردن زبان و دین و آموختن شیوه زندگی اسعتمارگرها جلوه داده اند. نمونههای امپریالیسم فرهنگی را میتوان در جنگ هندوها علیه مسلمانان یا مسیحیها علیه یهودی ها و غیره دید. این میان عدهای برای محافظت از بومیهای مناطق مختلف جهان و ایستادگی در مقابل امپریالیسم فرهنگی، احترام به شیوههای مختلف زندگی و زبانها و دینهای مختلف را راه حل این بحران دانسته اند که خود امری است نکو که هدفش جلوگیری از خشونت علیه شهروندان در نقاط مختلف جهان است. اما مشکل زمانی آغاز میشود که وقتی عدهای در آن فرهنگها مورد خشونت و ظلم واقع میشوند از فرهنگ آن جامعه برای توجیه خشونت و ظلم علیه مردم سواستفاده بشود و هدف اصلی احترام به فرهنگهای مختلف که به دلیل جلوگیری از خشونت بوده است فراموش بشود. به عنوان مثال بردهداری در جنوب آمریکا با شیوه زندگی و فرهنگ مردم در جنوب آمریکا توجیه میشده است. آیا مخالفین بردهداری دچار امپریالیسم فرهنگی بوده اند و برای فرهنگ مردم جنوب آمریکا احترامی قائل نبوده اند؟ در واقع این میان کسانی که از فرهنگ برای توجیه بردهداری سواستفاده میکنند خود هم پیمانان خود-قربانی پنداری مردم بردهدار بوده اند و امپریالیستهای فرهنگی در این مثال بردهدارانی هستند که برای شیوه زندگی بردههای آفریقایی-آمریکایی و آمریکاییان مخالف بردهداری احترامی قائل نبوده اند و سود سیاسی-اقتصادی خود را به اسم فرهنگ به مخالفین بردهداری و بردگان تحمیل میکرده اند.
در واقع حکومتی که برای خشونت علیه شهروندانش از فرهنگ جامعه توجیه بسازد، همانند استعمارگرانی عمل کرده است که برای اشغال و تصرف زمین و نیروی انسانی مستعمرههایشان توجیهات فرهنگی از جامعه استعمارشده میآوردند. مثال معاصرش نظامیان آمریکایی در عراق و افغانستان هستند که ادعا میکنند با تَرک عراق یا افغانستان، این کشورها فلج میشوند و خودشان نمیتوانند خودشان را اداره کنند یا زنان در کشورهای خاورمیانه را مثال میزنند که به دلایل فرهنگی مورد خشونت مردان جامعهشان واقع میشوند و برای آزادی از این نوع خشونت به مردان کشورهای استعمارگر نیاز دارند. در واقع قربانی و شیوه زندگیاش را دلیل ظلم به او و استعمارش جلوه دادن، نه تنها ظلمی مضاعف به قربانی است بلکه توهین به شعور و تحقیر فرهنگش هم است.
حمید دباشی، استاد دانشگاه کلمبیا، میگوید که «فرهنگ ما فرهنگی جهانشهری است که در متن دنیایی تاریخ ما در چهار راه حوادثی که از غرب و شرق و شمال و جنوبش نشات گرفته شکل گرفته و همچنان در حال شکلگیری است.» در نتیجه وقتی شخصی ادعا میکند که در فرهنگ مردم ایران خشونتهای علیه زندانیان سیاسی و یا حکمهای سنگسار و قطع دست و باقی خشونت محسوب نمیشوند و ممکن است که مثلا در فرهنگ دیگری خشونت محسوب شوند، ابتدا باید مشخص کند که منظور از فرهنگ مردم ایران فرهنگ کدام مردم ایران است و باید توضیح بدهد که چطور فرهنگ را میتوان در مرزهای یک کشور محصور کرد و چطور طی قرنها ایرانیان چنین شکاف اخلاقی و ارزشی با باقی جهان حفظ کرده اند.
فرهنگ، حتی بین طبقه حاکم هم، یکسان نیست چرا که اگر فرهنگ طبقه حاکم در ایران کنونی همگن و یکسان بود که احتمالا ما شاهد چند دستگی میان طبقه حاکم نبودیم و همینطور شاهد مورد خشونت واقعشدن زندانیانی که خود بخشی از طبقه حاکم بودند، البته تا قبل از انتخابات هشتادوهشت. اگر منظور فرهنگ طبقه حاکم نیست و فرهنگ مردم است ابتدا باید مشخص کرد کدام گروه و دسته از مردم مد نظر هستند از چه طبقه اجتماعی و از چه میزان سن و سواد و پیش زمینههای سیاسی-اجتماعی. در غیر این صورت نمیتوان ادعا کرد که در ایران یک فرهنگ مشخص مجزا از باقی دنیا وجود دارد و جسمی است جامد و نزد همگان یکسان و طبق آن نقض حقوق بشر را در ایران قابل توجیه جلوه داد و مسئولیتش را به گردن فرهنگ قربانیان انداخت.
این میان میزان توجه و ارزشی که به قربانیان سیاسی-اجتماعی در ایران داده میشود متناسب با میزان توجهی است که از رسانهها و دولتمردان غربی دریافت میکنند. همزمان این رسانهها که برای قربانیان ایرانی به شدت حیاتی اند توسط دولتمردان ایران تکفیر شده اند. اما تکفیرشدن رسانههای غربی ظاهری است، چرا که قربانیان ایرانی اگر اسمشان در این رسانهها ذکر نشود، وجود خارجی ندارند و رسانههای حکومتی دلیلی برای توجیه و توضیحِ، هرچند غیرقابل قبول، ظلمی که بر آنها رفته است نمیبینند.
به عنوان مثال تنها قربانی بعد از انتخابات که چندین و چند ویدیوی دولتی برای توجیه کردن کشته شدن او ساخته شد ندا آقا سلطان بود. ناگفته نماند که این ویدیوها متناقض با یکدیگر بودند و نه تنها توهین به شعور بیننده بودند بلکه توهین به یاد و خاطره ی ندا و خانواده گرامی او نیز بودند.
مثال دیگر اینکه تنها قربانی که در مصاحبه با فرید زکریا آقای لاریجانی از او نام برد سکینه آشتیانی محمدی بود. این قربانیان اشخاصی هستند که خوشبختانه رسانههای غربی به آنها توجه شایانی کرده است و متاسفانه اگر رسانههای غربی توجه نمیکردند وجود شان انکار میشد یا نهادی به آنها کوچکترین توجهی نمیکرد.
چرا فیلمی برای توضیح کشته شدن شبنم سهرابی، حتی سراسر پروپاگاندا و جعلی مانند فیلم ندا، هرگز ساخته نشده است، آقای لاریجانی؟ چرا شبنم سهرابی تقلیل داده شده است به زنی ناشناس که در اثر برخورد با جسم سخت کشته شد؟ شبنم برای نیروی انتظامی زنی ناشناس بوده است و خواهد بود (و الا با وجدان خود چه خواهند کرد؟) اما برای دخترش نگین و مادرش و بسیاری از فعالان اجتماعی-سیاسی و مردم عادی در ایران، شبنم زنی ناشناس نبوده است و نیست. به شبنم همان مهری ورزیده میشده است که شما آقای لاریجانی به اطرافیان خود میورزید و نحوه کشتهشدنش اتفاقا نحوهای است که بسیاری از مردم در ایران حتی غیرسیاسیترین شان با آن همذات پنداری میکنند:«وی 34 سال داشتهاست و در روز حادثه (یعنی روز عاشورا)، برای گرفتن نذری از منزلش در خیابان شادمان خارج شده و بازنگشتهاست.»
آیا این خشونت نیست، آقای لاریجانی؟ آیا در فرهنگ ایرانی این خشونت محسوب نمیشود؟ حتما باید این دست حوادث برای خودیها اتفاق بیفتد تا خشونت محسوب شوند؟ آیا تحقیر جانباختگان و قربانیان و انکار وجود و دردشان خود یک پروژه استعماری نیست؟ ایا اینها مسبب کمکردن ارزش جان ایرانیها در سراسر دنیا نمیشود و جاده هموارکن کشتار مردم ایران توسط قدرتهای استعماری-امپریالیستی نخواهد بود؟ آیا مضحک و دردآور نیست که رئیس دولتی عکس یک قربانی مسلمان که توسط نژادپرستی در آلمان به نحو وحشتناکی کشته شده است را با خود به آمریکا حمل کند که اگر از او در مورد ندا پرسیدند عکس آن قربانی را رو کند؟ آیا به خانواده کیانوش آسا یا محسن روحالامینی میتوان از کشته شدن دردناک مروا الشربینی گفت و کشتهشدن پسرانشان را به این طریق توجیه کرد و دردشان را تسکین داد؟ آیا ظلم به زنی در آلمان یا به مردم در عراق و افغانستان و فلسطین میتواند توجیه ظلمی باشد که به مردم در ایران توسط حکومت خودشان میشود؟ ایا ظلم در نقطهای از دنیا ظلم در نقطه دیگری از دنیا را خنثی میکند؟
آقای لاریجانی! به نظر میرسد که شما و دولت کنونی، خشونت در کشتهشدن و مورد ظلم واقعشدن مردم بیپناه و ستمدیده فلسطین و عراق را میبینید، اما کشتهشدن و مورد ظلم واقعشدن شهروندان بیپناه ایران که به دنبال عدالت در جامعه خود بودند یا هستند را خشونت تلقی نمیکنید. چرا کشتهشدن یک نژاد و ملیت خشونت تلقی شود و کشته شدن یک نژاد و ملیت دیگر خیر؟ ایا بعضی ملیتها بر بعضی دیگر از ملیتها رحجان دارند، از دید شما؟ این خود اوج استعمارزدگی بینش و منشی است که مردم ایران، مجید توکلیها و بهاره هدایتها، با آن مبارزه میکنند.
hossein jan shoma kodoum hozeh elmieh tadris mikonid ma biaym paye sohbathay gohar ?..estedlal va metanatet mano koshteh!baretan mostafiz shim
شما ها ها که در خارج معلوم نیست وقتی بچه دار می شوید پدر واقعی فرزندتان کیست ؟ کثافت کاری و بیبندو باری ها حال آدم را به هم میزند.....حقوق بشرتان خراب تر از آخوند ها است.....چرا حرف های مفت می رنید ؟ برو شوهر کن اگر راست می گوئی ...نویسندگی باشد طلبتان ....
سخنان آقای لاریجانی، که بر اساس افشاگریهای ویکی لیکس، از تجاوزات و شکنجه ها در کهریزک اطلاع کامل داشته است و نیز یکبار در مجلس به شوخی!!! سخن از ” کهریزکی کردن” گفته بود، هم نشان از نهادینه شدن خشونت و جنایت در بطن رژیم مافیایی حاکم دارد، و هم نشان از نگاه انباشته از توهین و تحقیر ایشان به جامعه ایرانی می باشد.
از جنبه تئوریک باید این را در نظر داشت که این رژیم از فردای کودتای خرداد شصت بر ضد اولین رئیس جمهور و کشتار گسترده و در مقابله کردن به اعتراضات سازمانهای حقوق بشری در رابطه با این جنایت، با استفاده از ورود اصل نسبیت از فیزیک به علوم انسانی، اعلام کرد که ” اسلام” حقوق بشر خاص خود را دارد و بنا بر این ما خود را متعهد به اجرای منشور حقوق بشر سازمان ملل نمی دانیم! ( این در زمانی بود که بعضی از متفکران اسلامی با رجوع به قران، ده اصل دیگر نیز به منشور حقوق بشر سازمان ملل افزوده بودند، ولی رژیم در سانسور این تحقیق از هیچ کاری فروگذار نمی کرد.)
حالا هم برای توجیه ماهیت جنایتکارانه خود و تاثیری که این خوی وحشی رژیم بر بعضی از ایرانیها گذاشته است، زندگی سگ غربی را بر زندگی انسان ایرانی، با این بحث، بر تری می بخشد. البته هیچ استبدادی نمی تواند برای مردمی که بر آنها به زور دشنه و درفش حکومت می کند، نمی تواند احترام قائل باشد. این سخنان باید به نسل جوان که به جای سرنگونی این رژیم در آرزوی اصلاحش نشسته اند باید هشداری باشد که چه کسانی و با چه اندیشه و نظری بر آنها حکومت می کنند. آیا این تحقیر را بر خود می پذیرند که رئیس مجلس قلابی در ایران به جهانیان اعلام کند که جان ایرانی، در واقع، کم ارزشتر از جان سگ آمریکایی می باشد؟ آیا به امید این چنین اشخاصی نشسته اند که از طریق آین جنایتکاران، رژیم جنایت وخیانت و فساد، را اصلاح کنند؟ کی میخواهند متوجه شوند که اصلاح چنین رژیمی در نبودش است و ایرانی به هیچ چیز کمتر از ولایت و حاکمیت جمهور مردم و استقرار آزادیها و عدالت اجتماعی، نباید راضی شود؟