نویسنده وبلاگ میخک، موافقین و مخالفین جنبش سبز را به گفتگو فرا می خواند، اما عقیده دارد برای اینکار اول باید خشونت را کنار گذاشت.
پس از حضور و مقاومت جانانهمان در ۲۵ بهمن، زمزمههایی هراسان از قطبی شدن جامعه و دو پاره شدن مردم به گوش میرسند، فرضیههایی نگران از جنگ داخلی و بالا گرفتن خشونت؛ ناظران منصفی که هشدار میدهند طرف مقابل هم پایگاهی اجتماعی (به هر اندازه) دارد و هوادارانی که نمیتوان با انگ «مزدور» و «ساندیس خور» نادیدهشان گرفت. اما ایراد اساسی این تقابل فرضی آن است که سبزها را در مقابل حامیان خاموش و منفعل حاکمیت قرار میدهد و حرف از قشرهایی نامطلع که دستی در سرکوب نیز ندارند پیش میکشد. اما مگر کسی منکر وجود چنین گروهی شده است؟ اینان هستند، اما به بیانی ساده «طرف حساب» جنبش سبز نیستند. ما را چه کاری است با آن ناظر حاشیهای منفعل از همه جا بیخبر که هنوز بعد از قریب ۲ سال نه مظلومیت ما را دیده و نه تعصبش او را عمله خیابانی ظلم کرده است؟ سر و کار من و ما با قمه زنان و چماق به دستان است. کسی است که بر من گلوله گشوده است. اینکه همه حقیقت پیش کیست در برابر این واقعیت چه اهمیتی دارد؟ برای منِ زیر تازیانه در هر تکه از آئینه هزار تکه شده حقیقت، درد است که منعکس میشود. و در مقابل این درد باید قد علم کرد یا جان داد. اگر این قد علم کردن به معنای آشنا کردن تازیانه به دست با واقعیت درد است چه باک؟
جامعه ایران شاید دو پاره باشد، شاید صد پاره، این میتواند موضوع تحقیق جامعهشناسان و مردمشناسان شود، یا سوژه کار نویسندگان و تصویرگران. اما تصویر تازیانه از پیش چشمان گریان و نگران فردای این سرزمین محو نمیشود. این است که اولویت با یافتن راهی برای حذف تازیانه و برجا نشاندن تازیانه به دست است. بیتازیانه با هر پارهای از دو که هیچ، از صد پاره هم میتوان به گفتگو نشست. با مسلسل و تازیانه به دست اما کدام گفتگو؟ چه جای خشونت گریزی و تکثرگرایی در میانهای که یکی است که میزند، یکی است که درد میکشد؟