محمد درویش، کارشناس محیط زیست، میگوید که بر خلاف آنچه مدیرکل برنامهریزی کلان آب و آبفای وزارت نیرو اعلام میکند، خشگی دریاچه ارومیه یک امر طبیعی نیست و ناشی از سهلانگاری مسئولان و نیز کشاورزی سنتی است.
تقریباً همزمان با پیدایش نخستین نشانههای جدی از آغاز بحرانی ژرف در شمال باختری ایران، بسیاری از مدیران وزارت نیرو و متولیان بخش سدسازی در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه بر این پندار پای فشردند که روند کاهندهٔ عقبنشینی حیات در این آبخیز ۵. ۲ میلیون هکتاری که بیش از ۵ برابر کشور لبنان وسعت دارد، بیشتر از آنکه ریشه در نابسامانیهای مدیریتی و فشارهای انسانی داشته باشد، متأثر از پدیدههایی چون خشکسالی، تغییر اقلیم و جهان گرمایی است.
در همین راستا مدیرکل برنامهریزی کلان آب و آبفا وزارت نیرو، آقای مهندس علیرضا دائمی در گفتگو با نگارنده در شبکه ایران صدا آشکارا از سهم اندک سدسازی در بروز بحران پیش آمده دفاع کرده و میزان آن را کمتر از ۵ درصد ذکر کرد، در حالی که سهم مؤلفههای طبیعی مانند خشکسالی را حدود ۷۰ درصد دانستند. جالب اینکه ایشان یافتههای خود را مبتنی بر ارزیابیها و پژوهشی دقیق معرفی کردند که توسط وزارت نیرو انجام شده است. حتی این را هم گفتند که خشک شدن کامل دریاچه ارومیه، پدیده بیسابقهای نبوده و در طول ۴۰۰ سال گذشته تاکنون چندبار رخ داده است.
با این وجود، چندی بعد مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی اعلام کرد که اگر برای تعیین سهمبندی علت خشکیدگی دریاچه ارومیه، دوره آماری قبل از خشکسالی شدید ۱۳۷۷ الی ۱۳۸۰ را در نظر بگیریم، آنگاه بر اساس آمار و ارقام موجود، سهم توسعه منابع آب و در مرحله بعد سدسازی در کاهش حجم آب ورودی به دریاچه ارومیه به طور متوسط هم وزن خشکسالی و حتی بالاتر خواهد بود.
مفهوم تحلیل مرکز پژوهشهای مجلس شورای اسلامی آن است که نمیتوان و نباید همهٔ کاسه کوزهها را بر سر خشکسالی شکست و بخش مدیریت آب و کشاورزی را در این حوزه از هر نوع اتهامی تبرئه کرد.
این در حالی بود که همچنان بسیاری از فعالان محیط زیست، متهم شماره یک را در پیدایش کویر ارومیه، چیدمان غلط مدیریت آب در منطقه و کشاورزی سنتی معرفی میکردند و نسبت به روند شتابناک افزایش شمار سدهای ساخته شده و در دست مطالعه و نیز حفر چاههای مجاز و غیرمجاز در حوضه هشدار میدادند. کافی است نگاهی به اطلاعات مندرج در پایگاه «شرکت مدیریت منابع آب ایران؛ معاونت طرح و توسعه» در محدوده حوضه آبخیز دریاچه ارومیه انداخته و وضعیت سدهای ساخته شده، در حال احداث و تحت مطالعه را بررسی کنیم و در میابیم که در این منطقه ۳۶ سد در حال بهرهبرداری است، ۱۲ سد در دست ساخت و ۴۰ سد دیگر هم در مرحله برنامهریزی برای ساخت قرار دارند.
بنابراین از منظر نظری و از دید سدسازان، در آینده و در شرایط آرمانی حوضه آبخیز دریاچه ارومیه به ۸۸ سد مجهز خواهد شد (گفتنی آنکه مجموع سدهای ساخته شده، در حال ساخت و در دست مطالعه برای سه استان درگیر در آبخیز دریاچه ارومیه – آذربایجان شرقی، غربی و کردستان - به ۲۰۲ سد میرسد.) ضمن آنکه این اقدامات تنها به ساختن سد محدود نمیشود و در برخی موارد افزایش ارتفاع سدهای موجود و در نتیجه ذخیره بیشتر آب در مخازن سدها نیز در دستور کار قرار دارد.
در چنین شرایط و فضایی بود که مدیر زمینشناسی دریایی سازمان زمینشناسی کشور – دکتر راضیه لک به همراه تیمی از کارشناسان کارآزموده خود نتایج فاز نخست از مطالعات رسوبات هولوسن (HOLOCENE) را منتشر کرد و پرده از یک ناراستی بزرگ و یک ادعای گمراهکننده برداشت تا طبیعتستیزان نابخرد یا آزمندان آبسالار بیش از پیش شرمنده شوند.
دکتر لک و همکارانش که تاکنون جمعاً ۸۵ متر مغزه با حداکثر طول ۹ متر از بستر دریاچه ارومیه تهیه و مطالعه کردهاند، به نگارنده میگوید که نتایج حاکی از آن است که تا ۲۳ الی ۴۰ هزار سال گذشته، خشکسالی عمدهای تالاب ارومیه را تهدید نکرده و رسوبات آن تماماً از نوع دریاچهای است؛ این در حالی است که در محل تهیه مغزه، هم اکنون دریاچه تقریباً خشک شده است. افزون بر راضیه لک و تیم همکارانش، مطالعهای دیگری هم با عنوان: «پیامدهای منفی سدسازی درحوضه آبریز دریاچه ارومیه وتاثیر آن درخشک شدن دریاچه ارومیه» توسط دو تن دیگر از کارشناسان ارشد زمینشناسی و تکتونیک (توحید و اکبر چربگو) به پنجمین همایش ملی زمینشناسی و محیط زیست در سال ۱۳۸۹ ارائه شد که آشکارا بر نقش انکارناپذیر سدسازی بر تشدید روند خشک شدن دریاچه ارومیه تأکید کردهاند.
نگارنده همچنان امیدوار است که آن گروه از مدیرانی که تا امروز پیوسته میکوشیدند روند خشک شدن دریاچه ارومیه را پدیدهای طبیعی معرفی کرده و عملکرد سازمان متبوعشان را در نزدیکشدن رخداد سونامی ۸ میلیارد تنی نمک انکار کنند، آنقدر شهامت و صداقت داشته باشند که به نابخردیها و آزمندیهای مدیریتی خویش در طول ۱۵ سال گذشته در محدوده دریاچه ارومیه اعتراف کنند.
یکی از پنج منطقه ارزشمند اکولوژیک ایران موسوم به رویشگاه جنگلی ارسباران موجودیت خود را مدیون ظرفیت گرمایی ویژه و مطلوبی میداند که به برکت حضور آبگیرهای فراخی چون دریاچه ارومیه معنا و مفهوم یافته است. بنابراین اگر میخواهیم تا از بروز بزرگترین رخداد بیابانزایی قرن، یعنی جایگزینی کویر به جای دریاچه ارومیه در وسعتی نیم میلیون هکتاری جلوگیری کنیم، اگر میخواهیم روند کاهندهٔ کارایی سرزمین و افت کیفیت زندگی در دیار آذربایجان را مهار سازیم و اگر میخواهیم در راستای تحقق شعار امسال روز جهانی مقابله با بیابانزایی حرکت کرده و عملاً نشان دهیم: جنگلها، پاسدار پایداری زندگی در سرزمینهای خشک هستند، باید آنقدر درایت، شجاعت و خردمندی داشته باشیم که با پذیرش اشتباههای مدیریتی خود، بار دیگر چیدمان توسعه در حوضه آبخیز دریاچه ارومیه را بر اساس نیازمندیهای و خواهشهای بومشناختی منطقه از نوع تعریف کرده و به اجرا درآوریم و اجازه ندهیم برای اجابت به هیچ مصلحتی، آموزهها و ملاحظات راستین محیط زیستی به سخره گرفته شده و یا به حاشیه رانده شوند.
من واقعاً از شما عذر خواهی می کنم.الان که کامنت قبلی را خواندم متوجه شدم که به شدت جای سوتفاهم داشت. منظور من این بود که از غصه نمی توانم متنهای شما را تا انتها بخوانم، برای اینکه بیشتر و بیشتر متوجه مصیبتهایی که هر روز بر سرمان می آید و بی خبریم می شوم. باید اعتراف کنم که تحملم برای اخبار بد پایین آمده و در حالتی احساسی آن کامنت را نوشتم. در هر صورت باز هم از شما عذرخواهی می کنم. مطالب شما همیشه پربار و در این اوضاع که کسی یادی از محیط زیست ایران نمی کند، بسیار لازم هستند. زحمات شما هم پیش طرفدارانتان از جمله حقیر هرگز فراموش نمی شوند. امیدوارم اشتباه مرا ببخشید.
ربطش همین مدیریت غلطی است که شما فقط در مورد یک دریاچه بر رسی کرده اید .
خانه از پای بست ویران است .
خواجه در بند نقش ایوان است .
ربط دیگرش این است که پای مقالات سیاسی امکان نظردهی عمد ا بر داشته میشود .
بنا برین شما به خود نگیرید .
ما دریاچه ارومیه هم لازم داریم . اگر چه خزر را با بارش روس ها و بچه روس ها بردند و میبرند .
خلیج فارس هم که .......
اما در ترکیه داستان مدیریت صحیح است . که همین بچه روسها آنرا هم الکی میکوبند . اما برای نظربایف و قذافی و اسد و کاسترو و پوتین فرش قرمز پهن میکنند .
درود بر دوستان گرامی و ممنون از درج نظرتان در پای این نوشتار.
البته کامنت دوم و سوم به گمانم ربطی به موضوع این یادداشت ندارد! دارد؟
با آرزوی مسعود کرامتی عزیز همراه هستم و البته متوجه نشدم که خانم یا آقای آلا چرا نمی توانند نوشته های مرا کامل بخوانند؟!
من با تمام ارادتی که به آقای درویش دارم نمی توانم نوشته هاشون را کامل بخوانم. به حال این مرز و بوم باید خون گریست. نابسامانی ها و نامدیران در حال ویران کردن مملکتمان هستند و هیچ کس هم پاسخگو نیست. متأسفانه اکثریت جامعه هم بی خبر هستند و غرق در مصایب خودشان که آن را هم مدیون عالی حضرتان مدیر و مسؤلیم.
به امید مهار افکار بیابان زای در کشور عزیزمان