در شرایطی که تعداد روزهای تعطیل شهر به خاطر آلودی هوا بیشتر میشوند گفتگو از دلایل اجتماعی این آلودگی بیشتر مورد نیاز است.
به موضوع آلودگی هوا میشود از دو جنبه نگاه کرد. یکی از جنبه فنی و دومی از جنبه انسانی ماجرا. معنای جنبه دوم همیاری مردمی است، که بنا به ملاحظات اجتماعی در ایران کمتر به آن پرداخته میشود.
وقتی از زاویه همیاری مردمی به موضوع آلودگی هوا نگاه میکنید متوجه میشوید فرق چندانی میان آلودگی هوای شهرها با آلودگی حاشیه رودخانهها و سواحل دریا و آلودگی کوهستانها، یعنی تفرجگاههای عمومی نیست. در واقع بخشی از معضل آلودگیهای زیستمحیطی در ایران که میتواند با مشارکت عمومی حل و فصل شود دچار ناهمیاری عمومی است.
دلیل این ناهمیاری چیست؟
«امالقرا»، نامی عربی برای اشاره به مرکزیت یک سرزمین و برگرفته از قرآن برای نشان دادن مرکزیت اسلام در مکه است اما ضرورتی سیاسی برای حفظ رهبری جهان اسلام در ایران با تاکید آیتالله خمینی باعث شد که این اصطلاح در ادبیات سیاسی ایران نیز رایج شود.
در اواخر دهه ۶۰ که معاون وزیر خارجه وقت، محمدجواد لاریجانی، این مفهوم را بسط داد. بر خلاف مفهوم سنتی امالقرا در «نظریه امالقرا» موضوع مورد بحث شهر نیست بلکه آنچه امالقرا محسوب میشود نظام اسلامی ایران است که قرار است مرکزیت فکری جهان اسلام باشد. تبلور عینی این نظریه میبایست در کلانشهر تهران بمنصه ظهور برسد. مدیریت این شهر میبایست دریچهای باشد برای نظاره کردن شیوه اجرای مدیریت امالقرای اسلامی یعنی آنچه در جمهوری اسلامی ایران میگذرد.
محمدجواد لاریجانی سالها بعد از نظریهپردازی امالقرا در مصاحبهای با روزنامه رسالت که در ۲۳ بهمن ۱۳۸۶ منتشر شد در توضیح مبسوطی از نظریهاش میگوید: «ام القری در واقع جایی است که دیگر شکستاش شکست اسلام است و توفیقاش توفیق اسلام به حساب میآید».
تهران نمونهای از برخورد عملی میان پشتیبانان نظریه امالقرا- که موضوعی حکومتیست- با شهروندانیست که به محل زندگیشان به چشم سیاسی نگاه نمیکنند. تجربهای که پیش از این نیز حکومت انقلابی جدید را با همراهی گروهی از شهروندان رودروی گروهی دیگر قرار داده بود.
تصمیم انقلابی برای تخلیه شهر تهران و تغییر هویت شهر با هدایت سید هادی خسروشاهی روحانی نزدیک به آیتالله خمینی با اسکان ۱۰ هزار مستضعف گودنشین در خانههای خالی سرمایهداران در شمال شهر تهران. تلاشی کوتاه مدت برای مقابله با «مستکبرین» بود.
این تصمیم انقلابی در اسفندماه ۱۳۵۸ چنان مناقشه برانگیز شد که به اجرا نرسید.
ناگزیر این بود که چهره تهران با هر چه در آن بود و هر که به آن وارد میشد تغییر کند. رویهای از مدیریت شهری که در صورت موفقیت میتوانست در مورد سایر شهرها نیز به کار بسته شود. اما مشکل ناهمیاری مردمی از همین جا شروع شد.
این بار تلاش برای تغییر ظاهری چهره «امالقرای اسلامی» به جای رویکرد فرهنگی با رویکرد تنبیهی و با کمک نیروی انتظامی صورت گرفت. اتفاقی که در دهههای بعد نیز تبدیل به رویه شد.
شهروندان در خیابانها بخاطر نوع پوشش و آرایش مو و صورتشان توسط پلیس بازداشت میشوند. در «امالقرای اسلامی» خلافکاران در شهر گردانده میشوند و در فاصله نه چندان دوری از محل سکونت شهروندان با جرثقیل اعدام میشوند. از این حیث که به چهره شهرها و محلات آن نگاه کنید هر روز اعتبار آنها برای شهروندان کمتر و تعلق عاطفی ساکنان شهر به محل سکونتشان گسیختهتر میشود. اگر روزگاری در شهر تهران محل ثابتی به نام «میدان اعدام» وجود داشت اکنون شهر صاحب میعادگاههای فراوانی برای اعدام شده است.
داستان به همین جا ختم نمیشود. به ساحل دریا هم که میروید قوه قهریه در کمین است. در کوهستان مواظب شهروندان خطاکار است و جنگل هم از چشم او پنهان نمیماند. محل مجازات هم هر جاییست که شهروند از «راه راست» منحرف شده باشد، در گردشگاه عمومی یا کنار خیابان. میشود گفت به جز امنیت نه چندان تضمین شده درون چهاردیواری خانهها در سایر موارد جامعه در ید قدر قدرت نیروی قهریهایست که در اثبات مالکیت خود بر همه عرصهها با کسی مماشات نمیکند.
شهروندی که برای مشارکت در فعالیتهای اجتماعی نظیر پاکیزه نگه داشتن هوای شهر از رانندگی با خودروی شخصی صرفنظر کرده و مسیر خانه تا محل کار خود را پیاده آمده ممکن است در گوشهای از میدانی که از آن عبور میکند به دلیل تفاوت سلیقه مامور انتظامی با نوع لباس یا آرایش موی سر او بازخواست و راهی بازداشتگاه شود. در واقع شهروندی که پیادهروی تا مقصد را به استفاده از خودروی دودزا ترجیح میدهد در انتظار تشویق برای مشارکت عمومی تنبیه میشود.
بنابراین مشارکت اجتماعی شهروندان از بدو ورود به عرصه عمومی در دو جهت کامل متضاد در نوسان است. از جنبه مصادیق «لاابالیگری» در عرصه «امالقرای اسلامی» از سوی ماموران نیروی انتظامی مورد تردید است، و از حیث درستی تصمیم برای مشارکت در حل یک مشکل عمومی محل تردید خود شهروند است. مجازات او در مقابل خدمت اجتماعی که انجام داده او را از همیاری مدنی باز میدارد و اگر بار دومی در کار باشد سواره گذشتن را به پیاده گذری ترجیح خواهد داد.
نتیجه اینکه بار «امالقرایی» نظام از مدیریت عینی شهری و نیروی انسانی گرفته تا هزینههای نظریهپردازی برای هدایت سیاسی داخلی و خارجی همه و همه به دوش نظام خواهد افتاد. در چنین شکلی از اداره جامعه و در غیاب همیاری عمومی، استفاده از نیروی نظامی برای حفظ ریز و درشت امور تبدیل به امر ناگزیر اجرایی خواهد شد. کاری پر هزینه، با آزمون و خطای فراوان و به طور منطقی کم بازده.
آنکه صاحب عرصه عمومیست و قدرت بازخواست و بازداشت مردم را دارد خود باید هوای آلوده را هم پاکیزه کند، بریدن درختان جنگلی را هم متوقف کند، کوهستانها را هم پاکسازی کند و آلودگی سواحل دریا را هم بزداید. مردم را با عرصه عمومی که در آن تنبیه میشوند ولو شهر خودشان باشد کاری نیست.
پاسخ اینکه چرا هوا آلوده است این است که قوه قهریه و نیروی انتظامی در ایران مایه دل کندن شهروندان از عرصههای عمومی شدهاند. کسی به چیزی که برایش دل نمیسوزاند اهمیت نمیدهد. زندگیای که بازداشت خیابانی سادهاش میتواند به هتک حیثیت و مجازات غلاظ و شداد ختم شود با آلودگی هوایی که میتواند نفسش را بگیرد یکسان است. چنین زندگی جایی برای همیاری عمومی ندارد.
زیستشناس در دانشگاه ایالتی کوئینزلند، استرالیا