آرش غفوری، روزنامه نگار سیاسی، معتقد است که آنچه در لیبی به سقوط دیکتاتور حاکم انجامید، در ایران و توسط جنبش سبز عملی نیست.
در میان اصلاح طلبان ایرانی و تالی اعتراضی آن در جنبش سبز، کسی نیست که با دخالت خارجی در مواجه با اختلافات درون نظام موافق باشد، چه برسد به اینکه حتی بحث حمله نظامی یا حمایت از گروههای شورشی برای براندازی نظام مطرح شود.
با این حال پس از حوادث لیبی و متواری شدن دیکتاتور حاکم، معمر قدافی، که با حمایت شورشیان توسط ناتو همراه بود، یک سئوال پیش روی جنبش سبز ایران قرار گرفت: «واکنش جامعه ایرانی، جنبش سبز درون و خارج از کشور و منتقدان وضع موجود به چنین نسحهای برای ایران چیست؟»
در مثل مناقشه نیست، اما گروههای مسلح مخالف نظام در شرایط فعلی شامل طرفداران عبدالله ریگی در جنوب شرق، گروه پژاک در شمال غرب و عقبه سازمان مجاهدین هستند که در ظاهر تنها گروههایی هستند که پتانسیل تشکیل جبهه شورشان علیه نظام را دارند. جبههای که اگر توان لازم در آن وجود میداشت، غرب حتماً از آن به عنوان ابزار فشار برای ایران استفاده میکرد، اما آیا اصلاح طلبان و سبزهای ایرانی میتوانند نسبت به واکنشی مشابه لیبی علیه ایران بیتفاوت بمانند؟
پاسخ به این سئول پارادوکس جنبش سبز در تحلیل حوادث لیبی است. یعنی در حالی که جنبش اصلاح طلبی و تالی اعتراضی آن، جنبش سبز، در تفسیر غالب خود هیچ گونه حمله یا حتی شورش نظامی علیه حاکمیت ملی کشور را بر نمیتابند، اما در تفسیر حوادث لیبی شورمندانه – و گاهی امیدوارنه – از سقوط دیکتاتور میگویند. انگار که تازه به دوران رسیدگان، همین نسل شورشیان علیه حاکم دیکتاتور، یکپارچه مظهر صلح و دموکراسی هستند. در حالی که واقعیت امر چنین نیست.
لیبی، مصر نبود که میدان التحریر داشته باشد و مردم صبح و شب برای برکناری «حسنی مبارک» شعار بدهند و اعتراض کنند و میدان را هم واگذار نکنند.
در لیبی، به هر دلیل، کشور به دو شقه تفسیم شد و جالب آنکه نقشه تقسیم کشور هم نه لزوماًٌ درون لیبی که توسط نیکلا سارکوزی در فرانسه و سیلویو برلوسکونی در ایتالیا ریخته شد و توسط براک اوباما در آمریکا حمایت شد. (اگر هم تمام نقشه براندازی را اینها نکشیده باشند، در حمایت از آن، تمام سرمایه خود را علنی و آشکار به صورت حمایت نظامی به کار گرفتند).
محصول این حمایتها هم تشکیل شورای مخالفان یا همان شورشیها بود که در نهایت با قوه قهر و خشونت طرابلس را به تصرف درآوردند و البته معلوم نیست زمانی که قدافی، دشمن مشترک، را از سر راه بردارند برای میراث داری رهبری لیبی چنگ و دندان تیز نکرده باشند. قدافی در چهل و دو سال پیش، خود محصول اتفاقی بود که امروز با آن مواجه شده است. جنگ مسلحانه و حضور با تانک و سلاح در پایتخت.
اما، آیا معترضان غالب ایرانی به خصوص در داخل کشور، چنین نسخه از پا تا به خشونتوار را میپذیرند که اینگونه از سقوط قدافی به شور و شوق و شعف آمدهاند؟ آیا مخالفان ایرانی وضع موجود از پیش بینی سقوط دیکتاتور بعدی که بشار اسد در سوریه است، انتظار بازهم دخالت نظامی غرب را دارند تا دوباره هیجان شعف انگیز خود را بروز دهند؟
نسخه بهار عربی اگرچه با مصر و تونس آغاز شد و جنبش سبز ایران را امیدوار ساخت، اما در ادامه با لیبی و احتمالاً سوریه، گرای مثبتی به منطقه نمیدهد که اینگونه برخی سبزها را به خصوص در فضای مجازی وارد بازی سرخوشانهای کرده است.
فراموش نکنیم یک دهم آنچه که در لیبی گذشت برای مردم بحرین و اعتراض آنها، نه در صدر اخبار آمد و نه حساسیت و دغدغهای برانگیخت. در حالی که در آتجا تانکهای عربستانی، کشوری که در دیکتاتوری و فساد خودکامه غوطه ور است، خیابانهای منامه، پایتخت بحرین، را اشغال کردند. اشغال گران اتفاقاً از دنیای آزاد و دموکراسی خواهی اروپایی یا آمریکایی نمیآمدند. از مظهر توتالیتاریسم نشات گرفته بودند.
این پاسخ محتمل درست است که هر کشوری با توجه به شرایط منطقهای خودش و محیط پیرامونی به حوادث احتمالی پاسخ میدهد. به همین دلیل نسخه ایرانی و لیبیایی و مصری و بحرینی متفاوت است، اما سئوال اینجاست که ایا در منطق رهبران جنبش سبز، خشونت و ویرانگری دیوانهوار و انقلابیگری بیسرانجام، از ابتدای آغاز جنبش جایگاهی داشته است یا خیر؟
پاسخ بر اساس آنچه که از بیانیههای این رهبران و برخوردهای تاکتیکی و استراتژیک آنان برمی آید مثبت نیست. یعنی میرحسین موسوی و مهدی کروبی هیچگاه نسخه خشونت آمیز برای برخورد انتقادی را نپیچیدند.
میرحسین موسوی در فاجعه بارترین حادثه به لحاظ شخصی، که شهادت خواهرزادهاش در عاشورای ۸۸ بود، یک کلمه از انتقام نگفت. مهدی کروبی در پس تمام حوادثی که برایش پیش آمد و ضرب و شتمی که خودش و فرزندانش متحمل شدند، نه یک بار مجوز برخورد قهرآمیز صادر کرد و نه حتی دست نیاز به خارج دراز نمود. او حتی فرزندش را هم از خروج از کشور برحذر داشت.
درخواست راه پیمایی ۲۲ خرداد ۸۹ تنها به این دلیل لغو شد که این دو رهبر سبز از برخورد قهری و خشونت آمیز که ممکن بود با شهادت فرزندان مملکت همراه باشد ترس داشتند. درست است: «ترس داشتند» و این «ترس» نه یک صفت منفی که برای اولین بار در ایران مثبت است برای رهبرانی که هرچه برای خود میپسندیدند برای مردمی که آنها را دوست داشتند نیز پسندیدند.
از لحاظ سیاسی و تاکتیکی اگرچه این واکنش رهبرای سبز، دست آنها را برای رقیب باز و فرصت سواستفاده را فراهم میکند، اما از لحاظ اخلاقی و استراتژیک به این دو ذخیرهای نامتناهی از اعتبار و وثوق میدهد که کمتر کسی از آن برخوردار است. ذخیرهای که میراثی گرانبها برای آینده کشور و سرنوشت ملک و مملکت است.
راه پیمایی ۳ میلیونی ۲۵ خرداد، راه پیمایی سکوت سبزها بود. اگرچه با خشونت رقیب به شهادت ۷ نفر منجر شد. همانگونه که زنجیره انسانی ۱۸ خرداد ماه نیز به جلوه همدلی سبزها و حتی تحمل رقیب در طول خیابان ولی عصر تبدیل شد که اندک طرفداران احمدینژاد بدون ترس و واهمه از میان انبوه سبزها میگذشتند.
بر این اساس است که اگر قرار باشد نسخه لیبی، به نقطه آمال سبزها تبدیل شود، گمان نکنم موسوی و کروبی تمایلی داشته باشند تا رهبران سبز نامیده شودند. چراکه به طور حتم مسیر نسخه ایرانی اعتراض و انتقاد از طرابلس و دمشق نمیگذرد.