رویا برومند، فعال حقوق بشر و مدیر اجرایی بنیاد عبدالرحمان برومند، در این مقاله نگاهی دارد به وضعیت هزاران فعال سیاسی گمنام در ایران که از سوی رسانههای رسمی غرب نادیده گرفته میشوند.
بعضی روزها آرزوی دورانی را میکنم که هیچ اینترنتی نبود و اخبار حوادث تراژیک خیلی کند به ما میرسید و تایید کردنشان کار سختی بود.
ما یقینا بیاعتماد و ضعیف بودیم اما اینکه امروز این اخبار سریع به ما میرسد به منزله قوی بودن ما نیست.
در عصر ارتباطات، اخبار شاید سریع سفر کنند و شاید علاقه به نقض حقوق بشر را در رقابت با اخبار مربوط به جاه طلبیهای هستهای جمهوری اسلامی یا هنگامی که قربانیها افراد شناخته شدهای هستند و یا سخت وحشیانه با آنها رفتار شده است (به عنوان نمونه سنگسار)، برانگیزد اما جلب توجه رسانهها به افراد عادی که ستونهای مقاومت در برابر هر رژیم سرکوبگر را میسازند و به خاطر امتناع از تسلیم شدن، به شدت مجازات میشوند، کار سختی است چرا که آنها نامرئی و ناشناساند.
کاخ سفید اخیرا توجه ارزشمندی به اعدام یک مبلغ مسیحی در ایران به خاطر امتناع او از مسلمان شدن، کرده است. اما نمونهها بسیارند.
بتازگی من با خواندن خبر خودکشی دختر جوانی به نام نهال سهرابی در تهران، خشکم زد. نهال یکی از هزاران دختر جوان ایرانی است که وضعیت کنونی ایران را غیرقابل تحمل یافتهاند و آینده برایشان آن قدر نامطمئن است که ارزش ادامه زندگی را ندارد. ما نهال را به این خاطر میشناسیم که او دوست دختر بهنام گنجی ۲۲ ساله بوده که در اول سپتامبر ۲۰۱۱ خودکشی کرده بود.
بهنام تا جایی که من از طریق بستگانش میشناسم، جوان حساس و خوش بینی بود. او برای آیندهاش برنامههایی داشت و با شوق و ذوق خانهای راکه میخواست برود و در آن زندگی کند تمیز و رنگ میکرد. هیچکس دقیقا نمیداند که او چرا تصمیم گرفت به زندگیاش پایان دهد. تنها چیزی که میدانیم این است که خودکشی او درست سه هفته بعد از آزادیاش از زندان معروف اوین اتفاق افتاد. بهنام نه فعال حقوق بشر بود نه جزو مخالفان حکومت. اما این چیزها امروز خیلی در ایران مهم نیست. او فقط بدشانس بود که روز ۳۱ جولای ۲۰۱۱ که ماموران لباس شخصی برای دستگیری هم اتاقیاش کوهیار گودرزی آمده بودند، آنجا بود.
بهنام یکی از بیشمار شهروندان ایرانی است که هر سال به وثیقه آزار مخالفان سیاسی حکومت در ایران تبدیل میشوند و برای جهان ناشناخته باقی میمانند.
بهنام، نواری ویدئویی از خود باقی گذاشت که در آن صریحا گفت که ایمانش را به زندگی از دست داده و پیام خشمگینانهای برای پلیس ایران فرستاد و به آنها یادآوری کرد که بیخود دنبال چیزی میگردند چون چیزی نخواهند یافت. پس چه اتفاقی در زندان اوین افتاد که به خودکشی بهنام و متعاقب آن خودکشی زنی که او را دوست داشت منجرشد؟
چرا آن دختری که با کوهیار و بهمن دستگیر شد پس از آزادی از زندان در ۷ اگوست، تلفناش را همیشه خاموش کرد و جواب تماسهای دوستانش را نداد؟ و از همه مهمتر چرا هیچکس از جمله وکیل کوهیار، از بعد از دستگیریاش موفق نشد که با او دیدار و گفتگو کند؟
چرا مقامات دولتی، درباره محل نگهداری او و اینکه در دست چه کسانی است، روشن حرف نمیزنند؟
دستگیری کوهیار غیرمنتظره نبود. فعالیتهای سیاسی و فریادهای او برای رعایت حقوق بشر از سال ۲۰۰۶ باعث شد که بارها دستگیر شود. او قبل از آزادی در دسامبر ۲۰۱۰، یک سال را در زندان گذرانده بود و از دانشگاه نیز اخراج شد.
برخلاف کوهیار، بهنام هیچ هشداری در مورد فعالیتهایش دریافت نکرد. او دستگیر شد چون یک شاهد بود. او در زندان به مدت یک هفته مورد بازجویی قرار گرفت و به او فهماندند که اگر خبر دستگیری کوهیار را منتشر کند، دچار خطر خواهد شد.
بهنام بعد از آزادیاش ساکت ماند. از مادر کوهیار نیز خواستند که در مورد دستگیری فرزندش سکوت کند. او نیز در اول ماه اوت دستگیر شد. بر اساس گزارش کمیته خبرنگاران حقوق بشر، اتهام مادر کوهیار، «برهم زدن نظم عمومی» و «فعالیت علیه امنیت ملی» در ارتباط با مصاحبههای او در زمان بازداشت قبلی فرزندش بود و دادگاه او نیز پشت درهای بسته برگزار شد.
بنابراین خبرها اهمیت دارند و ما میتوانیم نقش مهمی در اطلاع رسانی داشته باشیم. اما فعالیتهای ما بدون حمایت بین المللی و دیده شدن در رسانهها، تاثیر لازم را ندارد.
اکنون با بحثهای فعالان سیاسی ایران در مورد اینکه هیچ کس در طی دو ماه از وضعیت کوهیار باخبر نشد و یا درباره خودکشی دوستان او چیزی نشنید، کاملا روشن است که هیچ کدام از کارهایی مثل قراردادن پوسترهای این افراد در وب سایتها، راه اندازی کمپینهای اینترنتی یا نشستن در برابر دفاتر واشنگتن پست، نمیتواند پوشش رسانهای این اخبار را تضمین کند.
برای آن دسته از ما که با حکومتهای سرکوبگر آشنا هستیم، معادله خیلی ساده است. هربار که مادر یک مخالف سیاسی یا وکیل او دستگیر میشود، متعاقب آن تعداد زیادی از مادران و وکلای سیاسی مخالفان دیگر ساکت خواهند شد و یا از تعقیب پروندههای سیاسی فرزندان و موکلشان امتناع خواهند کرد.
ما هنوز اخبار تازهای مربوط به کشته شدن بسیاری از جوانان در سال ۲۰۰۹ دریافت میکنیم اما والدین آنها جرات انتشار خبرهای آنها را نداشتهاند. حمایت بین المللی و تمایل رسانهها، فضای امنی برای کسانی ساخته است که مقاومت میکنند و از دیگران میخواهند به آنها بپیوندند.
هیچ چیز برای کسانی که با استبداد مبارزه میکنند بدتر از فراموش شدن و نادیده گرفته شدن نیست. آنچه که تعیین کننده تحولات سیاسی در یک جامعه بسته است الزاما صحنه عبور تانکها از روی معترضان در برابر دوربینها نیست.
مبارزه اصلی، مبارزه طولانی و مستمری است که شنیده شود و جدال روانی بین سرکوب گران و سرکوب شوندگان است. قدرت این دومی در توانایی آنها برای متقاعد کردن جهان در مورد آزار دیدگانی است که صدایشان شنیده نشده و بیربط تلقی شدهاند.
به عنوان مثال در تابستان ۱۹۸۸ اخبار مربوط به کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در ایران چندین ماه بعد از اینکه هزاران زن و مرد جوان مخفیانه اعدام و دفن شدند، به گوش ما رسید. جرم اصلی این افراد، امتناع از تسلیم شدن در برابر ایدئولوژی مقامات رسمی ایران، علیرغم سالها بدرفتاری و شکنجه در زندانهای ایران بود.
آنها برای بسیاری از ما و برای جهان بیرون، ناشناخته بودند. آنها نامرئی بودند و مرگ آنها به ندرت فهمیده شد و به سرعت فراموش شدند.
در جولای ۱۹۹۹، هزاران دانشجو در تهران به خیابانها ریختند تا به حمله وحشیانه نیروهای امنیتی به خوابگاههایشان اعتراض کنند. برای بیشتر جهانیان، اینها، ایرانیانی عادی، جوان و گمنام بودند.
آنها وحشیانه سرکوب شدند و جهان به محض اینکه آنها از دید عموم خارج شدند، آنها را فراموش کرد. شاید اگر وسایل ارتباطی جدید امروز آن زمان بود، مانع از اعدام بسیاری از آن جوانان میشد.
از سال ۱۹۹۹، هزاران دانشجو در ایران دستگیر و شکنجه شدند یا به خاطر کارهایی که همه دانشجویان اینجا در ایالات متحده میکنند، از دانشگاهها اخراج یا معلق شدند. برخی از آنها در زندان مردند و برخی به تبعید فرستاده شدند.
نمونه دیگر اعتراضات وسیع بعد از انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹ بود که به خوبی از طرف رسانهها پوشش داده شد. این بار البته، حکم زندانها طولانیتر بود و ما به جای تعدادی پناهنده با سیلی از پناهندگان ایرانی به خارج از کشور مواجه بودیم. برخی از آنها تنها به این خاطر دستگیر شدند که در زمان نامناسب در مکان نامناسب بودند. آنها مثل بهنام، تاوان خسارتها بودند.
ما نمیتوانیم توجه جهانیان را به سمت آنها جلب کنیم چرا که آنها شناخته شده نیستند و بیربط تلقی میشوند.
البته قابل درک است که حوادث زیادی در جهان وجود دارد که باید پوشش داده شود و ما انتظار نداریم همه موارد نقض حقوق بشر در ایران، در خارج از ایران دیده شود.
طبق بحثهای فعالان سیاسی، ناپدید شدن کوهیار، مرگ بهنام و خودکشی دختر جوانی که عاشق او بود، همه در ارتباط با یکدیگرند. البته اگر این اتفاق در اینجا یعنی آمریکا میافتاد، برای رسانهها ارزش خبری میداشت. آنها که سیاستهای حکومت، خشونتهای پلیس یا مسائل غیرقانونی در ایالات متحده را پوشش میدهند، به خوبی آگاهند که مثلا دستگیری یکی از فعالان اتحادیه آزادیهای مدنی آمریکا (ACLU) یا خودکشی یک نفر بعد از یک هفته بازجویی، شاید به کارشان مربوط باشد.
اما وقتی نوبت انعکاس اخبار کشورهای دیگر میرسد، این منطق در هزارتوی این تحلیل که چه چیزی مربوط و چه چیزی نامربوط است گم میشود و بسیاری از ما علیرغم سالها زیر نظر بودن، همچنان گمایم.