مصطفی ملکیان، متفکر ایرانی میگوید که دانشجویان تمام رشتههای علوم انسانی به فرآیند فلسفهورزی و به فرآورده آن یعنی فلسفه به شدت نیازمندند.
مصطفی ملکیان، متفکر ایرانی میگوید که دانشجویان تمام رشتههای علوم انسانی به فرآیند فلسفهورزی و به فرآورده آن یعنی فلسفه به شدت نیازمندند.
به گفته او، فرآیند فلسفهورزی یا فلسفیدن که با حیرت و طرح سوال آغاز میشود امری است که به ندرت در میان اغلب عالمان امروز فلسفه ایران رخ می دهد و این امری جدای از فلسفهخوانی و فلسفهدانی است.
آقای ملکیان، این موضوع را روز شنبه 22 آبانماه در سخنرانی خود با عنوان «ضرورت خواندن فلسفه برای دانشجویان علوم انسانی» در پژوهشگاه امام خمینی تهران مطرح کرد.
آقای ملکیان گفت: ما دانشجویان علومانسانی، فارغ از اینکه دانشجوی چه رشتهای از آن باشیم به دو چیز سخت نیازمندیم، یکی به فرآینده فلسفهورزی و یکی به فرآوردهاش که به آن فلسفه میگوییم.
بسیاری از استادان فلسفه که کتابهای فلسفی نیز خواندهاند، از فرآینده فلسفهورزی بیبهرهاند و از سودهایی که فلسفه به عنوان فرآورده خواهد داد، محروم و بینصیب ماندهاند زیرا فلسفه میخوانند اما فلسفه نمیورزند.
اول باید بدانیم که به چه علومی، علوم انسانی میگویند. شم زبانی میگوید که علوم انسانی حتما باید به انسان ربط داشته باشد وگرنه خلاف شهود زبانی است. علوم انسانی نه به اعتبار اینکه انسان عالم به آنها است، بلکه به اعتبار آنکه انسان معلوم آنها است یعنی در آن مورد مطالعه و تحقیق قرار میگیرد، اینگونه نامیده میشود.
در ابتدا علوم انسانی را میتوان از دو لحاظ تقسیمبندی کرد؛ یکی از این لحاظ که علوم انسانی درباره کدام ساحت از ساحتهای انسانی سخن میگویند، دیگر اینکه با چه روشی درباره آن سخن میگویند.
قرابت و وجهاشتراک شاخههای مختلف فلسفه در «روش» است. همه آنها از روشی استفاده میکنند که قدما آن را روش عقلی مینامند و ما روش پیشین مینامیم. همچنین وقتی ما در استدلالات خود از روش تاریخی، تجربی و عرفانی یا دینی و مذهبی استفاده نکنیم، به قلمرو فلسفه وارد شدهایم.
برای مثال در روش تجربی، که متفکران از آن به «برو و ببین» تعبیر میکنند، یعنی رفتن و دیدن که البته دیدن فقط مراد نگاه با چشم نیست بلکه همه حواس ظاهری و باطنی است. و در روش تاریخی که از آن به «برو و بپرس» تعبیر میکنند، میخواهیم بدانیم یک ماجرا را از چه کسی نقل کردهاند تا شاهد عینی را بیابیم.
اما در روش فلسفی گفته میشود که «بنشین و بیاندیش». وقتی میاندیشیم یعنی به خودمان رجوع کنیم و با دروننگریها و شهودها، استدلال کنیم که این روش فلسفی است.
تقسیمبندی شاخههای فلسفه در سه دایره
آقای ملکیان گفت: شاخههای مختلف فلسفه را در یک تقسیمبندی کلان که البته ابداع من نیست، بلکه در آن تدقیق کردهام، میتوان در سه دایره قرار دارد. یک دایره بسیار بزرگ که در درونش یک دایره کوچکتر قرار دارد و در درون دایره دوم، یک دایره کوچکتر سوم قرار دارد.
مهمترین شاخههای فلسفه در کوچکترین دایره قرار میگیرد که شامل فلسفه مابعدالطبیعه، فلسفه منطق، فلسفه معرفت (معرفتشناسی) است. اهمیت این سه شاخه از این نظر است که ما نسبت به هر دانشی از فلسفه که در دو دایره بعدی قرار میگیرد، ابتدا به سه فلسفه این دایره اتخاذ موضع کردهایم و از آنها بینیاز نیستیم.
برای مثال در فلسفه منطق درباره گزارههای صادق و کاذب، اتخاذ موضع میکنیم تا بدانیم مراد افراد از صدق و کذب در میان نظریات مختلفی که در اینباره وجود دارد، چیست. یا در فلسفه معرفت، بدانیم که چه زمانی استدلال، موجه است و چه زمانی ناموجه است، چه زمانی سخن معقول و چه زمانی نامعقول است.
در دایره دوم که کمی بزرگتر است، شاخههای کماهمیتتر فلسفه قرار میگیرند که به اعتبار ساحتها و قلمروهای مختلف جهان هستی تقسیم شدهاند. برای ساحتهایی نظیر خدا، طبیعت، زمان و مکان فلسفههایی وجود دارد که به آنها میپردازد اما مورد نیاز دانشجویان علومانسانی نیست زیرا در آن انسان مورد مطالعه قرار نمیگیرد.
اما بخش عمدهای از دایره دوم، به انسان میپردازد و اینجاست که شاخههای فلسفه ناظر به انسان پدید میآید که خود به دو دسته بزرگ تقسیم میشوند؛ فلسفههایی که ناظر به ساحتهای مختلف انسان نظیر جسم، زبان، نفس، عمل و ... و شاخه دوم فلسفههایی که به فرآوردههای انسانی میپردازند نظیر اجتماع.
ما علاوه بر فلسفه اجتماع، برای نهادهایی که درون آن وجود دارد نیز فلسفههایی داریم هرچند تعداد آنها مورد اختلاف عالمان است، اما حداقل شش نهاد عمده در اجتماع وجود دارد که شامل خانواده، تعلیم و تربیت،(پدیده) اقتصاد، (پدیده) سیاست، اخلاق، دین و مذهب است و هر کدام فلسفهای دارند که به آن میپردازد. فرآوردههای دیگری بشری نیز فلسفه دارند؛ مانند فلسفه فنآوری، فلسفه هنر، فلسفه عرفان و... که همه در دایره دوم قرار میگیرند.
در دایره سوم که وسیعتر است به ساحتهای مختلف معرفت میپردازیم. اینجاست که فلسفههایی ناظر به رشتههای علمی داریم؛ مانند فلسفه ریاضی، فلسفه علومتجربی، فلسفه علومتاریخی، فلسفه علومعرفانی، فلسفهعلومدینی و مذهبی (الهیات)، فلسفه علومهنری، فلسفه علومادبی... . همچنین بخشی از معرفت ما خود «فلسفه» است پس «فلسفه فلسفه» داریم که تقریبا میتوان گفت با کانت پدید آمد.
بعضی از این علوم زیرمجموعههایی دارند، مثلا فلسفه علومتجربی، به دو شاخه بزرگ تقسیم میشود؛ فلسفه علومتجربیطبیعی، و فلسفه علومتجربیانسانی. فلسفه علومتجربیطبیعی هم سه شاخه بزرگ، فلسفه فیزیک، فلسفه شیمی و فلسفه زیستشناسی دارد. فلسفه علومتجربیانسانی به فلسفه روانشناسی، فلسفه جامعهشناسی، فلسفه علمسیاست، فلسفه علماقتصاد و فلسفه مدیریت و... تقسیم میشود.
در اینجا خلطی وجود دارد که ما باید به آن توجه کنیم؛ فلسفه پدیدههای زندگی انسان در دایره دوم و فلسفه علوم آنها در دایره سوم قرار میگیرد. برای مثال پدیده اقتصاد متفاوت از علم اقتصاد است و هر کدام فلسفهای دارد. عدم توجه به این تفاوتها، مغالطههایی را درباره فلسفههای میان آن دو در بین دانشگاهیان بهوجود آورده است.
نیاز دانشجویان علوم انسانی به فلسفهورزی
دانشجویان علوم انسانی به این سه شاخه فلسفه که در کوچکترین دایره قرار دارد، نیازمندند زیرا میخواهند به سخنان صادقی درباره انسان دست پیدا کنید و نه سخنان کاذب. پس در ابتدا باید بدانید که صدق و کذب یعنی چه و هر کس به کدام نظریه درباره صدق و کذب گزارهها قائل است که این در فلسفه منطق قرار دارد.
دانشجویان علومانسانی میخواهند استدلال کنند پس نیازمند معرفتشناسی هستند. باید بدانید در چه اموری میتوان استدلال کرد و در چه اموری نمیتوان. چه استدلالی، مدعی شما را مبرهن میکند و چه استدلالی مبرهن نمیکند بلکه معقول میکند و درجات تائید شما چقدر باید باشد.
در دایره دوم، شاخههایی که به فلسفه خدا و طبیعت و فضا و مکان و ... میپردازد، مورد حاجت دانشجویان علوم انسانی نیست. اما شاخههایی از فلسفه که که به ساحتها و فرآوردههای انسانی میپردازد، برای شما است. مثلا دانشجوی جامعهشناسی به فلسفه اجتماع نیازمند است. در دایره سوم نیز، بعضی از فلسفههای مربوط به معارف و دانشهای «انسانی» نظیر فلسفه علومتجربی انسانی، علومتاریخی و علومعرفانی و علومدینی و مذهبی و... نیازمندید.
اما دانشجوی علوم انسانی تنها به فرآوردهای به نام فلسفه نیاز ندارند، بلکه به فرآیند آن نیز نیاز دارند. فرآیند یک سیر و حرکت است و فرآورده آن (فلسفه) چیزی است که ما در پایان این جریان به آن میرسیم.
نکاتی درباره فلسفیدن
فرآیند فلسفهورزی یا فلسفیدن با چهار نکته همراه است. اول اینکه، فلسفیدن با حیرت و سوال آغاز میشود. این حیرت با سرگردانی همراه است. فلسفیدن تنها شان کسی است که چشم ِ ذهن او «قرار نگرفته است» و به تعبیر افلاطون، چشم دل او هنوز دنبال جواب است و دانشجویان علوم انسانی باید بر سر هر چیزی «چرا» بگذارند.
نکته دوم این است که در فرآیند فلسفیدن، تعیینکننده حق و باطل فقط عقل و استدلال عقلی است و اگر چیز دیگری شما را راضی کرد و نزاع شما را با مخاطب خودتان فیصله داد، دیگر فلسفیدن نیست. در اینجا، کشف و شهود عارفان و سخنان بنیانگذاران ادیان و مذاهب، آیات کتابهای آسمانی، تحقیقات تجربی، واقعیات تاریخی، شعر و ادبیات و همچنین «فهم عرفی» نمیتواند فیصلهبخش نزاعهای فلسفی باشد.
در نکته سوم باید بگویم که در فلسفیدن، پرونده هیچ امری مختومه نمیشود و به محض مختومهشدن، نشان میدهیم که روح فلسفی نداریم زیرا اقتضای روح فلسفی این است که همیشه فلسفه نو امکان «گفتهشدن» داشته باشد. ما ممکن است به آثار فیلسوفان مراجعه کنیم، به نکتهای بر بخوریم و مورد مداقه تازهای قرار بدهیم پس هیچ امری نقطه ختامی ندارد.
نکته چهارم، درباره خلقیات فیلسوفانه است که اولین بار ارسطو از آن تحت عنوان فضائل فکری نام برد. در قرن اخیر، پس از دوره جنگ جهانی دوم و بلاخص در سالهای دهه هشتاد بحثهای بسیار عظیمی درباره فضائل فکری و اخلاقی فیلسوفان درگرفت . اگر فضائل فکری نداشته باشیم، فلسفهدان هستیم اما فلسفهورز نیستیم. کتاب فضائل فکر اثر «لیندا زاگربسکی» از بزرگترین فیلسوفی قرن بیستم درباره این بحث است.
فضائل فیلسوف
آقای ملکیان در پایان سخنرانیاش از شش ویژگی درباره فضیلت اخلاقی سخن گفت. به گفته او فیلسوف نباید خودشیفته باشد چون خودشیفته میگوید هر چیزی چون از آن ِ من است، رجحان بر هر چیزی دیگری دارد.
دوم این که درباره عقاید دیگران پیشداوری نکنیم. سوم اینکه «جزم و جمود» با روحیه فلسفی نمیخواند. چهارم تعصب است که با فلسفهورزی منافات دارد زیرا به عقیدهای پایبندیم و به قوت و ضعف شواهدی عقلی درباره آن عقیده، نمیاندیشیم. همچنین باید با هرگونه بیمدارایی و بیتحملی نسبت به عقاید مخالف، ناسازگار باشیم زیرا از بیمدارایی طرف مقابل میهراسد و افکارش را بازگو نمیکند. ویژگی ششم اینکه خرافهپرست نباشیم زیرا خرافه، پذیرفتن سخن نامدلل است.
عیبی نداره کلا علوم انسانی ما از اول هم جای بچه تنبلها بود و خودش هم مایهای نداشت و باید برای فرهنگ و اخلاق کشور ما خودمون روشنفکران سکولار کشور آستین بالا بزنیم چون اگر اساتید جامعه شناس و روانشناس ما مایهای داشتند جیکشان در میآمد
معتقد هستم نباید اجازه بدیم حکومتیان این موضوعات را بازی و سرگرمی تصور کنند
اگر حکومت داعیهی این را داره که یک کشور هفتاد ملیونی با اتکا به یک تاریخ جعلی و معارفی که همه مسئلهدار و کاملا حساب شده و فقط هم مربوط به شیعیان که ده درصد مسلمانان هستند میخواهد و میتواند کل علوم انسانی یک تاریخ بشری را باطل کند و خود علمی بومی و اختصاصی برای یک رستهی بزرگ چون علوم انسانی بیآورد باشد بسمالله
فقط ما منتظریم که یا آقایان رسما از این بازیها توبه کنندو دیگر چنین توهماتی را بدون فکر و تحقیق اجرائی نکنند و بفهمند حوزهی حکومت و اندیشه ورزی کجاست و معنای هیئت علمی و افراد مدیریتی حکومتی در دانشگاه چیست و یا چیزی را به ما تحویل دهند که به طور شاخصی تغییر مثبت و سازندهای در این رشته محسوب شود
و گرنه اگر قرار باشد تسویه حسابهای سیاسی را این چنین با ایجاد آشفتگی فکری و برنامهای در غالب انقلابهای فرهنگی انجام دهند و باز دوباره بگویند ما در انقلاب اول فرهنگی خوب عمل نکردیم نمیتوان قابل پذیرش باشد
آقایان بفرمائید به سهم خودم کل رشتهای علوم انسانی الز تظر من الفاتحه
هر گاه خوب ته و بالاش را در آوردید و هر چه زمان لازم دارد صرف کردید و وقتی کار تمام شد رسما اعلام کنید
نه نیمه کاره رهایش کنید و نه نا تمام
و بخواهید یک داستان دیگر را آغاز کنید
مسائل فرهنگی و اعتقادی مردم محل اعمال سلیقهی عاملان حکومتی نیست تا کسی بخواهد این چنین با سبکسری و ضزبتی انقلاب درآن بوجود آورد
سی سال نتیجهی سیاستهای شما ایران را به بی اخلاقترین و بی فرهنگترین کشور دنیا تبدیل کرده که سرخوردهترین و بی منطق ترین ملت دنیا شدهاند که فقط از خشم زیر لب فحش و ناسزا میدهند و هر چیزی را تخطئه و هیچ حد اخلاقی را هم معتبر نمیدانند
مفهوم انسانیت صداقت شرافت ازدواج و حتی محارم در خانواده همه به دلیل دخالت حکومتی که منفور است در تمام ارکان جامعه لوث شده و باعث شده که هیچ معیار و ملاکی برای مردم وجود ندارد
نه مرجع دینی نه شخصیت سیاسی هیچ کس برای این مردم اعتبار ندارد و مردم ایران فقط به شخص خود میاندیشند و متوجه شدهاند که به حرف هیچکس نمیتوانند اعتماد کنند و متاسفانه حکومت هم نخواست بفهمد این ریا ودغل کاری که مردم در فتنهی سبز نشان دادند که بعضا به احمدیژاد رای دادند و آمدند ادعای تقلب کردند ومدعی رای موسوی شدند واینکه شخصیتهای بسیاری آگاهانه ادعای دروغ کردند و همه در یک اتحادی متزورانه فقط به قصد تخریب بدون آنکه واقعا هیچ اعتقادی به یکدیگر داشته باشند فریبکار ظاهر شدند نشان از چه فاجعهی فرهنگی اخلاقی دارد
پس این هم تمام آن چه دستپخت سی سال گذشتهی ایشان بوده برای اینکه از بیخ و بن علوم نوظهور و منطبق بر محورهای دینی و اسلامی تهیه و ارائه کنند
..