نسخه آرشیو شده

هادی غفاری: من هویدا را نکشتم
هادی غفاری در دادگاه هویدا و چهره امروزی‌اش، عکس از موسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی
از میان متن

  • هادی غفاری: من هیچ نقشی در دستگیری آقای هویدا نداشتم. او را از دژبانی آوردند به قصر. من وقتی در دادگاه انقلاب هویدا را دیدم رنگش پریده بود. من او را در دادگاهش دیدم که آقای آذری قمی دادستان انقلاب بود، آقای محمدی گیلانی به عنوان رییس دادگاه عمل می‌کرد و پرونده‌خوانی هم با آقای خلخالی بود.
مردمک
یکشنبه ۰۸ بهمن ۱۳۹۱ - ۰۶:۴۹ | کد خبر: 75831

هادی غفاری از روحانیون انقلابی در گفت‌وگو با دوماهنامه «اندیشه پویا» در روایتی از سال‌های انقلاب می‌گوید نه تنها امیرعباس هویدا را نکشته بلکه هیچ نقشی هم در دستگیری او نداشته است.

آقای غفاری موضوع شلیک به امیرعباس هویدا را در راهروی دادگاه که به او نسبت داده می‌شود تکذیب کرده و می‌گوید فقط در دادگاه نشسته و تماشاچی بوده است.

هادی غفاری از انقلابیون طرفدار آیت‌الله خمینی بود که در سه دوره اول مجلس به عنوان نماینده حضور داشت اما در انتخابات دوره‌های چهارم، پنجم و هفتم از سوی شورای نگهبان رد صلاحیت شد.

او در جریان انتخابات ریاست‌جمهوری سال ۸۸ از مهدی کروبی، یکی از کاندیداهای اصلاح‌طلب حمایت کرد. او در تجمعات اعتراضی پس از انتخابات نیز همراه با آقای کروبی شرکت کرد.

او در مصاحبه با نشریه «اندیشه پویا» می‌گوید که «۱۱ ساله بودم (سال ۱۳۳۸) که برای اولین بار به زندان افتادم، آن موقع شروع به نوشتن اعلامیه علیه شاه کردم. ما در خانه دو اتاق بیش‌تر نداشتیم. پدرم کمدی داشت که در آن همیشه بسته بود. هیچ کدام از ما حق دست زدن به این کمد را نداشتیم. یک بار در کمد باز بود، من شیطنت کردم، نشستم به خواندن آن چیزهایی که در قفسه‌هایش بود. نشریه‌ای دیدم که متعلق به انجمن اسلامی دانشجویان اروپا بود. بالای آن علامتی داشت شبیه علامت دفتر تحکیم وحدت فعلی، چند بازوی به هم گره خورده، دور آن نوشته شده بود مرگ بر حکومت فاشیستی پهلوی، خواندم و سرجایش گذاشتم. شب موقع شام از پدرم پرسیدم که فاشیستی یعنی چه؟ پدرم گوش مرا خیلی بد پیچاند و دردم گرفت. فکر کردم ناراحت شده که چرا دست به کمدش زدم. به مادرم گفتم از پدر بپرس که من یک سوال کردم، چرا گوش مرا پیچاند؟ پدرم گفت خواستم به تو معنی فاشیسم را نشان دهم. نظام فاشیستی به نظامی می‌گویند که قدرت دارد، قدرتش را اعمال می‌کند و پاسخگو هم نیست.»

احضار به ساواک
هادی غفاری می‌گوید یک بار که در دانشکده الهیات به مناسبت بعثت پیامبر اسلام سخنرانی کرده مورد بازجویی ساواک قرار گرفته است. او در سخنرانی‌اش گفته است که«بعثت برای چیست و چه کار دارد؟ پیغمبر به ما یاد داد آدم پرسشگری باشیم. پیغمبر آدم ببو و پخمه و پپه نمی‌خواهد. من می‌خواهم سوال کنم، مثلا بپرسم پول نفت ما کجا می‌رود؟ نفت را کی می‌فروشد؟ کی‌ می‌خرد؟ کجا می‌فروشند؟ به چه کشوری می‌فروشند؟ آیا این نفت گلوله می‌شود بر سر انقلابیون می‌خورد؟...» 

آقای غفاری می‌گوید که «بعد از دو روز، نامه‌ای به دست رییس دانشکده الهیات رسید که مر را احضار ‌کرد به دفتر سازمان اطلاعات و امنیت کشور در خیابان گلوبندک، خیابان خیام، گذر قلی.

رفتم دفتر ساواک و منتظر نشستم که یکی وارد اتاق شد، نشست و شروع کرد سوال کردن. پرسید شما را برای چه به این جا آوردند؟ برای چه آمدی؟ چه کار کردی که دعوتت کردند؟ حرفی زدی و جایی  کار کردی؟ من هم گفتم نمی‌دانم، شما دعوت کرده‌اید. گفت در دانشکده با کسانی حرف می‌زنید؟ گفتم نه. گفت می‌دانی همه آن دانشجوها ساواکی هستند؟ همه کارمند ما هستند. بعد خودکار درآورد و گفت دستت را به من بده، خودکار را گذاشت لای انگشتانم و چنان فشار داد که فکر کردم انگشتانم قطع شده تا آمدم داد بزنم با کف دست زد توی دهانم و عینکم شکست. گفت پول نفت کجا می‌رود؟ پول نفت می‌شود خودکار و انگشتت را قطع می‌کند. اسمش آقای پرویز متقی بود. سال ۱۳۴۲ در زندان شهربانی در همان بند ۴ موقت در بازجویی‌ها پدر مرا می‌زد. مرا هم حسابی کتک زد و بعد هم گفت پدرت با ما همکار است. این آقای فخرالدین حجازی را می‌بینی، او از ما پول می‌گیرد و حرف می‌زند، این آقای دکتر شریعتی ماهیانه به او حقوق می‌دهیم. آقای مطهری حقوق‌بگیر ماست و ... خیلی شارلاتان بود.»

زندان کمیته مشترک ۱۷ در داشت
هادی غفاری که خود سابقه زندانی شدن در سال‌های پیش از انقلاب را دارد می‌گوید: «من سال ۵۶ قصد فرار از زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری را داشتم. شمردم باید دقیقا ۱۷ در را می‌شکستم تا به خیابان می‌رسیدم. در روزهای انقلاب وقتی وارد زندان شدم، احساس کردم که این دژ بزرگ را باز می‌کنیم. درها را یک به یک باز می‌کردیم،‌ در ذهنم بود که از این ۱۷ در، اولی باز شد، دومی باز شد، تا به در سلول برسیم. من آن روز این احساس را داشتم که نباید تبعیض قائل شویم،‌ کسانی که حتی به جرم‌های معمولی مثل دزدی و جیب‌بری در زندان قصر بودند، آزاد شدند. ما معتقد بودیم که باید همه را آزاد کنیم، مگر کسانی که دستشان به خون مردم، آن هم در راه آزادی مردم آغشته باشد، مثل هویدا و نعمت‌الله نصیری (رییس سابق ساواک) و دیگران. دست این‌ها به خون مردم آغشته بود. الان سعی می‌کنند هویدا را در دنیا بی‌تقصیر معرفی کنند. فراموش نکنیم که ایشان سیزده سال رییس کل ساواک این مملکت بوده، یعنی ساواک یکی از معاونت‌های نخست‌وزیری بوده است. البته هویدا در جای دیگر زندانی بود. در پادگان دژبان در بالای میدان انقلاب خیابان جمال‌زاده‌. این‌ها حسابشان جدا بود. آن‌ها منتقل شدند به زندان قصر و توده مردم آزاد شدند و رفتند. البته کلیددار زندان اوین با ما نیامد، ترسیده و در رفته بود. بچه‌ها با شلیک ژ ۳ قفل زندان اوین را شکستند. شاید ۱۰۰ بار شلیک کردند تا قفل زندان شکست.»

شکنجه در زندان‌
هادی غفاری می‌گوید که در دوره زندانش شکنجه شده و بعد از انقلاب با جنازه یکی از شکنجه‌گرانش روبرو شده است. «شکنجه‌گری هم بود به اسم حسینی که چند روز بعد وقتی بچه‌ها خانه‌اش را شناسایی کردند و ظاهراً با حکم آیت‌الله محمدی گیلانی رفتند او را دستگیر کنند، کلتش را درآورد و به خودش شلیک کرد و بعد از چهل روز کما مرد. یکی از خاطرات تلخ من روزی بود که جنازه‌اش را دیدم که به زندان قصر آورده بودند. برای این که از جنازه‌اش هم می‌ترسیدم. بدنی غیرطبیعی داشت و قدش بالای دو متر بود. شصت پایش را که دیدم خاطرات تلخ شلاق‌های او یک لحظه به ذهنم برگشت. وقتی که شلاق می‌زد کف پا را تقسیم می‌کرد به پنجاه قسمت. شلاق را دوبار در یک‌جا نمی‌زد. بعد که پا باد می‌کرد روی آن می‌ایستاد و چرک‌ها بیرون می‌زد. دستگاهی بود به نام آپولو که تخته‌ای بود که دو برآمدگی داشت با یک شیر فلکه که با آن زندانی را به تخته می‌بستند.»

‌هویدا را من نکشتم
این روحانی انقلابی در مورد بحث‌هایی که در مورد نقش او در کشتن امیرعباس هویدا، نخست وزیر دوران پهلوی مطرح است می‌گوید: «من هیچ نقشی در دستگیری آقای هویدا نداشتم. او را از دژبانی آوردند به قصر. من وقتی در دادگاه انقلاب هویدا را دیدم رنگش پریده بود. من او را در دادگاهش دیدم که آقای آذری قمی دادستان انقلاب بود، آقای محمدی گیلانی به عنوان رییس دادگاه عمل می‌کرد و پرونده‌خوانی هم با آقای خلخالی بود. من هیچ گونه دخالتی در پرونده هویدا نداشتم. فقط در دادگاه نشسته بودم، تماشاچی بودم. فقط آن‌بار که دیدمش رنگش پریده بود،‌ ترسیده بود.
در دادگاه باز بود و محاکمه نیمه علنی بود،‌ لابد در عکس دیدید که ۳۰۰-‌ ۲۰۰ نفر نشسته‌اند، یکی هم من بودم. منتها چون مورد احترام جامعه بودم من را جلو نشاندند. یک آدم عادی نبودم که بروم آن انتها و سرپا بایستم. بالاخره مردم برای من حرمت قائل بودند.»

هادی غفاری می‌گوید امیرعباس هویدا پنهانی به صادق خلخالی پیشنهاد کرده است که دو میلیون بپردازد و در عوض دو ماه محاکمه او به تعویق بیفتد. «متاسفانه یا خوشبختانه من آن جا بودم خیال می‌کرد مثلا به نفعش است - گفت من دو میلیون دلار به شما می‌دهم، محاکمه مرا دو ماه عقب بیندازید. این دو میلیون دلار را از کجا می‌خواست بیاورد؟ برای چه و اصلا چرا قبر هویدا در اسراییل است؟ زنی که ادعا می‌کرد خواهر هویداست «در اصل یکی از آشنایان هویدا» خواست و جنازه‌ را به او دادند. این خانم رفت دادگاه انقلاب و گفت جنازه‌ را بدهید، دادگاه انقلاب می‌ترسید اگر جنازه‌ی هویدا را در جاهای معمولی دفن کند گرفتار غضب مردم شود، دست می‌کشید مردم جنازه را از قبر درمی‌آوردند و آتش می‌زدند، مخصوصا که دستشان به شاه نرسیده بود، طبیعی بود که دق‌دلی‌شان را روی جنازه‌ی هویدا خالی می‌کردند. اصلا من کاری با حق و باطل هم ندارم یک واقعیت موجود تلخی بود که اگر معلوم می‌شد جنازه هویدا در کدام قبر است، آن را آتش می‌زدند. این خانم وقتی جنازه را خواست، دوستان ما در دادگاه انقلاب با حاج احمد آقا تماس گرفتند، حاج احمد آقا از امام اجازه خواستند که ایشان فرمودند: هر جا می‌خواهند ببرند بدهید ببرند. جنازه را از کشور خارج کردند و از مسیر ترکیه بردند به اسراییل. بنابراین اسراییل و آمریکا پشت صحنه بودند، تروریست‌های مسلح پشت صحنه بودند، به چه درد ما می‌خورد اطلاعات هویدا؟ چه می‌خواست بگوید؟ اگر دیر می‌جنبیدیم و ساقط می‌شدیم دیگر اطلاعات را می‌خواستیم چه کنیم؟»

هادی غفاری در کنار آیت‌الله منتظری، amontazeri.com

حزب توده خیانت کرد
هادی غفاری در مورد خشونت‌های پس از انقلاب می‌گوید شرایط آن زمان عادی نبود. «روس‌ها از یک طرف به دست عوامل کثیف حزب توده به ظاهر حتی «امام امام» می‌کردند، آقای کیانوری «خط امام، خط امام» می‌کرد،‌ کیانوری سال‌ها مزدوری کرده بود. حزب توده در اسقاط اندیشه مردمی مرحوم آقای دکتر مصدق و در قضیه نهضت ملی شدن صنعت نفت چقدر کارشکنی کرده بود، این‌ها را که یادمان نرفته است. اندک بودند مبارزانی که چپ بودند و مقاومت کردند و ایستادند. کم داشتیم امثال خسرو روزبه که ایستاد، و آن که ۳۰ سال زندانی کشید مثل صفر قهرمانی، این‌ها کم بودند. اما به هر حال، این جریان حزب توده خیانت کرد. خب در آن شرایط باید چه کار می‌کردیم، باید صبر کنیم انقلاب را ضدانقلاب و کودتا بخورد و بیاشامد و یک لیوان آن هم رویش، همه ما را هم بگیرند و قتل‌عام کنند و فرزندان ما را هم قتل‌عام کنند... بله اگر در شرایط عادی بود و اگر کودتا پس از کودتا نبود،‌ و اگر ترورها پس از ترورها نبود و اگر افراد مسلح شرور نبودند می‌شد طور دیگری بحث کرد.»

بهشتی به رجوی پیشنهاد داد شهردار تهران شود
هادی غفاری می‌گوید: دو گروه قبل و بعد از پیروزی انقلاب اسلامی مارکسیست‌های ضد مذهب و مارکسیست‌های مذهبی با مجموعه انقلابیون مسلمان و به خصوص با شخص او مخالفت می‌کردند. «یک گروه مارکسیست‌های ضدمذهب بودند؛ مارکسیست‌هایی داشتیم که ضدمذهب نبودند، آن‌ها به اندیشه مارکس یا مائو معتقد بودند و اندیشه سیاسی‌شان هم مارکسیستی بود ولی با اسلام کاری نداشتند یعنی با اسلام شاخ به شاخ نبودند. اما گروه‌هایی هم بودند که با اسلام شاخ به شاخ می‌شدند به این معنا که این جمله مارکس و لنین را که دین افیون توده‌هاست علم کرده بودند و با کسانی که مذهبی‌تر بودند بیش‌تر به مخالفت برمی‌خاستند و کینه‌توزانه مخالفت می‌کردند. یک جریان هم مجاهدین خلق بودند که بعد از سال ۵۴ و مارکسیست شدن‌شان به دلیل این که اندیشه‌های ما با آن‌ها نمی‌خواند و در زندان هم افرادشان، آن، سه، چهار نفری که برگشتند و با ساواک همکاری کردند، رسما و علنا با ما مخالفت می‌کردند. انقلاب که پیروز شد حتی مرحوم شهید بهشتی به مسعود رجوی سرکرده مجاهدین خلق پیشنهاد داد که شهردار تهران شود ولی او به عمد نپذیرفت تا به عنوان اپوزیسیون بماند. طبیعی بود این اپوزیسیون علیه ما که وفاداران دسته اول انقلاب اسلامی بودیم هر چه بتوانند، راست و دروغ خواهند نوشت. بنابراین من هیچ نگرانی ندارم. نسبت قتل هویدا یا به قول خودشان عربده‌کشی در خیابان به من دادند که نسبت‌های عادی است و من به طور ساده از کنار آن می‌گذرم.»

۳۰ خرداد ۶۰، جنگ مسلحانه علیه نظام نوپا بود
هادی غفاری در مورد روز سی‌ام خرداد سال شصت که هواداران ابوالحسن بنی‌صدر و سازمان مجاهدین خلق دست به تظاهرات اعتراض‌آمیز زدند می‌گوید: «روز ۳۰ خرداد روز جنگ مسلحانه علیه نظام نوپای ما بود. آقایان می‌خواهند که مسلحانه بیایند در خیابان، ‌زن و بچه ما را مورد هجوم قرار بدهند و ما به آن‌ها کراوات هدیه کنیم؟ فرش قرمز زیر پایشان بیندازیم؟ کی این کار را می‌کند؟ چرا مجاهدین خلق مرا ۲۶ بار ترور کردند؟ چرا زن و بچه مرا در خیابان زدند؟
آخرین ترور آن‌ها سال ۶۲ بود. الان دیگر حذف کردن و آوردن کلمات راحت شده است. امروز فتوشاپ سیاسی فراوان شده است. یعنی یک آزادیخواه را دیکتاتور نشان بدهند و بالعکس. من از مواضع گذشته‌ام به هیچ وجه پشیمان نیستم. همچنان ضدامپریالیسم خارجی و استبداد داخلی هستم و بر سر مواضع خودم هم می‌ایستم و هزینه‌اش را هم می‌پردازم.»

من دست‌هایم را بالا نمی‌گیرم
این روحانی انقلابی که مخالفان جمهوری اسلامی از او به عنوان یک روحانی رادیکال نام می‌برند می‌گوید که «من قبل از انقلاب مسلح بودم. بعد از انقلاب هم مسلح بودم. اسلحه مال ما بود. در سال‌های اخیر شایعه‌ای علیه من پخش کردند که در مسجد الهادی اسلحه کشف شده، من در یک سخنرانی به شوخی گفتم کل پادگان‌ها مال من است. ما خیلی تواضع کردیم، از بس خاکی شدیم ما را گلی کردند. اسلحه‌ها را آقایان از دست دشمن نگرفتند. اسلحه‌ را هادی غفاری و یارانش از دست دشمن گرفتند. پادگان‌ها را از دست مردم آن آقایی که در پاریس نشسته بود و بستنی دانمارکی گاز می‌زد نگرفته، هادی غفاری پوتین به پا و اسلحه به کمر در پادگان‌ها را به روی مردم باز کرد. مشکل من جای دیگر است، ما از کسانی توقع داشتیم دست ما را بگیرند، این همه هجمه‌ها علیه ماست. ما توقع نداشتیم کسانی که حداقل در خارج از کشور نشستند، دستشان بازتر است و می‌توانند به حقایق بیشتری دست پیدا کنند و آن جا انسداد سیاسی وجود ندارد، دروغ بنویسند. عوض این که دست ما را بگیرند، در این جریان کمرشکن یار و یاور ما باشند، چرا دروغ می‌نویسند؟ با این حال باید بگویم من از اسلحه بدم می‌آمد، حالا هم بدم می‌آید. اسلحه را مظهر خشونت می‌دانم. در عین حال که عنداللزوم واداده هم نیستم. اگر کسی علیه من دست به اسلحه ببرد، من هم در مقابل او دست به سلاح می‌برم، اهل آن هم نیستم بگویم قابل شما را ندارد بفرمایید ما را بکشید. من دست‌هایم را بالا نمی‌گیرم. من با اندیشه‌ای رشد نکردم که دست‌ها بالا در ذاتم باشد.»

این مطلب را به اشتراک بگذارید

آگهی