نویسنده وبلاگ «آواره بر فراز دریای مه» در یادداشتی که در وبلاگ خود منتشر کرده مینویسد آنچه به عنوان «مکتب ایرانی» از سوی نزدیکان محمود احمدینژاد طرح میشود، تلاشی است برای جذب رای طبقه متوسط شهری و به دست آوردن هویت ناسیونالیستی- سوسیالیستی.
برای تفسير تغيير آرام اما معنادارِ سمت وسوی دولت از يک دولت حزب اللهی به يک دولت (مثلا) ايران گرا سه فرضيه مشخص را میتوان پيش کشيد:
1- تأثيرپذيری احمدی نژاد از مشايی
2-. تظاهر به وطن پرستی به قصد جذب رأی مردم ـ به ويژه رأی طبقه متوسط شهری ـ در انتخابات رياست جمهوری فرضی آينده
3- آشکارشدن تدريجی هويت ناسيوناليستی دولت احمدی نژاد-مشايی و تلاش آنها برای پايهگذاری شکلي از «ناسيونال سوسياليسم» در ايران
فرضيه يکم ـ که از آن هوادارانِ دولت و در جهت دل گرمی بخشی به خود است ـ به نظرم تا حد خوبی چرند میآيد: نمیتوانم احمدی نژاد را حزب اللهی ساده لوحی تصور کنم که زير نفوذ مشايی زيرورو شده است. آشنايی و نزديکی اين دو نيز البته متعلق به يک سال اخير نيست و هر دو بخشی از يک حلقه قديمیاند.
اما برای فرضيه دوم و سوم نشانهها و دلايل خوبی میتوان يافت. گمان من اين است که ورود احمدینژاد به عنوان يک حزب اللهی بخشی از يک برنامه درازمدت برای قدرت گيری سپاه و سپس حذف روحانيت و از رهگذر آن پايه گذاری يک ديکتاتوری نظامی با تکيه بر ناسيوناليسم ايرانی بوده است، و با وجود اين، دولت مشروعيت ندارِ او خود میداند که عملاً برای کسب محبوبيت مردمی و نهايتا کسب قدرت بيشتر در مقطع کنونی چارهای نيز جز تأکيد هرچه بيش تر بر ايدههای ناسيوناليستی ندارد.
محض يادآوری به ايران دوستانی که شايد از حرفهای مشايی خوششان بيايد مايلام اين را نيز بيفزايم که «مکتب ايران» به هيچ روی مفهوم بی آزاری نيست. از «مکتب ايران» نيز، درست مانند «مکتب اسلام»، قرائتهای گوناگونی میتوان پيش کشيد، و قرائت فاشيستی از «مکتب ايران» از قرائت فاشيستی از «مکتب اسلام» بهتر نيست ـ اگر خود خطرناک تر نباشد.
به گمان من «مکتب ايران»، درست به دليل آن که ايدئولوژی و جهاننگری ويژه ای را نشان ايرانيت ايرانيان میشناسد، ظرفيت فراوانی نيز برای چنين تفسير تماميت خواهانه ای دارد.
با تکيه بر «مکتب ايران» نه تنها انديشههای گوناگون و باورمندان به آن ها را ـ زير نام مبارزه با انديشههای «غربی» و «ضدايرانی» ـ میشود سرکوب کرد (يعنی همان کاری که رژيم تاکنون زير نامِ مبارزه با انديشههای «غربی» و «ضداسلامی» کرده است)، که میشود يک سرکوب نژادی و قوميتی تمام عيار ـ و نسنجيدنی با آن چه در اين سی سال شده است ـ را به راه انداخت. کافی ست نگاهی به آلمان هيتلری بيندازيم.
و چنين می انديشم که يکي از بزرگ ترين خطاهای لايه هايی از جنبش سبز، در يک سال اخير، دامن زدن به تقابل ميان اسلام و ايران با شعارهای نسنجيدهای چون «جمهوری ايرانی» و «نه غزه نه لبنان ـ جانام فدای ايران» بوده است. با اين شعارها شايد بشود آخوندهايی چون جنتی و احمد خاتمی را به خشم آورد و با تکيه بر چنين ايده هايی شايد بشود حتی از شر آن ها خلاص هم شد، اما بی شک نمیشود از شر احمدی نژاد و مشايی و دوستان سپاهیشان ـ و آينده تاريک در انتظارمان ـ رهايی يافت.
پی نوشت. می شد ـ و می شود ـ آن دو شعار را جور ديگری فرياد زد: «استقلال، آزادی، جمهوری واقعی»، و—«چه ايران، چه غزه، کشتن مردم بسه». نخستين را گويا معترضان به حجاب اجباری در آغاز انقلاب سر میدادهاند.
در میان گردوخاک “مکتب ایرانی مشائی” برای بانحراف کشاندن جنبش دمکراتیک ملی، جمهوری ایرانی،آلترناتیوی در برابر جمهوری دینی که از دهان جنبش خیابانی فریاد شد مورد حمله قرار می گیرد. این شعار بخش قدرتمند جنبش سبزی است که بدون هیچ تردیدی می خواهد از جمهوری اسلامی (حکومت دینی) عبور کند.\nدر شعار جمهوری ایرانی تاکید بر ایرانیت ناظر بر تحلیل مشخص از شرایط مشخص سیاسی اجتماعی ایران و اتفاقا پرهیز از ایدئولوژیک و دینی کردن حکومت است( در این مورد صدها مقاله نوشته شده است ( به مقاله ناصر کاخسار در باره شعار جمهوری ایرانی مراجعه کنید).\nچه کسی ست که نداند جمهوری ایرانی بر بنیاد دمکراسی، آزادی و جدائی کامل دین از دولت و حکومت مطرح است و لاغیر!\nطاهرا نویسنده اعتراض خود به شعارهای ساختارشکنانه را زیر پوشش حمله به شعار ملی، دمکراتیک و سکولار جمهوری ایرانی طرح می کند و مرزهای دو طیف متضاد ملی- سکولار دمکراتیک را با پان اسلامیسم احمدی نژاد-مشائی آگاهانه مخدوش می کند.
گفتم به شیخ که کارت ریاست, گفت\nانکس که شیخ هست وریاکار نیست کیست ؟