فیلیپ گرانت، پژوهشگر در حوزه انسانشناسی، در سری مقالاتی که در مردمک منتشر میشود، به بررسی گفتمانهای گوناگون در خصوص جهانیبودن حقوق بشر میپردازد.
«طرفدار برابری هستم. اصول برابری و حقوق بشر اصولی جهانی هستند که هم اینجا هم در جاهای دیگرقابل اجرا هستند.» در این جمله منظور از «اینجا» فلسطین است و گوینده این کلمات محمد الخطیب، از رهبران شورای مقاومت مردمی بلین، روستائی واقع در نزدیکی دیوار حائل اسرائیلی، است که در گفتگویی با «آدم شتز»، خبرنگار بریتانیایی بیان شد.
اما چرا این جمله ساده اما پر معنی را برای شروع این گفتار انتخاب کردم؟ برای من حرف این خطیب یادآور این است که از چند سال پیش، یا حتی چند دهه پیش، پیش مفهوم و عملکرد حقوق بشر، به مثابه اصل قانونی، نظام اخلاقی، و معیار بررسی خوبی و بدی اعمال انسانها، در سراسر دنیا ارزش پیدا کرده و مورد توجه و احترام بسیاری از فعالان سیاسی٫ اجتماعی، مدنی و بسیاری از تلاشگران و زحمتکشان راه عدالت و در مبارزه با ستم و ظلم قرار گرفته است.
این حقیقت را نمیتوان انکار کرد که منابع نظری و عملی حقوق بشر به عنوان نظام قانونی، ارزشی، مدنی و سیاسی را باید در سایه تاریخ تحولات سیاسی، اجتماعی، اقنصادی، و فکری اروپای غربی و آمریکای شمالی در عصر «روشنگری» (یا همان رنسانس) جستجو کرد، هرچند برخی عناصر این نظام ریشههای قدیمیتر نیز داشته باشند. اما با توجه به اینکه اصول حقوق بشر و اجرا و تحقق آن در نقاط مختلف دنیا از فلسطین گرفته تا چین، از آفریقای جنوبی تا کشمیر، از جنگلهای عظیم برزیل تا دشتهای وسیع آسیای میانه اهمیت یافته، دیگر نمیتوان گفت که حقوق بشر مفهومی صرفا«غربی» است و هر تشکل یا حرکتی که خواستار تحقق حقوق بشر میشود به نفع «غرب» و یا استعمار و استثمار قدرتهای بزرگ عمل میکند. واقعیت این است که در دنیای پرتنش کنونی، توسل به حقوق بشر باید از توانمندترین و تاثیرگذارترین ابزارهای عدالتجویان و آزادیخواهان جهان شمرده شود.
گفته میشود که به دلیل اینکه حقوق بشر، هر چند جهانی است، محلی نیز است هر گروهی که به حقوق بشر متوسل میگردد سعی دارد هنجارهای حقوق بشری را در قالب آداب و رسوم نظام اخلاقی محل سکونت خود تعبیرکند. به عبارت دیگر، اصول انتزاعیای که در اعلامیههای گوناگون حقوق بشر آورده شده است، بر اساس اصول محلی هر منطقه از جهان ترجمه میشود که میتوان آن را «بومی سازی» نامید.
اما حقوق بشر تنها یک وسیله نیست. به ماده یکم اعلامیه جهانی حقوق بشر توجه کنید: «تمام افراد بشر آزاد زاده میشوند و از لحاظ حیثیت و کرامت و حقوق با هم برابرند. همگی دارای عقل و وجدان هستند و باید با یکدیگر با روحیهای برادرانه رفتار کنند.»
این ماده - که آن را به دلیل اینکه سرآغاز متنی است که نویسندگان آن امید داشتند که اساس و بنیاد صلح جهانی مداوم باشد، باید متنی بسیار مهم دانست- مادهای نیست که حقی یا حقوقی خاص برای کسی تعیین کند. در حقیقت در این ماده با حق و حقوق سر و کار نداریم، بلکه با شرایط تحقق این حقوق، همان حقوق بشر، مواجهایم. پیش از اینکه بتوانیم حقوق و تکالیف مختلف انسانها را معین کنیم، لازم است، و یا در واقع اجتناب ناپذیر است، که پیشفرضی که در پیرامون جایگاه انسان در دنیا در خاطر داریم را مورد بازنگری قرار دهیم.
در این ماده عبارتی که در توصیف این پیشفرض به کار میرود «حیثیت و کرامت» انسان است. درست است که پس از این دو کلمه واژه «حقوق» پیدا میشود، اما این سه کلمه اهمیت و مقام مساوی ندارد، زیرا که از لحاظ هستیشناسی، حیثیت و کرامت قبل از حقوق مکانی و زمانی ما قرار میگیرد.
کرامت و حیثیت به هستی( یا بودن وجود) اختصاص دارد در حالی که حقوق به داشتن مختص است. حق چیزی است که بتوانیم دارای آن باشیم یا آن را کسب کنیم، در صورتی که حیثیت و کرامت اصل و ذات انسانیت ما است.
میتوان کسی را از حقوقش محروم کرد، و در روزگار ما هر روز شاهد این محرومیت تلخ میشویم. اما حیثیت چیزی است که وجود آن را از وجود بشر نمیتوان جدا ساخت. حتی آدمهایی که از حقوقشان محروم میشوند در این حیثیت شریک هستند. به عبارتی دیگر حیثیت چیزی است که هستی و وجود انسانها را شکل میدهد. بنابراین عقیده اعلامیه جهانی حقوق بشر این است که چون تمام انسانها با حیثیتی و کرامتی مساوی به دنیا میآیند، لذا دارای حقوق برابر هم هستند.
داشتن حقوق نتیجه تفسیر خاصی از کرامت انسانی است. وجود این پیشفرض منجر به این است که نمیتوانیم به حقوق بشر صرفا به عنوان یک سری قوانین نگاه کنیم که در سراسر زمین قابل اجرایند. حقوق بشر را نمیتوان به اقدامات ادارهای خلاصه کرد. رعایت حقوق بشر تنها در صورتی محقق میشود که جهان بینیای که به اصول حقوق بشر معنا میبخشد، توسط تمام انسانها و دولت ها پذیرفته شود، اگر چه همیشه از حالت آن جهانبینی آگاه نباشند.
نکته مزبور شاید مهم به نظر نیاید، اما نباید با سهلانگاری از آن گذشت، چرا که نتیجهای که از آن گرفته میشود این است که برای اینکه حقوق بشر در همهجا رعایت شود، لازم است که اهالی کره زمین- با دیدگاههای اخلاقی مختلف و با اعتقاد به نظامهای دینی و معنوی متفاوت و گهگاه متضاد- تعهد میکنند که بر اصل این جهانبینی به توافق برسند؛ رسیدن به توافقی با توجه به تمام تفاوتها و اختلافات اخلاقی بسیار دشوار است.
خطری که وجود دارد این است که برخی از طرفداران حقوق بشر عقاید خود را بر انسانهایی که تابع نظامهای اخلاقی اند و تعاریف متفاوت، اما قابل احترامی، از کرامت انسانی دارند، تحمیل کنند. گاهی اوقات برخی طرفداران و کنشگران حقوق بشر این دیدگاه انسانشناختی را تحت عنوان «نسبیگرایی فرهنگی» قطعا رد و محکوم میکنند. سعی این نگارنده در مطالب بعدی بر این خواهد بود که نشان دهم تا چه حدی مفهوم حقوق بشر و شرایط امکان آن از سوی همهٔ اهالی دنیا قابل قبول میباشد و تحت چه شرایطی منجر به خشونت میگردد.
میتوانم دیدگاه خود را اینگونه مختصر میکنم که:
یکم: تعریف حیثیت انسانی که در اعلامیه جهانی حقوق بشرگاه علنا، وگاه تلویحا، پیدا میشود بسیار ستودنی و قابل احترام است و برای هر کسی که با ظلم و جفا و برای تحقق صلح و عدالت مبارزه میکند، هم به عنوان چارجوب اخلاقی و هم به عنوان ابزار درگیری با ستم و خشونت قابل قبول است.
دوم: پذیرش حقوق بشر در سطح جهانی منوط به این است که نظام اخلاقی حقوق بشر مورد انطباق با شرایط بومی و محلی گوناگون و متنوع قرار گیرد و این نیز با خاطر نوآوری و خلاقیت فعالان محلی تحقق مییابد .
سوم: پرهیز از تحلیل و تفحص جنبههای فلسفی و تاریخی جهانبینیای که اعلامیهٔ حقوق بشر شامل آن است، نشانهٔ تمرکزی بر روی جنبهٔ عملی حقوق بشر نیست، بلکه منجر به تضعیف نقوذ گفتمان حقوق بشر میگردد.
چهارم: حتی اگر این جهانبینی را در کلیتش بپذیریم، اما باید به گونهای سازنده آن را نقد کنیم. به طور مثال در اعلامیه جهانی حقوق بشر آمده است که رفتار آدمها با همدیگر باید «برادرانه» باشد، که این حکم یا به زنان (خواهران) کرامت کامل انسانی نسبت نمیدهد یا اصرار دارد که زنان باید مردانه (برادرانه) رفتار کنند؛ ادعایی که مورد قبول برابریخواهان و طرفداران برابری حقوق زن و مرد نیست.
پنجم: حقوق بشر حقیقتی نیست مطلق و فارغ از تاریخ و تحولات اجتماعی-اقتصادی بشریت، بلکه محصول آن تحولات است و لذا باید بپذیریم در آینده شرایط وجود انسان ممکن است تغییر کند و مفهوم حیثیت انسان و مناسبات اجتماعی و روابط بشر با محیط زیست خود که امروز در دنیای ما حاکم است دیگر معنی نخواهد داشت و مفاهیم دیگری جانشین آنها میشود و شاید در تضمین عدالت و صلح حتی توانمندترهم باشد.