سیدعلی میرفتاح از عوارض تبدیل شدن فلسفه به ابزار دعوا میان جناحهای سیاسی و آمدن آن به کوچه و خیابان میگوید.
فیلسوفان در جمهوری اسلامی، اقبال بلندی که ندارند هیچ، سی سال است که بابت دعوای سیاسی، بیجهت و با جهت پایشان به میان کشیده میشود و فحش میخورند و کاسه کوزهها را سرشان میشکنند.
مشکل مال الان نیست. ایراد کار مال همان موقعی است که پای فلسفه به کوچه و بازار کشید و طرفین دعوا پوپر و هایدگر رابه جان هم انداختند. هایدگر خوابش را هم نمیدید که به عنوان فیلسوف مدافع بنیادگرایی اسلامی، از هواداران جامعه باز فحش بخورد و ناسزا بشنود. این فیلسوف بیخدا، حتی از پس ذهنش هم نمیگذشت که تبدیل به علمی شود که جماعتی زیرش جمع شوند و سینه بزنند. اصلاً دعوا از اول سر چه بود که حیدریها و نعمتیها را با عنوانهای جدید هایدگریها و پوپریها به مقابله هم واداشت؟ البته نباید یادمان برود که ما ایرانیها از قدیم میل عجیبی داشتیم که دعواهای معمولیمان را رنگی حکمی و فلسفی بدهیم. شما که باور نمیکنید دعوای اصالت وجودیها و اصالت ماهیتیها، واقعاً بر سر وجود و ماهیت بوده است؟ آنها دعوای نفسانی داشتند، مثل هزاران دعوای دیگر، اما از بابت نهال روشی، یا کاری دعوا را به عرصهای کشاندند که شأنشان حفظ شود.
همین حیدریها و نعمتیها هم که خود را به عنوان مریدان وفادار شاه نعمتالله ولی و احمد جام ژندهپیل جا میزدند، در واقع اسیر جهالت قومی خویش بودند، اما آن را به وادی عرفان و درویشی کشاندند.
جای فلسفه کوچه و بازار نیست، توی میتینگهای سیاسی و دادگاههای انقلابی هم جای مناسبی برای تضارب آرای فلسفی نیست، که اگر باشد، یقیناً فلسفه به امری مبتذل بدل شده است. من کاری به دعواهای سیاسی ندارم. نه مدافع «مشارکت» هستم و نه برای «کارگزاران» دل میسوزانم. لابد هر کس خربزه خورده پای لرزش هم نشسته حق یا ناحق بالاخره دعوایی راه افتاده یکی مغلوب شده و دیگری غالب آمده. دعوا در سطح سیاستمداران و صاحبمنصبان و آدمهای کلهگنده است. در این میان معلوم است که جای ما نیست، جانمان را که از سر راه نیاوردهایم که وارد شویم و حرفی بزنیم که ترکشش زندگی محقرمان را بسوزاند اصل کاریهایی که باید دفاع کنند و یقه بدرانند و حرف بزنند ساکتند. پس من چه کار میتوانم داشته باشم؟ اما وقتی میبینم که پای هابرماس و ماکس وبر بیچاره به دادگاه باز میشود، آن وقت فکر میکنم باید چیزی بگویم. فلسفه، حزب مشارکت نیست که با سادگی از کنارش بگذریم. البته من قصد دفاع از فلسفه را ندارم که این امر نیز باید که به عهده اساتید بزرگوار باشد، اما از کتاب خواندن و از فلسفه خواندن و از فکر کردن که میتوان دفاع کنم.
اجازه بدهید که حساب این فیلسوفان جامعهشناسان را از اصلاحطلبان سیاسی جدا کنیم. فعلاً خاطرهای بگویم. یکی از اساتید بزرگوار فلسفه، وقتی که مشغول نوشتن رساله دکتریاش بود، در شرح احوال و آثار هایدگر، به نیچه پرداخت و عنوان یکی از سرفصلهای رسالهاش را از جملات مهم و تأثیرگذار او انتخاب کرد: «خدا مرده است» این جمله حتی در لسان نیچه هم انضمامی نیست و در تبین دوره جدید بیان شده و بیشتر نظر به این مفهوم اساسی دارد که در دنیای جدید غرب و در سیطره تام و تمام اومانیسم، جایی برای امر قدسی نمانده است.
البته به این سادگی که من میگویم نیست و موضوعی نیست که عوام بخواهند واردش شوند. اما ظاهراً این رساله به دست یکی از عوام متعصب افتاد و از این بحث فلسفی و مدرسی، غائلهای ساخت که اگر پا در میانی یکی از مدیران عالم و عالیرتبه نظام نبود، معلوم نبود که بر سر رساله و نویسندهاش چه میآمد، همین جا اتفاقاً جای خوبی است که یادآور شوم که از دلایلی که اهل فن و علمای ربانی همیشه اصرار داشتند که بعضی علوم را در حصر مدرسه و دانشگاه و محافل علمی نگه دارند، یکی همین بود که نمیخواستند بعضی اصطلاحات سر زبان اهل کوچه و بازار بیفتد و به امری مبتذل بدل شوند.
حقیقتاً آیا هایدگر و نیچه و فوکو و... به اموری مبتذل بدل نشدهاند؟ خدا را شکر که رئیس قوهقضائیه خود در زمره علمایی است که علاوه بر علم دین، بر فلسفه و منطق غربی هم تسلط خاص دارد و بهتر از هر کس دیگر میداند که هیچ آدمی، در هیچ سطحی با خواندن هابرماس و وبر به فکر اغتشاش و شیشه شکستن و ادعای تقلب در انتخابات نمیافتد. از اتفاق کسانی که مشغول علوم انسانی به معنای عامش - میشوند کمتر دست به عملی میزنند که باعث نگرانی باشد. اگر به آمار و تاریخ هم مراجعه کنید میبینید که هر جا شلوغکاری و عملیات و رفتاری اعتراضآمیز بوده اصل و فرعش را دانشجویان فنی باعث شدهاند. حرف بدی نمیخواهم بزنم و دانشجویان فنی را نمیخواهم سعایت کنم، بلکه منظورم این است که از فلسفه و علوم انسانی، شیشه شکستن و تظاهرات کردن حاصل نمیشود...