نگاهی به فرآیند شکلگیری حزبالله نشان میدهد که زمینههای ظهور و رشد این گروه را بدون فهم بستر تاریخی و اجتماعی لبنان و منطقه نمیتوان درک کرد.
فضای سیاسی و رسانهای ایران مدتیست شاهد بحثهای تازه درباره حزبالله لبنان و مواضع آن در قبال تحولات داخلی ایران است.
این مباحث تا حدود زیادی متاثر از تحولات پس از انتخابات ریاست جمهوری و سرکوب گسترده مخالفان حکومت ایران است.
منتقدان حکومت ایران نقطه نظراتی در این باره منتشر کردهاند و به موازات آن رسانههای دولتی و رسمی در ایران با ادبیاتی عمدتا احساسی و از موضعی «ارزشی» به موضوع حزبالله پرداختهاند.
در این میان نوشتههایی نیز در گوشه و کنار منتشر شده است که سعی کرده با نگاهی جدیتر به واکاوی روابط ایران و حزبالله بپردازد.
با این حال هنوز تحلیلهایی واقعی درباره این گروه لبنانی، زمینههای شکلگیری آن و ماهیت مثلث روابط حزبالله با ایران و سوریه کمیاب هستند.
شاید یک دلیل وجود این خلاء، به این نکته باز گردد که برخی نقدها درباره رویکرد حزبالله به جمهوری اسلامی، از دریچه ادبیات سیاستزده خاصی صورت میگیرد که اساسا رسانهای عربی و غیر عربی ضد حزبالله از آن استفاده میکنند.
این ادبیات که کلید واژههای آن چون «دولت در دولت» یا «حزب ایرانی» بسیار شنیده میشود، از سوی رسانههایی چون تلویزیون العربیه، الشرق الاوسط یا فاکس نیوز همواره درباره حزبالله لبنان به کار میرود.
برخی نقدهایی که اخیرا درباره حزبالله نوشته شده از همین ادبیات و کلید واژهها استفاده کرده و نویسندگان آن برای نیل به مقصود از روشی بهره جستهاند که گروههای مخالف حزبالله در لبنان که به «14 مارس» شهرت دارند، در بیان سیاسی روزمره خود از آن بهره میبرند.
این درحالیست که این رویکرد به دلیل مصرف سیاسی آن در جهان عرب، چندان در انتقال واقعیتها به مخاطبان ایرانی موفق عمل نکرده و نتوانسته آنگونه که باید نواقص رویکرد احساسی به موضوع لبنان و فلسطین را پوشش دهد.
برای این که از اصل بحث منحرف نشویم، تنها به مثالی در این زمینه بسنده میکنم.
چندی قبل گفتگویی با سید علی الامین، مفتی شهر صور لبنان در برخی تارنماها منتشر شد. با آنکه قرار بود این گفتگو بازتاب دهنده دیدگاه یک روحانی شیعه درباره حوادث پس از انتخابات ایران باشد، گفتگو به وادی دعواهای سیاسی روزمره در لبنان بین جریان المستقبل به رهبری حریری و حزبالله کشیده شده بود و از جمله وی حزبالله را متهم به «اشغال بیروت» در جریان درگیریهای می سال 2008 نموده بود.
به این ترتیب به جای ارائه تحلیل و نقدی جدی، مطلبی پر از شعارهای کلیشهای «14 مارسی» به مخاطب ایرانی ارائه شده بود.
هرکسی اندکی در بیروت زندگی کرده باشد، میداند که جدا از حاشیههای شهر بیروت، جمعیت بزرگی از شیعیان طرفدار حزبالله و گروه امل در مناطق مرکزی بیروت زندگی میکنند و اصلا اعطای لفظ اشغال بیروت به حوادث آن روزهای پرتنش توسط رسانههای عربستان سعودی و المستقبل، یک مانور رسانهای برای تصفیه حسابهای داخلی لبنان بود.
به هر صورت، این نوع مطالب درباره حزبالله، ادبیات سطحی و سیاسی جاری در لبنان را که به طور مثال از سوی المستقبل یا سایت «لبنان الان» به کار میرود، چارچوب ورود به بحث نقد حزبالله و رویکرد آن به تحولات سیاسی در ایران قرار داده است.
یادداشتی که با عنوان «حزبالله فرمانبردار است یا فرمانروا» منتشر شده نیز از این اشکالات بیبهره نبوده و چه بسا میتوانست با یک تحلیل تاریخی و اجتماعی از شکلگیری حزبالله و نقش آن در جامعه متکثر لبنان، نقد موثرتر و دقیقی را درباره حزبالله در این کشور و روابط آن با جمهوری اسلامی بنویسد.
از جمله این یادداشت به موضوع دولت در دولت بودن حزبالله اشاره میکند بدون آنکه در صدد روشن کردن مفاهیم و ریشههای بحث بر آید.
پرسش این است که دولت در دولت بودن حزبالله یعنی چه و اصلا از کدام دولت سخن گفته میشود؟
پدیده دولت در بی دولتی
حکومت فعلی در لبنان، بر اساس میثاق ملی سال 1943 شکل گرفته است. میثاق ملی توسط دو چهره استقلال لبنان یعنی بشاره خوری به عنوان سمبل مسیحیان مارونی و ریاض الصلح به عنون نماد اهل سنت و بدون مشارکت رهبران شیعیان این کشور نوشته شد.
این میثاق مبتنی بر یک آمارگیری جمعیتی است که در سال 1932 انجام شده و بر اساس آن مارونیها بزرگترین طایفه در لبنان به شمار رفته و بعد از آن اهل سنت و در مرتبه سوم شیعیان قرار میگیرند.
به این ترتیب میثاق ملی لبنان، مناصب سیاسی و پستهای مهم حکومتی را بر اساس یک محاسبه آماری توزیع کرده و ریاست جمهوری را به مارونیها، نخست وزیری را به اهل سنت و ریاست مجلس را که نسبتا تشریفاتی بوده به شیعیان داده است.
این ترکیب از توزیع مناصب حکومتی، در بحرانهای عمیق منطقهای و داخلی سالهای بعد که گریبانگیر لبنان شد سهم داشت.
این در حالی بود که تنها تا سه دهه بعد، تغییرات اجتماعی و جمعیتی در لبنان و رشد شهرنشینی و مهاجرتهای وسیع داخلی و خارجی، شیعیان را تبدیل به بزرگترین طایفه این کشور کرد.
صدای درخواست برای تغییرات اساسی در میثاق ملی کشور به مرور زمان بلندتر شد که نهایتا به جنگ طولانی داخلی لبنان انجامید.
پس از پایان جنگ داخلی، پیمان طائف با کاستن از اختیارات رئیس جمهوری مارونی و تقسیم برابر کرسیهای پارلمان میان مسلمانان و مسیحیان، سعی در تعدیل اشکالات میثاق ملی کرد.
با این حال، هنوز شکاف میان واقعیتهای جمعیتی لبنان و قدرت اقتصادی و سیاسی جاری در این کشور بسیار است.
حکومت فعلی لبنان بر اساس چنین معیارهایی شکل گرفته است و طبیعتا اکثریت شیعیان به عنوان بزرگترین طایفه این کشور، به نحوه توزیع پستهای سیاسی و موقعیتهای اقتصادی در کشور معترض باقی ماندهاند.
در عین حال، حکومت شکل گرفته پس از پیمان طائف، در ارائه خدمات و توزیع عادلانه امکانات در مناطق مختلف کشور ناتوان بوده است.
تمرکز حجم عظیمی از امکانات در بخش خدماتی به قیمت بیتوجهی به بخش کشاورزی و صنعتی، در وضعیت فقر زده بسیاری از مناطق خارج از مرکز بیروت از جمله مناطق شیعهنشین در حاشیه جنوبی بیروت یا در جنوب کشور قابل مشاهده است.
بنابراین تا این لحظه بطور تاریخی حکومت و خدمات حکومتی برای شیعیان معنای خاصی نداشته است و مناطق شیعه عمدتا از لحاظ امنیت، تامین آب، برق و بهداشت و خدمات شهری به حال خود رها شدهاند.
حزبالله از هنگام تاسیس، فعالیتهای گستردهای در ارائه خدمات شهری، بهداشتی و خیریه داشته است و در مجموع با تلاش برای پرکردن جای خالی دولت در مناطق فقر زده شیعه، توانسته ریشههای اجتماعی خود را عمیق سازد.
«جهاد البنا» وابسته به حزبالله، از همان آغاز فعالیت خود، در صدد سامان دادن به وضعیت آب آشامیدنی و برق مناطق محروم برآمد و بطور مثال به حفر حلقههای چاه آب، ایجاد فاضلاب، کابلکشی برق و راهاندازی تعداد زیادی ایستگاه تولید برق دست زد. از این رو باید گفت حزبالله نه دولت در دولت، که اتفاقا دولت در بی دولتی بوده است.
طبیعتا مفهوم دولت تنها در بازوی سرکوب آن و حضور نیروهای نظامی و امنیتی خلاصه نمیشود. از این رو، هنگامی که صحبت از دولت در دولت بودن حزبالله مطرح میشود، این پرسش به میان میآید که چرا فقط از شبکههای تلفن سیمی حزبالله و سلاح آن سخن به میان آمده و هیچ اشارهای به غیبت تاریخی دولت لبنان در ارائه خدمات به مناطق شیعه لبنان و مسئولیتهای آن دربرابر شهروندانش نمیشود؟
زمینههای شکلگیری حزبالله
برای فهم زمینههای ظهور حزبالله، باید به سالهای پرتلاطم دهههای پیش از شکلگیری آن در لبنان نگاه کرد.
تشکیل اسرائیل در 1948 و سرازیر شدن تعداد زیادی از آوارگان فلسطینی به لبنان، تاثیر فوری و لکن طولانی مدتی بر ساختارهای سیاسی و اجتماعی لبنان برجای گذاشت و به ویژه شیعیان را که در جنوب و در کنار مرز فلسطین زندگی میکردند، بیش از سایر طوایف متاثر کرد.
مناطق جنوبی که شاهد ورود هزاران آواره فلسطینی بود با حملات روزمره اسرائیل وضعیتی جنگزده به خود گرفت.
بیتوجهی دولت در رسیدگی به مسائل آنها در جنگهای متوالی جنوب و ناتوانی آن در حمایت شهروندان در مقابل حملات اسرائیل و عملیاتهای بیبرنامه سازمانهای فلسطینی، باعث مهاجرت وسیع شیعیان جنوب به مناطق اطراف بیروت شد تا به مرور مناطقی موسوم به کمربند فلاکت در اطراف بیروت شکل بگیرد.
در عین حال رهبران شیعیان لبنان که تا پیش از قدرتگیری امام موسی صدر، زمیندارانی متمول در جنوب و بقاع بودند هیچ اقدامی برای اصلاح این وضعیت نمیکردند.
به این ترتیب هنگامی که امام موسی صدر تصمیم به ایجاد تحول در وضعیت شیعیان گرفت، از حمایت وسیعی از جمعیت شیعیان مهاجر به آفریقا و شیعیان ساکن در بیروت برخوردار بود که به شدت از سیستم رهبران فئودال خود و ناتوانی آنها در گرفتن حقوقشان ناراضی بودند.
سید موسی صدر نخستین کسی بود که توانست بین شیعیان مناطق جنوب، بقاع و بیروت وحدت ایجاد کرده و سازمانی مستقل در عرصه مذهبی و سیاسی برای آنها به وجود آورد.
با این حال به نظر نمیرسید پس از ناپدید شدن او در لیبی، سنت وی در قالب مجلس اعلی شیعیان لبنان و جنبش امل ادامه پیدا کرده باشد.
با غیبت سید موسی صدر از عرصه سیاسی لبنان، این دو تشکل سیاسی و مذهبی که از دستاوردهای مهم وی به شمار میرفتند، دچار تنشهای داخلی شده و نتوانستند همپای امواج تحولات منطقهای و داخلی به پیش بروند.
انقلاب در ایران و کمی بعد اشغال بخشهای وسیعی از لبنان توسط اسرائیل، چالشهای مهمی رویاروی رهبری مجلس اعلی شیعیان و جنبش امل به وجود آورد.
در حالی که امواج انقلاب ایران همه خاورمیانه را تحتالشعاع قرار داده بود، لبنان به دلیل وجود شیعیان تاثیر دوچندانی را شاهد بود.
جنبش امل و مجلس اعلی با نگرانی به نفوذ روز افزون جمهوری اسلامی در لبنان مینگریستند. این نفود، به ویژه پس از اشغال اسرائیل در 1361 و ارسال نیروهای سپاه به این کشور سریعا رو به گسترش گذارده بود.
جمهوری اسلامی خواهان آن بود که تشکلهای شیعه لبنان تابع نظرات سیاسی و مذهبی آن باشد؛ اما امل و مجلس اعلی خود را تابع دمشق میدانستند و نمیخواستند ذرهای از خطوط قرمز سوریه عدول کنند.
در عین حال، شعار مهم انقلاب ایران حمایت از انقلاب فلسطین بود، اما مجلس اعلی و جنبش امل در تضاد شدیدی با فلسطینیهای مستقر در لبنان بوده و وارد درگیریهای خونینی با فلسطینیها شده بودند.
این دو نکته به اضافه محافظهکاری عمیق مجلس اعلی و دیدگاه نبیه بری رهبر جنبش امل، مبنی بر تعریف روابط با جمهوری اسلامی در چهارچوب مصالح سوریه و ملاحظات سیاسی داخلی وی، به فاصلهگیری نقطه نظرات جمهوری اسلامی و موسسات شیعه لبنانی دامن میزد.
شیخ شمسالدین که پس از امام موسی صدر مسوولیت مجلس اعلی شیعیان لبنان را بر عهده گرفته بود، آنچنان محافظهکار بود که حتی در هنگام اشغال بیروت توسط اسرائیل، حاضر به پذیرش مقاومت مسلحانه علیه آن نشد و پس از افزایش فشارها، فتوای به مقاومت مدنی داد.
از سوی دیگر، سیاستهای نبیه بری پیرامون مذاکره با اسرائیل و ورود وی به کمیته نجات ملی، ادامه سیاست مقابله با سازمان آزادیبخش فلسطین و محاصره طولانی اردوگاههای آوارگان فلسطینی در لبنان که به جنگ خونین اردوگاهها انجامید، به اختلافات ایران و جنبش امل افزود.
به این ترتیب، انقلاب 1357 و اشغال لبنان توسط اسرائیل در 1361، موجی از رادیکالیزه شدن را به جامعه شیعیان لبنان تزریق کرده بود که امل و مجلس اعلی ناتوان از همراهی با آن بودند.
در چنین وضعیتی، حزبالله در لبنان شکل گرفت و به آرامی ریشههای آن از منطقه بقاع به عمق مناطق جنوبی و بیروت گسترش یافت.
کوتاه آنکه از این منظر، منطق شکلگیری حزبالله واکنشی بود به سیاستهای جنبش امل. اگر مرجعیت سیاسی و فکری حزبالله ایران بود، جنبش امل سوریه را قبله خود میپنداشت.
هراندازه امل به عنوان یک جریان شیعه در چارچوبهای طایفهای ـ لبنانی تعریف میشد، حزبالله نگاهی منطقهای را بر اساس اتحاد با جمهوری اسلامی، جریانهای مقاومت غیر شیعه و فلسطینی علیه اسرائیل پیگیری میکرد.
هراندازه معادلات سیاسی داخلی در لبنان و روابط با گروههای لبنانی و سوریه برای جنبش امل اولویت داشت، حزبالله مقاومت در برابر اسرائیل را تنها ملاحظه اصلی و محوری میدانست.
حزبالله پس از یک دوره تنش شدید با سوریه و متحدان لبنانی آن به ویژه جنبش امل توانست موقعیت خود را به عنوان یک جریان لبنانی وفادار به جمهوری اسلامی تثبیت کند و سرانجام با تعدیل برخی از دیدگاههای خود درباره نظام سیاسی لبنان با سیاستهای دمشق به همگرایی برسد.
این توصیف بسیار فشرده از شکلگیری حزبالله نشان میدهد که زمینههای ظهور و رشد این گروه را بدون فهم بستر تاریخی و اجتماعی لبنان و منطقه نمیتوان درک کرد.
پدیده حزبالله در لبنان، نماینده یک وضعیت اجتماعی و انعکاسی از قدرت رو به رشد شیعیان این کشور است.
این واقعیتی است که بسیاری از جریانهای سیاسی و نویسندگان با تقلیل دادن این گروه به دنباله ایران در لبنان نادیده میگیرند.
سلام بابك عزيز، من یاد صحبت های خوب و بحث های داغ دانشگاه تهران انداختی
بحث اینجاست كه وقتی درباره حزب الله صحبت می شه، باید به زمینه های داخلی شكل گیری این گروه و ریشه های اجتماعی آن توجه كرد و فراموش نكرد كه حزب الله در لبنان محصول اشغال و تهدیدهای خارجی است كه سال هاست ادامه داره و نمی توان این پدیده را صرفا یك گروه ساخته پرداخته جمهوری اسلامی یا فقط محصول توافق های پشت پرده تهران و دمشق تلقی كرد.
نكته مهمی كه وجود دارده این هست كه رویكرد سیاسی و امنیتی صرف در بیشتر نقدها و نوشته هایی كه در 25 سال گذشته درباره حزب الله منشتر شده غلبه داشته و اینقدر كه علاقه وجود دارد كه به موضوع كمك های مالی و تسلیحاتی ایران به حزب الله یا روابط امنیتی آن با ایران توجه شود، كمتر به حزب الله در متن تحولات اجتماعی لبنان و موقعیت طایفه شیعه در این كشور نگاه می شود.
بنابراین مساله نه تناقض در نوشته من بلكه تقلیل بحث به یك لایه سیاسی و امنیتی صرف هست. والا تردیدی نیست كه بخشی از قدرت سیاسی و نظامی كنوني حزب الله به حمایت ها و كمك هاي ایران و سوریه باز می گردد، اما آیا این همه داستانه؟
درباره موضوع تغییر نظام سیاسی در ایران و تضعیف حزب الله، اتفاقا بحث جالبیه كه بعضی موقع ها بهش فكر می كنم. با این حال به نظرم، موضوع به این سادگی كه مطرح كردی نیست. یادمون نره كه پیش از اینكه جمهوری اسلامیی باشه و حزب اللهی در لبنان شكل بگیره، این شاه بود كه سعی كرد در لبنان دست به ایفای نقش بزنه و این كار را با هماهنگی آمریكا شروع كرد. برای همین هم برای مدتی شاه به امام موسی صدر كه در اون سال ها نقش محوری در میان شیعیان لبنان داشت نزدیك شد و به او كمك می كرد. منظورم اینه كه موضوع رابطه ایران با لبنان فراتر از جمهوری اسلامی و حزب الله مطرح بوده و مساله نفوذ در لبنان هم برای پهلوی و هم برای خلف آن موضوعی مهم به شمار می رفته. از این منظر باید پرسید تغییر نظام سیاسی در ایران و وجود یك حكومت دموكراتیك یا غیر دموكراتیك چقدر می تونه منطق علاقه به نفوذ و ایفای نقش در كشوری را كه اكثریت شیعه داره نقص كنه؟
به امید دیدار در آینده نزدیك... شاید روی نیمكت حیاط دانشكده با لیوان های چای داغ...
محمد جان سلام
نوشته ات مصداق بارز نقض غرض بود. از این صراحت عذر می خواهم. ولی صادقانه فکر می کنم ای چنین بود. تو می خواستی در این یاداشت دو چیز را ثابت کنی اول این که حزب الله گروهی دنباله رو ایران نیست و دوم این که کسانی در جهان عرب از چشم گروه هایی مثل چهارده مارس و غیره به مسائل ایران می نگرند. در طول مقاله به روشنی ثابت کردی که حزب الله گروهی طرفدار ایران و بلکه متحد با آن است. و همچنین به زبان بی زبانی به مخاطبان فارسی زبان داری می گویی از منظر مخالفان حزبالله مسائل را نبینید و سعی کنید از دید حربالله نگاه کنید. خوب فرق تو با آنها که نقدشان می کنی در چیست؟ تو هم ما را وارد درگیری های سیاسی لبنان داری می کنی منتها به نفع گروه مورد علاقه خودت.
در هم تنیدگی منافع حکومت فعلی ایران و حرب الله چیزی نیست که کسی بتواند آن را کتمان کند منتها بحث بر سر پیامدهای این مساله است. خیلی ساده می توانیم بفهمیم که نفع حرب الله در این است که حکومتی دموکراتیک در ایران بر سر کار نباشد چرا که دموکراسی یعنی تغییر دیپلماسی و این یعنی تضعیف حزب الله. بنابراین به نفع حزب الله است که در سرکوب های تهران شرکت کند. من نمی گویم کرده یا نکرده. فقط می گویم از نظر استراتژیک اگر این کار بکند تعجبی ندارد. جدای از این یک نکته تئوریک بسیار مهم این وسط هست که البته اینجا مجال باز کردنش نیست. اما به اشاره می گویم: ما هنوز در عصر دولت ـ ملت ها هستیم. حالا خوب است بد است را کاری ندارم. تمام مبارزاتی که این مساله را نادیده گرفته اند شکست خورده اند. متاسفانه یا خوشبختانه صلح در عصر ما تنها به واسطه توافق حقوقی دیپلماتیک دولت ـ ملت ها به وجود می آید. حزب الله گروهی ست که به هر حال بخشی از این مساله را نقض کرده و می کند.انترناسیونالیسم اسلامی و شیعی تناقضات بسیاری دارد اما مهمترینش به نظر من در رابطه با مساله دولت ملت هاست. این ماجرا را نباید دست کم گرفت کمونیسم را همین مساله از پای درآورد. حرب الله که جای خود دارد. طرفداران ایرانی حرب الله هم بد نیست مراقب این مساله باشند، ممکن است روزی سر میز بنشاندت و بگویند تو ایرانی هستی یا لبنانی؟ از نظر من هردو واژه بی معنا است اما حداقل توهمی ندارم که: ما در هنوز در عصر دولت ملت ها زندگی می کنیم.و مواظبم که ملی گرایی لبنانی یا ایرانی یا فرانسوی یا هر جای دیگر بر سرم آوار نشود.
به امید دیدار دوست قدیمی