نسخه آرشیو شده

خداحافظی طبقه متوسط با ارزش‌های نظام اقلیت
MEHRI/AFP/Getty Images
از میان متن

  • صد سال پس از مشروطه و سی سال پس از انقلاب ما متوجه شدیم که آنچه مانع جدی در راه تحولات دموکراتیک و نوخواهانه در ایران است ادعای خودکفایی و انزواطلبی و «حسبنا کتاب الله» و بازگشت به صدر اسلام است و نفی دنیای نو
مهدی جامی
جمعه ۲۱ خرداد ۱۳۸۹ - ۰۰:۵۷ | کد خبر: 53242

مهدی جامی، روزنامه‌‌نگار و صاحب وبلاگ «سیبستان»، در یادداشت خود به نقش طبقه متوسط در رویدادهای پس از انتخابات و نگاه حاکمیت به آنها پرداخته است.

وقتی به عکس جعفر پناهی پس از آزادی نگاه می کنم، همان که سه رخ همسرش را در کنار نیمرخ او می بینیم، یک چیز برای من آشکار می شود: طبقه متوسط ایران در یک سال گذشته از قید و بند تظاهر مسالمت جویانه‌ای که نسبت به رعایت ارزش‌های نظام اسلام‌گرا داشته رها شده است. سابقه ندارد که در سی سال گذشته ما عکس همسر یک چهره عمومی جامعه خود را بی حجاب ببینیم؛ یعنی همانطور که هست بی رعایت ظواهر اجبارشده.

وقتی عکس آزاد و بانشاط فاطمه معتمد آریا را در جشنواره کن می‌بینم حس می‌کنم او همان حسی را دارد که همسر جعفر پناهی دارد. کمی پیش از او گلشیفته از این تظاهر خود را رها کرده بود. آخرین باری که او را متظاهر به نشانه‌های اجباری نظام دیدیم در کنفرانس خبری فیلم «به خاطر الی» در جشنواره فیلم برلین بود که روسری سرش کرده بود به این امید که فیلم با بهانه جویی در باره حجاب هنرپیشگانش از اکران در ایران محروم نشود. اما اکنون هر امیدی به کنار آمدن و همزیستی با این نظام اجبار و تحقیر و تبعیض به پایان رسیده است.

رها شدن بی بازگشت
به نظرم آنچه دستاورد بزرگ طبقه متوسط ایران در یک سال گذشته بوده است رها شدن یکباره و بی بازگشت و خداحافظی با ارزش‌های اجبارشده نظام اقلیت حاکم است. و این را بیش از همه و آشکارتر از همه، زنان نشان داده‌اند.

سال گذشته سال هولناکی بود اما کسی آن را به عنوان سال هول ثبت نکرده و فرایاد نمی آورد. برعکس سال شکست هول بود. سالی بود که هول با همه ابهت خود به میدان آمد تا شکست بخورد. سال پایان سی سال ستم بود. سال پایان سازگاری با نوآمدگانی بود که امید می رفت دیر و زود تغییر کنند. اما هر چه گذشت هسته سخت تر آن سرسخت تر شد و روی به حذف دیگران آورد.

زن خانه / زن خیابان
یک سال گذشته باعث شد طبقه متوسط ایران یک‌بار دیگر متولد شود؛ خود را چونان یک گروه بزرگ و همبسته اجتماعی به جا آورد و ارزش‌های خود را با صدای بلند فریاد کند: رای من کو؟ یعنی من هستم و نمی توانی مرا نادیده بگیری. دیگر نمی توانی.

دختران و زنان ایرانی در سال گذشته به نحوی شگفت انگیز به پیشگامان رهایی تبدیل شدند. دخترانی که در خیابان دوشادوش پسران و مردان و دوستان و همسران و برادران خود اعتراض کردند درگیر شدند کتک خوردند زندان رفتند، نشانه تحول مهمی در ایران اند. در مقابل آنها کسانی ایستاده اند که فکر می کنند اگر ایران زنان اش را به خانه برگرداند و از الگوی عربستان پیروی کند مسائل بسیاری حل می شود. این دو نوع نگاه است که تاریخ دوازده ماه گذشته را به عنوان اوج یک تقابل سی ساله رقم زده است.

عمومی شدن عکسهای خانوادگی
در سال گذشته مردم آلبوم های خصوصی شان را به روی عموم باز کردند. در زمان انقلاب هر کسی در خانه اش را باز می کرد و شلنگ آبی بیرون می گذاشت تا تظاهرات کنندگان تشنه آبی بخورند. اما در انقلاب سبز مردم فقط آب خانه را با شما مشترک نمی شوند. عاطفه خانه را هم مشترک می شوند. عکسهای خانوادگی را هم به شما نشان می دهند. زنان مذهبی طبقه متوسط در این کار کولاک کردند. مجموعه عکسهایی که زنان با همسران زندانی شان، که به مرخصی می آمدند، انداختند و در اختیار عموم گذاشتند در تاریخ ایران بی نظیر است چنانکه نامه های عاشقانه ای که زنان به همسران زندانی شان نوشتند و به مردم ایران رونوشت دادند. این اتفاق تازه ای است. این ارزش تازه ای را در جامعه ایرانی تثبیت کرده است. زن و مرد دوشادوش اند. حجابی در کار نیست.

صمیمیت به جای سوء ظن
این هنر اشتراک هنر بزرگ سال گذشته بوده است. این شبکه‌های اجتماعی این فیس‌بوک و گوگل خوان و وبلاگ‌ها و وبسایت‌های رنگارنگ و این حمایت‌ها و نشست‌ها برای فریاد کردن درد مشترک، یک درد مزمن شده دیگر ما را هم چاره کرده است. جامعه ایران تا همین سال‌های اخیر جامعه‌ای بی مرکز شده بود. فشار سخت و همه جانبه نظام اقلیت همه را ذره ذره و فرد و فرد کرده بود. هر کسی سر به لاک خود برده بود. این جامعه بی مرکز در سال گذشته دوباره همبسته شد. مرکزیت یافت. و این مرکزیت جدید هیچ ربطی به سانترالیسم دموکراتیک که در اوایل انقلاب در شماری از گروه‌های سیاسی تبلیغ می شد نداشت. این مرکزیتی بی مرکز بود. هم بود و هم نبود. این شیوه تازه در یافتن یکدیگر و قرار گذاشتن با کسان نادیده بسیار، جامعه ایرانی را به یک شبکه بزرگ خانوادگی تبدیل کرد. همه هم را می شناختند ولو یکدیگر را ندیده بودند. صمیمیت اجتماعی دستاورد بزرگی بود در جامعه‌ای که سی سال در ان سوء ظن دمیده شده است

مردمی که به رای عمومی تسلیم می شوند / نمی شوند
در سال پار رمز معماهای بسیار گشوده شد. معلوم شد این مردم که نظام اقلیت مدعی آن است، نماینده همه مردم نیست. این آگاهی به دست آمد که مردمی که گوش به نظام سپرده اند همان مردمی نیستند که دنبال رای خود می گردند. بعد از سی سال سرکوب، گروه‌های نوگرا و ترقی‌خواه جامعه ایران با این حقیقت روبرو شدند که دیگر تعلقی به «نظام» ندارند، زیرا این نظام تعهدی به آنها ندارد و متعلق به مردم دیگری است؛ مردمی که در اقلیت اند اما در قدرت ریشه دارند و قرار ندارند به رای عمومی تسلیم شوند. مردمی که با اتوبوس و تحت الحمایه جمع می‌شوند و گردهمایی‌های سازماندهی شده دولتی را رنگ می‌دهند در مقابل مردمی که بی رسانه فراگیر قرار و مدار می‌گذارند و در عین خطر خودجوش جمع می‌شوند. آن مردم به حذف این مردم می اندیشند و این مردم به جامعه ای که همه مردم در آن سهم و نقش داشته باشند.

آگاهی از فاصله با ارزش‌های در- گذشته
پس از یکسال جنجال و وارونه سازی و دروغگویی و افسانه پردازی، در ماه‌های اخیر بتدریج معلوم شد که دعوای اصلی کجاست. به دست آمدن این شفافیت و روشن شدن دعوای اصلی ما را به اوج این رویارویی نزدیک کرده است. دعوا بر سر رفتن به سوی آینده یا بازگشت به گذشته است. متفکران اقلیت فاش کردند که می خواهند سر به تن مدرن و مدرنیته و نوگرایی و دانشگاه و رسانه و روزنامه و آزادی های شهروندی نباشد. سال گذشته سال تحریر محل نزاع بود. سال باز شدن چشم مردم شهرنشین ما بود.

صد سال پس از مشروطه و سی سال پس از انقلاب ما متوجه شدیم که آنچه مانع جدی در راه تحولات دموکراتیک و نوخواهانه در ایران است ادعای خودکفایی و انزواطلبی و «حسبنا کتاب الله» و بازگشت به صدر اسلام است و نفی دنیای نو. اینکه در این یک‌ساله اینهمه بین حوادث امروز و حوادث پس پریروز تاریخ اسلام مشابهت برقرار شد و هنوز می‌شود، به موتور اصلی فکر سرکوب انتخابات اشاره‌های روشن دارد. همین امروز که این یادداشت را می نویسم رهبر نظام در نماز جمعه اش میان خود و امام علی از یکسو و موسوی و کروبی با طلحه و زبیر از سوی دیگر همانندی برقرار کرد. ذهن رهبر و ولایتمداران پر از گذشته است. نظام مطلوب شان هم رسیدن به گذشته و تکرار گذشته است. آنها ممکن است به ابزار و تکنیک جدید علاقه مند باشند اما همه نگرش ها و ارزشهاشان از دنیایی در- گذشته است. مدل آنها چیزی شبیه یک عربستان شیعی است. در این یکساله شهرنشینان ایرانی کم کم دریافتند که ماجرا کودتا بر ضد ارزش‌های اجتماعی آنها ست: انتخابات و رای اکثریت و رضایت شهروندان و پیمان‌های اجتماعی و قانونی به عنوان مبنای جامعه مدرن سرکوب می‌شود تا فکر خلافت الله و برگزیدگی از جانب خدا و انحصار قدرت در دست ولایت و امر مطلق و حکم حاکم به عنوان فصل الخطاب، جانشین همه نهادها و برنهاده‌های مدنی شود. این آگاهی گران به دست آمد. اما همه گیر شدن‌اش همه چیز را تغییر خواهد داد

پایان عقل مشترک، ظهور ضدعقل
در سال گذشته ما بتدریج فراگرفتیم که دیگر از رفتار ضدعقلانی نظام اقلیت تعجب نکنیم. دریافتیم که ما و آنها ارزش مشترکی نداریم. زبان مشترکی هم نداریم. و ناچار عقل مشترکی هم میان ما نیست. پس آنچه نخبگان آنها می‌‌کنند و در پیروان خود می‌دمند یکسره با معیارهای عقل ما ضدیت دارد. و این را ایشان، دیگر انکار هم نمی‌کنند.

آنها خود را به عنوان «ضد ما» که به دنبال امر مدرن و آینده ای نو هستیم تعریف کرده‌اند. آنها از اساس خود را به عنوان ضدعقل ما، ضدعقل مدرن، تعریف کرده اند و بدان مباهی اند. پس هر چه می‌گویند به دهان ما مزه نمی‌دهد و هر چه می‌کنند از چشم ما بی ریخت و بی اندام است. منحط است. چه مذهب‌شان چه کفرشان چه جنگ و صلح شان. مدیریت و دیپلماسی شان. زبان رسانه ای شان. تصمیم های کلان فرهنگی و آموزشی شان. نحوه پول خرج کردن شان. و هر چیز و همه چیزشان. حتی وقتی از غزه و لبنان حرف می‌زنند زبان شان منحط است. زیرا انحطاط همان پشت کردن به ارزش‌های طبقه متوسط ایران است. پشت کردن به مدرنیته است. خط فارق ما مذهب و کفر نیست. غزه و لبنان نیست. خط فارق ما گشودگی به جهان نو در مقابل دشمنی با جهان نو است.

حاشیه‌ای که متن را گروگان می خواهد
رهبر سبزها بارها گفته است که مساله اصلی «آگاهی» است. آنچه ما به دست آوردیم آگاهی دردناکی بود اما همزمان شیرین و شورانگیز. ما فرصت یافتیم که با ارزش‌هامان زندگی کنیم و ارزش زندگی کردن را یادآوری کنیم. ما فرق خود را با آنها که ما را ساقط از زندگی می خواهند و به آسانی ما را با دهها برچسب از شمار مردم ایرانی کنار می گذارند، اکنون بهتر از هر زمان دیگری در سی سال گذشته و در یک صد سال گذشته می دانیم. نشانه اش این که دیگر حاضر نیستیم به استقبال آیت الله خمینی دیگری برویم. ما از صف استقبال کنندگان کناره گرفته ایم. آنها هم که مانده اند بدون ما نمی توانند همان کاری را بکنند که سی سال پیش در همبستگی و همکناری ما ممکن شد. کسی که پشت به دنیای مدرن و دستاوردهای آن کرده باشد تنها می تواند در حاشیه زندگی کند در پناه همان امر مدرن. اما متن نمی‌تواند باشد.

بیرون آمدن از انحطاط سی ساله
ایران، گذشته از روسیه، بزرگترین جمعیت شهرنشین را در منطقه دارد و از این جمعیت بیشترین شمار روزنامه نگار و فعال سیاسی و حقوق بشری و دانشجو و فیلمساز و نویسنده و وبلاگ نویس راهی زندان و تبعید شده است. ایران زندان طبقه متوسط است. کافی است که به کولونی‌هایی که از آوارگان و مهاجران ایرانی در مالزی و دوبی و تورنتو در همین ده ساله اخیر شکل گرفته نظر کنیم تا بدانیم نظام اقلیت در ایران با چه کسانی دشمنی می‌کند.

طبقه متوسط هنوز در حال تحول و تحصیل آگاهی است. این تحول در جهت احیا و پالایش ارزش‌های طبقه متوسط شهرنشین است. با این حساب سال گذشته مقدمه بیرون آمدن ما از انحطاطی است که در سی سال گذشته شاهد آن بوده ایم. هرقدر قهرمانان شهروندمداری ایرانی برای سربلندی این ارزش‌ها و همراه کردن مخالفان تلاش کردند اولیای دولت و مافیای قدرت و بیت رهبر و حوزه‌های علمیه دولتمند و قوه قهریه و قضائیه‌ای که در اختیار داشتند در سرکوب آن کوشیدند. اما هر چه در ظاهر قدرتمندتر به نظر آمدند در عمل بیشتر ضعیف شدند تا دیگر چیزی جز زور و تزویر و زبان یاوه گویی و چماق پرونده سازی برایشان نماند. یعنی همان که از آن 22 خرداد تا این 22 خرداد دیده ایم.

فتح سبز باغ
طبقه متوسط ایران در سال گذشته خود را به عنوان طبقه پیشرو و آینده دار ایران نشان داد. این طبقه در طی یک سال، آینده صدساله ایران را بازخرید و چشم اندازی را ایجاد کرد که در آن بتوان به ایرانی آباد و مدرن و آزاد و صلح طلب و پذیرفته در جهان فکر کرد. جهان همین را در جنبش سبز ایرانیان دید که در کنار آن ایستاد. جنبش سبز جنبشی تحول خواه و جهان‌گرا ست. یک سال گذشته توانست ایران را از بی آیندگی نجات دهد و رویای تازه‌ای برای ایرانیان رقم زند. مردمی که رویا داشته باشند ان را به دست خواهند آورد.ما سرانجام از پس سی سال، «حقیقت را در باغچه پیدا کردیم.»

سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست
سخن از روزست و پنجره های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیا بیهده می سوزند
و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است

این مطلب را به اشتراک بگذارید

ali karimkhani

راحت, ساده , دلنشین و آشنا .انقدر آشنا که انگاری نوشته از ته دل  من و من های دیگر بیرون پریده است. احساس بیمانندی است. شادی دل است .
چه بجا و با صفامینویسید  : ما سرانجام از پس سی سال، «حقیقت را در باغچه پیدا کردیم.»

آقای  جامی تشکرو باز هم تشکر.

ali karimkhani | ۲۱ خرداد ۱۳۸۹ - ۱۴:۴۱
صفحه 1 از 1 صفحه
آگهی