مهدی خلجی در یادداشتی برای مردمک، به تحلیل درباره ضرورت توجه عمومی مردم به ویژه «سبزها» به مقوله سیاست خارجی در جمهوی اسلامی پرداخته است.
ممکن است شما با جنگ کاری نداشته باشید، اما قطعا جنگ با شما کار دارد.
اگر احتمال جنگ به طرز معقولی بالا است، همه ایرانیان باید آن را جدی بگیرند؛ بیش از همه مخالفان دولت. البته بسیاری ایرانیان هستند که از حمله نظامی به تاسیسات هستهای استقبال میکنند. شمار فراوانی بیتابانه این حمله را انتظار میکشند، گرچه در ظاهر به روی خود نمیآورند.
جنگ برای برخی حکم آستانه آخر زمان را دارد؛ آشوبی که درمیگیرد و از پی خود صلح و آرامش میآورد. برخی منتظر امام زماناند و بعضی در انتظار جنگ. این انتظارها سرشتی یگانه دارند.
ایرانیانی هستند که فکر میکنند نه جمهوری اسلامی اصلاحپذیر است و نه جنبش دموکراتیک یا مدنی مسالمتآمیز، حریف حکومتی تا به دندان مسلح و قانونگریز و اخلاقستیز. با دستهای خالی و حرفهای قشنگ نمیشود سپاه پاسداران و بیت رهبری را شکست داد. پس حالا که دفاع از مبارزات قهرآمیز و کاربرد ابزار خشن در فضای عمومی ایران طرفدار ندارد، بهتر است بگذاریم کس دیگری از بیرون با ابزاری قهرآمیز جمهوری اسلامی را به زانو درآورد.
حمله نظامی اسرائیل یا آمریکا- خوب یا بد- دشمن ما را که جمهوری اسلامی است از پا درمیآورد، بدون آنکه مسئولیتی متوجه ما باشد. ما برای حفظ ظاهر میتوانیم اسرائیل و آمریکا را برای استفاده از خشونت محکوم و لعن کنیم، اما در دل خرسند باشیم که بالاخره «دستی از غیب برون آمد» و کاری کرد.
بر خلاف آنچه میپنداریم، بسیاری کسان از جنگ سود میبرند؛ بسیاری شهروندان، گروههای سیاسی، از جمله جداییطلبان، کشورهای منطقه، سوداگران و جز آن. پس نباید عمومیشدن و اپیدمیشدن گفتار ضد جنگ، ما را بفریبد. شاید کسی دلیری آن را نداشته باشد که آشکارا از جنگ دفاع کند، اما کسانی که در نهان، رویای جنگ را میپرورند به هیچ روی اندک نیستند. پشت نقاب بسیاری از تبلیغات یا تظاهرهای ضد جنگ، میلی شهوانی به جنگ نهفته است.
مساله بنیادی جامعه بینالمللی، برنامه هستهای جمهوری اسلامی است. انرژی هستهای و تسلیحات هستهای مرزی ندارند. در حقیقت غنیکردن بالای اورانیوم و میزان قابل توجهی از اورانیوم غنیشده هم به کار انرژی هستهای میآید هم به کار ساخت تسلیحات هستهای.
به عبارت دیگر، مهم نیست که ایران سلاح هستهای داشته باشد، مهم رسیدن به نقطه توانایی تولید سلاحهای هستهای است. اگر به این نقطه برسد، ساخت سلاح دو ماه بیشتر طول نمیکشد. کشورهای مانند ژاپن سلاح هستهای ندارند، اما چون توانایی هستهای دارند در مدتی کوتاه میتوانند سلاح تولید کنند. جامعه بینالمللی به جمهوری اسلامی اعتماد ندارد. جمهوری اسلامی نیز در سلب اعتماد عمدی با تحریک لفظی و عملی هیچ کم نمیگذارد.
اگر سیاستهای جمهوری اسلامی، کشور را به آستانه جنگ میبرد، فهرست اولویتهای یک جنبش دموکراتیک میتواند تهی از مساله مقابله یا پیشگیری از جنگ باشد؟ اگر استقرار دموکراسی در ایران تا پنج سال دیگر به تاخیر بیفتد، چندان حسرتانگیز و غافلگیر کننده نخواهد بود؛ اما وقوع جنگ در کمتر از پنج سال آینده، میتواند طومار دموکراسی را در ایران برای دهههای آینده درنویسد.
آن همه رنج و کوشش برای شناخت و تحقق حقوق بشر، حقوق زنان، حقوق شهروندی و مدنی، با آشوبی برآمده از دل جنگ، برآشفته و بیحاصل خواهد شد. اگر حکومت صدها نفر را بکشد و دهها کهریزک بر پا کند، به اندازه حمله نظامی ویرانگر نیست. پس اندیشیدن به جنگ یک اولویت است، اولویت اولویتها.
جنبش دموکراتیک نمیتواند اندیشیدن به جنگ را کنار بگذارد به این بهانه که مساله ما دموکراسی است نه سیاست خارجی. سیاست خارجی در ایران امروز، مسالهای حاشیهای، فرعی و تزیینی نیست. سیاست خارجی جمهوری اسلامی امروز به حیات و ممات دموکراسی در ایران پیوند خورده است.
در ایران سخن گفتن درباره سیاست خارجی جمهوری اسلامی از نقد دولت احمدینژاد سختتر است. اهل مطبوعات میدانند که حتی انتشار مقالهای بیطرفانه درباره نقش ایران در عراق یا افغانستان در روزنامه ممکن نیست. جمهوری اسلامی بحث درباره سیاست خارجی را به تابو و قلمرو ممنوعه بدل کرده است. درست به همین دلیل است که همگانی کردن سخن درباره سیاست خارجی اولویت و ضرورت حیاتی دارد.
گفتوگو و بحث عمومی درباره سیاست خارجی نباید یکسره به انحصار حکومت درآید. سخن و نقادی درباره سیاست خارجی جمهوری اسلامی و پیامدهای مهیب و مخوف آن باید قلمرو عمومی را پر کند. جمهوری اسلامی درباره پیامدهای سیاست خارجی خود و نیز رویکرد جامعه جهانی نسبت به رفتار ایران، اطلاعات و تحلیل غلط را در بستهبندیهای تبلیغاتی ایدئولوژيک به خورد توده مردم میدهند. جنبشی دموکراتیک در وهله نخست باید نقاب ایدئولوژيک را از این اطلاعات و تحلیلها فرو بکشد.
بسیاری از کسانی که خود را هوادار جنبش سبز میدانند درباره برنامه هستهای اطلاعاتی بیش از آنچه جمهوری اسلامی در اختیار مینهد ندارند و سخت زیر تاثیر تبلیغات آن هستند. این جهالت بسیار فراگیر است. شهروندان اندکی در ایران هستند که از مواضع کشورهای منطقه نسبت به سیاست خارجی جمهوری اسلامی آگاهی دقیق و درستی داشته باشند. هر چه جنبش دموکراتیک برای عمومی کردن بحث درباره سیاست خارجی و نیز آگاهیرسانی در این زمینه هزینه دهد، ارزش دارد.
اما جنگ نباید تنها مسالهای برای زبان و اندیشه دموکراتهای ایران باشد؛ بلکه باید به موضوعی برای عمل درآید. دموکراتها نمیتوانند مساله جنگ را به تقدیر الاهی یا خواست قدرتهای بزرگ یا استبداد حکومت وانهند. باید پیش از وقوع جنگ، حکومت را در برابر سیاستهای خود مسئول کرد.
برداشت من این است که جمهوری اسلامی در زبان از جنگ استقبال میکند، اما در عمل از آن سخت میهراسد. با این همه رهبران ایران به دلیل زیستن در کاخ توهمات، احتمال جنگ را بالا نمیدانند.
رهبران ایران همانگونه به عرصه خارجی مینگرند که به داخل ایران. همانقدر از مسائل بینالمللی تحلیل درست دارند که از واقعیتهای درون کشور. همان قدر در سیاست خارجی خود به دنبال تامین منافع ملی ایران هستند که در سیاست داخلی خود.
دموکراتهای ایران باید نگرش مستقل و مبتنی بر منافع ملی را در زمینه سیاست خارجی تدوین کنند، که البته مقومات اصلی آن ضرورتا با سیاست خارجی جمهوری اسلامی تفاوت ماهوی خواهد داشت.
جمهوری اسلامی به جنگ نمیاندیشد و آن را جدی نمیگیرد به دلایل مختلف؛ از جمله به همان انگیزه روانی که هیچ کس مرگ خود را جدی نمیگیرد و سعی میکند به آن فکر نکند. اگر جمهوری اسلامی احتمال جنگ را جدی بگیرد، یا باید سیاستهای خود را تغییر دهد یا باید مسئولیت عواقب آن را در برابر ملت بپذیرد؛ در حالی که نمیخواهد زیر بار هیچ یک از این دو برود.
بنابراین، بهترین راه، غفلت است. جمهوری اسلامی احتمال وضع تحریمها را هم در آغاز جدی نگرفت و به پندارهای شیرین خود درباره روسیه و چین دلخوش بود. قطعنامه از پی قطعنامه و تحریم از پس تحریم بر سر ایران فرود آمد و جمهوری اسلامی جز دهنکجی در سخن، کاری از پیش نبرد. اما جنگ شاید فرصت این دهنکجی زبانی را هم ندهد.
چگونه میتوان جمهوری اسلامی را در برابر وقوع احتمالی جنگ مسئول کرد؟ خنثا کردن تبلیغات آن و آگاهی بخشیدن به شهروندان گام نخست است. شاید بخش عمده مردم ایران هم فکر میکنند «انشاءالله» اتفاقی نمیافتد. همان منطق تقدیرگرای سنتی و حاکم. قدم بعد البته بسیج عمومی برای فشار به دولت برای تغییر سیاستهای خارجی و جلب اعتماد بینالمللی است.
در عرصه روابط بین الملل، برنده کسی است که منطق این روابط را بشناسد و از آن به سود منافع ملی خود بهره بگیرد. کسی که منطق این روابط را نشناسد و بخواهد با تکیه بر توهمها و تخیلهای ایدئولوژيک خود آن را به چالش بگیرد، منافع ملی را به باد داده است. انرژی هستهای حق مسلم ایران است؛ اما گرفتن این حق مسلم تنها زمانی در خدمت منافع ملی است که ایران مانند ژاپن اعتماد بینالمللی را جلب کرده و سیاست تهدیدگیری و تخریبگری را فرونهاده باشد.
منافع ملی ما اکنون اقتضا میکند، بیش از هر چیز اعتماد از دست رفته جامعه جهانی را بازسازی کنیم. جنبش دموکراتیکی که جمهوری اسلامی را در گفتار و کردار به خاطر سیاست خارجی خود تحت فشار بگذارد، اعتماد و خوشبینی جامعه جهانی را برخواهد انگیخت.
سیاست خارجی اگر در اولویت جنبش دموکراتیک قرار گیرد، نگاه جهانیان را به خود این جنبش امیدوارتر خواهد کرد. جهان از جایگزینی برای سیاستهای حاکم جمهوری اسلامی پشتیبانی خواهد کرد که بشارتدهنده اعتماد باشند. جنبش دموکراتیک باید به شکل آشکار و گسترده نشان دهد در زمینه سیاست خارجی متفاوت میاندیشد و جلب اعتماد کشورهای مهم جهان و منطقه را در صدر اولویتهای خود خواهد نشاند.
پیدایش «جنبش سبز» در سال گذشته، امید برای تغییر از درون را در دل جامعه جهانی افزایش داد. هیچ راهی مانند تغییر از درون برای حل بحران هستهای کمهزینهتر نیست. اما اگر کشورهای بسیاری از جمله مذاکرهکنندگان هستهای و نیز کشورهای منطقه مانند عربستان و اسرائیل به این نتیجه برسند که راه تغییر از دورن، دراز و نامطمئن است و ساعت هستهای، سرعتی پرشتابتر از ساعت دموکراسی دارد، احتمال مقابله نظامی با تاسیسات هستهای بالاتر خواهد رفت.
«جنبش سبز» میتواند با اولویت دادن به سیاست خارجی، اثبات کند که هنوز زنده است و مردم ایران میتوانند از ویران شدن کشور با سوء تدبیر حاکمان پیشگیری کنند و نیازی به جنگ نیست. جنبش سبز نه قدرت نظامی دارد نه اقتدار سیاسی در داخل حکومت. اما با تکیه بر سرشتِ جنبشی خود، با بدل کردن بسیج مردم به نیروی سیاسی میتواند جمهوری اسلامی را مهار کند و در نتیجه انگیزه کشورهای آماده به حمله نظامی را از میان ببرد.
تنها در این صورت است که احتمال حمله نظامی از میان میرود. جنبش سبز میتواند جنبش اعتمادسازی برای کشورهای منطقه و جهان باشد. احتمال جنگ کاهش مییابد اگر جنبش سبز، جنبش مسئول کردن جمهوری اسلامی در سیاست خارجی و مهار تحدیگریهای آن باشد. در نتیجه، در برابر وقوع جنگ، نه تنها جمهوری اسلامی، که تک تک ما شهروندان ایرانی مسئولیم.
موسوی گفته است بعضی ها میخواهند کشور را به بن بست بکشانند !!!
آنکس و ان چه ایران را به بن بست کشاند مارکسیست های روسی و تفکر خط امام ملهم از مارکسیسم روسی بود . اشغال سفارت امریکا بود . بستن و زدن و کشتن هر تفکر آزادیخواهی بود که با استالینیسم اسلامی نمیخواند .
تبعیت کور از شوروی و کوبا و ...و دادن امتیازات بی دلیل و بی حساب به شوروی سابق و بعد روسیه و اعراب بود بدون گرفتن هیچ امتیاز سیاسی یا تعهد رسمی از آنها . کشور را یک سره به سمت شرق راندن و خصومت با غرب و لیبرالیسم بود .
احمدی نژاد فقط این سیاست ابلهانه را ادامه داد . حد اقل تلاش کرد که این وزنه را از سمت همیشه روس به سمت دیگران از جمله امریکا متمایل کند و شما و چپ های روسی به همین دلیل با او مخالفید
شما و بقیه سر دمداران این رژیم از خط امامی تا اصول گرا تا راست و مجاهدین انقلاب همه مسول هستید در کشاندن کشور به این بن بست .
حزب توده و فدایی و مجاهد و پیکار و بقیه چپ ها و چپ مذهبی مسوولند در کشاندن کشور به این بن بست
اما گذشته دیگر قابل برگشت نیست اما آینده در دست ماست
امروز هر کس صادق باشد به جای نشستن و نق زدن به منظور سو استفاده سیاسی راه حل را که آشکار و روشن است نشان میدهد و دنبال میکند .
برقراری گفت و گو با امریکا
پزیرفتن بسته پیشنهادی غرب
تعلیق غنی سازی
به رسمیت شناختن موجودیت اسرائیل و راه حل دو کشور در چهار چوب قطعنامه ها ی سازمان ملل
تشویق دولت به انجام معامله فوق ( مثل معامله های قبلی در ۵۹۸ الجزایر، آزادی گروگان ها ، مک فارلین ، ایران گیت ) در تمام معاملات قبلی احمدی هیچ کاره بود و شما و بهزاد نبوی همه کاره !
در تمام معاملات قبلی سر ایران کلاه رفت و میلیارد ها دلار بر باد شد .
این سادهانگاری است که ... “رهبران ایران به دلیل زیستن در کاخ توهمات، احتمال جنگ را بالا نمیدانند”
برعکس رهبران )حکومت) ایران عملگرایی را در سیاست خارجی بهکار گرفتهاند. با آنکه در زبان از جنگ استقبال میکنند، در عمل باجهای کلانی )مالی و سیاسی) میپردازند برای جلوگیری از جنگ.
در ٣٠ سال گذشته توانستهاند از جنگ حذر کنند و بیشترین باجها را به اسرائیل پرداختهاند.
ایران و ترکیه تنها کشورهای خاورمیانه هستند که نه تنها هیچ تهدیدی برای اسرائیل نیستند، بلکه متحد بالقوه )و گاها بالفعل) اسرائیل هستند.
ایران غیر عرب شیعه، با عربهای سنی دشمنی بیشتری دارد تا با امریکا یا اسرائیل!
نکاتی مربوط:
١ میلیۆن سنی در تهران نمیتوانند مسجد داشتهباشند، اما یهودیان چندین کنیسه دایر دارند.
پسته و زعفران ایرانی در اسرائیل ارزانتر از ایران است.
وهابیت و تعمیم آن به کل سنیان از طرف حکومت ایران
نقش ایران و حزب الله در لبنان و تضعیف فلسطنیان در منطقه.
دلالی کانادا و ترکیه بین ایران و اسرائیل
بخش ششم:
حتی مستبد ترین و ارتجاعی ترین حکومت ها هم برای خود خطوط قرمزی دارند که اگر عضوی از ایشان دست بخطا زده و از این خطوط قرمز گذر کنند تبیه اش می کنند. آنهابرای حفظ منافع دراز مدت کل مجبورند که عضو کوچک را فدا کنند اما در ایران همچو درایتی وجود ندارد و صد ها بار شاهدش بوده ایم که دولت منافع دراز مدت خود را فدای منافع عضو لات و بی همه جیز و بی ارزش اش کرده است
در شرایط کنونی راه کار چیست.؟
در آن شکی نیست که اکثریت به قریب—تقریبا همه ایرانی ها—- از جمله خود من مخالف جنگ و ویرانی ایران هستند اما باید واقع بین بود. این جنگ اتفاق خواهد افتاد و از دست اپوریسیون هم کاری ساخته نیست اما ایرانی ها می توانند از شدت و خسارات جنگ بکاهند و از اصل Mini Max ریاضیدان برجسته آمریکایی جان فون نیومن استفاده کرده و ضرر را به حد اقل برسانند. بر طبق این اصل اگر نمی توان از رخداد پدیده مضری جلو گیری کرد باید سعی کرد که این خسارات را به حد اقل رسانید.To minimize the maximum lose
برای اینکار اولین قدم این است که باید بین افراد سپاه تبلیغ کرد که در این جنگ مردم برنده خواهند شد و بهترین کار این است که بیش از این در ویرانی ایران شرکت نکنندو مخصوصا اسلحه هایشان را بر علیه مردم بکار نبرند با اینکه مطمین هستم که در همان هفته اول ستون فقرات این سازمان مخوف جنایی شکسته شده و زمین گیر خواهد شد. مطمین باشید که اولا: فقط تعداد معدودی از ایرانی ها به کمک دولت خواهند شتافت ثانیا: اگر هم بخواهند به جنگند کاری از پیش نخواهند برد. این جنگ اصلا و ابدا شباهتی به جنگ هشت ساله نخواهد داشت. دومین قدم این است که باید مواظب فرودگاه ها و مرز های زمینی بود که این لاشخور ها نتوانند فراز کنند. به جز عده خیلی معدودی اکثریت جنایت کاران و متجاوزین را هیچ کشوری قبول نخواهد کرد. سومین قدم این است که از الان باید قول یه ایران دموکرات و فدرال را وارد بحث ها کرد که اکثریت ملت های حاشیه نشین ایران بخواهند که در این سرنگونی نقش فعالی داشته و بعد از سرنگونی در ساخت ایران اباد و ازاد و دموکراتیک شرکت فعال داشته باشند و از تجزیه و برادر کشی و جنگ های داخلی ممانعت شود. شعار ها و خواست های رهبری جنبش سبز به دوران عهد بوق تعلق دارد و در این عصر نمی تواند کارآرایی داشته باشد. رهبری جنبش سبز بهتر است که از الان پنبه های داخل گوش شان را در اورده و پیام میلیونی استقلال طلبان و فدرالیست ها را نادیده نگیرند. ملت های غیر فارس که اکثریت مردم ایران را تشکیل می دهند مصمم هستند که لااقل در ایران فدرال اینده نقشی داشته باشند و گرنه آنها به طرف استقلال و جدایی کامل از ایران سوق داده خواهند شد. این تو بمیرم از آن تو بمیرم ها نیست و شرایط برای استقلال بقدر کافی پخته و ایران باردار آماده وضع حمل است که فقط به مامایی احتیاج دارد. خوش مان بیاید یا نه این ماما را حکمرانان جانی دولت ایران دعوت کرده است که دم در منتظر است.
بخش پنجم:
ایران هم دومین فرزندی است که گوشی برای شنیدن حرف پدر بزرگ را ندارد و اینبار هم پدر می خواهد فرزند را گوشمالی دهد.
به عقیده لکاف دولت ها—شیوه حکومت کردن بر مردم— هم بر مدل های شیوه پدری استوار است. ایشان سه مدل شیوه پدری را بر شمرده و بر همین مبنا سه شیوه حکومتی را توضیح می دهند.
1: شیوه پدری سختگیر و قهار
2:شیوه پدری مهربان و رئوف
3: شیوه بینابینی این دو
با این شیوه میشه مثلا دولت های اسکاندیناوی را مدل شیوه پدری مهربان و رئوف و دولت هایی مانند ایران و عراق صدام حسین و عربستان سعودی و تمامی دولت های دیکتاتوری را بر مدل پدری قهار و سختگیر و دولت هایی مانند اروپا و آمریکا را مدل بینابینی نامید.
اگر این استعاره ها را قبول داشته باشیم باید فرزندان خانواده ای که توسط پدر بی لیاقت و منحرف و بی کفایت مورد تجاوز قرار می گیرند دست بهم داده و پدر بی شرف و بی ناموس را از بین ببرند.پدری که ته تنها مدافع فرزندانش نبوده بلکه بی شرفی را تا بدانجا کشانیده که شبانه با سو استفاده از قدرت و امکاناتش به اطاق خواب فرزندانش رفته و به آنها تجاوز می کند حق حیات ندارد.
دولت دیکتاتوری لمپن پرولتاریای ایران دیگر حتی دولتی مستبد هم نیست که بتواند در شرایطی مثلا باهاش وارد مذاکره شد و غیره . تمامی نهاد های دولتی مخصوصا نهاد های نظامی و امنبتی و اطلاعاتی در دست یه مشت جانیان حرامزاده است که اصلا تابع هیج اصول اخلاقی نیستند. دولت ÷اپن برای مبارزه با فرقه های جنایی کوچکی که تابع هیچگونه قوانین و اصول اخلاقی نیستند با سازمان های جنایی بزرگی که رهبری داشته و به اصولی پایبند هستند همکاری می کند . نهاد های دولت کنونی ایران بسان این سازمان های جنایی کوچک هستند که حتی حاضر نیستند که تابغ قوانین داخلی سازمان و فرقه خود باشند. دست های این جانیان لمپن باید از تعرض به مال و جان و حیثیت و شرف مردم ایران قطع شود.
بخش چهارم:
چرا مردم تحمل اینهمه بی عدالتی ها و تعرض به حقوق شان و قتل و اعدام ها را دارند ولی و نمی توانند تجاوزات جنسی را قبول کرده و تحمل کنند.؟
استعاره ملت به مثابه خانواده و دولت به مثابه پدر در فرهنگ سیاسی جامعه ایرانی پایی برای خودش باز نکرده است در حالیکه متفکران غربی در این باره اثار زیادی از خود بر جای گذاشته اند. پروفسور جرج لکاف George Lakoff دانشمند علوم شناختی و زبان شناس مشهور آمریکا و استاد دانشگاه کالیفرنیا- برکلی یکی از مدافعین سرسخت این تئوری است که خود لااقل چهار کتاب 1: Don’t Think of an Elephant
2: Moral Politics
3: Thinking Points
4: Whose Freedom?
و در ده ها مقاله و سخنرانی و مصاحبه این موضوع را بقدر کافی شکافته اند. ایشان با تکیه به محتوای سخنرانی های زمامداران حکومت و قوانین رایج و وظایف و رابطه بین نهاد های دولتی و شعار های انتخاباتی ثابت می کنند که کار و وظیفه ای که دولت به عهده می گیرد درست متشابه و همانند کار و وظایف پدر خانواده است. ایشان به نهادی هایی مانند Homeland Security در آمریکا , شعار های رایج سیاسی و دینی مانند Mother Russia, Fatherland or God’s Kingdom on Earth, or Founding Fathers or ” We send our sons and daughters to the war.” و ده ها نمونه دیگر اشاره کرده و نتیجه می گیرند که دولت ها استعاره ای برای پدر و ملت هم استعاره ای برای خانواده است. من با این بحث ایشان صد در صد موافق هستم. همانطوریکه پدران فرزندان شان رابخاطر تخطی از قوانین خانواده توبیخ و تنبیه می کنند دولت ها هم برای بزهکاران و جانیان و متخلفین از قوانین مجازاتی دارند. این استعاره دولت به مثابه پدر در سطح بین الملی هم رواج داشته و کلیشه هایی مانند ” کشور های در حال پیشرفت” نشانه آن است که این کشور ها در دوران کودکی هستند و باید از طرف بزرگترها تربیت شوند. البته گاها فرزندان لجوج و ناقلایی مانند صدام حسین پیدا می شود که نمی خواهد از پدر حرف شنویی کند و اینبار پدر مجبورا باید به تنبیه فرزندش روی آورد.
بخش سوم:
دنیای پدیده های نمادین ازقوانین بخصوصی تبعیت می کند که توده های عادی مردم زودتر از دیگران درکش می کنند. انگار که عنصر بکار گیری عقل در طبقه روشنفکران و تحصیل کرده گان درک این موضوع را سخت تر می کند برای اینکه قوانین دنیای نمادین بیشتر ارزشی و اخلاقی است تا عقلی .مثلا وقتی با نقشه های از قبل حساب شده نفوذی سازمان های های اطلاعاتی و جاسوسی و امنیتی اسرائیل و غرب در بین رهبری شیعیان ایران و عراق صدام حسین در روز عید قربان اعدام شد اکثریت اعراب و دولت هایشان الارغم مخالفت هایشان با صدام این عملکرد زشت که سردار عرب در روز عید قربان به شیعیان قربانی شده بود را توهینی اشکار به دنیای عرب دانسته و از آن لحظه ایران را بجای اسرائیل دشمن عمده خود بحای آوردند. انگار که در دنیای سمبولیک و نمادین نه منطق خطی- انالوگ—- بلکه منطق دیجیتال کار کرد دارد. بعنوان مثال اگر معلمی عمری را برای خدمت به دانش آموزانش صرف کرده باشد کافی است که یک خطای ناموسی و اخلاقی مرتکب شود که تمامی دست آوردهای عمرش را بر باد می دهد از دید مردم عادی در ارزش و اخلاق محاسبه منفعت و ضرر جایی ندارد.. اگر این لمپن هائیکه قدرت را قبضه کرده اند مستقلا عاملان تجاوز را دستگیر و تنبیه می کردند باز هم مردم می توانستند خشم خودشان را فرونشانده و اروزی انتقام گیری نکنند. اما مردم شاهد بودند که ابن لمپن ها بخاطر فساد غیر قابل اصلاح شان توانایی اجرای عدالت را ندارند . این دولت دیگر غده سرطانی کوچکی نیست که قابل درمان باشد و اگر با عمل جراحی هر چه زودتر از بدنه ارگانیسم ایران خارج نشود کل ارگانیسم را با خود به هلاک خواهد کرد.
بخش دوم:
درست است که دولت ایران از همان اوایل پیدایش اش حقوق مردم ایران را به وحشت انگیر ترین نوع خودش زیر پا گذاشته و ضایع کرده است و مردم ا زاعدام های هزاران نفر درزندان های این ر÷یم قرون وسطایی آگاهی دارند و عمق فساد در داخل تمامی نهاد های دولتی و توهین و تحقیر و تبعیض بر علیه مردم را درک و حس کرده اند ولی باز هم تا این اواخراین دولت از نوک پا تا فرق سرش فاسد و جانی به اندازه نخودی هم که شده مشروعیت و حقانیت داشت. اما به محض اینکه خبر تجاوز جنسی به زندانیان اسیر به بیرون از دیوار های زندان خطور کرد دیگر تمامی مشروعیت و حقانیت خود را از دست داده و دروازه جهنم را بر روی خود باز کرد. بعد از این لحظه مردم ایران نه تنها مجازندبلکه اخلاقا وظیفه دارند که بهر شیوه و وسیله ای که شده این متجاوزین را از قدرت پائین بکشند. دیگر اینجا مشکلی به نام انتخاب بین بد و بد تر نیست برای اینکه این ر÷یم با این کار های شناعت آمیزش به پائین ترین درجه اخلاقی سقوط کرده و ازاین پدیده شوم و شیطانی و رذیل و پست تر چیزی نیست.
مردم ایران می توانستند چشم هایشان را بر روی قتل های خیابانی و اعدام های چندین هزارنفره در پشت دیوار های زندان های مخوف را به بندند و می توانستد این قتل های خیابانی و یا اعدام ها را بگونه ای برای خودشان توجیح کنند اما به هیچ وجه نمی توانند دست در روی دست گذاشته و این گونه تجاوزات جنسی به زندانیان اسیر را به بخشند.
بخش اول:
زایش دولت ها و خبر درز اخبار تجاوز های جنسی در کهریزک به مثابه شروع شماره معکوس سرنگونی ر÷یم خون و جنون دیکتاتوری لمپن پرولتاریای ایران:
لئو اشترواس منفکر برجسته المانی -آمریکایی—که بقول هایی افلاطون را بیش از پنجاه بار مطالعه و خبره در اندیشه های فیلسوفان قرون وسطایی و متخصص فلسفه فارابی بود بحث می کند که پایه ای و بنیادی ترین علت پیدایش دولت ها ترس مردم از مرگ خشونت آمیز و ناگهانی بود. ایشان به درستی معتقد اند که این ترس از مرگ خشونت آمیز مخرج مشترک خصوصیات همه افراد است. مردم از خوف مرگ ناگهانی و خشونت آمیز داوطلبانه حاضر شده اند که بخشی از حقوق طبیعی و ذاتی خود از جمله بکار بردن خشونت در مقابل دیگران را به نهادی مستقل واگذار کنند که فقط این نهاد حق بکار بردن خشونت بر علیه دشمنان را داشته باشد. این بدیهی ترین و اساسی ترین قراردادی است که بین آحاد مردم یک کشور و دولت اش بسته می شود. اگر دولتی این قرارداد را زیر پا گذاشته و وظیفه خود را انجام ندهد مردم مجازند که بهر وسیله ای که شده دولت بی کفایت و خاطی شان را ساقط و دولتی سزاوار خودشان را ایجاد کنند. حق حمل اسلحه توسط شهروندان آمریکایی هم به همین منظور در قانون اساسی کشورشان منظور شده است.
از طریق حضور مستمر در اعتراضات خیابانی، نافرمانی مدنی و اعتصاب عمومی علیه دولت متقلب
همه این مقاله را با دقت خواندم و تدریجا سوالی برایم ایجاد شد که تا پایان مقاله به آن نرسید. چگونه؟ چگونه جنبش سبز سیاست خارجی حکومت را مهار کند؟چگونه اعتماد کشورهای بزرگ را جلب کند؟ چگونه مردم را در جهت تغییر سیاست خارجی حکومت بسیج کند؟ چگونه؟
لطفا راهکار عملی نشان دهید.