محمد معینی، نویسنده وبلاگ راز سر به مهر در یادداشتی که در وبلاگش به بهانه اعدام چهار قاچاقچی مواد مخدر، منتشر کرده درباره تجربهاش از ساخت فیلمی درباره مواد مخدر نوشته است.
امروز صبح، لابد وقتی ما هنوز خواب بودیم، یا با چشمان پف کرده، تازه از خواب بیدار شده بودیم، چهار نفر را در زندان مرکزی زنجان به جرم قاچاق مواد مخدر اعدام کردند.
*
چند سال قبل، سال 82 شاید، کمک ِ رفیق فیلمسازم، محمدرضا بابایی، شدم برای ساخت فیلمی به سفارش اداره کل ارشاد زنجان درباره مواد مخدر. تجربه کاملا نویی برایم بود.
سعید مالکی هم بود به عنوان مصاحبه کننده با افراد. با خیلی از مدیرها صحبت کردیم، که به لطف فضای سیاسی آن روزها کم نبودند بین شان کسانی که برنامههای حکومت را برای مبارزه با مصرف مواد مخدر اصلا سودمند نمیدانستند.
مدیری هم بود، مدیر کل زندان ها، که وقتی دوربین خاموش بود بیست و چند مورد از مضرات زندان را ردیف میکرد پشت سر هم و وقتی دوربین روشن شد، یکی را هم اسم نبرد.
روز روشن از مصرف حشیش در میدان آزادی زنجان فیلم گرفتیم. معتادها به شرط آن که از صورتشان فیلم برداری نشود، حاضر شدند حشیش توی جیبشان را بیرون بیاورند و مراحل دود کردناش را نشانمان دهند. من واقعا حیرت زده بودم.
نسخه های فیلم باید الان در دبیرخانه شورای مبارزه با مواد مخدر زنجان یا همان اداره کل ارشاد موجود باشد. اسمش بود: «انتحار».
یک روز هم رفتیم زندان مرکزی و اجازه گرفتیم با چند نفری که به جرم قاچاق مواد مخدر به اعدام محکوم شده بودند، مصاحبه کنیم. خود رئیس زندان حکایتهای تکان دهندهای داشت از ماجرای مواد مخدر؛ از این که چطور عدهای با پرداخت جریمه آزاد میژشوند و باز سر کارشان بر میگردند، چطور عده ای مواد مخدر را به داخل زندان قاچاق میکنند و چطور یک استاد دانشگاه زندانی و معتاد، ورقههای دانشجویانش را در زندان تصحیح کرد. همه البته برای دوربین خاموش بود این حرفها.
اما مصاحبه با زندانیان محکوم به اعدام چیز دیگری بود اصلا. یکی بود که خودش مامور پلیس بود. یکی پسر جوانی بود. یکی اما بود که می گفت تا قبل از سربازی لب به سیگار نزده بود، حتی از ترس او کسی در خانه جرات سیگار کشیدن نداشت. تا اینکه برای سربازی رفت زاهدان. گول خورد و وارد گود شد؛ گود نه؛ «چاه». در اولین معامله ششصد هزار تومان سود کرد. این کار را آن قدر ادامه داد تا خدمت سربازی اش تمام شد. ولی دست از قاچاق نکشید. آخرین بار حوالی زنجان گرفتار شده بود؛ با پنج کیلو هرویین به مقصد تبریز! آن موقع که ما دیدیمش چند سالی بود زیر حکم اعدام بود ولی اعدام نشده بود. خیلی برای مادرش ابراز دلتنگی می کرد و به یادش برایمان آواز خواند. اهل تهران بود.
*
آن پسر جوانی که از ترسش کسی جرات نمیکرد در خانه سیگار بکشد ولی بعد شد قاچاقی هرویین، لابد تا حالا اعدام شده، شاید هم یکی از این چهار نفری بوده که امروز صبح، نفساش برای همیشه بریده شد. من اشک مادر «سوداگر مرگ»ی را که اعدام شده بود دیدهام، در پزشک قانونی بندرعباس؛ چهار سال قبل وقتی برای تشییع جنازه یکی از همکاران رفته بودیم. اشک مادر او هم زلال بود. روان میدوید روی آن صورت پرچروکش ... «اعدامش کنید، راه دیگری به فکرمان نمیرسد»