اکبر گنجی روزنامهنگار و فعال سیاسی پس از نوشتهها و گفتههای بحث برانگیزش در ماههای اخیر درباره جنبش سبز، این بار در مجموعه یادداشتی برای مردمک با مقایسه بیانیهها، سخنرانیها و موضعگیریهای خاتمی، موسوی و کروبی میکوشد تا نقاط اختلاف/تفاوت آنها را نشان دهد. در بخش سوم این مطلب وی به «سکولاریسم و لیبرالیسم ستیزی» در سخنان آقای خاتمی پرداخته است. تاکیدها در این مطلب از نویسنده است.
photo by: Ali Asghar Khaksari
4- سکولاریسم و حکومت اسلامی: اختلاف نظر خاتمی با موسوی و کروبی درباره سکولاریسم و حکومت اسلامی هم امری نیست که بتوان آن را نادیده گرفت. مدعا این نیست که زوج موسوی/کروبی سکولار- به معنای تفکیک نهاد دین از نهاد دولت- هستند. مسئله این است که سیدمحمد خاتمی دائماً سکولاریسم را مورد حمله قرار میدهد، آن را زیانآور- به حال ایرانیان و غربیان- قلمداد میکند و از حکومت اسلامی سازگار با مردمسالاری (جمهوری اسلامی) دفاع میکند. در سخنان موسوی و کروبی سکولاریسمستیزی وجود ندارد. در عین حال، این دو، سخنانی بر زبان راندهاند که میتواند راهگشای سکولاریسم- تفکیک نهاد دولت از نهاد دین- باشد.
1-4- از نفی سکولاریسم تا قبول ولایت فقیه: سیدمحمد خاتمی، همواره خود را مخالف سکولاریسم- به معنای جدایی نهاد دین از نهاد دولت- نشان میدهد. از حکومت دینی (مردمسالاری دینی/حکومت دینی سازگار با دموکراسی، جمهوری اسلامی) و توانایی اسلام برای حل مسائل و رفع مشکلات بشر امروز از طریق دولت/حکومت/ زمامداری سیاسی دفاع کرده و می کند. به عنوان نمونه به سه مورد زیر بنگرید:
1-1-4- نمونه اول: «جمهوری اسلامی...یعنی جمهوریت باید به گونهای نباشد که معارض اسلام باشد و اسلام هم به گونهای نباشد که تعارضی با معیارهای اساسی جمهوریت و مردم داشته باشد...نظریه فقهی- کلامی امام (ره) در مورد ولایت فقیه کم و بیش روشن است...قطعا تناقضی میان جمهوریت و اسلامیتی که ایشان با ولایت فقیه میخواستند، نمیتواند وجود داشته باشد...البته کسانی بودند و هستند که میگویند، اسلامیت با جمهوریت و بهخصوص ولایت فقیه سازگاری ندارد و جالب است که وقتی بررسی میکنیم، میبینیم که آنها چندان با راه و رسم امام (ره) همراهی نداشتند...ولایت فقیه...یکی از ارکان نظم جامعه پذیرفته شده است و با ساز و کارهایی که در قانون اساسی تعریف شده است، با اصول مردمسالاری و حداقلهای آن، ناسازگاری ندارد...«سکولار» که در فارسی به «عرفی» ترجمه شده است و «سکولاریسم» هم به «عرفیگرایی»، یعنی محور بودن عقل و عرف آگاه بشری در عرصه حیات اجتماعی او و در نتیجه دین را به حیات فردی بردن. این سکولاریسم، اگر نگوییم که در ذات مدرنیته است، قطعا ملازم آن است. نمیتوانیم سکولاریسم را از حیات مدرن بشری جدا کنیم و یکی از مسائلی که با مدرنیته تحقق یافت و بسط پیدا کرد، همین مسئله سکولاریسم است. این مساله در غرب تحقق پیدا کرده است...سکولاریسم در چنین دنیایی با این شرایط پدید میآید. البته دنیای غرب در اوج غرور این حرف را زد...سکولاریسم در غرب بهوجود آمد...اگر سکولاریسم در غرب بوجود آمده است، متناسب با شرایط تاریخی و اجتماعی آنجاست و تسری دادن آن به جوامعی که دارای این شرایط نیستند، غلط است...سکولاریسم در کدام جامعه و کدام شرایط پدید آمد؟ آیا در جامعهای که ما هستیم، آن شرایط وجود دارد و اصلا قابل پیاده شدن است؟...سکولاریسم پاسخگوی کامل خود غربیها هم نبوده است...سکولاریسم به معنی دینستیزی نیست بلکه به معنی عدم دخالت دین در عرصه حیات اجتماعی است...دین را باید به گونهای تعریف کنیم که نه تنها عقل با دین ناسازگار نیست، بلکه اصلا دین را باید با عقل فهمید... [در این صورت] نه تنها سکولاریسم جائی خواهد داشت بلکه دین میتواند زندگی را لطیفتر، مطلوبتر و برخوردارتر کند...اگر در ظواهر چیزی بود که با معیارهای عدالت سازگار نباشد، آن شرعی نیست. اگر چنین برداشتی داشته باشیم و این نظر را به اخلاق و کرامت انسان هم سرایت دهیم...اصلا جایی برای سکولاریسم نمیماند...اصلاحات میخواهد شرایطی را که باعث استقرار سکولاریسم میشود- با توجه به زیانهای آن- بهوجود نیاید و بنده میگویم، بزرگترین عامل پیدایش سکولاریسم در یک جامعه، حاکمیت تحجر بر آن است و به همین دلیل ما با تحجر و قشریگرایی مخالف هستیم.»
2-1-4- نمونه دوم: «اسلام همیشه بر سیاست و حكومت تأکید کرده است، ولی دست کم در غیبت معصوم (و حتی در زمان معصوم) بر استقرار حکومت اسلامی تأکید کرده است...در انقلاب ما مردمسالاری و دین با یكدیگر سازگار به حساب آمدند و این نكته را ما سالها است كه مطرح کرده، از آن دفاع میکنیم. ما از جمهوری اسلامی که هم منطبق با معیارهای اسلام است و هم منطبق با اصول مردمسالاری دفاع می كنیم...سکولاریسم با موازین دینی و فرهنگی ما سازگار نیست و عامل بیگانه هم میکوشد تا سكولاریسم را در جامعه برای مقابله با حکومت دینی رواج دهد...اصلاحاتی كه ما مطرح کردهایم از رواج سکولاریسم و افول دین در جامعه و اذهان و رفتار ایرانیان جلوگیری خواهد کرد.»
3-1-4- نمونه سوم: «ما با توجه به تجارب تاریخی که داریم، در ایران نه تنها نمیخواهیم و نمیتوانیم سکولاریسم را بپذیریم، بلکه میخواهیم از تمام مزایایی که بشر در طول تاریخ از آن برخوردار بوده و برای آن قربانیهایی داده است، بهرهمند باشیم...راه انقلاب و اصلاحات این بود و اگر تداوم پیدا میکرد، میتوانست و میتواند...مانع سیطره سکولاریسم که انسان را از بسیاری معیارهای معنوی محروم میکند، بشود.»
4-1-4- نمونه چهارم: محمد خاتمی در آبان ماه 1387 بحث «تبیین مبانی نظری اصلاحات» را آغاز کرد تا «اصول موضوعه» اصلاحات مد نظر خود را روشن کند و «بتواند مبنای عمل، حرکت، موضعگیری و حتی سیاستگذاری و برنامهریزی باشد». او به صراحت میگوید هدفش از این اقدام، فراهم آوردن «اصول موضوعه»ای است که به عنوان «راهنمای حرکت و عمل به صورت دقیقتر» قرار گیرد. در اولین جلسه درباره نقش دین در جنبش اصلاح طلبی،از موضعی سخن گفت که «انحصارگرایی» (exclusivism) دینی خوانده میشود. میگوید: «سعادت دنیا و آخرت بدون اسلام میسر نیست» و میافزاید که دین راه رسیدن به «مردمسالاری، جامعه مدنی، آزادی، استقلال، پیشرفت و توسعه» است و مستقل از دین «امکان تحقق ندارد». اگر موضع «انحصارگرایی دینی» را نادیده بگیریم، همچنان میتوان درباره این که دین راه رسیدن به جامعه مدنی و دموکراسی و آزادی و توسعه است، چون و چرا کرد، اما مسئله فقط رد سکولاریسم نیست، مسئله این است که به اموری چون دموکراسی، آزادی، جامعه مدنی، استقلال و توسعه جز از راه دین (حداقل در ایران) نمیتوان رسید.
محمد خاتمی میگوید: «بدون دین و دینداری- بهخصوص از نظر ما اسلام- تامین سعادت در این جهان و جهان دیگر میسر نیست و طبعا اصلاحات هم باید با دین رابطه وثیق داشته باشد...میتوان از نظر جامعهشناختی آن را کاملا اثبات کرد...که فرهنگ ما، فرهنگ دینی است...رنجی که بردهایم، ربطی به دین ندارد و همه از حکومتهای جبار و فاسد رنج بردهایم...حرکت اصلاحات به این معنا یک حرکت دینی است...اصلاحاتی که ما میگوییم این است که اگر مردمسالاری، جامعه مدنی، پیشرفت و توسعه میخواهیم، راه اینها از طریق دین است...آزادی، استقلال و پیشرفت بریده از دین در جامعه ما امکان تحقق ندارد. مگر کسانی نبودند که شعار استقلال و آزادی میدادند و الگویی که ارائه میدادند لیبرال دموکراسی یا سکولاریسم بود و ناکام ماندند؟ یا در مقابل حرکتهای دینی بدون مردمسالاری، آزادی و پیشرفت مطرح شدند، اما در جوامعی مانند ما شکست خوردند. ما این خواستهها را داریم و معتقدیم، دینمان توان سازگاری با آن را دارد و اگر این سازگاری برقرار شود، میتوانیم به آیندهای بهتر بیندیشیم...مردم آزاد، رشید، با اخلاق و پیشرو، همه اینها را به نام دین میگفت و میخواست...یک تفکر میگوید، برای بهدست آوردن آزادی راهی جز این نداریم که جامعه سکولار، لیبرال دموکرات یا سوسیال دموکرات باشد.»
2-4- از نفی ولایت فقیه تا قبول سکولاریسم: موسوی که از باورمندان به جمهوری اسلامی و آیتالله خمینی بوده و هست، برای اولین بار، در بیانیه شماره 18، در بخش هویت (هویتسازی برای سبزها)، ایده استقلال نهاد دین از نهاد دولت/حکومت را مطرح و آن را «یکی از اصول بنیادین» هویت سبزها به شمار میآورد. مینویسد: «حفظ استقلال نهادهای دینی و روحانی از حکومت تنها راه حفظ جایگاه والای دین و تداوم نقش برجسته آن در جامعه ایران است که به عنوان یکی از اصول بنیادین جنبش سبز در سرلوحه امور جای می گیرند.»
سکولاریسم- به معنای تفکیک نهاد دین از نهاد دولت/حکومت- از دو موضع متفاوت میتواند مطرح شود. خداناباوران، برای حفظ استقلال و آزادیهای خود از دخالتهای خودسرانه دینداران، این هدف را دنبال میکنند. خداباوران، برای حفظ استقلال و آزادی دین و دینداران از دخالت های خودسرانه دولت/حکومت این آرمان/ایده را دنبال می کنند. میر حسین موسوی در اینجا از موضع دوم سخن گفته است. تفکیک نهاد دین از نهاد دولت/حکومت شرط لازم گذار به نظام دموکراتیک است.برای گذار به دموکراسی، باور به چنین تمایزی مهم است، نه مبنایی که فرد از آن موضع خواهان این تفکیک است. خاتمی دائماً علیه سکولاریسم سخن می گوید، اما در سخنان موسوی نه تنها شاهد چنین سخنانی نیستیم، بلکه به عکس، در هویت سازی سبزها، دست یابی به این هدف را یکی از «اصول بنیادین جنبش سبز» قلمداد می کند که در «سرلوحه امور جای می گیرند.» مدعای ما این نیست که موسوی به صراحت از تفکیک نهاد دین از نهاد دولت دفاع کرده است، بلکه ما از تفاوت دیدگاه او و خاتمی سخن می گوئیم.
موسوی به صراحت از استقلال نهاد دین از نهاد دولت و عدم دخالت دولت در نهادهای دینی دفاع کرده است، وی هنوز یک گام دیگر باید پیش رود تا این طرح تکمیل شود:گام بعد پذیرش استقلال نهاد دولت از نهاد دین و عدم دخالت نهادهای دینی در نهاد دولت است.
برای پروسه گذار به دموکراسی در ایران، دومی مهمتر از اولی است.
موضع مهدی کروبی در این باره با مواضع خاتمی تفاوت دارد. مهدی کروبی در پاسخ به پرسش: آیا با یک حکومت سکولار موافق است که در آن، ضمن احترام به همه ادیان، دین از سیاست جداست و یا از نظرات آیت الله روح الله خمینی و آیت الله علی خامنه ای حمایت می کند که گفته اند «دیانت ما عین سیاست ماست»؟ گفت:«شخصا طرفدار حکومت دینی است که در آن ارکان نظام بر آرای مردم استوار باشد. اما این که چه حکومتی باشد یا نباشد، آن به مردم مربوط است و می توانند هرگونه حکومتی را که برای خود مناسب می دانند تعیین کنند...از آنجا که اکثر مردم ایران مذهبی هستند، به اعتقاد من، حکومتی را می خواهند که در آن قوانین دینی اجرا شود...[اما] سایر حکومت ها را نفی نمیکنم، مردم هرچه را که بخواهند میپذیرم.»
هیچ دموکراسی غیر سکولاری تاکنون وجود نداشته است. نمادهای نواندیشی دینی ایران (عبدالکریم سروش،محمد مجتهد شبستری،مصطفی ملکیان) به دموکراسی دینی (مردم سالاری دینی) باور ندارند و چنان مفهومی را، به دلایل گوناگون، درست نمیدانند.
آنان اگر چه به دنبال برساختن روایت/قرائت هایی سازگار با مدرنیته و دستاوردهایش از دین هستند،اما از نظام دموکراتیک دفاع می کنند و به زبانها و ادله مختلف گفته اند که بدون تفکیک نهاد دین از نهاد دولت، دموکراسی وجود نخواهد داشت.
سکولاریسم به معنای تفکیک نهاد دولت از نهاد دین حداقل پنج ویژگی دارد:
اول- دولت نهادی بشری- نه آسمانی/الهی/مقدس- است
دوم- دولت مجری برساخته های عقل عرفی است، نه احکام فقهی/شریعت
سوم- دولت/حکومت/زمامداری سیاسی، «حق ویژه» روحانیت نیست(نفی ولایت فقیه).
چهارم- دولت نسبت به ادیان مختلف بی طرف است
پنجم- دولت دموکرات فاقد دین رسمی است
خاتمی با کدام یک از این اجزا مخالف است؟ آیا او مخالف ولایت فقیه است؟ آیا او مخالف اجرای شریعت است؟ خاتمی هیچ گاه مخالف پیاده کردن شریعت نبوده است. در دانشگاه هاروارد وقتی از او درباره ی خشن بودن مجازات سنگسار پرسیدند، پاسخ داد عمل غیر قانونی خشونت نامیده می شود، سنگسار در ایران قانونی است.آخرین سخن وی در این مورد، نه مخالفت با اجرای شریعت (حدود، قصاص،و...)، که اخلاقی کردن شریعت است.
وی در پنجم آبان 89 گفته است: «اسلام دارای شریعت است. یعنی دین قالب رفتار فردی و جمعی، بایدها و نبایدها را مشخص کرده است و دین بی شریعت هم دین ناقص است...وقتی نظام اجتماعی وجود دارد، به ضوابط و مقرراتی نیاز دارد و تا قبل از دنیای جدید که تصمیم گرفت دین را از عرصه اجتماعی خارج کند، شریعت جوابگوی این مسئله بوده است. هر چند که حاکمان جور و ستم اجازه نمی دادند که شریعت وارد حوزهای بشود که به اختیارات و محدودیتهای حاکم مربوط میشود ولی گشتن چرخ روابط ، ضوابط ، معاملات، سیاسیات و… با شریعت بوده است وقتی چنین بود دیگر نیازی به ضوابط خاصی خارج از شریعت برای اداره جامعه احساس نمی شد...به نظر ما شان اخلاقی انسان، مقدم بر وجهی است که به خاطر آن شریعت آمده و وضع شده است. شریعت لازم است و بدون آن هم دین ناقص است...با توجه به استدلالاتی که قبلاً داشتم مبنی بر مقدم بودن اخلاق بر شریعت و این که هدف رسالت پیامبران اخلاقی شدن جامعه است، اگر اخلاق و عدالت در سلسله علل قرار بگیرند، نتیجه میگیریم که هیچ حکم شرعی غیر اخلاقی نخواهیم داشت. فکر می کنم اگر این گونه به مسأله نگاه کنیم، یک تحول بنیادی و اساسی در ساز و کار فقه و سامانی که باید منتسب به دین باشد و بخصوص در دوران کنونی که نظام ما منتسب به دین است و الزاماتی که زمان ما دارد و مشکلات موردی که داریم مثل مسائل مستحدثه باید برویم با تلاشهای زیاد در صدد حل آن برآییم...در عین پایبندی به چارچوبهای اساسی دین خدا، دین را که می خواهد وارد عرصه شود، جوری در مقام عمل معرفی کنیم که پاسخگوی پرسشها و نیازهای بشر امروز باشد.»
3-4- لیبرالیسم ستیزی خودشکن:
خاتمی با لیبرالیسم/لیبرال دموکراسی هم میانه خوبی ندارد.لیبرالیسم را نفی می کند، اما دموکراسی را می پذیرد.
در جایی گفته است لیبرال دموکراسی یک مصداق از مصادیق نظام های دموکراتیک است، «مردم سالاری دینی» هم نمونه دیگری از نظام های دموکراتیک است. لیبرالیسم ستیزی او خودشکن است. برای این که همزمان با نفی لیبرالیسم، دستاوردهای لیبرالی پذیرفته شده و به نام «دموکراسی» به دیگران تحویل داده می شود.
به عنوان نمونه به سه سخن از سخنان گذشته و سال جاری او توجه کنید:
1-3-4- محمد خاتمی در سال 1386 مدعی شد که علمی ترین نقدها بر مبانی فلسفی لیبرالیسم از طرف او بیان شده است و یک مسلمان نمی تواند لیبرال باشد.او توضیح نداد که این «علمی ترین نقدها» در کجا قابل دسترسی است. مهمترین نقدها بر لیبرالیسم و مدرنیته به وسیله ی غربیان بیان شده است.طرح چند شعار علیه لیبرالیسم را نمی توان «علمی ترین نقدها» قلمداد کرد.
او می گوید:«بیشترین و علمیترین نقدها پیرامون مبانی فلسفی لیبرالیسم از طرف بسیاری از اصلاح طلبان از جمله خود من صورت گرفته است... مبانی فلسفی لیبرالیسم را رد می کنیم... در خیلی نظرات دیگر مبانی فلسفی اسلام با لیبرالیسم متفاوت است، چگونه یک مسلمان واقعی میتواند لیبرال واقعی باشد؟ ... اسلام واقعی... لیبرالیسم را نمیپذیرد.»*
2-3-4- خاتمی در بیست و پنج خرداد 89، لیبرالیسم و فاشیسم را بد و خطرناک به شمار می آورد، با این تفاوت که فاشیسم از لیبرالیسم بدتر و خطرناک تر است.
او می گوید: «بنده در حد توان به غرب و لیبرالیسم نقد داشتهام و کردهام. کتاب از دنیای شهر تا شهر دنیا را بخوانید فصل آخر آن نقد لیبرالیسم است. بنده متهم میشوم به طرفداری از لیبرالیسم و از آن طرف یک نوع رفتارهای فاشیستی در کشور وجود دارد که به نام اسلام و انقلاب میخواهند آن را در کشور جا بیندازند! ما نمیتوانیم با حربه فاشیسم به جنگ لیبرالیسم برویم، هم فاشیسم و هم لیبرالیسم قابل نقد است البته فاشیسم از لیبرالیسم بسیار بدتر و خطرناکتر است...ما مردم سالاری را با همه وجود قبول داریم و معتقدیم که اسلامی که امام نماینده آن بود با مردم سالاری سازگار بود.»
3-3-4- خاتمی در دوازدهم مرداد 89 در نوشتاری تحت عنوان «مشروطیت و تجربه های ایرانی»، از نو از ایده حکومت دموکراتیک دینی/مردم سالاری دینی در برابر ایده لیبرال دموکراسی دفاع می کند و انقلاب مشروطیت را انقلابی معطوف به حکومت دموکراتیک دینی قلمداد می کند:
«انقلاب مشروطیت یک انقلاب دموکراتیک بود، اما ملت ایران صورت و نسخهای از دموکراسی سازگار با هویت دینی و ملی خود را می خواست...آنچه در تجربه مشروطیت رخ داد، پیگیری و تلاش برای استقرار نوعی از دموکراسی سازگار با دین بوده است...برخی از خواستاران دموكراسی چنين می پنداشتند كه دموكراسی فقط به مدد تئوريها و نظريههای خاستگاه دموكراسی در غرب قابل توجيه است. غافل از اين كه دموكراسی يك جوهر دارد و صورتهايی كه بايد متناسب با وضعيت فرهنگی و تاريخی و هويت اجتماعی جامعه باشد والا پايدار نخواهد شد.»
طرفه آن که جوامع غربی طی چند قرن رفته رفته لیبرال و در آخر دموکرات گردیدند. دموکراسی لباسی بود که بر تن جوامع لیبرال پوشانده شد.محدود و مشروط کردن دولت مطلقه،تفکیک قوا،آزادی بیان و رسانه ها،سازمان یابی در احزاب و حق تجمع،تفکیک دولت از جامعه مدنی، تفکیک حوزه عمومی از حوزه خصوصی، تفکیک نهاد دین از نهاد دولت،حقوق بشر ، اقتصاد بازار،خود آئینی، رواداری، برابری، پلورالیسم، و... همگی دستاوردهای لیبرالیسم اند.**
مخالفت خاتمی با سکولاریسم، یکی از دلایل مخالفت او با لیبرالیسم است ولی دولت او اقتصاد بازار را پذیرفت و به سوی آزاد سازی و خصوصی سازی اقتصاد به شدت دولتی ایران پیش می رفت. از این منظر، او در حال لیبرال سازی اقتصاد ایران بود.اقتصاد تمامی دموکراسی های تاکنون موجود،اقتصاد بازار بوده است. هیچ دموکراسی ای وجود ندارد که اقتصادش، اقتصاد بازار نباشد.تفاوت کشورهای اسکاندیناوی (سوئد، نروژ،دانمارک، و...) با کشوری چون آمریکا، در میزان دخالت دولت در اقتصاد است، نه پذیرش یا رد اقتصاد بازار.بدین ترتیب، اقتصاد بازار شرط لازم نظام دموکراتیک است.
تا حدی که من اطلاع دارم، خاتمی از دستاوردهای لیبرالی چون: تمایز جامعه مدنی از دولت، تمایز قلمرو عمومی از قلمرو خصوصی، حقوق بشر، دولت محدود و پاسخگو، تفکیک قوا و...دفاع میکند. منتها این دستاوردهای لیبرالی را، دموکراسی قلمداد می کند.
اگر چنین باشد،مخالفت او با لیبرالیسم در حوزه سیاست و اقتصاد- نه معرفت شناسی و الهیات- به مخالفت با سکولاریسم محدود خواهد شد. اگر این مدعا صادق باشد،ابراز مخالفت دائمی با لیبرالیسم چه معنایی دارد؟ آیا محصول عدم توجه به لیبرالیسم و تفاوت آن با دموکراسی است؟ آیا این سخنان برای خشنودی زمامداران جمهوری اسلامی بیان میشوند؟
سخن گفتن از لیبرالیسم ستیزی خودشکن خاتمی به معنای لیبرال بودن میر حسین موسوی نیست. با این که موسوی سخنی در نفی لیبرالیسم بیان نکرده،اما لیبرال به شمار آوردن او خطاست. علیرضا بهشتی، بیشتر به اندیشه های باهمادگرایی/باهمستان خواهی (communitarianism) نزدیک است و آرای چارلز تیلور، السدر مک اینتایر، مایکل سندل و مایکل والزر را ترویج میکند.
آن همه تأکید بیانیه های موسوی بر تفاوت و حفط هویت های متفاوت،نسب اش به چند فرهنگی (multiculturalism) باهمادگرایان/باهمستانی ها باز میگردد. بهشتی، دیدگاههای موسوی را به سوی باهمستانی ها سوق داده است، نه لیبرالیسم (پایان نامه دکترای بهشتی را بخوانید، همه چیز دستگیرتان می شود).
اما او که به نزاع های فکری لیبرالها و باهمستانیها بخوبی واقف است، میداند که لیبرالیسم ستیزی دستاورد چندانی ندارد و باهمادگرایان بسیاری از دستاوردهای لیبرالی را پذیرفته اند. به همین دلیل موسوی در بیانیه ی شماره هجده نوشته است: «گسترش جامعه مدنی و تقویت حوزه عمومی در زمره اصول اساسی جنبش سبز است...جنبش سبز موجی از گفتگو درباره مسائل مهم و سرنوشتساز در حوزه عمومی بین مردم ایجاد کرده که در تاریخ معاصر ما بینظیر بوده است.»***
لیبرالها هم پذیرفتهاند که فرد انتزاعی غیر اجتماعی- شخص نامقید به تعبیر مایکل سندل «unencumbered self» وجود خارجی ندارد و شخص «ذاتاً فرآوردهای اجتماعی است» (تعبیر جوئل فاینبرگ).رابرت ای. گودین در فصل دوم و سوم کتاب دموکراسی سنجیده در پاسخ به نقدهای باهمادگرایان گفته است که لیبرال ها از چندین نوع اجتماعگرایی (اجتماع مبتنی بر منافع، اجتماعات مبتنی بر نسل، اجتماعات مبتنی بر معنا، اجتماعات مبتنی بر تجربه، اجتماعات مبتنی بر احترام) دفاع میکنند و بدین معنا انسانها موجوداتی اجتماعی به شمار میروند. اما لیبرالها مخالف «اجتماعات مبتنی بر تابع شدن» هستند و باهمستان خواهان به دنبال چنان اجتماعاتی هستند.****
لیبرال ها از تقدم «حق» (right) بر «خیر» (good) دفاع می کنند، در حالی که باهمستان خواهان از تقدم «خیر» بر «حق» دفاع می کنند. به تعبیر دیگر، دولت باید بی طرف باشد و وارد قلمرو تعیین زندگی خوب نشود. حقوق شهروندی باید رعایت شود تا افراد بتوانند آزادانه آنچه را خود خوب و خیر تشخیص میدهند، انجام دهند. باید به رجحانهای افراد احترام گذارد.
به نظر لیبرال ها، هیچ دولتی بهتر از خود افراد نمی داند که خیر و سعادت آنها در چیست؟ و هیچ دولتی آنقدر خوب نیست که از قدرت سوء استفاده نکند. اما باهمادگرایان از دولت اخلاقی دفاع میکنند. دولت اخلاقی مقبول باهمستان خواهان، از نظر لیبرال ها، نوع دیگری از پدرسالاری است.
بیانیههای انتخاباتی مهدی کروبی به مدل لیبرال دموکراسی نزدیکتر است. اطرافیان و مشاوران مهدی کروبی نه لیبرال ستیز بودند، نه باهمستان خواه. عباس عبدی شاهد خوبی برای تأیید مدعای نوشتار حاضر است.
التزام به کار جمعی،التزام به آرای جمع است. به طور طبیعی، رهبران سیاسی با جمعی کار میکنند که برای آنها نظریه پردازی میکنند. از این جهت این نکته ای مثبت باید به شمار رود که جمعی در تهیه بیانیههای مختلف، منشورها و تعیین مطالبات به موسوی و کروبی و خاتمی کمک میکنند. این جمعها در خلا پدید نیامده اند. آنها درس خوانده و به سنت های فکری متفاوت تعلق دارند. همان طور که امروزه نزدیکترین یاران خاتمی؛ مرتضی حاجی، محمد رضا عارف، هادی خانیکی، صادق خرازی، محمد رضا تابش و چهره هایی از این نوع هستند. سخنان خاتمی هم با دیدگاه های این نوع افراد سازگار است.
ـــــــــــ
* کیهان، 14تیر 1386
**- مارکس در مانیفست کمونیسم و مسئله یهود،بخوبی نسب لیبرالی/بورژوایی ایده هایی چون جامعه مدنی،حقوق بشر،آزادی های سیاسی و مدنی،سکولاریسم و... را برملا می سازد. هابرماس در پایان نامه دکترای خود(1962)- دگرگونی ساختاری حوزه عمومی ، کاوشی در باب جامعه بورژوایی – نشان میدهد که لیبرالیسم چگونه جامعه مدنی و حوزه عمومی را برساخت. دیوید هلد و جان گری پست لیبرال هم بر این نکته تأکید کرده اند که همه اینها دستاوردهای لیبرالی است. ديويد هلد يكی از مدافعان كنونی سوسيال دموكراسی و دموكراسی جهانی است. وی كه يكی از ناقدان جدی ليبرال دموكراسی است مینويسد: «از ضرورت پذيرفتن چند اصل بنيادين ليبرالی گريزی نيست، اصولی در ارتباط با محوری بودنِ علیالاصولِ ساختار «غيرشخصیِ» قدرتِ عمومی، قانون اساسیِ تضمينكننده و حافظ حقوق، گوناگونی مراكز قدرت در درون و بيرون دولت، و سازوكارهای تأمينكننده رقابت و بحث در ميان برنامههای سياسی گوناگون. اين نكته از جمله مؤيد اين انديشه بنيادين ليبرالی است كه «جدايی» دولت از جامعه مدنی بايد از عناصر نظام سياسی دموكراتيك باشد.جان گری نوشته است:«سوسياليسم نيز تنها تا حدی به موفقيت دست يافته كه در عناصر اساسی مدنيت ليبراليسم جذب شده است.»
رجوع شود به «شرمنده از قورمه سبزی لیبرالیسم» .البته باید توجه داشت که وقتی که به فارسی گفته می شود، جامعه مدنی نسب بورژوایی دارد، فارسی زبان به احتمال بسیار عینا همان برداشتی را از آن نمی کند که از اصل این گفتار در زبانهای اروپایی می شود. معنی مقدم بورژوایی همان مدنی (شهری) است و فورا نباید از آن صفتی در مورد وجود و منش سرمایه دار به ذهن آورد. پس وقتی میگوییم جامعه مدنی نسب بورژوایی دارد، یعنی نسب شهری مدرن دارد.
لازم به یادآوری است آمارتیاسن اندیشه مارکسی و روایت های لیبرالی از ثروت ملل آدام اسمیت را که جامعه مدنی را به منافع شخصی و سودجویی های شخصی فرو میکاهند، رد میکند و جامعه مدنی را جامعه ای اخلاقی به شمار می آورد که بدون اخلاق- خصوصاً عامل مهم اعتماد- امکان دوام ندارد. به عنوان نمونه به تعریف مارکسیستی شلومو اوینری از جامعه ی مدنی بنگرید:«جامعه مدنی قلمرو خودخواهی مطلق است، که در آنجا من همه را به عنوان وسیله ای برای نیل به اهداف خودم تلقی می کنم. نمود تشدید و بارز آن زندگی اقتصادی است، جایی که من خرید و فروش می کنم نه به منظور برآوردن نیازهای دیگری، رفع گرسنگی یا نیاز او به سرپناه، بلکه جایی که من از نیاز ملموس دیگری به عنوان وسیله ای برای نیل به هدفهای خودم استفاده می کنم. اهداف من از طریق نیازهای دیگران اثر می پذیرند، یعنی هر چه بیشتر مردم دیگری به نیازی که من می توانم برآورده کنم وابسته باشند، موقعیت من بهتر می شود. این قلمروی است که در آنجا همه طبق آنچه او به عنوان منفعت شخصی آگاهانه اش تلقی می کند، عمل می کنند.»
Shlomo Avineri , Hegel’s Theory of the Modern State. Cambridge: Cambridge University press.(1972). p 134.
آمارتیاسن در کتاب های اخلاق و اقتصاد و توسعه یعنی آزادی به مقابله ی با این نوع تعاریف برخاسته و هیلری پاتنم در کتاب دوگانگی واقعیت/ارزش از موضع او دفاع کرده است.
***- تامس مک کارتی در مقدمه ی کتاب دگرگونی ساختاری حوزه ی عمومی هابرماس نوشته است:
"حوزه عمومی لیبرال که بین جامعه ی مدنی و دولت قرار میگرفت و در آن بحث عمومی- انتقادی در باب مسایل همگانی نهادینه میشد در شرایط خاص تاریخی ویژهای از توسعه ی اقتصاد بازار شکل گرفت (یورگن هابرماس، دگرگونی ساختاری حوزه ی عمومی، کاوشی در باب جامعه ی بورژوایی ، ترجمه ی جمال محمدی، نشر افکار، ص1
****- رابرت ای. گودین، دموکراسی سنجیده ، ترجمه لی لا سازگار، انتشارات ققنوس، صص 82- 11 .
-----
بخش اول- جنبش اصلاحطلبی خاتمی
بخش دوم- جنبش سبز موسوی
این محیلانه است که مدام بگوئیم\n\nسکولاریسم به معنای :جدائی دین از سیاست” فلان\n\nچگونه ادعا می کنید معنای سکولاریسم می شود جدائی دین از سیاست؟\n\nجدائی دین از سیاست نتیجه ای تفکر سکولاریستی در غرب بوده و در خاورمیانه می توان با اندیشه ای سکولاریستی چیز دیگری مثلا ترکیبی از دین و لیبرالیسم را وارد سیاست کرد
تبلیغ برای لنین و استالین از وب سایت رادیو زمانه خیلی خنده دار است . وقتی میدانید و همه میدانند که او با دزدی جنبش کرنسکی و ناراضیان روسی و کودتا با نیروی نظامی ( نیروی دریایی ) و نام انقلاب کارگری بر ان گذاشتن در حالیکه او فقط ۲۶ درصد را در اختیار داشت کاری شبیه کار مجاهدین خلق کرد . او را از بیرون المانها آوردند با قطار (از سویس ) سر تاسر جبهه تا پشت جبهه روسیه را خالی کند . او رهبر روس ها نبود ، او رهبر ناراضیان هم ، نبود . حالا چرا شما زیرکانه کامنوف را که بعدا توسط استالین در دادگاهی شبیه دادگاه های فعلی ج ا وادار به اعتراف علیه خود کردند و اعدام شد خیلی گذرا متهم میکنید به مخالفت با لنین تا بعدا اعدام او را توجیه کنید از حمله شما به بنی صدر پیداست .\nجالب تر اینکه فراماسونری روسی هر روز در یک وب سایت توسط گاردهای فاشیستی نفوذی اش مسولیت حمله به لیبرال ها ، ملیون ، آزادیخواهان ، مشروطه خواهان و سلطنت طلبان را به عهده میگیرد . یک روز در سایت پیک نت ، بعد که لو رفت در اخبار روز ، بعد در خودنویس و حالا در رادیو زمانه به نشر مارکسیسم روسی ارتدوکس و دوباره نویسی تاریخ ادامه میدهد به سبک توده ایها ( شهریور ۱۳۲۰ تا ۶۰ ۱۳ ) و از ۶۰ تا ۶۸ زیر نقاب خط امام و از ۶۸ تا کنون به صورت حمله به هر کس که ضد امریکا نیست و یا تمایلات مشخص روس محور و ضد اسرائیلی و ضد آمریکایی ندارد ادامه داده است . \nهر روز یک چهره ای از فراماسونری با ادعاهای مصنو عی سوپر آزادیخواهانه و معیار های سوپر حقوق بشر دوستانه که اروپا و امریکا را هم قبول ندارد به لیبرال ها ، اصلاح طلبان غیر روس محور ، مشروطه خواهان ، سلطنت طلبان ، روشنفکران دینی ، .... حمله میبرد ، تاریخ ۳۱ سال گذشته را علیه آنان بکار میگیرد . کوچجترین رفتار آنها را تحلیل میکند و اگر چیزی پیدا نکند کشتار ۶۷ را پیراهن عثمان میکند تا بگوید اینها آزادی خواه نیستند ، برای دموکراسی و آزادی بیان فعالیت نمیکنند ، به حقوق بشر پایبند نیستند ........ اما وقتی به لنین و استالین میرسند خیلی گتره ای و گل و گشاد از او یک نابغه میسازند که منفجر کردن معدن با زنده در قبر گذاشتن زنان و خانواده رژیم قبل اصلا ضد حقوق بشر نیست ! فرزند بیمار تزار را که زیر ۱۸ سال بوده و خواهران او را در تبعید بدون دادگاه و فرصت دفاع اعدام میکنند . رهبران انقلاب را استالین به عنوان خائن اعدام میکند . میلیونها نفر را میکشد ، زندانیان سیاسی لهستانی را مثل کشتار ۶۷ در زندان سر به نیست میکند ، با فاشیسم هیتلری زد و بند میکند برای تقسیم لهستان . چون فاشیسم هیتلری مثل کمونیسم ضد امریکا و ضد یهود و طرفدار اشغال کشور های دیگر بود . \nچطور شما میتوانید تا این حد تاریخ را سانسور کنید ؟\nچطور شما به لنین و استالین بر میگردید اما از اصلاح طلبان و موسوی و کروبی انتظار دارد دست از گذشته و امام و مذهب بشویند ؟
به گمان من آنچه که موجب هراس کسانی مانند نبوی شده (و اینان کم هم نیستند)، اینه که مبادا این سخنان موجب دل سردی آدمهای کم سواد و یا مردد بشه در پاسخ باید گفت اگر در انقلاب 57 کسانی از سران انقلاب شهامت این رو داشتند که نظرهای خمینی رو به چالش بکشتد و اون رو نقد کنند رهبری انقلاب کورکورانه بدست جنایتکار او و همراهان نمی افتاد. نقد جنبش سبز و سران سه گانه اون امروز باید اتفاق بیفته چراکه فردا دیر خواهد بود.