اهمیت سکولاریسم هم از لحاظ سیاسی بهعنوان جدایی دین از دولت و هم از لحاظ فرهنگی در درازمدت
عبدی کلانتری نویسنده و صاحب نظر در اندیشه و سیاست به این سوال مردمک پاسخ داده است که آیا سکولاریسم نسخه دردهای جامعه ایران است و نجاتبخش است.
مشکلات ما در ایران دو دسته هستند، یک دسته مشکلات فوری و عاجل و دستۀ دوم مشکلات درازمدتتر و تاریخی. مشکلات درازمدت و تاریخی ما، که بیشتر فرهنگی هستند، در حال حاضر راهحل عاجل ندارند و حلشان زمان میبرد.
مشکلات عاجل، که اساساً مربوط به سه دهه اخیر میشود و بعد از انتخابات بیشتر با آن روبهرو هستیم، مسئله «استبداد دینی» در کشور است که من آن را «استبداد سی ساله شیعی» یا «تئوکراسی شیعی» مینامم.
البته در استبداد دینی، صفت دینی صرفاً جنبه توصیفی و فرعی ندارد، یعنی استبدادی که بر ما حکومت میکند تا اندازهای این خصلت و ماهیت را دارد. نکته اینجا است که اگر تأکیدمان را منحصراً روی صفت «دینی» بگذاریم، ممکن است اینگونه برداشت شود که مبارزه با استبداد باید خصلت «غیردینی» داشته باشد و این مبارزه تنها توسط افراد غیردینی و سکولار میتواند صورت بگیرد و مؤثر شود. اما این نتیجهگیری درست نیست، یعنی همه انسانهای آزاده و آزاداندیش استبداد را به مبارزه میطلبند، خواه متدین باشند، خواه نباشند. در نتیجه، برای حل مشکل عاجلمان، باید تأکید را بر خود «استبداد» گذاشت و مبارزه با استبداد، سکولار و غیرسکولار هم ندارد.
شما از سکولاریسم پرسیدید و من هم جزءِ روشنفکران سکولار هستم و در این زمینه کار میکنم، باید بگویم که برای من مسئله به اینجا ختم نمیشود که ما تنها مشکل عاجلمان را حل کنیم. ما در اینجا با یک «امّا»ی بزرگ و تاریخی روبهرو هستیم، یعنی همان مشکل درازمدت تاریخی که ابتدای بحث به آن اشاره کردم. اگر بخواهیم جواب این مسأله را پیدا کنیم که چرا در سرزمین ما یا اصولاً در خطه فرهنگی ما و حتی خارج از مرزهای ملی ما، استبداد چنین چهره کریه و زشت و موحشی پیدا کرده، باید به آن سؤال درازمدتتر برگردیم.
استبداد از هر نوعی بد است، اما آیا در همه استبدادها سنگسار داریم؟ آیا در همه استبدادها دست و پا قطع میکنند؟ آیا در همه استبدادها کسی را که شراب خورده شلاق میزنند؟ همجنسگراها را بالای جرثقیل میبرند و دار میزنند؟ آیا زنان در هیچ استبدادی تا به این حد و درجه تحقیر میشوند و مورد اهانت قرار میگیرند؟ نفس وجود زن در هیچ استبدادی به این درجه نازل و توأم با خفت و خواری نبوده است.
حال اگر بخواهیم واقعاً پاسخ را پیدا کنیم، درآنصورت باید توجهمان را از مسائل عاجل و سیاسی به سوی مسائل وسیعتر و درازمدتترِ فرهنگ ببریم، یعنی چشممان را از روی سیاست بهسمت فرهنگ برگردانیم. مثلاً ببینیم در تاریخمان در زمان مشروطه، آزادیخواهان برای گذراندنِ قوانین و کسب حقوق مدنی و اجتماعی با چه چیزهایی باید مبارزه میکردند. آیا تنها خودکامگی پادشاه بود؟ یا نهاد پرقدرت روحانیت هم بود؟ مهمتر از آن فرهنگ دینی بود، فرهنگ مردم، فرهنگ عوام، فرهنگ خواص. جلوتر که بیاییم میرسیم به زمان رضاشاه. در این دوره، زنان و دختران میخواهند آموزش کسب کنند، از دورههای ابتدایی گرفته تا آموزش عالی. اما نیروهایی را میبینیم که جلو این مسئله ایستادهاند و مانع میتراشند. باز هم جلوتر میآییم، زمانی که زنان در سیاست میخواهند حق رأی بگیرند و وارد حوزه عمومی شوند، وقتی که میخواهند وارد عرصه حقوق، مدیریت و یا سیاست شوند. مگر غیر از این است که همین سنتهای دیرینه، که ریشه در فرهنگ دینی دارند، عملاً مانع بزرگی بر سر راهشان بودند و امروز هم هنوز هستند؟
درنتیجه، فکر میکنم سکولاریسم هم از لحاظ سیاسی بهعنوان جدایی دین از دولت و هم از لحاظ فرهنگی برای ما در درازمدت بسیار اهمیت دارد.
راهها پیش رو
در حال حاضر، برای حل مشکل عاجلمان، که همان استبداد دینی باشد، به لیبرالیسم سیاسی نیاز داریم، یعنی اهمیت لیبرالیسم سیاسی و دموکراسی بهطور عاجل بیشتر از سکولاریسم است. این را هیچگاه نباید نادیده بگیریم. پس از آن با کنار رفتن استبداد شیعی و شیعهسالار، باید بدانیم که همه تبعیضها، خشونتها و اجحافها از بین نخواهد رفت. حتی داخل سیاست هم تضمینی نیست که در آینده باز نیروهای مذهبی بازنگردند و دست بالا را نگیرند.
ما در دنیایی زندگی میکنیم که در دهههای اخیر گفتمان مبارزه با زور و مبارزه با ستم و گفتمان عدالتخواهی هر چه بیشتر و بیشتر رنگ دینی به خود میگیرد. زبان گفتمان مقاومت زبان دینی شده است و بعد خود این گفتمان به یک نیروی مادیِ فاشیستی ِ مستقل از هر استعماری تبدیل شده است.
مثلاً به کشورهای همسایه ایران نگاه کنید. زمانیکه میخواهند با اشغال خارجی، نفوذ ابرقدرتها و این شکل از استعمار مبارزه کنند، چه زمانی که شوروی سابق بود و دخالت میکرد و چه الان که ایالت متحده است، به مذهب روی میآورند. اگر به بقیه کشورهای مستعمره یا سابقاً مستعمره نگاه کنیم، بهویژه بعضی از کشورهای شمال آفریقا، مانند خبرهایی که از سودان، اتیوپی یا سومالی میخوانیم، میبینیم صحبت از میلیشیای اسلامی است، اخبار وحشتناک کشتارهای دستهجمعی، تجاوز به زنان بهشکل جمعی را میشنویم و میبینیم شیرازه سیاست از هم پاشیده ولی زبان، گفتمان و حرکت همه مذهبی است.
اگر به فلسطین نگاه کنید، مرکز ثقل گفتمان مقاومت در سرزمینهای اشغالی از سازمان آزادیبخش فلسطین به سازمانهای جهادگرا منتقل شده است. یعنی سازمانی که سکولار بود و در آن ائتلاف وسیعی از نیروهای سوسیال-دموکرات یا حتی کمونیست بود الان به حاشیه رانده شده.
حال اگر خودمان را عقب بکشیم، در یک نگاه عامتر و کلیتر، متوجه میشویم که با رشد پدیدهای روبهرو هستیم که همان چیزی است که من و برخی از روشنفکران دیگر، مانند محمدرضا نیکفر، اسماش را الهیات سیاسی اسلام گذاشتیم. ما تنها با بازگشت بنیادگرایی روبهرو نیستیم. یعنی ما صرفاً با حکومت معممها، مراجع تقلید و روحانیون روبهرو نیستیم، ناظر یک پدیده مدرن و امروزی هستیم و هر چه زمان میگذرد دیگر نام آن را نمیتوان گفتمان مقاومت گذاشت، دیگر نمیتوان گفت الهیات آزادی یا آزادیبخش، مانند آنچه ما در انقلاب بهمن 57 به جنبش خمینی میگفتیم. یک نیروی مستقل مادی معطوف به قدرت است که دیگر تنها واکنش علیه استعمار نیست. خودش مستقل است و دینامیسم خودش را دارد و همانطور که میبینید مجهز به ابزار مدرن است، متکی به جنگافزار مدرن، تخصص و علم مدرن است.
سربازان آن، مدیران و نظریهپردازان آن را تنها روحانیون شکل نمیدهند. ما با پدیدهای مانند مهندسان و دکترهای استشهادی و شبکههای آنها روبهرو هستیم. این جنبش «شریعتمدار» نیست، یعنی با فقاهت کاری ندارد و اصولاً از فقه و شریعت چیز زیادی هم نمیداند. یک پای الهیات سیاسی مدرن است و یک پای دیگرش سنتی، یعنی یک پایش در جهان مدرن قرار دارد و یک بند ناف هم آن را به سنت دیرینهای ربط میدهد که معطوف به قدرت است.
در نتیجه من فکر میکنم ما باید به این موضوع الهیات سیاسی بپردازیم، الهیاتی که معطوف به قدرت این جهانی است، با اتکا به مفاهیم مذهبی و متافیزیکی و قصد دارد حوزه سیاست را زیر تسلط خود قرار دهد و دولت را تصاحب کند و این دولت را هم به یک شکل بسیار عام و توتال بر سراسر جامعه حاکم کند، یعنی اساساً معتقد به تخفیف قوا نیست، دولت مینیمال نیست، یک دولت بسیار توتالیترین است.
حال، در خصوص سکولاریسم باید گفت بزرگترین سرمایه الهیات سیاسی همین فرهنگ دینی ما است، همین فرهنگی که هنوز سکولار نشده. در آن زمینه و کانتکست، سکولاریسم بسیار اهمیت پیدا میکند. الهیات سیاسی تنها در داخل چنین فرهنگی میتواند تغذیه کند و رشد پیدا کند. و راهحل قاعدتاً باید اعتلای فرهنگی باشد. قاعدتاً باید تحول تجربه دینی باشد که بهسادگی قدرتی که از الهیات ناشی میشود نتواند در این فرهنگ ریشه بدواند و تغذیه کند.
سکولاریسم و تضمین دموکراسی
سکولاریسم فضایی ایجاد میکند که در آن فضا عملاً عقلانیت رشد خواهد کرد. سکولاریسم خودش ضد مذهب نیست. سکولاریسم فضا را باز میکند تا مذاهب مختلف در آن شکوفا شوند و نه فقط یک مذهب. جا را برای مذاهب دیگر باز میکند. زمینه را باز میکند تا مردم از راه عقل و خرد وارد مسائل از جمله سیاست بشوند و در آنجا اگر زمینه باز شود که عقلانیت از طریق آموزش و پرورش و از طریق فضای باز و آزاد نشر رشد کند، در آنصورت ما میتوانیم امیدوار باشیم خرافات زمینه مساعدی برای رشد الهیات سیاسی فراهم نکند. الهیات سیاسی تنها در یک فضای غیرسکولار میتواند رشد کند. در اینصورت خطر تا حدودی به عقب رانده میشود.
گرایشهای ضد دین و سکولاریسم
در جوامع سکولار غربی چنین چیزی وجود نداشته. مثلاً اگر آمریکای شمالی را از زمان تاسیس آن در نظر بگیرید، سکولاریسم به این معنی بوده که تعدد مذاهب به آن اندازهای بود که برای این که آنها با هم درگیر نشوند و عرصه را برای هم تنگ نکنند، توافق کردند سیاستی سکولار داشته باشند تا همه هم را تحمل کند. بنابراین سکولاریسم قرار نیست، بر حسب تعریف، مذهب را سرکوب کند بلکه باید فضا را به گونهای باز کند که یک مذهب غالب نشود و برای اینکار ابتدا باید مذهب را از حوزه قدرت کنار بزند. چون اگر یک مذهب، که معتقد است که خودش حقیقت دارد و مذاهب دیگر را فاقد حقیقت میداند، قدرت سیاسی را هم به دست بگیرد، عملاً عرصه دموکراتیک بسته میشود. سکولاریسم تنها میخواهد که مذهب پای خود را از عرصهای که میتواند انحصارگر باشد عقب بکشد، ولی کمر به نابودی مذهب نبسته است.
نکته آخر این که وقتی ما مینویسیم و انتقاد میکنیم، در نظر داریم جایی که از فرهنگ دینی، از مقدساتی که انحصارگر هستند انتقاد کنیم، انتقاد ما معطوف به چشمانداز درازمدتتری است. آن چیزی که بهطور عاجل خواهاناش هستیم نه ربطی به سکولاریسم دارد و نه ربطی به ضد سکولاریسم. ما فقط میخواهیم این دیکتاتوری و این استبداد دینی کنار برود. این مسأله امروز و فردای ما است.