نیلوفر دهنی، روزنامهنگار که با شمس آل احمد گفتگوی مفصلی داشته است برای مردمک درباره او مینویسد که شمس حمایت حکومت را در سی و دوسال گذشته هرگز از دست نداد، اما کتابهایش را دیگر کسی نخواند و ندید.
شمس آل احمد در کنار علی لاریجانی و محمد حسینی وزیر ارشاد، عکس از فارس
شمس آلاحمد برادر کوچکتر جلال، 41 سال پس از مرگ او از دنیا رفت. و چهل و یک سال عمری است.
جلال آلاحمد وقتی مرد 48 ساله بود. او هنوز به چهل سالگی نرسیده بود که خود را به عنوان نویسنده و روشنفکر مخالف جریان حاکم شناسانده بود. و وقتی جلال از دنیا رفت، شمس نیز نویسنده شده بود و از سفرهایش که گاهی با جلال بود و گاه بیاو، سفرنامههایی هم نوشته بود. اما شمس بعد از رفتن جلال سرنوشتی را تجربه کرد که شاید برای آنهایی که او را میشناختند غیرقابل پیشبینی بود.
اندکی پس از مرگ جلال، شمس که دوست و یاور و همراه برادر بود و نوشتههایش هم بسیار متأثر از او، کتاب «از چشم برادر» را نوشت که در آن به طور واضح به قتل جلال از سوی حکومت وقت اشاره و اعتراض میکند.
آخرین باری که شمس را در خانهاش دیدم، تابستان سال 86 بود. هرچند آن موقع هم حافظهاش زیاد یاریاش نمیکرد، اما اولین چیزی که درباره جلال گفت این بود: «وقتی جلال را مرده دیدم فهمیدم او را کشتهاند. به نظر میرسید با ضربه به سرش زدهاند. چون از بینیاش خون آمده بود و تا روی سبیلها و لبش هم رسیده بود.»
با آنکه حافظهاش برای خیلی موضوعات کمرنگ شده بود، اما سیمین و جلال را خوب به یاد داشت.
به گفته شمس آلاحمد نوشتن کتاب «از چشم برادر» سبب قطع رابطه او با سیمین دانشور، همسر برادرش شده است.
مثلث جلال و سیمین و شمس با مرگ رأس این مثلث، زیاد دوام نیاورد. شمس «از چشم برادر» را نوشت و ادعا کرد جلال کشته شده است و رابطهاش با سیمین قطع شد. آنگاه مثلث از هم پاشید؛ اتفاقی که حتی با مرگ جلال هم روی نداده بود.«ما سالهاست که با هم قهریم. وقتی من کتاب از وقتی «از چشم برادر» را نوشتم و سیمین آن را خواند، دیگر با هم ارتباط نداریم. در این کتاب من نوشتهام که نمیشود سیمین از موضوع مرگ جلال خبر نداشته باشد. سیمین برادر داشت به نام سرهنگ خسرو دانشور و یک شوهر خواهر تیمسارهم داشت که در کرمانشاه بود.»
بعد از آن سیمین «غروب جلال» را مینویسد و از روز مرگ جلال و سکته مغزی او میگوید.
شاید نخستین جرقههای تغییر مسیر شمس بعد از مرگ جلال، چند سال بعد از آن زده شد. شمس تقریبا دیگر کتابی ننوشت. با انقلاب 57 و بعد از آن، روشنفکر دهه چهل و پنجاه، مورد وثوق آیتالله خمینی قرار میگیرد و به پیشنهاد وی برای همکاری با سید محمود دعایی به سردبیری روزنامه اطلاعات و تقریبا همزمان با آن به دستور و حکم مستقیم بنیانگذار جمهوری اسلامی، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی شد و در زمان تسویه حسابهای این شورا با دانشگاهها حضور داشت؛ هرچند شمس در اواسط دهه شصت از فعالیت مستقیم در حکومت کناره گرفت.
شمس از فضای ادبیات و روشنفکران دوره خود فاصله گرفت و با سیمین هم آشتی نکرد. هرچند در همان دیدار و گفتوگو از یک بار تلاشش برای آشتیکنان گفت: «یک سال زمستان رفتم به شمیران برای دیدن سیمین، با یکی از دوستان. یک جعبه شیرینی خریدیم و رفتیم. وقتی خواستیم زنگ در را بزنیم، دیدم نوشته منزل دکتر سیمین دانشور. اما جلال که زنده بود روی در نوشته بودند: «فادخلوها آمنین» یعنی «هر که وارد شود ایمن است»، اما سیمین این را پاک کرده بود. من هم خیلی دلخور شدم و همین شد که آشتی نکردیم.»
کتابهای شمس هم دیگر بعد از انقلاب چاپ نشد. هرچند همیشه از سوی دولت مورد احترام و تفقد بود. شمس آلاحمد دلیل عدم تجدید چاپ کتابهایش را آن روز که دیدمش این طور گفت: «روشنفکران با من بد بودند. خیلی از کسانی که کتابهایشان را در کتابفروشیهای خیابان انقلاب میبینید، سایه ما را با تیر میزنند.»
هرچند شمس حمایت حکومت را در سی و دوسال گذشته هرگز از دست نداد، اما کتابهایش را دیگر کسی نخواند و ندید. آنچنان که جوانهای دهه پنجاه و شصت فقط همین را از او میدانند که برادر جلال آل احمد است و اگر خیلی همت کنند این را هم درخواهند یافت که شمس در روزگار پیش از کهولت ناشر بوده است و باستانشناس و چهار سالی سردبیر روزنامه اطلاعات و البته عضو شورای انقلاب فرهنگی بعد از انقلاب.
حالا شمس از میان ما رفته است. 41 سال بعد از مرگ برادرش جلال آلاحمد، نویسنده و روشنفکر ایرانی که به گفته شمس بعد از سفر حج چنان متأثر شد که راه رفته پدرانمان را برگزید و اسلام آورد. دیگر نه شمس هست و نه جلال، وعلیرغم علاقهاش به برادر، و حرفهایی که زده شده، قرار نیست کنار او به خاک سپرده شود.
سیمین اما، هنوز در میان ماست. بانوی داستاننویسی ایران هم دیگر نمینویسد. بیماری و کهولت سن نمیگذارد. کتابهایی که نوشته پرفروشاند و خیلیها که جلد اول و دوم سهگانهاش را خواندهاند منتظر جلد سوم هستند که بنا به اعلام سیمین دو سالی ست که به ناشر سپرده، اما به گفته او گم شده است.
شمس آلاحمد بنا بر آنچه سال 86 به روزنامه شرق گفت تا آن موقع همچنان مینوشته و به قول خودش «مگر میشود نویسنده یک روز را بدون نوشتن سر کند.» اما تا وقت رفتنش کسی از جوانها کتابهایش را ندید و نخواند. اما به نظر میرسد بعد از رفتنش جمهوری اسلامی در تبلیغش سنگ تمام بگذارد؛ همچنانکه هزینههای درمان روزهای آخر بیمارستان را تقبل کرده است.
محمدرضا سرشار، نویسنده نزدیک به حکومت، درباره حمایت شمس از انقلاب و دشمنی او با روشنفکران و مخالفان انقلاب و مقالههای ضد روشنفکری او نوشته و تقریبا اغلب مسؤولان جمهوری اسلامی درگذشتش را تسلیت گفتهاند. اما آنچه از شمس آلاحمد در ذهن آنهایی که او را ندیدهاند و نمی شناختندش باقی مانده، این است: «شمس آلاحمد، برادر جلال آل احمد، درگذشت.»
و آخرین جملهای که به من گفت هنوز یادم است: «ای کاش جلال نمرده بود و من به جای او رفته بودم. چون جلال جسارت و صداقتی داشت که من آن را ندارم. اگر او میماند بیشتر مفید بود تا من بیقواره بیاثر.»
من براستی از واژه ی روشنفکر بدم میاد . از برادر جلال آل احمد چه توقعی می توان داشت ؟؟؟
با احسان موافقم که سرمایه داری هم هزاران جنایت کرده و میکند . هیچ چیز در این جهان کامل نیست . اگر بود که این همه فقر و ستم و رنج نبود . کامل گرایی تخیلی ما ایرانیها ما را بد بخت کرده . رهبر مقدس میخواهیم که نان خشک بخورد و آب و در خانه گلی زندگی کند . مثل خدا پاک باشد . عادل. معصوم .
سیاستمدار میخواهیم که با همه دنیا بجنگد برای کشور ما و محرومین جهان . ایدیو لوژی و مذهب میخواهیم که همیشه صد در صد درست باشد و علمی و به روز . مو لای درزش نرود . جلوی هر کس بگذاریم زبانش بند بیاید . آزادی میخواهیم بدون هیچ قاعده و قانون و ضابطه . همه خوب باشند و ما هر غلطی دلمان میخواهد بکنیم . در غرب زندگی کنیم و شرکت سرمایه داری داشته باشیم ، مالیات ندهیم برای شرق هورا بکشیم ، از درد و رنج زحمتکشان جوی های اشک را رودخانه و رودخانه ها را دریا کنیم اما به ثروت ما و ایدیولوژی و مرام ما کسی چپ نگاه نکند . مسولیت ناپذیری در حد اعلا . ادعا در حد اعلا . عمل هیچ .
امروز در منطقه ما ترکیه و در شرق دور کره جنوبی و تایوان و سنگاپور و مالزی و اندونزی و در آمریکای جنوبی برزیل با برنامه های حکومتی مختلف کشورشان را از فقر و دیکتاتوری به سمت رشد نسبی ، آزادی نسبی ، دموکراسی نسبی ، استقلال نسبی ، ....... رسانده اند . ما دنبال چه گوارا ، کاسترو ، استالین ، کره شمالی ، ....... سینه چاک میدویم . چرا ؟ چون اینها که مطلق به اوایل قرن پیش هستند و در دنیا مطرود هنوز در میان ما عشق کمونیست ها مقدس هستند .
صحبت از انتخاب است . همانطوریکه هواداران مارکسیسم لنینیسم امروز لندن و پاریس و کانادا و امریکا و سوئد و آلمان را برای زندگی شخصی خود و خانواده شان انتخاب کرده اند چه دلیلی دارد که برای مردم ایران نسخه کوبا را بپیچند ؟ امروز چین و روسیه و ویتنام هم سرمایه داری را انتخاب کرده اند . ۳۱ سال است که در کشور ما هیچ انتخابی صورت نگرفته . هم سرمایه داری داریم ، هم سوسیالیستی عمل میکنیم ، هم با کمونیست ها فالوده میخوریم ، هم رادیکالیست هستیم ، هم با امریکا میجنگیم ، هم در کنار فلسطین و سوریه و لبنان هستیم ، هم با اعراب جنوب کشور خوش و بش سیاسی داریم ، هم در عراق و افغانستان و لبنان تنش ایجاد میکنیم ، هم هم دست روس ها هستیم ، هم با چینی ها بده بستان داریم ، ....... هرج و مرج کامل که مرحوم بازرگان میگفت و دیگران هم که نگران وطن بودند بسیار گفتند . ایران باید انتخاب کند . یا در مدار روسیه و چین و رادیکالیسم عربی و طالبانی بماند ( که معلوم نیست با بازی روس و چین با امریکا چقدر میتواند ادامه دهد ) یا به مدار غرب و امریکا برود . یعنی همان کاری که همه کشور ها از کمونیست سابق تا سرمایه داری و ناسیونالیست دارند میکنند . خواب و خیال و کامل گرایی و آرمان خواهی سراب گونه آخرش نابودی است . وقتی همه بر اساس منافع خودشان عمل میکنند ما چرا باید خودمان را فدای منافع آنها کنیم ؟
با سلام
در جواب نوشته “سيما” چند نکته مي خواستن بگم
اينکه حزب توده و کمونيسم استاليني منشا بسياري از بد بختي هاي ماست شکي در آن نيست ولي کوبدن تو سر تمام چپ ها و مارکسيست ها به خاطر گذشته و تاييد چشم بسته سرمايه داري بي انصافانه و نديد هزاران جنايت حکومت هاي سرمايه داريه.
فراماسونری مارکسیست های روسی فقط حافظه شان یک بار و در یک نقطه از تاریخ کشور و روی یک موضوع و انهم برای یک گروه از افراد کار میکند :
سال ۵۹ ، انقلاب فرهنگی ، افراد و گروه های غیر مارکسیست روسی . آنها یاد میاورند که سروش عضو ستاد انقلاب فرهنگی بود اما موسوی را که رییس ان بود به یاد نمی آورند .
آنها به یاد میاورند که شمس ال احمد در یک سخنرانی چی گفت اما عبدلله شهبازی تواب توده ای ، فدائیها که ترکمن صحرا و کردستان و دانشگاه را صحنه هفت تیر کشی و تروریسم کمونیستی شبه کوبا کرده بودند به یاد نمی آورند . اینکه شاملو و کیانوری عضو انجمن جوانان فاشیست بودند را به یاد نمی آورند .
آنها به یاد می آورند که گنجی ، ال احمد ، مهاجرانی ، کدیور ، خاتمی ، بنی صدر ، یزدی ، سروش ، بازرگان ، امیر انتظام ، ..... در ان ۲ سال اول بخشی از ان انقلاب بودند اما به یاد نمی آورند که فدایی ، مجاهد ، توده ای ، ... چه گونه به سقوط رژیم مدرن ولی استبدادی قبلی و آمدن این رژیم و تثبیت ان به شکل فعلی ( ولایت فقیه مطلقه استالینیستی ) با اتخاذ سیاست های استراتژیکی غلط چریکی و سرسپرده شوروی و ک گ ب کمک کردند . از ان بدتر با اشغال سفارت امریکا که طرح ک گ ب و اجرا شده توسط عوامل آنها فراماسونری مارکسیست های روسی و خط امام خوئینی ها بود جو خصومت کور با غرب را در ایران دامن زدند . لیبرال ها را ساقط کردند و جناح موسوی - نبوی -خوئینی ها پس از انفجار مشکوک حزب ج ا و دفتر نخست وزیری و کشتار های فرقان که جناح های لیبرال تر و مدرن تر روحانیت را هدف قرار داده بود ( بهشتی ، مفتح ، باهنر ) عملا صحنه گردان ج ا واقعا موجود شدند و کشور را از ۶۰ تا ۶۸ به سیاهترین دوران ج ا تبدیل کردند . پایه های استبداد ، ماجراجویی سیاسی ، کوپونیسم و رشوه خواری ضمیمه به ان ، اقتصاد دولت سالار فاسد متکی به ارز سوبسیدی ، رانت خواری مدیران و تشکیل طبقه جدید ، تشکیل گروه های حذف و ترور در سازمان امنیت ، شکنجه و کشتار ، سیاست حذف رقیب ، معامله پنهانی با امریکا و اسرائیل ، .... در ان دوران ریخته شد .
موسوی کسی بود که با افزایش جمعیت موافق بود و گفت با افزایش جمعیت ما ستمگران را محاصره میکنیم ! افزایش جمعیت و مصرفی شدن جامعه نتیجه این نگرش و سیاست کوپونیستی و دولت سرمایه داری او بود و کشور را در ۶۷-۶۸ ورشکسته تحویل رفسنجانی داد . حالا فراماسونری احمدی نژاد را مسخره میکند برای افزایش جمعیت !
کانون نویسندگان هیچ اقدامی علیه این رژیم انجام نداده ، جنبش طبقه متوسط را مسخره و در خاموش کردن ان به رژیم کمک کرده ، هر بار که کسی تلاش کرده این سنگ ضد امپریالیستی شعاری را از چاه در آورد ، اعضای این کانون فعال وارد صحنه شده و مانع شده اند . اما هنوز در وب سایت های زنجیره ای روسی کسی چیزی نمیگوید . بلکه به نفه آنها ماستمالی هم میکنند . دولت آبادی را بزرگ میکنند ، خوئی و زر افشان و .... اما به شمس که میرسند یادشان می ایاد که برادرش جلال دست این فراماسونری را رو کرد . بد جوری رو کرد . انتقام گیری از شمس ، جلال ، سید جوادی ، ..... فقط برای روسی نبودن آنهاست .
من هنوز آن مصاحبه مشمئز کننده وی در تلویزیون رژِیم در سال 1359 را در خاطر دارم که چگونه روشنفکر قلاّبی و بی مسئولّیت, بارکشی توطئه های ضدّ فرهنگی رژِیم در راستای جنایت فرهنگی موسوم به انقلاب فرهنگی و مجیزگویی آخوند ها را میکرد. همه میدانیم که تعطیلی چند ساله دانشگاهها چه ضربات مهلکی به بدنه علمی کشور زده که به تبع آن حرکت تبهکارانه ضد فرهنگی, هزاران دانشجو و استاد از محیط دانشگاه پاکسازی شده و بعضاً جلای وطن کردند. نکته جالب آن مصاحبه تلویزیونی این سازشکار, تئوریزه کردن و برجسته کردن نقش آخوندها در حرکتهای بقول خودش رهایی بخش داشته که واقعاً مشمئز کننده بود. در یک کلام وی یک روشنفکر نمای خود باخته و خود فروش بوده که به عمق و خبث طینت دستگاه فکری آخوندی پی نبرده بود.!