امید نیکفرجام نویسنده و مترجم آثار ادبی میگوید حکومتیها و سانسورچیها این را نمیدانند که نویسنده ویر داستانگویی دارد و تا آن را بر کاغذ نیاورد آرام نمیگیرد
گرچه سکولاریسم دستکم سه دهه است که در ایران مذموم تلقی شده است، به گمانم تقلیل یافتن واژه «سکولار» را به ناسزا باید از دستاوردهای محمود احمدینژاد و پدیدهای به حساب آورد که در آینده بیشک با عنوان «احمدینژادیسم» در کتابهای تاریخ ثبت خواهد شد.
اما دعوا بر سر چیست؟ وقتی در دولت دهم از سکولار و سکولاریسم حرف میزنند، از چه حرف میزنند؟
مقامات جمهوری اسلامی معنای سکولاریسم در عرصه عمومی و حکومت را در نظر دارند، یعنی جدایی دین از سیاست. از دید آنها، محال یا غیرمجاز است که کسی مومن به اسلام باشد و آن را در عرصه عمومی دخالت ندهد و برای توجیه آن میگویند که این کار اصلاً «با عقلانیت اسلام در تضاد است».
پس آن قدر در حمله به سکولاریسم و معتقدان به آن پیش رفتند که تکرار هرروزه واژه «سکولار» و به شکل اتهام بر سر هر کسی کوفتناش آن را از معانیاش تهی کرده و به انگی سیاسی و فحشی تقلیل داد که دیگر به قصد بررسی انتقادی و شناسایی نمودهای آن در دیگر عرصهها چون هنر نیز نمیتوان به سراغش رفت، مگر آن که قصد حمله به آن را داشته باشی یا از آن برای حمله به دیگران استفاده کنی. سرنوشتی مثل سرنوشت واژه «لیبرال».
از سوی دیگر، در جامعه امروز ایران بر سانسور و پدید نیامدن کوچکترین روزنه برای آزادی بیان آن قدر پافشاری و برای آن هزینه شده که سانسور و به تبع آن خودسانسوری جزیی از زندگی مردم و به طور خاص هنرمندان و نویسندگان شده است، بهویژه آنجا که صحبت از مذهب به میان میآید، چرا که مذهب به عنوان اصلیترین ابزار حکومت بر مردم در ایران خط قرمزی است که گذر از آن مخصوصاً در شرایط کنونی دل شیر میخواهد. از این رو است که نویسنده ایرانی از همان آغاز کار خود به این نتیجه میرسد که دستکم فعلاً دور و بر مذهب نرود و کاری به کار آن نداشته باشد.
شاید به همین دلیل باشد که در نقد آثار ادبی و سینمایی ایرانی نیز کمتر به این واژه برمیخوریم و اشارهای به مثلاً «اثر سکولار» به معنای اثری به دور از ارزشهای دینی و باورهای مذهبی کمتر میبینیم، امری که در مثلاً ادبیات و نقد ادبی آمریکا به وفور میتوان یافت.
سنت ادبی غرب مستقیماً تحت تاثیر مسیحیت بوده و میتوان گفت ادبیات غربی از انجیل و شیوه خاص مسیح در هدایت مردم ریشه گرفته است، پیامبری که برای فهماندن مفاهیم پیچیده مذهبی با مردم به تمثیل و حکایت سخن میگفت.
در طول زمان و بهویژه در اواخر قرن نوزدهم و کل قرن بیستم، عده بسیاری از نویسندگان و هنرمندان در حرکت به سوی مدرنیته رفتهرفته از دین و مفاهیم ماوراءالطبیعی فاصله گرفتند و در جستوجوی پاسخ برای پرسشهای خود دیگر کمتر به آسمان روی کردند. آنها دیگر پاسخ پرسشهای خود و شخصیتهای خود را بر زمین میجستند و کمکم نویسنده خود در نقش پیامبر ظاهر شد، پیامبری حی و حاضر و آگاه به روح زمانه و شرایط بشر.
اما این همه به آن معنا نیست که این نویسنده دغدغه مذهب را بالکل پشت سر گذاشت. وودی آلن، فیلمساز محبوب بسیاری از سینمادوستان ایرانی، که عنوان این نوشته را از او گرفتهام («یافتن خدا خیلی سخته، اما از اون سختتر پیدا کردن لولهکش تو روزای تعطیله»؛ نقل از حافظه) یکی از این نویسندهها است. آلن گرچه از پدرومادری یهودی به دنیا آمده، خود را لامذهب میداند، اما کمتر پیش میآید که در نوشتههای بیشتر طنز خود به مذهب اشاره نکند یا در فیلمهایش شخصیتی درگیر دین و خدا نداشته باشد.
اما اشارهام به وودی آلن از آنجا است که او بر شانههای تعدادی از غولهای ادبیات ایستاده و وامدار آنهایی است که همگی یهودیاند و بر اساس تقسیمبندیهای رایج در ادبیات جهان نماینده «فرهنگ یهودی سکولار». وامدار نویسندگانی چون فرانتز کافکا، ایساک بشویس سینگر، سل بلو، عاموس عوز و فیلیپ راث. و این نویسندگان خالق آثاریاند که خوانندگان یهودی و غیریهودی، در زمان خودشان، اکنون و به احتمال قریب به یقین در آینده، به زندگی خود نزدیک میبینند و با شخصیتهای آنها همذاتپنداری میکنند.
سینگر و بلو و راث با تکیه بر فرهنگ غنی یهودیت آثاری خلق کردهاند که از این دین و فرهنگ مبتنی بر آن و بافت اجتماعی و سیاسی خاص زمانهشان فراتر رفته و از دغدغهها و دلمشغولیهایی گفتهاند که مسلمان و مسیحی و یهودی نمیشناسد.
حتی عاموس عوز، که بیشتر عمر خود را در اسرائیل سر کرده و به عنوان نویسندهای چپگرا همواره در کوران حوادث این بخش پرحادثه از خاورمیانه بوده و هنوز هم با دولتمردان اسرائیلی سر ناسازگاری دارد، در آثار خود نگاهی جزمی به یهودیان و در برابر آنها مسلمانان ندارد و آنها را در دو جبهه متخاصم نمیبیند. شخصیتهای او انسانهایی هستند که تنها دست بر قضا یهودی یا مسلمان به دنیا آمدهاند و در دنیاشان عشق و مرگ دلمشغولیای بزرگتر از مذهب به شمار میرود.
طنز ماجرا اینجا است که از هر یک از نویسندگان بزرگ و «سکولار» آمریکایی، که در بالا نام بردم، یعنی سینگر و بلو و راث دستکم یکی دو اثر به فارسی نیز ترجمه شده و در کشوری که دانشگاهیانش به جرم سکولار بودن از کار بیکار میشوند با اقبال فراوان خوانندگان روبهرو شده است.
البته در غرب و بهویژه در اسرائیل و آمریکا هم کسانی هستند که ادبیات را ابزار و وسیلهای برای انتقال مفاهیم دینی میدانند، اما در مقابل از نظر عده بسیاری ادبیات وظیفهای در قبال مذهب ندارد و در مواجهه با آن اگر نگاهی انتقادی نداشته باشد، دستکم بیطرف و خنثی است و این از نظر عدهای از نظریهپردازان ادبی آمریکا همان «ادبیات سکولار» است.
جستوجو برای نشانههای سکولاریسم در آثار ادبی هم دستپخت و دلمشغولی همین دست نظریهپردازان و منتقدان ادبی است که بیشتر به دلیل گرایش یا عدم گرایش خود به مذهب دست به این طبقهبندی زدهاند، وگرنه گمان نمیکنم داستاننویسی را بتوان یافت که صبح کله سحر به قصد نوشتن «داستانی سکولار» یا برعکس «دارای رنگ و بوی مذهبی» از خواب بیدار شود و به سراغ کاغذ و قلمش برود.
حکومتیها و سانسورچیها این را نمیدانند که نویسنده ویر داستانگویی دارد، حکایتی دارد که دائم در سرش چرخ میزند و تا آن را بر کاغذ نیاورد ذهنش آرام نمیگیرد، کاش این را میدانستند که او را به این طبقهبندیها کاری نیست و اصلا دغدغه طبقهبندی آثارش را ندارد. داستاننویس میخواهد داستان آدمها را بگوید تا بعد با فراغ بال برود دنبال لولهکش.
ادبیات مدرن و بهویژه رمان به عنوان دموکراتیکترین شکل ادبی داستان آدمها را میگوید، حیات خود را مدیون شخصیتهایی شبیه این آدمها است، شخصیتهایی که ممکن است مذهبی باشند و ممکن است لامذهب و حتی ضددین، ممکن است به خدا یا خدایان ایمان داشته باشند و ممکن است نداشته باشند، در هر اتفاقی پیام و نشانهای از عالم بالا بیابند یا دلیلی عقلانی و اینجهانی برای آن اتفاق بجویند. ادبیات به طور کلی و بالاخص ادبیات مدرن را به هیچ زور و ضربی نمیتوان در قالب و ظرف محدود مذهب و ایدئولوژی گنجاند، حتی اگر این قالب «دینی جهانی» باشد با بیشترین پیروان.