حمید دباشی، استاد مطالعات ایرانی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا در نیویورک، پیش از این مقالهها و کتابهایی نوشته است که به تشیع و وجهه اعتراضی این مذهب توجه دارد. در روزهای بزرگداشت «قیام کربلا» از او در گفتوگویی مکتوب، درباره این ایدههایش حول مذهب تشیع سوال کردیم.
حمید دباشی، استاد مطالعات ایرانی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا در نیویورک، پیش از این مقالهها و کتابهایی نوشته است که به تشیع و وجهه اعتراضی این مذهب توجه دارد.
او از جمله در مقاله «تعزیه به مثابه تئاتر اعتراض» و در کتاب «قدرت موجه (اتوریته) در اسلام: از ظهور محمد تا تاسیس امویه» که 21 سال پیش منتشر شد و همینطور مقاله «اتمام ایدئولوژی اسلامی» که 10 سال پیش چاپ شد، به این ایده پرداخته است.
آقای دباشی همچنین کتاب تازهای با نام «تشیع؛ یک مذهب اعتراض» زیر چاپ دارد که انتشارات دانشگاه هاروارد بهزودی آن را عرضه خواهد کرد.
در روزهایی که شیعیان جهان با مراسم و آیینهای مفصل سالگرد «قیام کربلا» را بزرگ میدارند، از حمید دباشی در گفتوگویی مکتوب، درباره این ایدههایش حول مذهب تشیع سوال کردیم.
***
عکس از سایت هفته سبز
در نوشتههایتان، شما تشیع را «مذهب اعتراض» مینامید. با نگاهی به تجربه سی ساله استقرار جمهوری اسلامی، نظامی سیاسی مبتنی بر قطاعی از باور فقهی در شیعه، به نظر شما این وجهه اعتراضی مذهب شیعه را در کدام بخش از حیات دینی و اجتماعی و سیاسی ایرانیان میتوان سراغ گرفت؟
ریشه های نظری من درباره تشیع، بر میگردد به رساله دکتری من که بعد به صورت اولین کتابم یعنی «قدرت موجه (اتوریته) در اسلام: از ظهور محمد تا تاسیس امویه» منتشر شد.
بر اساس این نظریه، من به تشیع در واقع به صورت یک «نماد شناور» در صدر اسلام نگاه میکنم که منبعث شده است از تلفیق متشنج و همواره ناپایداری از کیفیت اوتوریته پیامبر اسلام که اوتوریتهای کاریزماتیک بود با ضرورت تاریخی آنچه ماکس وبر به آن «عادیشدن» اوتوریته میگوید.
من کل تاریخ تشیع را در واقع سعی بر احقاق یک امر احقاقناپذیر میدانم؛ امری احقاقناپذیر که جذابیت و جلا و امید و رویا و تخیل قوی احقاق آن به نسل بعد از نسل شیعیان، «موضوعیت» (به معنی فلسفی آن یعنی «فاعلیت دانایی و عمل») داده است.
صفت «احقاقناپذیر» را از آن جهت به کار میبرم که من در واقع کل پدیده تشیع را مبتنی بر یک پارادوکس نظری-تاریخی میدانم؛ پارادوکسی که بر اساس آن تشیع فقط موقعی از مرجعیت و حقانیت برخوردار است که در موضع اعتراض به قدرت است و به محض آنکه خودش به قدرت میرسد، خود به خود و بر اساس ماهیت این پارادوکس، مرجعیت و حقانیتش را از دست میدهد.
حالا بعد از همه این مقدمات برگردیم به سوال مهم شما که بعد از این تجربه سی ساله استقرار جمهوری اسلامی که همانطوری که بهدقت میگویید «دولتی است مبتنی بر قطاعی از باور فقهی در شیعه»، این وجهه اعتراضی مذهب شیعه را در کدام بخش از حیات دینی و اجتماعی و سیاسی ایرانیان میتوان سراغ گرفت.
جواب من بسیار ساده و روشن است: الان سی سال است (یعنی از آن لحظهای که تشیع از حالت اعتراضی قیام علیه قدرت و ظلم، خودش به مقام قدرت و ظلم رسید) که «روح تشیع» از نظام جمهوری اسلامی رخت بر بسته و به خیابانها و میادین اعتراض مردم ما به حکومت ظلم و زور جمهوری اسلامی کوچ کرده است.
دو نکته را هم همین جا باید اضافه کنم: یکی اینکه با وضع مفاهیم مجردی مثل «دشمن» و یا «استکبار جهانی» و یا با کمک به ایجاد جنبش حزبالله در لبنان و یا به هستههای مقاومت شیعی در عراق تحت اشغال امریکاییان، زعما و ایدئولوگهای جمهوری اسلامی سعی کردهاند که میدان جدیدی برای قیام شیعیان در معیاری جهانیتر برای خودشان باز کنند، ولی چون بهوضوح و در انظار جهانی خودشان در موضع ظلم به مردمانی شیعه هستند - یعنی به مردم ایران - این سعییی باطل است و من فکر میکنم که کسانی مثل مرحوم آیتالله منتظری حداقل در اواخر عمرشان بهخوبی به این بحران پی برده بودند.
نکته دوم این است که جمهوری اسلامی امروز کاملا به یک «دولت پادگانی» تبدیل شده و به اصطلاح خودمان، شمشیر را از رو بسته است؛ یعنی به صراحت و عیان هیچ ابایی از حفظ قدرت به هر قیمتی که شده نداشته و ندارد.
بنا بر این همانطوری که «روح تشیع» امروز در خیابانها و میادین اعتراض به جمهوری اسلامی بیشتر مشهود است تا در خود نظام جمهوری اسلامی، خود نظام جمهوری اسلامی در ساختار اندیشه و عملکرد نظامیامنیتیاش دیگر اصلا اعتنایی به مشروعیت و حقانیت شیعی ندارد و آقای خامنهای عملا و بهصراحت به روحانیون شیعه در قم میگوید که این نظام، تنها راه حفظ منافع جمعی کل طبقه روحانیت شیعه است. یعنی این طبقه امروز از یک دایره هرمنوتیک فقه شیعی تبدیل شده است به یک «حزب سیاسی تمام» مثل همه احزاب توتالیتر دیگر.
چهقدر از وجهه اعتراضی مذهب شیعه برای امروز ِ جامعه ایرانی باقی مانده است؟
نماد شناور شیعه، بخش مهمی از فرهنگ جهانشهری ماست و از مشخصات آن این است که مثل هر نماد شناور دیگری مرتب در حال تبیین و تعیین و تغیر است و هیچ نهاد و یا حرکت اجتماعی واحدی (در عین برخورداری کامل از آن)، امکانات تمثیلی و استعاری آن را تخلیه سمبولیک نمیکند. بنا بر این طبیعی است که به صورت تمام و کمال، امکانات اعتراضی این نماد شناور همچنان در فرهنگ ما ممکن و میسر است. تنها نهادی که امروز به هیچ وجه من الوجوه کوچکترین دسترسی و ادعایی به خاصیت اعتراض و طغیان ضد ظلم تشیع ندارد، دولت و نظام جائر جمهوری اسلامی است.
چه نگاهی به امکان تاثیر «روشنفکری دینی» بر این جنبه از تشیع دارید یا این گروه، چهقدر میتواند از این وجهه نیرو بگیرد؟ این سوالم را بهخصوص با توجه به انتقادها و تردیدها درباره امکان اثرگذاری این گروه از «روشنفکران دینی» بر آینده ایران (از هر حیث: سیاسی یا اجتماعی) مطرح میکنم.
چون من اصولا این مقوله «روشنفکری دینی» را مقولهای کاذب و محصول سی سال استبداد دینی میدانم، طبیعی است که برای آن هیچ حقانیت انحصاری برای دسترسی و یا استفاده از نهاد شناور تشیع قائل نیستم.
اینطور بگویم که به نظر من فقط یه فقره عکس جمشید بایرامی از احمد باطبی در جریان خیزش دانشجویی 18 تیر، سهم تصویری و سمبولیک بیشتری از آن نماد شناور دارد تا تمام رسالات و کتب این «روشنفکران دینی» که صرف قدرت رواییشان در طول و عرض سی سال گذشته، دربست بر گرده شکسته به قول خودشان «دگر اندیشان» داشته و دارد.
چونکه این «روشنفکران دینی» خودشان محصول این جمهوری جائر ناقصالخلقه ناقض فرهنگ چندساحتی و جهانشهری ما هستند؛ و حتی و یا دقیقا همان مواقعی هم که با این جمهوری اختلاف نظر داشتهاند، این فرهنگ جهانشهری را بیشتر مخدوش کردهاند.
طبیعی است که نه تنها نمیتوانند از وجهه اعتراضی نماد شناور تشیع استفاده کنند (چون خودشان در موضع ظلم به «دگر اندیشان» بودهاند)، بلکه باید نقش بنیادی خود در تصفیههای دانشگاهی ظالمانه و انقلابات خانمان تفکر آزاد و خلاق برانداز فرهنگی سی سال گذشته را به صراحت و شفافیت برای مردم ما توضیح بدهند.
در نتیجه من با همه «انتقادها و تردیدها درباره امکان اثرگذاری این گروه از 'روشنفکران دینی' بر آینده ایران» کاملا موافقم و معتقدم که قدم اول برای آیندهای سالم و برخورداری دموکراتیک همه ما از فرهنگ جهانشهری ما به طور اعم و نماد شناور تشیع به طور اخص، تعطیلکردن همین مقوله کاذب «روشنفکری دینی» است؛ چرا که در صرف بیان آن نوعی تفکر استبدادی و انحصارطلبانه مستتر است که «دین» را از آن خودش و «ضد دین» را از آن دیگران خودش میپندارد.
از این گذشته چون من تشیع را «نمادی شناور و متغیر» میدانم، طبیعی است که بیان و نمود این نماد را در انحصار هیچ طبقه و گروه خود بر ساختهای هم نمیدانم. خسرو گلسرخی مارکسیستلنینیست که شاید در تمام عمرش هم یکبار نمازی نخواند و احرامی هم نبست و روزهای نگرفت، در آن دفاعیه معروفش سهم موجه بسیار بیشتری از نماد شناور «سید الشهدا» دارد تا جمیع نمازهای جماعتی که جمله این «روشنفکران دینی» با هم خوانده و یا میخوانند.
برای درک این ادعا هم باید استنباط متفاوتی از کل ماهیت «فرهنگ» و خاستگاههای نظری من از آن داشت که جوانب متفاوت منشوری آن در کارهای سی سال گذشته من مستتر است که جملگی آنها هم به برکت سانسور جمهوری اسلامی، نزد خوانندگان کارهای من از هند گرفته تا ژاپن بیشتر معلوم است تا نزد جماعت روشنفکر تکزبانه ایرانی که بطور قطع فقط بخشی از تقصیر آن متوجه من و قضای روزگار من است که میبینم بعد از عمری کار، شخصی اخیرا بهحق نوشته بود «این اواخر هم یک دباشی پیدا شده که ...»
در زمانهای که یکی از اصلیترین چهرههای دولت مستقر، اسفندیار رحیممشایی، گفتمان تبلیغاتی این دولت را از اسلامیشیعی به سمت ایرانیاسلامی برمیگرداند، گروهی بر این داوریاند که آنچه فرهنگ اعتراضی شیعه برای حرکتهای اجتماعی و سیاسی داشته است، در جریان انقلابی که در بهمن 57 به نتیجه نشست و حکومت پهلوی را بر انداخت و پس از آن در طول استقرار جمهوری اسلامی و از جمله در هشت سال جنگ ایران و عراق، «مصرف» شده است و این گفتمان دیگر نمیتواند اثربخش باشد.
اولا حساب این جناب مشایی را از این حرفها جدا کنید. ایشان امروز عمله ظلم است و حرفها و کردار ایشان جملگی در جهت تثبیت و تحکیم پایههای ظلم. چه به نمادهای اسلامی اشاره کند و چه به نمادهای ایرانی. هر نوع اشارتی که امروز به نمادهای شیعی، ایرانی، و حتی جهانی از جانب حکومت ناموجه حاکم بر ایران صورت بگیرد، از بیخ و بن از درجه اعتبار ساقط است چرا که برای تثبیت پایههای ظلم است و نه در مقابله با آن. ملاک، قدرت است و لوله تفنگ؛ و اینکه شما در کدام سوی این لوله تفنگ قرار گرفتهاید.
این «جمهوری جائر» فکر میکند اگر با ملعبه قرار دادن عواطف ملی و یا مذهبی و یا حتی تهدید زندگی روزمره مردم عده ای را سوار اتوبوس و قطار کرد و با سلام و صلوات به میادین شهر آورد، برای خودش مشروعیتی ایجاد کرده است. اما اینها مشروعیتی ایجاد نمیکند. ایران اسلامی یا اسلام ایرانی یا منشور کورش کبیر و یا هر گونه نماد و سمبل تاریخی و فرهنگی مردم ما، به مردم ما متعلق است و نه به حاکمان جائر جبار.
این همان قدر در عصر پهلوی صادق بود که امروز در عصر جمهوری اسلامی و فردا در هر عصر دیگری.
ضمن اینکه اصولا خاستگاه و رستنگاه «کهن الگو»ها، مستتر در یک فرهنگ شعور جمعی مردمان است و نه ملعبه حکام. این «کهن الگو»ها، خواب و بیداری دارند و چون نمادشان شناور است معلوم نیست اگر آنها را از دری بزنید، از کدام پنجره بر میگردند.
این امکانات اعتراضی نماد شناور شیعه هم همچنان به صورت تمام و کمال ممکن و میسر است؛ گاهی بالفعل و گاهی بالقوه. چرا که اینگونه درختان هر بیدی نیستند که به هر بادی بلرزاند. شما امروز فقط به همین نهاد روحانیت شیعه نگاه کنید: چه بخشی که در قدرت است و ظالم و چه بخشی که مخالف قدرت حاکم است و معترض و چه بخشی که ساکت است و چه بسا بهحق تقیه میکند.
ما امروز ممکن است با روحانیت ِ حاکمْ مخالف باشیم، با روحانیت ِ مخالفْ موافق باشیم، و از درک سکوت روحانیتی که تقیه میکند عاجز و حتی دلگیر باشیم. ولی این تصور باطل که کل روحانیت شیعه در ایران تضعیف شده و یا جامعه جوان و «سکولار» شده و تنها راه نشاندادن اعتراض به ظلم حاکم هم آن است که روحانیون شیعه جملگی دستبند سبز بگذارند و همه با هم «یار دبستانی» بخوانند، از درک ماهیت و قدرت و بنیادهای عقیدتی و حتی ضرورت تداوم این نهاد در جامعه فردای جمهوری جائر اسلامی از بیخ و بن بیاطلاع است.
شما تا حدی درست میفرمایید که «آنچه فرهنگ اعتراضی شیعه برای حرکتهای اجتماعی و سیاسی داشته است، در جریان انقلابی که در بهمن 57 به نتیجه نشست و حکومت پهلوی را بر انداخت و پس از آن در طول استقرار جمهوری اسلامی و از جمله در هشت سال جنگ ایران و عراق، مصرف شده است»، ولی نه به صورت کامل. چرا که همان فرهنگ اعتراضی شیعه امروز بخشی از همین جنبش آزادیخواهی و ظلمستیزی امروز مردم ما را (نه تمامی آن را) شکل میدهد.
ضمن آنکه جمله آنچه در بهمن 57 هم اتفاق افتاد منبعث از فرهنگ اعتراضی شیعه نبود و جنبههای متفاوت دیگری از فرهنگ جهانشهری ما هم مثل ناسیونالیسم ضد استعماری و سوسیالیسم جهان سومی هم در آن بسیار دخیل بود و فقط با ضرب چوب و چماق و پنجه بوکس و زندان و کشتارهای دستهجمعی و تصفیههای دانشگاهی و انقلابات فرهنگی بود که آن را صد در صد «اسلامی» کردند.
بنا بر این نه جمله آن انقلاب شیعی بود و نه تشیع به عنوان یک نماد شناور نهادینه شده در تار و پود فرهنگ سیاسی ما همه توانهای سمبولیک اعتراضی خود را جملگی «مصرف» کرده و از دست داده است.
یک بیاعتنایی آیتالله وحید خراسانی به آقای خامنهای در سفر اخیر ایشان به قم و اهمیت نمادیناش از یک سال و نیم نوشتههای این «روشنفکران دینی» در سایت محترم جرس اهمیتش بیشتر است.
درست میگویید که «گفتمان» اسلام سیاسی آنچنان که ما طی سی سال گذشته آن را تجربه تلخ کردهایم، عمرش به سر آمده است (خیلی وقت هم هست که به سر آمده، نه فقط از سر انتخابات ریاست جمهوری سال گذشته)، ولی به سر آمدن عمر این «گفتمان» به معنی به سر آمدن نماد ماندگار ولی شناور تشیع و به خصوص خصلت ظلمستیزی آن که در بطن تجربه تاریخی آن و اهمیت نمادین «فاجعه کربلا» مستتر است، به سر نیامده است.
شما همین امروز به نوشتههای میر حسین و یا نامههای تاریخی آقایان تاجزاده و یا نوریزاد به اعتراض به ظلم توجه کنید که آکنده از نمادهای شیعه است. خصیصه تشیع که همیشه به سود مردمان ما و به ضرر حکام جائر است، همان پارادوکسی است که عرض کردم: مادام که در مقام اعتراض به قدرت ظالمانه است موجه است و برخوردار از قدرت معنوی و به محض آنکه خودش به قدرت سیاسی رسید، قدرت معنویاش را از دست میدهد و میشود انکار خودش.
تفصیل این حرف هم در همین کتاب «شیعه: یک مذهب اعتراض» است که بهزودی از زیر چاپ بیرون میآید.
AFP/Getty Images/ Yasser alzayat
درباره بروز نمادهای اعتراضی شیعه در «جنبش سبز»، جز ادبیات چهرههای برجسته این حرکت اعتراضی اخیر، از جمله بیانیههای آقای موسوی یا نامههای آقایان نوریزاد و تاجزاده، چه بروز دیگری از زندهبودن تواناییهای اعتراضی تشیع میبینید؟
مثلا در نگاه به نشانههایی که در هنر اعتراضی این دو سال گذشته حاضر شده است یا در نگاه به شعارها و همینطور تکنویسیهایی از معترضان که در وب در دسترس است، چه بروزی از این میبینید که مذهب تشیع همچنان میتواند به کار آید و - به مسامحه مینویسم - شکل «الهیات رهاییبخش» به خود بگیرد؟
قبل از اینکه جواب این سوال را بدهم، صبح زود داشتم سایت بالاترین را نگاه میکردم که چشمم افتاد به این توییت: «هم از شب قبل به استقبال راهپیمایی ظهر عاشورا میرویم و هم قدرت جنبش سبز را به کودتاچیان نشان خواهیم داد. وعده ما ظهر عاشورا حد فاصل میدانهای امام حسین تا انقلاب. رسانه شمایید!» این هم شاهد از غیب!
سوال شما سوال بسیار خوبی است و دو جواب دارد. یکی خیلی آسان است و دیگری قدری ریشهدارتر.
اول جواب آسان: شما توجه کنید به بعضی از ماندگارترین شعارهای سال گذشته: «برادر شهیدم، رأیات رو پس میگیرم»، «ای خواهر شهیدم، رأیات رو پس میگیرم»، «مرگ بر ستمگر؛ چه شاه باشه، چه رهبر»، «معاویه حیا کن؛ سلطنتو رها کن»، «یاحجت ابن الحسن؛ ریشه ظلمو بکن»، «دانشجو؛ به پا خیز! مذهب شده دستاویز!»، «بسیجی واقعی، همت بود و باکری»، «روحانی واقعی؛ منتظری، صانعی»، «ما اهل کوفه نیستیم؛ پول بگیریم بایستیم»، «ما اهل کوفه نیستیم، پشت یزید بایستیم»، «مراجع! مراجع! هیات من الذله»، «این ماه، ماه خونه؛ یزید سرنگونه».
اینها البته فقط بخشی از شعارهایی است که بلافاصله از نمادهای ماندگار شیعه نشات میگیرد؛ در جنبشی که با فریاد «الله اکبر» بر سر بامها در دل شبهای تاریک شروع میشود و به خودش وعده میدهد که «نصر من الله و فتح قریب؛ ننگ بر این دولت مردمفریب»، و بعد هم با فریاد «یا حسین؛ میر حسین» به میدان میرود، و یا دعای ربنا با صدای استاد شجریان را میکند فریاد دادخواهیاش، و یا مرد و زن و پیر و جوان در کنار هم در آن نماز جمعه معروف به امامت آقای هاشمی رفسنجانی به صحن دانشگاه تهران میرود. همین را میتوان در نشانهشناسی پوسترها و دیوار نوشتهها و اسکناسنوشتهها و کلیپهای یوتیوب و همانند آن ردیابی کرد.
ولی همان طور که گفتم، این جواب سادهای است و باید به عمق مطلب دیگری پی برد. این شعار ها را نمیتوان دستچین کرد و بعضیها را بر بعضی دیگر ترجیح داد. شعارهای شیعی در این جنبش همان قدر مهم است که شعارهای ملی و یا سوسیالیستی و یا از همه این شعارها هم حتی مهمتر، شعارهایی مثل «تغیر برای برابری» مربوط به نهضت حقوق زنان، و یا «دانشجو میمیرد، ذلت نمیپذیرد» از جنبش دانشجویی، و یا شعارهای به طرفداری از حقوق کارگران. چرا که این سه جنبش، ریشههای اصلی جنبش سبز است.
ولی حتی اگر از شعارهای غیر شیعی هم صرفنظر کنیم، هیچیک از شعارهای شیعی و حتی جملگی آنها با یکدیگر هم به این معنی نیست که ما ضرورتا شاهد شکلگیری یک «الهیات رهاییبخش» شیعی جدیدی باشیم. اجزای متناوب و مختلف و رنگارنگ یک فرهنگ را با استعارههای زیادی میشود شناخت و شناسند.
از منظر تئوریکی که من اینجا میبینیم و ترسیم میکنم، با خصلت منشوری و حالت جهانشهری یک فرهنگ، نمیتوان به آن انگ «دینی» و «سکولار» و «ملیگرا» و غیره بست. نماد شناور شیعه بخشی از (نه همه) دستور زبان عمیق فکری و عاطفی و فرهنگی و تاریخی ماست. مثل هر کس دیگری که زبان مادریاش را با فصاحت صحبت میکند و هر لحظه هم واقف به گرامر آن زبان نیست. و فقط کسانی که یک زبان را تازه یاد گرفته و فقط مکانیکی آن را حرف میزنند و به همین دلیل هم مرتب حواسشان هست که مبتدا و خبر جملهها کجاست و همین دقت هم باعث میشود که آن زبان را خوب و سلیس صحبت نکنند.
ما هم در تفکر و عملکرد فرهنگیمان دقیقا نمیدانیم که جزء به جزء جملات فکر و ذکر و رفتار ما از کجای آن دستور زبان نشات میگیرد و به همین دلیل هم آن زبان را خوب صحبت میکنیم. یعنی باز هم یک پارادوکس: یعنی شما باید گرامر را فراموش کنید تا با فصاحت صحبت کنید. مساله جامعه استبدادزده ما این است که مثل کودکان ترسیده که به پتویی، عروسکی، بالشتکی، چیزی که به آنها یک احساس امنیت کاذب میدهد، چسبیدهایم؛ یکی به پتوی دین، یکی به عروسک سکولاریسم و دیگری به بالشتک ملیگرایی. و توان ریشه اعتماد دواندن در کل فرهنگ جهانشهری خودمان در بستر دنیایی تاریخش را نداریم.
اندیشه و عملکرد رهاییبخشی هم که امروز به میمنت و مبارکی و علیرغم همه خباثتها و خشونتها دارد در میان ما شکل میگیرد، معلوم نیست که بتوان به آن نام «الهیات» داد، و اگر هم تبدیل به «الهیات» شد، اشکالی ندارد. ما در عصری که ظلم، شمایلی آریامهری داشت و عصای مرصع در دست و تاج کیانی بر سر، به نمادهای شیعه و عبا و عمامهای که ما را به یاد ردای پیامبر اسلام میانداخت پناه آوردیم. امروز هم که از زیر همان عبا و عمامه، ظلم و ستم بر کشور ما جاری است، میبینید که در خیابانها فریاد میزنند «نه غزه؛ نه لبنان؛ جانم فدای ایران»، و یا «استقلال، آزادی، جمهوری ایرانی».
ولی اگر این شعارها را ما دستچین نکنیم و به سبد گلی که همه آنها با هم به وسط خیابانها آوردهاند توجه کنیم، میبینیم که روح جمعی ما یک بار دیگر در کارناوالی «باختینی» در شعف و شادی است تا ببینیم از این سبد چه تاج گلی قرار است ما بر سر کشورمان بزنیم.
بنا براین من نماد شناور شیعه و خصلت ستمستیزی آن را نه فقط در ادبیات چهرههای برجسته این حرکت اعتراضی و یا بعضی شعارها و یا تکنویسیهای فرد فرد معترضان، که حتی در رپ شاهین نجفی و موسیقی محسن نامجو و استقامت جعفر پناهی و کاریکاتورهای مانا نیستانی و کلهشقیهای نیکآهنگ کوثر و خلوص نیت اکبر گنجی که میبینید مرتب هم «سکولار سکولار» میکند، میبینم و میشنوم و صد البته این به آن معنی نیست که اینها همه در خفا و در تحلیل نهایی، «شیعه» هستند. بلکه به آن معنی که نماد شناور شیعه در خفای ذهن و زبان و ضمیر همه ما هنوز که هنوز است در فغان و در غوغاست.
در پاسختان به سوال اولم گفتید که «با وضع مفاهیم مجردی مثل "دشمن" و یا "استکبار جهانی" و یا با کمک به ایجاد جنبش حزبالله در لبنان و یا به هستههای مقاومت شیعی در عراق تحت اشغال آمریکاییان، زعما و ایدئولوگهای جمهوری اسلامی سعی کردهاند که میدان جدیدی برای قیام شیعیان در معیاری جهانیتر برای خودشان باز کنند».
گروهی از منتقدان جمهوری اسلامی، این نظام را متهم میکنند که به نحوی برای مصادره ارزشهای مقاومت و استکبارستیزی و استعمارستیزی تلاش کرده است.
تمام حرف من این است که «ارزشهای مقاومت و استکبارستیزی و استعمارستیزی» را نمیشود مصادره کرد. اینها همه خودجوشاند و پنهان و آشکار در ضمیر و زبان مردم.
بیشتر این حرفها را دستگاههای تبلیغاتی جمهوری اسلامی به قدری مورد سوء استفاده قرار داده و کلیشهای کرده و از بیخ و بن از معنی و معرفت خالی کرده است که دیگر امروز اصلا برد معنوی و یا حتی عاطفی هم برای کسی ندارند.
هر حرف و حرکتی هم که امروز جمهوری اسلامی برای مصادره این «ارزشها» بکند، چون از موضع ظلم و قدرت میکند، طبیعی است که برد معنوی و عاطفی برای مردم ما و یا حتی مردم منطقه ندارد.
رابطه بین جمهوری اسلامی و به اصطلاح «حزبالله» لبنان هم یک رابطه قدرت و به سود هر دو طرف است؛ سود سیاسی. هم برای جمهوری اسلامی که بتواند چوب لای چرخ اسرائیل بگذارد و جبههای بغل گوش آن داشته باشد؛ و هم برای «حزبالله» برای آنکه برای شیعیان لبنان در معادلات سیاسی داخل لبنان اهرم قدرت بسازد.
تا جایی که به نمادهای شیعه و تشیع به عنوان یک مذهب اعتراض مربوط میشود، این اعتراض همیشه در مقابله با قدرت و ظلم است و نه در جهت تحکیم و تثبیت آنها. به دلیل پارادوکس تاریخی و ماهوی شیعه، امروز هر حرکتی که قدرت حاکم در جمهوری اسلامی بکند در جهت نفی حقانیت و مشروعیت آن است.
خصلت ستمستیزی شیعه، امروز در میان مردمی که در مقابل لوله تفنگ قرار گرفتهاند و درون سلولهای زندان و شکنجه است؛ نه در میان کسانی که به هر بهانهای لشکرکشی میشوند و پشت آن لوله تفنگ یا این سوی قفل سلولهای زندان و شکنجه قرار میگیرند. این از نظر سیاسی قضیه.
از نظر ایدئولوژیکی هم جمهوری اسلامی کفگیرش به ته دیگ خورده است. «ایدئولوژی اسلامی» اوج خطابهاش را در زمان علی شریعتی داشت و خوب هم داشت و موثر هم بود در تهییج بخش مهمی از مردم ما (نه همه مردم) در جریان انقلاب بهمن 57. ولی همانطور که اشاره کردید، این جمهوری این سی سال گذشته را صرف خرج این ایدئولوژی کرده است؛ مثل کسی که همه حساب پساندازش را بیمحابا خارج کند و منبع درآمدی هم نداشته باشد.
این سی سال را جمهوری اسلامی یا با خرج بیمحابای «ایدئولوژی اسلامی» سر کرده است؛ و یا با خلق بحرانهای داخلی و خارجی و یا با سوء استفاده از بحرانهای منطقه، بر قدرت مانده است.
بیکفایتیها و بیلیاقتیهای زعمای آن هم امروز منجر به شکلگیری سه جنبش ریشهدار اجتماعی شده است: جنبش کارگری، جنبش زنان، و جنبش دانشجویی. و بیان سیاسی این جنبشها هم در جنبش سبز است. و جمهوری اسلامی تنها راه مقابله با این جنبشها را بگیر و ببند و زندان و سانسور و به قول وزیر آموزش عالیشان «با خاک یکسان کردن صحن دانشگاهها» میداند.
جنبش سبز همانطوری که من بارها گفتهام، بازگشت آن فرهنگ جهانشهری ماست که جای جهان مردم ما را بین جهانهای مردمان دیگر باز خواهد کرد و در شکلگیری آن فرهنگ جهانشهری، نمادهای شناور شیعه از جمله نمادهای ماندگار است.
در پرتو شعور و شعف این جهان، «جمهوری اسلامی» و هر سعی باطلی که برای مصادره ایدئولوژیهای ورشکسته بکند، شروعنکرده بازنده است. حرف زور و قلدری و دروغ و دغل و بگیر و ببند و بیحرمتی بیپروا به حرمت و کرامت ذاتی مردمان ما، بازنده است.
همین جا هم اضافه کنم که فقط جمهوری اسلامی نیست که در این معادله باخته است. دشمنانی را هم که همین نظام طی این سی سال گذشته مثل خودش و از جنس خودش ساخته است هم بازندهاند. مجاهدین خلقی که علیه برادران و خواهران خودشان لشکرکشی کردهاند و هنوز هم با پلیدترین جنگافروزانی مثل «جان بولتن» همنوازند، باختهاند. سلطنتطلبانی که میخواهند ما را به قهقرای تاریخ برگردانند، باختهاند. «احمد چلبی»های وطنی که پنهانی به کنگره آمریکا میروند و سناتورهای آمریکایی را به «تحریم کمر شکن» علیه مردم ما تشویق میکنند، باختهاند. نیروهای به اصطلاح اپوزیسیونی که بهکل منکر استقلال و تمامیت ارضی ما هستند و در دفاع از تحریمهای اقتصادی که چه بسا حتی به حمله نظامی به ایران منجر بشود، از کالیفرنیا شعار میدهند که مردم ما برای رسیدن دموکراسی «باید هزینه بدهند»، باختهاند. کسانی که در اتاقهای فکر «نئو لیبرالها» و «نئو کانها»ی آمریکایی، فکر صدور افکار اقتصادی خانمانبرانداز «نئو لیبرالی» را به ایران دارند و سر سوزنی به مسائل میلیونها کارگر زحمتکش در ایران اعتنا ندارند، بازندهاند.
دفاع از جنبشهای ریشهدار و نهضت آزادیخواهی مردم ما به خصوص از آمریکا و اروپا، مستلزم هوش و دقت بسیاری است تا مبادا آب به آسیاب نیروهایی بریزد که سالهاست قصد حمله نظامی به ایران را در سر دارند تا آخر قضیه ایران را جزو اقمار نئو لیبرالی آمریکا درآورد.
پرهیز از خشونت، گذار مسالمتآمیز به دموکراسی، احقاق حقوق مدنی تکتک آحاد ما در بازنویسی قانونی اساسی که حق حاکمیت را فقط و فقط در انحصار نهادهای دموکراتیک میداند، جملگی در ذات جهانشهری فرهنگی است که امروز ما شاهد بازیابی آن هستیم.
این روزها از درخشانترین روزهای تاریخ ملت مصمم ماست. فرهنگ سیاسی ما بار دیگر به تبخیر و تقطیر رسیده است. همه اجزای زیبا و زندگیساز آن در فضای کشور ما و در میان همه ما در چهار گوشه عالم به رقص اند. خصلت ستمستیز شیعه بخشی از این فرهنگ ولی نه همه آن فرهنگ است. و همه هرچه که هست و نیست هم در اختیار مردم ماست و نه در انحصار هیچ دولت و نظامی. حنای رسوبات دیرینه ایدئولوژیکی دیگر رنگی ندارد. برای همین است که امروز مردم ما فقط گوش شنوا برای کسانی دارند که به قول نیما «گوش پنهان جهان دردمند ما» هستند و بستهاند در راه گلویشان داستان مردمشان را؛ نشان از روز بیدار ظفرمندی میدهند، با نهان تنگنای زندگانی دستی دارند.
و باز هم به قول همان شاعر بینای بیدار حی یقظان ما نیما: «هر آن اندیشه در ما مردگی آموز، ویران!» و «زبان آنکه با درد کسان پیوند دارد باد گویا!»
حمید دباشی, این چپ نمای دیروز و یکی از اعضای فعال شورای ملّی ایرانیان آمریکایی است که مدیر آن تریتا پارسی این لابی بدنام رژِیم در آمریکاست که مانند چپ نمای دیگر و شاه ماهی لابیهای چند منظوره رژِیم در انگلیس یعنی الهه رستمی مشغول تئوریزه کردن اهدافی میباشد که برای آن لابیگری میکند. جمهوری اسلامی سالهاست که با کمک شبکه های پیچیده تودر توی خود در غرب و بخصوص در آمریکا, مزدوران و گماشتگان خود را با کمک لابیهای بومی این کشورها در نهادها و موسسات علمی- سیاسی که تصمیم گیریهای سیاستهای کلان این کشورها در رابطه با ایران گرفته میشود, نفوذ داده و آنان را در آنجا جاسازی میکند. یکی از این مزدوران پیشانی سفید و جاندار همه چیزخوار! همین حمید دباشی می باشد که به منزله طبّال یزید و علمدار حسین! در پیشبرد سیاستهای جمهوری اسلامی در آمریکا عمل میکند. وی چهره مردی برای همه فصول!! را داراست که در هر برهه ای بستگی به نوع چرخش سیاسی, موضع وی نیز در آن راستا جهتگیری میشود. یکبار حامی حضور آحمدی نژاد در کلمبیا و آن سخنرانی مفتضحانه پاسدار هزار تیر! میشود, بار دیگر تئوریسین و هوادار جریان سبز !. شاه بیت کلام وی امّا در باره مذه شیعه میباشد که چون نیک میداند استعمار غرب و انگلیس و آمریکا بر روی این مذهب شیعه و در چارچوب گفتگوی ادیان!! در پیشبرد طرح خاورمیانه بزرگ برنامه ریزی کلان و استراتژیست بلند مدت کرده اند و حتی در صورت سرنگونی محتوم جمهوری اسلامی به صورت موجود نیز از این پروژه خود عدول نخواهند کرد, در واقع دارد پیام تصمیم گیران سیاسی غرب را به اپوزیسیون رله میکند که: خط قرمز برای استعمار نوین غرب مخالفت با شیعیگری است! ولی مخالفت با رژِیم حاکم تابو نیست.
هادی صوفی زاده اصلا شما متوجه حرف خودت هستی ؟ اګر شما هم اسمت هادی صوفی زاده نبود شاید درست بر عکس این حرفت رو میزدی!؟
بابا ای واالله هر چقدر آدمها..
What I like about Hamid is his ever increasing self-made jargons and for every one of them he naturally has to come with something/anything out there to point at even if that indicates him as one of the most Confused Mind ever visible in contemporary Iran. Though fun to read his mushroom growing stuff here & there but never take him serious as if you can learn anything meaningfully out of his utter state of bewilderment
بنظر بنده اگر ملت ایران ( فارس ) شیعه نبودند، ممکن بود متمدن ترین ملت دنیا بودند،اما رفتارهای بشدت متحجرانه و انسان ستیزانه این ملت ریشه در فرهنگ تشیع دارد که آقای دباشی ازآن بعنوان ستم ستیز نا م می برد. نگاهی به انسان ستیزی این ملت درگذر تاریخ منجمله یهود کشی، باب کشی، بهایی ستیزی، کرد کشی، عرب ستیزی و غیره شرمی تاریخی برپیشانی این ملت محسوب شود که متاسفانه هیچیک از لایههای اجتماعی این ملت باوجدان! با خصلت بارز انسانی و شهامت جرات نقد گذشته خود را ندارد.
چقدر این دو تا
marxisthaye rousi neghabdar zed roshnfekran dini
و
toudeh ei rishdar
چیز میدونند ! ؟ ماشاالله پرونده همه رو زیر بغل دارند !؟ خودتون چکاره هستید و چند مرده حلاج ؟ راه حل هم اګر دارید لطفا بګید ؟
آقای دیاشی شما روشنفکر روشنی هستید .
دو تا چپ با نقاب سکولار که یکی هنوز دل در گرو دیکتاتوری پرولتاریا ، نهضت کارگری دارد ( دیاشی ) و ان دیگری دل در گرو چریک بازی و هفت تیر کشی و غائله آفرینی ( دهه ۵۰ علیه شاه و ۵۷ تا ۵۹ گنبد و کردستان علیه لیبرال ها ) برای به چنگ آوردن قدرت دارد ( فرخ نگه دار ) در وب سایت رادیو آمریکایی فردا ( به گفته این آقایان امپریالیسم امریکا ) به عنوان کارشناس ! ( لابد ایران دیگر قحط واقعی کارشناس است ) اظهار نظر فرمودند که ایران به سمت ترکیه ( لیبرال متحد امریکا با دولت مردان مذهبی مثل ابراهیم یزدی ) میرود . انهم با موسوی ( که هنوز میگوید ۲۰ سال است دنبال یک دست کردن حاکمیت هستند به سبک کره شمالی ، منظورش اینه که در ۶۰ تا ۶۸ گلستان دموکراسی بود و آزادی لابد مثل ترکیه ).
ما ایرانیها نوبر همه چیز را آورده ایم . کدام جنبش کارگری ؟ در ایران همه چیز هست جز جنبش در میان کارگران . تنها در سال ۵۷ به تبعیت از ایت الله خمینی کارگران صنعت نفت اعتصا ب کردند به دلیل مذهبی بودن ! الان هم که همه دنبال رهبر و احمدی هستند .
کدام جنبش چریکی ؟ ۴ تا ژاندارم کشتید و ۷ تا آمریکایی مجاهدین کشتند ، اما شما رفقای خودتان را ترور کردید در خانه های تیمی . مجاهدین تغییر عقیده دادند و رفقای تغییر عقیده نداده شان را ترور کردند و آنها را مثل مافیا سوزاندند .
به انقلاب ۵۷ یا جنبش ۵۷ یا توافق امریکا و شوروی در گوادلوپ (به قول شما )کمک کردید ( البته بعد از اینکه کارگران مذهبی به رهبری ایت الله شما را که داشتید در زندان میپوسیدید آوردند بیرون ). به کلانتری حمله کردید به پادگانها و نمایش موتور سوار اسلحه بدست بازی کردید ( به گفته چریک سابق سا معی ) در کنار تظاهرات کارگران مذهبی .
بعد همش بلوا و شورش بود و باج خواهی از دولت لیبرال بازرگان که خودش زیر فشار حکومت گران واقعی ( ایت الله خمینی ، خوئینی ها ، بهشتی ، رفسنجانی ، آیات مستقر در شهرستانها ، کمیته و کنی و دانشجویان مذهبی و کارگران مذهبی و سپاه و جهاد و ...) داشت له میشد.
بعد صدام که هنوز ناراحت میشوید چرا توسط امریکا رفت و یک پایگاه فراماسونری روسی شما کم شد هوس کرد روی ایت الله را با ساخت و پاخت با رامسفلد کم کند . آخوند عز الدین را ساخت در مقابل این آیات . شما هم کمک کردید تا کردستان را بهم بریزند . بعد هم جنگی آمد . مجاهدین رفتند سمت صدام ، شما هم ماندید این سمت تا امپریالیسم امریکا را شکست دهید . اما بنی صدر را ساقط کردید .
حالا نوری الا و شما و ان دیاشی و ان مجاهدین و عده ای در کیهان لندن و خودنویس و اخبار روز و ..... دنبال احیای همان حرفها هستید
جنبش کارگران
انقلاب چریکی
سوسیال دموکراسی روسی ( کمونیسم نقابدار )
فروغ جاویدان
کمک از عربستان و امریکا و روسیه و ....
دفاع از حقوق بشر رجوی ، بزرگداشت حمید اشرف ، تلاش برای مبارز کردن ریگی و جند الله و فرقان و مقدس سازی فروغ جاویدان و هر اقدام تروریستی و آنارشیستی و حمله به حقوق بشر یزدی ، گنجی ، سروش ، بنی صدر ، امیر انتظام ، لیلا توسلی ، توکلی ، تحکیمی ها ، .....
چطوری ایران به سمت ترکیه برود ؟
با این همه روس محور ؟ عرب پرور ؟ ضد امریکا و اسرائیل ؟ چریک باز ؟ پرولتاریا اندیش ؟ ضد هر رابطه با امریکا ؟
ترسم به کره شمالی هم نرسی اعرابی ! این ره که شما میروید به افغانستان است .
دو تا سوال
۱) آنروزی هم که از احمدی نژاد در مقابل دانشگاه کلمبیا دفاع کردی باز به همین شناور بودن شیعه اعتقاد داشتی ؟
۲)موسوی خودش عمله ظلم نبوده ؟ مسولیت نداشته در دولت شیعه ؟ در حزب ج ا ؟ وزیر اطلاعات دولتش در کشتار ۶۷ نبوده ؟ در حزب ج ا ، در ستاد انقلاب فرهنگی مسولیت نداشته ؟ فقط سروش بوده و گنجی ؟ هنوز به همان ۶۰ تا ۶۸ افتخار میکند یعنی تغییر صوری نظر هم نداده اما سروش و گنجی ۱۸۰ درجه تغییر کرده اند . وقتی با او حال میکنی باز شیعه شناور است و روشنفکر دینی تحول یافته زیر دریایی ؟