آرش غفوری، کارشناس مسایل سیاسی، در این نوشته به نقد آرای اکبر گنجی در خصوص دیدگاههای آیتالله خمینی میپردازد.
خرداد ۸۴ بود. گرماگرم انتخابات ریاست جمهوری ۸۴. در میان اصلاح طلبان، مشارکت و مجاهدین انقلاب از مصطفی معین با برند «اصلاح طلبی پیشرو» حمایت کرده بودند. سه شنبه قبل از روز برگزاری انتخابات، همایشی در استادیوم تربیت معلم کوی دانشگاه تهران برگزار شد. بعد از پایان مراسم، من و بسیاری از جوانان همسن و سال من در آن سالها درحالی که از استادیوم خارج میشدیم شعار میدادیم: «عالیجناب سرخپوش، ما همه گنجی شدیم.»
عالیجانب سرخپوش نام مستعار هاشمی رفسنجانی بود در آن سالها. هنوز گنجی به خارج نیامده بود و هنوز هم چند سالی از حضورش در خارج از کشور نگذشته بود که بگوید منظورش از «عالیجناب سرخپوش»، هاشمی رفسنجانی نیست. من اما، نه تنها من، بسیاری از هم سن و سالهای من در آن سالهای پر شر و شور که گنجی هم، همزمان با انتخابات برای مدتی از زندان آزاد شده بود، اکبر گنجی را مظهر شجاعت میدانستیم. شجاعت عریان. در آن روزها من در سرویس سیاسی روزنامه اقبال کار میکردم که ارگان تبلیغاتی حزب مشارکت برای دکتر معین بود. بااینکه سیاست روزنامه و البته حزب، عدم تخریب کاندیدهای دیگر و البته افرادی مثل هاشمی رفسنجانی بود اما من که در آن روزها جوانی خام و بیتجربه بودم و اکثر دوستان دیگرم در تحریریه روزنامه به جد مخالف هاشمی بودیم و یکی از دلایل آن هم اکبر گنجی بود.
در آن سالها، ما فعالان سیاسی جوان در حزب مشارکت و برخی دیگر از احزاب اصلاح طلب و نهادهای مدنی، یک تجربه مشترک دیگر هم با گنجی داشتیم و آن هم اصلاح طلبی در چارچوب وفاداری به انقلاب و جمهوری اسلامی بود. ما خود را خط امامی میدانستیم - و میدانیم – و فکر میکردیم اکبر گنجی هم اگرچه ممکن است در راه و روش این سالها مشکلی دیده باشد، اما با اصل نظام و انقلاب و خط امام مشکلی ندارد. حتی وقتی که روزنامه کیهان پس از کنفرانس برلین در سال ۷۹ متن گفتوگویی از گنجی را منتشر کرد که مدعی بود «خمینی به موزه تاریخ رفته است» ما، اکثر ما، این را بازی تبلیغاتی کیهان برای بدنام کردن اصلاح طلبان و کسانی مثل اکبر گنجی میدانستیم.
گنجی البته آن ادعای کیهان را انکار کرد و سالها در ایران به زندان رفت، اما به محض آنکه پایش به خارح از کشور باز شد به تکرار همان ادعاهایی پرداخت که زمانی در روزنامه کیهان تکذیبش میکرد. او البته هرچند در سالهای اولیه، کمی محتاطتر حرکت میکرد اما پس از حوادث منتهی به انتخابات ریاست جمهوری دهم رک و راست و صاف و پوست کننده به مقابله با خط امام پرداخت.
در این آخرین مصاحبهاش هم با بیبی سی علناً تمام میراث امام و انقلاب را به حراج گذاشت و نسبت کفر به امام داد. گنجی البته حق دارد که آزادانه صحبت کند و آزادانه هرکس را که میخواهد نقد نماید. اما در پس تمام این کلماتی که امروز در دیدگاه عدهای بیانگر روشنفکری و نگاه آزاداندیشی گنجی است، برای من جوان جاهل دیروز ابهامی انداخته است که از درک آن عاجر هستم و آن اینست که اکبر گنجی از چه زمانی به این نتایح رسیده است که تمام امام، از «کشف الاسرار» پیش از انقلاب تا فتوای «احکام ثانویه» در سالهای آخرین زندگیاش، همه و همه ضد حقوق انسانی و حتی کفر یک فقیه بوده است و آیت الله خمینی اگر قرار باشد با «کشف الاسرار» در پیش از انقلاب سنجیده شود وضعش بهتر نمیشود که هیچ، بدتر هم میشود.
اگر آنچه که گنجی به امام منتسب میکند تحلیل بود، باز میشد مواضع جدید گنجی را ناشی از تحلیل جدید او دانست. همانند تحلیل ناشی از نتیجه عمل یک مکتب فکری. اما آنچه که گنجی از امام میگوید اخباری است، همه بر مبنای خبر است. یعنی گزارههای خبری آن موجود است که امام در چه زمانی چگونه صحبت کرده و چه گفته است. حالا چه میشود که بعد از این هم سال و آنهمه پنهان کاری، آقای گنجی به این نتیجه میرسد که امام به دموکراسی و جمهوریت به هیچ وجه اعتقاد نداشت و یک دیکتاتور تمام و کمال بود، امری است که ایشان بد نیست در دوگانه ایران و خارج از ایران خود به آن پاسخ دهد. آخر نمیشود که گنجی امروز مدعی شود امام از «کشف الاسرار» پیش از انقلاب تا زمان فوت پس از انقلاب، دیکتاتور بوده است، اما چند سالی پیش لااقل سالهای اولیه پس از اصلاحات را همین آقای گنجی زیر علم اصلاحات که رئیس جمهورش خود را فرزند فاضل و باتقوای امام میدانست سینه زند و خود را اصلاح طلبی بنامد که در چارچوب نظام قصد اصلاح دارد.
ایران که بودید آقای گنجی، من و بسیاری از هم سن و سالهای من به خصوص در احزاب و روزنامههای اصلاح طلب بارها و بارها به خاطر شما با خیلیها درگیر شدیم که گنجی است و حرف درست میزند و بر مواضعش میایستد. بسیاری از این طیف ماها و جوانان احزاب اصلاح طلب، همان موقع خط امامی بودیم و شما را مظهری از مقامت خط امام در قبال گروهی میدیدیم که قصد کرده است لااقل چوپ حراج به میراث جمهوریت امام بزند. اما بر اساس آنچه که امروز از شما شنیده میشود، شما بر اساس مواضع و صحبتهایی که امام از سالها پیش مطرح کرده بود و هیچ کدام هم ابهام نداشت، میدانستید که امام دیکتاتور است و در تمام سالهای پس از اصلاحات با علم به این موضوع زیر علم اصلاح طلبی یاران امام سینه زدید که اگر اینگونه باشد با عرض معذرت آقای گنجی نمیتوانم بگویم که منافقانه عمل نکردید. مگر نفاق چیزی جز تفاوت قول و عمل است و مگر شما جز این عمل منافقانه در آن سالها داشتهاید؟
امروز که نقادانه به گذشته نگاهی دارم اعتراف میکنم که باید بپذیرم آن روزهایی که بزرگان اصلاح طلبی در سازمان مجاهدین انقلاب به دیدار عبداله نوری میرفتند تا به او بگویند سرنوشت روزنامهاش، خرداد، را در اختیار جاه طلبیهای امثال شما قرار ندهد، آنها درست میگفتند و ما که فقط روی جریان را میدیدیم و از پشت جریان خبر نداشتیم غافل و بیخبر گول میخوردیم و آنها را سازشکار مینامیدیم تا شما خط شکن آمال و آرزوهای ما باشید.
از خاطر نمیبرم در آخرین دیدار مردمی خاتمی در مقام ریاست جمهوری ایران پس از انتخابات ریاست جمهوری سال ۸۴ در سال همایشهای وزارت کشور، خاتمی سخنی به تلویح در نقد شما گفت که بر بسیاری از ماها خوش نیامد. دختر جوانی حتی در میان صحبتهای خاتمی گریه کرد که چرا خاتمی حتی در لفافه از اکبر گنجی، نماد شجاعت اصلاح طلبی انتقاد میکند. ما آن روزها شما را نمیشناختیم که در تندروی و رادیکالیسم تا چه اندازه تند و تیز و بیمنطق فقط میتازید و از بیآبرو کردن انسانها و نفاقی که نتیجه این بیآبرویی است هراسی ندارید. زمانی مقالهای نوشته بودید و آنها را که شما را به رادیکالیسم متهم میکردند به «والسابقون السابقون، اولئک المقربون» ارجاع میدادید. اماای کاش به «الذین فی قلوبهم مرض» هم استناد میکردید که با قول و فعل دیروز و امروز شما بسیار نزدیکتر است.
خوب شما فکذ کن امام خمینی دیکتاتور نبود. این که شما چی فکر می کنی تاثیری تو واقعیت نداره. گنجی تو ایران نمی تونست بگه امام دیکتاتور بوده. اون گفت امام رو قبول داره زدن ناقصش کردن اگه می گفت دیکتاتور بوده که اعدام می شد. حالا بیرونه، آزاده و واقعیت رو می گه.
مشکل ما ایرانی ها این است که اګر طرف حرف اولی که زد به مزاجمون خوش آمد فکر میکنیم تا آخر خط طرف رو خوندیم !
درست مثل وقتی که در انتخابات بعد از خاتمی خبرنګار از احمدی پرسید شما به جمهوریت و اسلامیت اون هم شیعه اعتقاد دارید ؟ و سوالی هم از فرهنګ ایرانی ازش کرد ؟ و احمدی هم فقط با یک جواب به به چه چه به اسلام و جمهوریت و شیعه و فرهنګ ایرانی جواب خبرنګار رو داد !
میشه ګفت که این خبر نګار کار خودش رو درست انجام نداد !
و به قول مقاله ای که به تازګی روی سایت آینده
“دروغگویی، دروغباوری و دروغپذیری” آمده کاملا مطابقت دارد با طرز قضاوت عجولانه ما به روی افراد .
من هم از عکس العمل آقای خاتمی به ګنجی دلخور شدم من هم با شنیدن لقب عالیجانب سرخپوش به هاشمی رفسنجانی فکر میکردم من هم از لقب امیر کبیر آقای خاتمی به آقای هاشمی رفسنجانی تعجب کردم !
در دور دوم انتخابات تقریبا اولین باری بود که دقیقا به حرفهای آقای هاشمی خوب ګوش کردم ! و دهنم باز ماند و از خودم به خاطر تحت ثاثیر بودن شایعات خجالت کشیدم !
امروز افتخار میکنم از اینکه وظیفه شهروندی ام را با دادن رای هوشیارانه به آقای هاشمی رفسنجانی انجام دادم .
من حقیقتا اطلاعات چندانی درباره ی اقای اکبر گنجی ندارم اما مطالب نوشته شده توسط اکبر گنجی را بسیار نزدیک می بینم با حقیقتی که در مورد خمینی و دیدگاههای وی درک میکنم
اگر بتوان اسم این نوشته را “نقد” گذاشت، باید گفت که “نقد” پریشان و بی پایه ای بود... همان جمله آخر که گنجی را مصداق آنهایی که دچار مرض(!) هستند، می داند، عیار این نوشته را مشخص می کند.