حمید دباشی، استاد مطالعات ایرانی و ادبیات تطبیقی در دانشگاه کلمبیا در نیویورک، که از حامیان اعتراضهای پس از انتخابات در ایران بوده، در یادداشتی برای وبسایت تلویزیون الجزیره انگلیسی، به نقش محمد خاتمی در صحنه سیاسی فعلی ایران پرداخته است.
احمدینژاد به آیتالله حاکم خدمتش را کرد و عنقریب دور انداخته خواهد شد. توهم بزرگ او در مورد اینکه میتواند با رهبر دربیفتد و متحد نزدیکش رحیم مشایی را به عنوان جانشین خود تعیین کند، به شکل بیرحمانهای به وسیله نیروهای امنیتی، اطلاعاتی، نظامی و روحانیون که او را در مقابل جنبش سبز علم کرده بودند، نقش برآب شده است و اکنون آنها او را به سمت در خروجی میرانند.
این خروج، که زمانش نزدیک شده است، در یک زمینه وسیعتری اتفاق میافتد. دو سال بعد از شکلگیری جنبش سبز در ایران و شش ماه بعد از تحولات شگفت انگیز جهان عرب، جمهوری اسلامی با دستکاری در امور داخلی خود، خود را برای کنار آمدن با لرزشهای زلزلههای منطقهای آماده میکند و حال در مرکز همه این رویدادها، دوباره محمد خاتمی، که دو بار در فاصله سالهای ۱۹۹۷ تا ۲۰۰۱ و ۲۰۰۱ تا ۲۰۰۵، رئیس جمهور ایران بوده و تصور میشد که گورباچف ایران است، ناگهان سبز شده است. قرار نبود اوضاع این طور پیش رود.
در حالی که احمدینژاد اکنون مهره زائدی به نظر میرسد، خاتمی دوباره، حداقل برای رژیم حاکم، خود را مفید نشان میدهد.
سید خندان
محمد خاتمی در دوران انتخابات ۱۹۹۷، آرام به صحنه ایران مدرن و عرصه جهانی خزید، زمانی که پیروزی غیرمنتطرهاش در انتخابات به نماد جنبش گسترده اصلاح طلبی تبدیل شد. جنبشی که آماده بود تا پشت دین سالاری اسلامی را بشکند یا آن را در برابر هر تغییری ایمن سازد. جنبش نتوانست پشت آن را بشکند.
به گفته گلاسنوست، پراسترویکا: امروز باورش سخت است اما در آن زمان مردم، محمد خاتمی را با میخائیل گورباچف مقایسه میکردند و در نتیجه چشم اندازی از گشودن فضا و بازسازی را میدیدند که به جمهوری اسلامی خاتمه میداد به همان گونه که گورباچف، به حکومت اتحاد جماهیر شوروی خاتمه داد. اما این تحول به شکل روسیه در ایران صورت نگرفت.
خاتمی، راه کاملا متضادی در پیش گرفت و برای جمهوری اسلامیِ در تنگنا قرار گرفته، احترام و آبرو خرید. در دو دوره ریاست جمهوری خاتمی، جنبش اصلاح طلبی شعاری داشت که به استراتژیاش تعبیر میشد: «فشار از پایین، چانه زنی از بالا». اما فشار از پایین هیچ ربطی به اصلاح طلبان نداشت.
فشار از پایین به خاطر کمبودهای ساختاری جمهوری اسلامی بود که بخشی از آن در واقع نتیجه سیاستهای اقتصادی نئولیبرال خاتمی و قبل از او هاشمی رفسنجانی بود که پیامدهای فاجعه باری برای بیشتر اقشار آسیب پذیر جامعه داشت.
اصلاح طلبان سعی کردند از این نارضایتی گسترده که خود در ایجاد آن تا حدی نقش داشتند، به نفع خود بهره برداری سیاسی کنند.
این فشار از پایین تا حدی که در چهارچوب دین سالاری اسلامی امکان خودنمایی داشت، به عنوان نشانهای از بلوغ و سلامتی یک اراده دمکراتیک بود که اصلاح طلبان از نظر اخلاقی یا روشنفکری، توانایی فهم آن را نداشتند.
در مورد مذاکره از بالا نیز اصلاح طلبان به شکل رقت انگیزی در مذاکره خود برای کسب آزادیهای پایدار مدنی یا محدود ساختن نقش باشگاه اخوت روحانیون شکست خوردند.
در سال ۱۹۹۷ با مشارکت ۸۰ درصد رای دهندگان که حدود ۷۰ درصد آنها به خاتمی رای دادند، ایرانیها به خاتمی وکالت دادند که بتواند جمهوری اسلامی محبوب خود را حفظ کرده و آزادیهای مدنی را نهادینه سازد. اما او فاقد شجاعت، اعتقاد راسخ یا تخیل لازم برای انجام چنین کاری بود.
همه دستاوردهای دو دوره ریاست جمهوری خاتمی بعد از انتخابات سال ۲۰۰۵ یک شبه از بین رفت؛ انتخاباتی که در آن محمود احمدینژادِ پوپولیست با تکیه بر رای ۱۵ میلیون ایرانیِ فقیر و محروم، که از دوران آزادی اقتصادی پس از جنگ هاشمی رفسنجانی جا مانده بودند، و اصلاحات اجتماعی تزئینی خاتمی اصلا برایشان مهم نبود، به پیروزی برسد.
آنچه که از آن دوران باقی ماند، استعاره هولناک و به شدت نخبه گرا از زیر (برای اراده دمکراتیک مردم) و بالا (برای استفاده رقیق از آن اراده برای رسیدن به آزادیهای مدنی ناپایدار) بود.
بار اول تراژدی، بار دوم مضحکه
خاتمی بعد از دو دوره ریاست جمهوری، یک زندگی خمود سیاسی را از سر گرفت و خود را سرگرم گفتگوی تمدنها با یکدیگر کرد که نسخه نرمی از نظریه ساموئل هانتینگتون بود.
جنبش اصلاح طلبی، تلاش مذبوحانهای را برای بازگشت به صحنه در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۵ انجام داد و نامزد آنها یعنی مصطفی معین، که فردی نجیب اما ضعیف و پزشک متخصص اطفال بود، به محمود احمدینژادِ پوپولیست و دسیسه چین باخت.
محمد خاتمی در انتخابات ریاست جمهوری سال ۲۰۰۹ دوباره به عرصه سیاست ایران بازگشت. او ابتدا نامزدی خود را برای سومین دوره (غیر متوالی) ریاست جمهوری اعلام کرد که باعث شد حسین شریعتمداری، راسپوتین خونخوار جمهوری اسلامی و سردبیر روزنامه کیهان، او را به زبانی نرم و غیرمستقیم تهدید کند.
خاتمی تا آمدن میرحسین موسوی، بعد از دو دهه انزوا و دوری از زندگی فعال سیاسی و اعلام آمادگی او برای اداره کشور، در صحنه ماند، اما چندی بعد به نفع او کناره گیری کرد و فعالانه به حمایت از او پرداخت و در ایجاد یک انتخابات ریاست جمهوری پرشور نقش مهمی بازی کرد. عکسی از خاتمی در اصفهان هست که او را سرگرم مبارزه انتخاباتی برای موسوی نشان میدهد و اکنون شمایل آن چیزی است که بعدها «جنبش سبز» خوانده شد.
باید به خاطر داشت که بدون حمایت پرشور خاتمی، موسوی هرگز نمیتوانست آن همه شادی و شور و شوق را که در مسیرش به وجود آمد، ایجاد کند.
خاتمی همه آن شور و شوق پایگاه گسترده مردمیاش را جمع کرد و با خوشحالی تحویل موسوی داد. بیست سال بعد از دوری از صحنه فعال سیاسی، نام موسوی برای نسل جوانتر ایرانیها نامی آشنا نبود. خاتمی بت آنها بود.
خاتمی در حق موسوی، آموزگاری کرد و او را برکت داد و هدایت کرد تا روی پای خود بایستد. هواداران موسوی هرگز نباید این موضوع را فراموش کنند.
در روزهای پرآشوب بعد از انتخابات ریاست جمهوری ژوئن ۲۰۰۹، خاتمی یک نیروی حیاتی در حفظ لحظات تاریخی و اولیه ظهور جنبش سبز بود.
بعد از بهار عرب، جنبش سبز مشروعیت تازهای یافت و در روز ۱۴ فوریه ۲۰۱۱ دیدیم که چگونه آخرین تظاهرات تودهای با بیرحمی از طرف دینداران حاکم سرکوب شد.
بعد از آنکه دستهای از نمایندگان اوباش مجلس، شعار مرگ بر موسوی، مرگ بر کروبی و حتی مرگ بر خاتمی سر دادند، موسوی و کروبی و همسران آنها در حصر خانگی قرار گرفتند.
حبس خانگی موسوی و کروبی، که از اواسط فوریه شروع شد، خاتمی را به عنوان یکی از سه چهره مورد اعتماد مردم با سطوح مختلف گرایشهای رادیکال که به اصلاحات دمکراتیک معتقدند، تنها گذاشت.
موسوی از هرسه اینها رادیکالتر است و با اینکه هنوز به قانون اساسی جمهوری اسلامی پایبند است، اما از بحران بعد از انتخابات برای گشودن فصل تازهای در گفتمان عمومی درباره آزادیهای مدنی، مبانی دمکراتیک، نقش قانون و ایدههای فراموش شده و یا خیانت شده انقلاب استفاده کرد.
کروبی نیز به همان اندازه شجاع است اگرچه کمتر از موسوی منظم و یا هدفمند است.
خاتمی از هرسه اینها نرمتر و لیبرالتر است و هنوز به شعار انتخاباتیاش که فتح «سنگر به سنگر» جبهههای دمکراتیک بود، معتقد است.
اگرچه لازم است باید به خاطر داشته باشیم که خاتمی از نخستین کسانی بود که از واژه «کودتای مخملی» برای توصیف حوادث بعد از انتخابات ریاست جمهوری ژوئن ۲۰۰۹ استفاده کرد.
این سه تن با یک هماهنگی ضمنی با هم کار کردند یعنی دیدن، شنیدن و گفتن چیزها به روشی که مکمل یکدیگر بود: درست مثل سه میمون خردمند معبد توشو- گو: میزارو، کیکازورا و ایوازورا.
در غیاب موسوی و کروبی از انظار عمومی، خاتمی درست مثل میزاروست که چشمانش را میبندد تا هیچ شرارتی را نبیند، اما آنچه که شنیده یا آنچه که گفته، از حکمت کیکازورا و ایوازورا که بهتر از او میدیدند و میشنیدند، بهرهای ندارد.
به همین دلیل او هنگامی که میبایست ساکت میماند، این کار را نکرد چرا که نتوانست در برابر وسوسه مقاومت کند: یک حرکت بد.
طوفان از ۱۷ می۲۰۱۱ آغاز شد. زمانی که محمد خاتمی در آخر سخنرانی طولانی و آشفتهاش دربرابر گروهی از رزمندگان کهنه کار جنگ ایران و عراق گفت: «اگر ظلمی شده است که شده است همه بیاییم عفو کنیم و به آینده نگاه کنیم و اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم پوشی شود و ملت هم از ظلمی که بر او و فرزندانش رفته است میگذرد و آن وقت همه به آینده بهتر رو خواهیم آورد. البته همه بکوشیم برای آینده روی فضای سالم و امن و آزاد و تأمین حقوق مردم همراه و زمینه ساز شویم.»
سخنرانی خاتمی در برابر رزمندگان جنگ، خیلی زود با سخنان برخی از اصلاح طلبان برجسته و مورد احترام مثل مصطفی تاجزاده و محمد نوریزاد دنبال شد. آنها بر این موضع خاتمی که شرایط خاصی برای بازگشت اصلاح طلبان به صحنه سیاست و شرکت در انتخابات آینده مجلس قائل شده بود، صحه گذاشتند.
حتی علی مزروعی، یکی از اصلاح طلبان برجسته، خواستار مصالحه بین جنبش سبز و طیفهای خاصی از اصول گرایان شد.
اما این حرفهای خاتمی با انتقادهای ناگهانی شدید و حتی خشونت آمیزی هم مواجه شد. فعالان هوادار دمکراسی در داخل و خارج از ایران، خاتمی را به خاطر برنامهریزی برای دور زدن جنبش سبز و بازگشت به نقطهای که جنبش اصلاحات رها کرده بود، محکوم کردند.
یکی از این منتقدان، یعنی مجتبی واحدی که اکنون به عنوان سخنگوی مهدی کروبی در خارج از ایران است، حتی تا آن حد پیش رفت که خاتمی را به خیانت به آزادی در ایران متهم کرد. او با اظهارنظر شجاعانهای حرفش را تمام کرد: «من افتخار میکنم که دیگر یک اصلاح طلب نیستم.»
حرفی که فعالان اصلاح طلب را خشمگین کرد.
میرحسین موسوی و مهدی کروبی همچنان در حبس خانگیاند. جمهوری اسلامی برای راه اندازی مضحکه انتخاباتی دیگر آماده میشود و همچنانکه محمد خاتمی و معاونان اصلاح طلب او برای شرکت در این انتخابات صف کشیدهاند، مخالفان آنها خود را عقب میکشند تا برنامههای خود را ارائه کنند.
به اعتقاد آرش جودکی، یکی از منتقدان خاتمی، شکاف آشکار بین احمدینژاد و خامنهای به اصلاح طلبان این فرصت را داد که سعی کنند دوباره وارد فضای غالب سیاسی شوند. جودکی، اصلاح طلبان را به «فرصت طلبی» متهم کرد.
دیگران حتی واکنشهای خیلی تندتری نشان دادند. برخی حتی به درستی، دوگانگی دروغین بین «اصلاحات و انقلاب» را زیر سوال برده و خواهان برچیدن «اسطورههای ایدئولوژیک» جنبش سبز شدند و به درستی اصلاح طلبان را به استفاده از چشم انداز «انقلاب» و «خشونت» به عنوان لولوخورخوره برای ترساندن «بچه تخس» قیام دمکراتیک، متهم کردند.
محمد خاتمی هنوز در میان بخش وسیعی ازهواداران جنبش سبز به ویژه آنها که خود را «ملی مذهبی» میخوانند، محبوبیت دارد. آنها مصرانه بر این باورند که جنبش سبز، در واقع ادامه و نتیجه جنبش اصلاحات دهه نود است که آنها قاطعانه آن را به ایدهها و آرمانهای خاتمی نسبت میدهند.
این نسل که شجاعت، تخیل و موفقیتهای خود را در لبخند و وقار دلپذیر خاتمی بازتابانده، مراقب هرگونه انتقاد از اوست. آنها به هر کلمه، هر حرف اضافه، و هر کامای جملههای او چسبیدهاند و دوباره حسن نیت و اعتقاد راسخ خود را در او بازتاباندهاند.
آنها نه تنها کلمات، حروف اضافه و عبارتهای شرطی او را تجزیه تحلیل میکنند، بلکه او را چنان دنبال میکنند که انگار میخواهد دریای سرخ را دو نیمه کند و خاتمی را به عنوان دورنمای امیدها و نشانه رهایی آنها نگه دارد.
آنها هرگونه انتقاد از خاتمی را تحت عنوان «رادیکال»، «ایده آلیست»، «خشن» یا «متوهم» نمیپذیرند. آنها به ویژه مخالف آن دسته از کسانیاند که در خارج از ایراناند و از خاتمی انتقاد میکنند. آنها به منتقدان خود میگویند تو اینجا نیستی، تو نمیفهمی، تو زندگی آسوده و راحتی داری. آنها مصرانه میگویند که ما باید عمل گرا (پراگماتیک) باشیم.
واکنشهای منفی به حرفهای خاتمی آنقدر تند بود که او به سرعت متوجه شد که با درخواست بخشش از سلطان چه خطای فاحشی را مرتکب شده است و به سرعت عقب نشینی کرد و حرفش را اصلاح کرد. او در سخنرانی روز یازدهم ژوئن (کمتر از یک ماه بعد از سخنرانیاش درباره «بخشش») گفت: «دعوت به صلح و آشتی به معنی دست برداشتن از خواستههای ملت و آرمانهایی که سعادت ما در گرو آن است نیست. مگر میشود از حقوق مردم کوتاه آمد و اگر هم کسی کوتاه بیاید، خود مردم کوتاه نخواهند آمد.»
شکل گیری یک مثلث
در نهایت مسئله این نیست که چرا خاتمی این قدر ضعیف و متزلزل و متکی به قدرت است و محدودیتهای روشنفکرانه و اخلاقی خود را به عنوان «خردمندی» و یا «عمل گرایی» به نمایش میگذارد. مسئله این است که او همه اینها را از یک موضع ضعف و دربرابر هیولایی مستبد و در غیاب هرگونه مواضع اخلاقی رادیکال در فضای سیاسی موجود بیان میکند
در چنین شرایطی، سکوت اجباری موسوی، بسیار اصیلتر و فصیحتر از عجز و لابه خاتمی برای بخشش از حاکم مستبد است.
تا زمانی که حداقل موسوی، کروبی، زهرا رهنورد و دیگر صداهای تبعیدی بتوانند آزادانه حرف بزنند و مواضع خود را بیان کنند، صدای آشتی جویانه خاتمی، نه تنها کاملا مشروع بلکه حتی لازم و به اندازه هر کس دیگر مهم و حیاتی است.
اما در زمانی که استبداد حاکم با ترور، زندان، شکنجه، تبعید، حبس خانگی، ترس و تهدید، ایجاد محرومیت و غیره همه را ساکت کرد، درخواست عاجزانه خاتمی، خیلی رقت آور به نظر میرسد؛ چرا که از موضع مواجهه آزادانه، عادلانه و دمکراتیک با صداهای دیگر که بیشتر یا کمتر رادیکالاند، بیان نشده است.
این حکومت، فرهنگ سیاسی ایران را مثله کرده است و حتی نجابت این را ندارد که اجازه دهد برای یک دگراندیش پیر تشییع جنازه محترمانهای برگزار شود و اوباش خود را برای حمله به عزاداران میفرستد و باعث مرگ دخترش میشود و خطاب به چنین حکومت و تحت چنین شرایطی است که خاتمی میگوید «اگر» مردم با شما بد کردهاند و نسبت به شما ظالم بودهاند، شما باید آنها را ببخشید.
هرگز در سرتاسر تاریخ شیعه، مردم استبدادزده، این گونه بیرحمانه، اقتدار اخلاقی و واژه مقدس ظلم از آنها دزدیده نشده و به حاکم مستبد واگذار نشده است. هیچ اندازه زمینه سازی، زرق و برق یا توسل به عمل گرایی نمیتواند این سخن غیراخلاقی بهت آور را توجیه کند.
جنبشهای دمکراتیک در حالی که رهبران و نمایندگان شمایل گونه خود را میزاید، در عین حال حیات بخش، مستمر و به دوره تاریخی خود متعهدند.
کارنامه تاریخی نمایندگان فعلی قیام دمکراتیک در ایران در یک حکومت ظالم و سرکوب گر، نشان میدهد که هیچ یک از آنها ذرهای مشروعیت ندارند. همه آنها بدون استثناء اما با درجههای مختلف، در پرونده جنایتهای جمهوری اسلامی دخیلاند.
اما جنبشهای دمکراتیک، کینه توز نیستند بلکه احیاگرند. واقعیت این است که نه تنها میرحسین موسوی و مهدی کروبی بلکه محمد خاتمی نیز به واسطه جنبش سبز، حیات سیاسی دیگری یافتهاند. بدون این قیام دمکراتیک، هیچ یک از این افراد، این اعتبار گسترده را نداشتند که از موانع داخلی و ایدئولوژیک عبور کنند.
نه خاتمی، نه موسوی و نه کروبی، رهبران این جنبش دمکراتیک نیستند بلکه آنها متولیان موقتی آن هستند.
آنها هر کدام بسته به نزدیکیشان به نبض این جنبش، اعتبار کسب کردند و در میان آنها سهم موسوی از همه بیشتر بود چرا که او به نبض مردمش، از همه نزدیکتر بود.
خاتمی در واقع، به سرعت تپش این نبض، از همه دورتر بود، اما با این وجود، او هم نیرو و عامل مهمی بود و همچنان نیز هست. زمانی که او با آن دو نفر دیگر بودند، یک نیروی متحدکننده به شمار میرفت. اما اکنون که تنها مانده، صدایی به شدت نفاقانگیز و شکافانداز است.
هرکس که موسوی و کروبی را دستگیر کرده (خامنهای و همدستانش) و به خاتمی اجازه داده که آزاد باشد و هرچه دلش میخواهد بگوید، میدانسته که چه دارد میکند.- او میدانسته که خاتمی با کرولال بودن نسبت به واقعیتهای پیرامونش، در واقع چشمانش را بسته تا شرارت را نبیند و بازیچه رقص مرگ در جمهوری اسلامی باشد.
«میگویم آنها مهر عیبشان را بر پیشانی دارند... آن ذره شرارت اغلب در همه آن جوهر ناب تردید میافکند.»
خاتمی به جای برداشت غلط از نظریه برخورد تمدنهای ساموئل هانتینگتون، باید کسی را در میان همراهانش پیدا کند که از این حکمت ازلی (صحنه چهارم پرده اول هاملت)، ترجمه نسبتا درستی به او ارائه دهد. این برای او (و همه ما) مفید است:
غالبا بر سر مردمان خاص میآید
و این به خاطر وجود ذرهای شرارت در سرشت آنهاست
چنان که هنگام زادنشان (که بیگناه بودند
چرا که سرشت نمیتواند اصل و نسب خود را برگزیند)
به خاطر بعضی خلق و خوی شان
اغلب حصارها و قلعههای عقل شکسته میشود
یا به خاطر برخی عاداتشان که بیش از حد خودنمایی میکنند
شکلی از رفتارهای پذیرفته که در این آدمیان هست
میگویم آنها مهر عیبشان را بر پیشانی دارند
محصول طبیعت یا ستاره بخت خویشتناند
فضائل دیگر آنها (به خلوص بخشش باشند
یا به بیکرانی انسان)
آیا از دید تخطئه گر مردم، آن عیب خاص، نشانه فساد است
آن ذره شرارت
اغلب در همه آن جوهر ناب تردید میافکند
تا حد رسوایی خویش
تو همونی که از احمدی نژاد در دانشگاه کلمبیا دفاع کردی !
حالا مثل نوری الا و نیک آهنگ و ... دچار توهم شده ای که سیاست را فوت ابی .
اما یک توده ای مفلوک که هنوز به خرافات مارکسیستی انهم روسی چسبیده بیشتر نیستی .
وقتی میگویی اقتصاد نئو لیبرالیستی و به ان حمله میکنی یک نیم نگاه به یک میلیون بیکار کوبایی بینداز و ده ها هزار فاحشه رسمی پس از ۵۰ سال نه دو دوره ۴ ساله خاتمی زیر ضرب ولایت فقیه .
اگر خایه داری یک کلمه در انتقاد به مارکسیست ها و سوسیالیست ها که این فتنه را در ایران ایجاد و تا کنون آنرا با چنگ و دندان حفظ کرده اند بگو .
واقعا که شما توده ایهای نقابدار کثیف ترین موجودات و بی شهامت ترین آنها هستید .
خاتمی هر که بود ان جنبش را ایجاد کرد . شما مارکسیست ها جز کشتارهای میلیونی ، پایه گذاری بدترین دیکتاتوریها ، ایجاد فقر و نکبت اگر کاری کرده اید در مورد ان صحبت کنید .