صادق هدایت، هم در زمان حیات و هم پس از مرگش، مغضوب دستگاه سیاسی حاکم بود و بسیاری ازآثارش در فهرست کتابهای ممنوعه بودهاند و هنوز هم هستند.
هدایت در طول زندگی کوتاه خویش با دمیدن نگاه انتقادی خود به سیاست، مذهب و فرهنگ در بطن آثارش نقش بسیار مهمی در رشد تفکر انتقادی در جامعه از طریق ادبیات ایفا کرد.
یکی از دلایل مهم طرد هدایت توسط قدرتهای سیاسی حاکم، نگاه انتقادی و موضع مستقل او در قبال سیاست و قدرت حاکم بود. هدایت تا آخرین روز عمرش عضو هیچ سازمان و حزب سیاسی نشد. او غیر از دوره کوتاهی که با برخی از دوستان ادیب تودهای خود احساس همدلی و نزدیکی میکرد (که آن هم البته تنها در حد همان همدلی باقی ماند و هیچگاه به عضویت او در حزب توده ختم نشد)، همواره مستقل از قدرت حاکم و از منتقدان اصلی آن بود.
محمدبهارلو، منتقد برجسته ادبی و هدایتشناس معاصر در بخش اول کتاب«نامههای صادق هدایت» در مقالهای تحت عنوان«بوف روشنبین» مینویسد: «معاشرت و روابط صمیمانه هدایت با اعضای گروه پر آوازه پنجاه و سه نفر مانند بزرگ علوی، احسان طبری، خلیل ملکی، انور خامهای و ایرج اسکندری و نوشتن و انتشار کتابها و مقالههایی که با مزاج حکومت جور در نمیآمد و نیز رفتار و گفتار بی پروای او در محافل خصوصی و ادبی باعث شد که وزیر معارف وقت، علی اصغر حکمت، هدایت را دست کم برای پنج سال ممنوع القلم کند.»
همین ممنوعیت موجب شد که او در مرداد ماه سال ۱۳۱۵ با دست نویس آثار خود از جمله بوف کور و پارهای از داستانهای سگ ولگرد، ایران را به قصد بمبئی ترک کند. محمد بهارلو در همین کتاب مینویسد که «وقتی هدایت در اواخر سال ۱۳۱۵ در بمبئی نسخه دست نویس بوف کور را که ظاهرا در سال ۱۳۰۹ نوشته بوده است با ماشین چاپ دستی در پنجاه نسخه تکثیر میکند در صفحه دوم کتاب مینویسد:«طبع و فروش در ایران ممنوع» چرا که زیر فشار وزارت معارف مجبور شده بود کتبا تعهد دهد تا اطلاع ثانوی کتابی در ایران منتشر نکند.»
این وضعیت با تغییر حکومت در ایران بعد از انقلاب ۵۷ هم ادامه پیدا کرد و هدایت همچنان از نویسندگان منفور و غیرخودی بود که آثارش در فهرست سیاه سانسور قرار داشت. البته این بار چیز دیگری هم به طرد دو چندان هدایت دامن میزد: فربه شدن وجه مذهبی ایدئولوژی انقلابی.
تلفیق مذهب و ایدئولوژی باعث شد تا تفکر «الحادی» صادق هدایت، حاکمان تازه را به دشمنی بیشتری با او برانگیزد.
در سال ۱۳۷۰، رهبر جمهوری اسلامی که دستی هم در ادبیات دارد در نشستی با گروه ادب و هنر صداوسیما صراحتا دستور نقد جمالزاده و هدایت و چوبک را صادر کرد و از شرکت کنندگان آن جلسه خواست که بخشی از وقت خود را به«نقد واقعی» این نویسندگان اختصاص دهند.
اما حتی آقای خامنهای هم علیرغم ضرورت نقد افرادی مانند هدایت، اهمیت ادبی او را تا حدی به رسمیت شناخته است.
او در بخشی از سخنان خود در سال هفتاد گفته بود:«شما باید آدمهایى داشته باشید که بنشینند مثلاً کار جمالزاده، هدایت، چوبک و... را واقعاً نقد کنند و نقاط قوّت و ضعفش را بگویند؛ این کار نباید همه برنامه شما را فرا بگیرد؛ باید بخشى از برنامه را بگیرد. یک روز در کشور چیزى مُد میشود و هرکس سعى میکند مطابق آن رفتار کند؛ مثلاً یک روز صادق هدایت در این کشور مُد بود - البته حالا این طور نیست؛ این مربوط به حدود بیست سال پیش است - هرکس میخواست راجع به قصه حرف بزند، حتماً باید اسم صادق هدایت را میآورد. البته صادق هدایت نقاط قوّتى دارد؛ اما نقاط ضعفى هم دارد. صادق هدایت که جزو نویسندگان بزرگ دنیا نیست. اگر شما صادق هدایت را با نویسندههاى معروف دنیا مقایسه کنید - چه نویسندههاى روسى، چه نویسندههای فرانسوى، چه نویسندههای انگلیسى؛ اینهایى که رمانهاى معروف را خلق کردند و داستانهاى بزرگ را نوشتند - در مقابل آنها بچه کوچکى است. البته او در ایران جایگاهى دارد؛ اما در همان حد باید او را تفخیم کرد، و نه بیشتر. آدم نباید اسیر مُد باشد.»
محمدرضا سرشار نویسنده نزدیک به حکومت از جمله کسانی است که توصیه رهبر جمهوری اسلامی را در مورد«نقد واقعی» هدایت جدی گرفته و درباره او کتابی با عنوان«راز شهرت صادق هدایت» نوشته است.
او در این کتاب شهرت صادق هدایت را ناشی از«اهداف پلید استعماری و استکباری» توصیف کرده و نوشته که پشت سر این«شهرتهای مشکوک» حساب و کتابهای دقیق ایدئولوژیک و سیاسی نهفته است.
علی موسوی گرمارودی نیز که از شاعران نزدیک به رهبر ایران و پای ثابت محفل شعر آیتالله خامنهای است چندی پیش صادق هدایت را«بیشرف» خواند و او را لعنت کرد.
این خشونت عریان علیه صادق هدایت، هم در نظام شاهنشاهی و هم در نظام اسلامی به دست افرادی عملی میشود که با قدرت سیاسی حاکم در نزدیکی پایدار و بده بستان مداوماند.
این امر خود این پرسش را پیش میکشد که چرا نظام حاکم اعم از سکولار و مذهبی، تا این مایه نیازمند تخریب چهره هدایت است؟ هدایت چه هیزم تری به حکومتهای تمامیتطلب فروخته است که بعد از این همه وقت هنوز این همه مایه تشویش ذهن حاکمان است؟ پاسخ این سوال را باید در استقلال سیاسی هدایت از دستگاه قدرت و تفکر نقاد او جستجو کرد.
دلیل دیگر خصومت با هدایت ناتوانی صاحبان و سهامداران قدرت سیاسی در رویارویی با نگاه صریح و انتقادی هدایت به ملموسترین خصیصههای فرهنگی و اجتماعی ایران، از جمله ستیز صریح هدایت با نفی خرافهپرستی است.
هدایت در نقد خرافه پرستی بسیار نوشت. از جمله کتابهای مشهور او در نقد خرافه پرستی کتاب «توپ مرواری» است که اخیرا به بهانه همین کتاب هم مورد خشم و غضب قرار گرفته است.
هدایت در این کتاب نه تنها موضع خود را در برابر خرافهگرایی آشکارا مطرح میکند بلکه از لحاظ ادبی، با به کارگیری نثری مسجع، فاخر و بیپروا گستاخانه، اثری متفاوت از سایر آثار خود خلق میکند که به لحاظ ویژگیهای ادبی نیز ممتاز و قابل تامل است.
حتی بخشی از توجه خاص هدایت به خیام هم به خاطر همین نگاه انتقادی خیام به مذهب رایج زمانه و خرافات آمیخته با آن بود.
تا چند زنم به روی دریاها خشت
بیزار شدم ز بت پرستان کنشت
خیام که گفت دوزخی خواهد بود
که رفت به دوزخ و که آمد ز بهشت
هدایت نماد تفکر انتقادی در ادبیات مدرن ایران است و مبارزه با این نماد از سوی وابستگان به قدرت، نشان عقب افتادگی سیاسی کشور است. نگاهی به پیشینه هدایت و نقش تاثیرگذار او به عنوان یکی از نخستین مترجمان آثار ادبی اروپایی در ایران در پیشبرد نهضت ترجمه از یک سو و سرکوب نهضت ترجمه و سانسور آثار ادبی در سالهای اخیر از سوی دیگر دلیل دشمنی حکومت با صادق هدایت را روشنتر میکند.
حکومت قبل از دشمنی با شخص هدایت، با تفکر او میستیزد، یعنی تفکری که از تبادل فرهنگی، از گریختن از کوری و گشودن چشم بر جهان اطراف استقبال میکند و نمود آن را در ترجمه و گسترش دامنه فکر میبیند.
پروژه مبارزه با تفکر هدایت در حقیقت پروژه ساقط کردن تفکر انتقادی و تن دادن به اختناق است، کما اینکه بسیاری از مترجمان برجسته حوزه اندیشه در دهه نخستین بعد از انقلاب و قتلهای زنجیرهای دهه هفتاد قربانی و یا هدف خشونت ورزیِ این پروژه بودهاند. آنها یا وحشیانه سلاخی و حذف شدهاند و یا هنوز و همواره با سانسور و سرکوب دست و پنجه نرم میکنند.
علت دیگر دشمنی حکومت با هدایت، خصومت سهامداران قدرت با صداقت و هم آغوشیشان با دروغ است. مذمت دروغ در سالهای گذشته یکی از مهمترین انتقادهایی بوده که مردم معترض ایران متوجه حکومت کردهاند. هدایت از آغاز پیشقراول ستیز با دروغ بود. او بسیار در مذمت دروغ نوشته و دروغگویی را از نمودهای بارز «رجالهگی و لکاتهگی» دانسته است.
بخش مهمی از آثار او از جمله مجموعه داستان «زنده به گور» و داستانی در این مجموعه با همین نام گزارشی است صادقانه از وضعیت روانی خود او در مقابله با جامعهای که با آن احساس بیگانگی شدید داشته است.
بیشتر منتقدان هدایت، به خصوص کسانی که سهمی در قدرت دارند، با ارجاع به همین آثار خودکشی او را مذمت میکنند و صداقت هدایت در شِکوه از دغلکاریها و تملقها را نوعی ضعف شخصیتاش میدانند. آنها سردی و نومیدی حاکم بر آثار هدایت و اقدام به خودکشی او را نشانهای از انحطاط اخلاقی نویسنده میگیرند، آن هم درست در دورانی که ایران بعد از سودان و تونس، سومین کشور در میان کشورهای مسلمان است که بیشترین آمار خودکشی را دارد.
علت ماندگاری هدایت، صداقت او در گزارش واقعیتی که با آن دست و پنجه نرم میکرد بود نه در دستمالی آن و پنهانکاری و دروغگویی. ادبیات در گفتمان هدایت، راهی برای مبارزه با دروغ و رجالهگی بود. ادبیاتی که شرحی واقعی از رنج زیسته آدمی بود نه سهمخواهی از قدرت.
جریان ادبیاتی که امروز با تفکر هدایت دشمنی میورزد، جریانی است که ساخته و پرداخته دست حکومت است و از همان طریق ارتزاق میکند.باید به تلخی اعتراف کرد که مبارزه با تفکر هدایت تا زمانی که اختناق و استبداد بر کشور حاکم باشد گرچه رفتاری منحط اما امری«طبیعی» است و غیر از آن را هم نباید انتظار داشت.
تداوم نفرت و غضب حاکمیت علیه هدایت در نیم قرن اخیر، شاهدی بر تداوم استبداد و اختناق سیاسی در ایران است. هدایت گرچه در نهایت قربانی همین اختناق شد ولی آنقدر صداقت و جسارت داشت که به جای زیستن در رنج، به رنج زیستهاش پایان بدهد. مرگ هدایت، مرگی آگاهانه و از سر انتخاب بود و درست به همین علت پوچ انگاشتن و به ابتذال کشیدن خودکشی هدایت حرفی از سر حب و بغضهای ایدئولوژیک و سراسر بی معناست. مرگ هدایت عصیان علیه دروغ بود همان که خودش هم در بوف کور نوشت:«تنها مرگ است که دروغ نمیگوید. »
*دانشجوی دکتری ایرانشناسی دانشگاه آکسفورد