نسخه آرشیو شده

بی‌خوابی و امیدهای ساده
احسان مهرابی در کابین ملاقات زندان اوین
از میان متن

  • حوادث انتخابات امید‌هایم را ساده کرده است. «وقتی انسان مدتی درزندان باشد قدرچیزهای کوچک را می‌داند». اما از این امیدهای ساده هم ناامید شده‌ام.
احسان مهرابی
دوشنبه ۲۲ خرداد ۱۳۹۱ - ۰۴:۴۲ | کد خبر: 71268

احسان مهرابی، روزنامه‌نگار، پس از انتخابات خرداد ۸۸ به یک سال زندان محکوم شد. او بعد از طی دوران محکومیت از ایران خارج شد و هم اکنون در ترکیه زندگی می‌کند.

بی‌خوابی همراه سه ساله گذشته‌ام بوده و ناامیدی یافته این روز‌هایم. سه سال گذشته نفرتم را افزون کرده است. نفرت ازخوره‌ای که مدت‌ها است به جان ایرانیان افتاده است. نفرت از دروغ.

بی‌خوابی

برای کسی که خستگی‌های روزانه همواره خواب را برایش شیرین می‌کرد تصور بی‌خوابی محال بود اما سه سالی است که بی‌خوابی جزئی از زندگیم شده است به همراه تجربه انواع خواب‌ها. خواب برروی صندلی، خواب در نور شدید، خواب در سر و صدا و خواب‌های چند دقیقه‌ای.

بی‌خوابی از‌‌ همان روزهای اول بعد از انتخابات آمد. روزهایی که باید انتظار می‌کشیدی تا بیایند سراغت. هیچ حساب و کتابی هم نداشت که بدانی باید منتظر باشی یا نه. بهمن ۸۸ آشوب به درگاه خانه‌مان امد. وقتی در خانه را زدند، پیش خود گفتم امشب را خوب می‌خوابم. اما آن شب خواب برروی صندلی را تجربه کردم و تا سه ماه بعد خواب در زیر نور چراغ را.

دراین مدت خواب‌های چند دقیقه‌ای را تجربه کردم که فکر می‌کردی چند ساعتی خوابیده‌ای از بس که درآن پنج دقیقه خواب‌های مختلف می‌دیدی. روز آزادی تصورم این بود که خواب آرام بازخواهد گشت اما گویا تا اطلاع ثانوی خبری نیست. چند ماهی گذشت، درست چند روزی پس از آنکه خواب‌های زندان تمام شده بود دوباره حکمی امد. باز هم خواب در نور و البته این بار با سر و صدا. خوابیدن بیست و چند نفر دریک اتاق. پس از یک سالی خوابیدن این چنینی خوابی آرام دیگر افسانه شده است. حتی هزار کیلومتر دور‌تر از ایران. خواب درغربت، انتظار و بلاتکلیفی. بی‌خوابی لبخند را هم می‌گیرد. حتی وقتی هم که لبخند می‌زنی ازچشمانشانت هیچ احساسی برون نمی‌تراود.

دروغ

حوادث انتخابات ۸۸ با فریاد بر دروغ آغاز شد، اما گویا دروغ مدت‌ها است بخشی جدایی ناپذیر از زندگی ایرانیان شده است. درکشور همسایه ایران هزاران ایرانی می‌گویند از دست حکومت دروغ گریخته‌اند اما بیشترشان داستان زندگی خود را بر دروغ بنا گذاشته‌اند و به راحتی آن را بر زبان می‌رانند برای یک زندگی بهتر. چرا؟ کسی نمی‌داند، شاید برای اینکه در ایران برای راست گویان جایزه‌ای درنظر نمی‌گیرند و ایرانیان حوصله‌ای برای جدا کردن دروغ از حقیقت را ندارند. از همین رو دروغ خوره‌ای است که به جان زندگی ایرانیان افتاده است. مدتی است دروغ شنیدن بیشتر آزارم می‌دهد. خصوصا از انسان‌هایی که دردنیایی به نام دنیای آزاد زندگی می‌کنند و یا حسرت زندگی درآن را دارند.

امیدهای ساده

حوادث انتخابات امید‌هایم را ساده کرده است. «وقتی انسان مدتی در زندان باشد قدر چیزهای کوچک را می‌داند». اما از این امیدهای ساده هم ناامید شده‌ام. خیلی خسته‌ام و زیادی پیر برای شروع یک زندگی جدید در غربت. اما چاره چیست باید از صفر شروع کرد. از نو باید آموخت بدیهی‌ترین نیازهای یک زندگی روزمره را. باید تلاش کرد برای بدیهی‌ترین حق‌های یک انسان. و چه حوصله‌ای می‌خواهد رفتن این همه راه را. زیادی خسته‌ام برای رفتن این همه راه و به خود امیدواری می‌دهم تغییری را که به بهانه آن بازگردم ونیاز به رفتن این همه راه نباشد. اما اگرامیدی به تغییر بود که در زیر سقف‌‌ همان خانه می‌ماندم.

نگاهم هیچ تغییری نکرده است به جز ناامیدی کامل از تغییر. تغییری که حداقل به عمر ما وصال بدهد. نمی‌دانم این همه بد بینی را با خود از کجا آورده‌ام اما هیچ امیدی ندارم به آینده‌ای بهتر. مگر اتفاق غیرمنتظره و یا معجزه‌ای که برای آن هم کاری از دست ما ساخته نیست.

این مطلب را به اشتراک بگذارید

آگهی