گلاه خوشگذران، فارغ ااتحصیل هنرهای زیبا از دانشگاه کالیفرنیای جنوبی به بررسی بعد فرهنگی آلبوم تازه گروه کیوسک، نتیجه مذاکرات، میپردازد.
از نخستین باری که به موسیقی گروه کیوسک گوش دادم تا به امروز هرگز نفهمیدم چه شد که آرش سبحانی به صرافت افتاد مثل مارک نافلر بخواند، گرچه این موضوع در آلبوم اول کیوسک با طنزی همراه بود که اهمیت این سوال را برایم کمتر میکرد.
آن روزها کیوسک با آلبومی که در ایران ساخته شده، اما مجوز انتشار نگرفته بود از ایران بیرون آمده بود و خوانندهٔ آن با تقلید صدای مارک نافلر از «آدم معمولی» و «روزمرگی» میگفت و با لحنی طعنه آمیز همه چیز را تقصیر خودش میانداخت.
از طرفی صدای مارک نافلریاش برای نسل ما نوستالژی خاص و معانی جالبی داشت: آن روزها کدام نوار کاست «گلچین خارجی» یا «گلچین راک» بود که «سلطانهای سویینگ» را نداشته باشد؟ چه بسیار بودند دوستانی دور و نزدیک که نخسیتن آهنگ راکی که در زندگیشان گوش داده بودند همین آهنگ بود و صدای مارک نافلر نخستین صدای خوانندهٔ راکشان...
اما امروز، از قصه و نوستالژی و خاطره که میگذرم، پیش رویم آلبوم جدید کیوسک، «نتیجهٔ مذاکرات» است؛ کار جدیدی، تولید سال ۲۰۱۱ میلادی از یک گروه شناخته شده و پرطرفدار ایرانی که حدود شش سال است از ایران خارج شدهاند.
در حالی که صدای سازها نشان از نوازندگان حرفهای این گروه دارد که هر یک در کاری که انجام میدهند از تبحر قابل تحسینی برخوردار هستند، صدای ویولن دلنشین و شورانگیز تارا کمانگر، بیش از دیگر صداها گوش مینوازد و توجه شنونده را به خود جلب میکند. با این وجود، موسیقی این آلبوم را در مجموع، موسیقیای مییابم که تا حد حوصله سربری توجه را به متن آهنگ سوق میدهد، اما متاسفانه آنجا هم اتفاق جدیدی نمیافتد؛ نه در فرم و نه در محتوای کلام سبحانی.
غرها همان است و دردها ظاهراً همان و اعتراض به همانهایی است که همیشه بوده با این تفاوت فاحش که آلبومی مثل «آدم معمولی» در شرایطی خلق شده بود که گروه هنوز در ایران و همهٔ هویتش وابسته به آن شرایط خاص سیاسی و اجتماعی بود، در حالی که امروز دیگر هیچ یک از افراد گروه کیوسک و حتی بخش چشمگیری از مخاطبانشان که به کنسرتهای آنها در خارج از کشور میروند، به طور مستقیم، درگیر و وابسته به آن شرایط سیاسی و اجتماعی نیستند.
متن آهنگها چیزی فراتر از همانی که در اخبار دربارهٔ ایران میشنویم نیست و اتفاق کلامی یا آوایی ویژهای که بتواند متن را با موسیقی پیوند بدهد نمیافتد. خطاب کردن یک فرد مثل «حاجی» یا «مرتضی» هم به ظاهر تمهید کارگری میآید برای آرش سبحانی تا در شعرهایش راحتتر به سبک و سیاق «پارازیتی»، شخصیت خوب و بد تعیین کند و احساساتش را نسبت به آنها به راحتی بیرون بریزد. موسیقی تبدیل به پس زمینهٔ برای یک عریضه میشود. درست مثل نقش روی جلد آلبوم، پیغام مستقیم و بیواسطه منتقل میشود: نتیجهٔ مذاکرات=اسلحهٔ گرم در دستی که انگشتری عقیق به دست دارد. از طرفی تکراری شدن موسیقی و شعرهایی که گویی با کلیدواژههایی مکرر سروده میشوند، فضایی برای شناور شدن شنونده و گوش فرا دادن به موسیقی نمیگذارد.
در عجبام که کیوسک هنوز خود را در وبسایت رسمیاش به عنوان «زیرزمینی» معرفی میکند. این امر تنها مختص کیوسک نمیشود—گروههای زیادی هستند که طی این سالها از ایران خارج شدهاند اما انگار هنوز سعی دارند تا با این برچسب «زیر زمینی بودن» موسیقی و هویتشان را تحت تأثیر قرار بدهند. اما واقعیت تلخ یا شیرین این است که من و شمای هنرمندی که امروز در لوس آنجلس، سان فرانسیسکو یا نیویورک و تورنتو نشستهایم و کار میکنیم، با امکانات و در فضایی کار هنری و محصول فرهنگی تولید میکنیم که نه تنها کاملاً از جریان فرهنگ و زندگی زیرزمینی ایران جدا است، بلکه روی زمینی پهناور جریان دارد که کران تا کران آن امثال ما از کشورها و فرهنگها و پیشینههای مختلف مشغول به تولید امثال همین محصولات فرهنگی و هنری هستند.
«موسیقی زیرزمینی» تا سالها ترکیب وصفیای بود که همه چیز را به طرز معجزه آسایی به همدیگر پیوند میداد، همه چیز را توجیح میکرد، به همراه هرچه تولید میشد یک داستان ضمیمه میکرد که در اکثر قریب به اتفاق مواقع، از خود محصولی که طی آن داستان تولید شده بود جذابتر بود. آنچه برایمان جالب بود، قصهٔ آدمها بود، اینکه با چه سرگذشتی و چگونه آنچه که هستند شدند. در کدام زیرزمین یا استودیوی خانگی تمرین میکردند و کجا و با کدام سرمایه آلبوم ضبط کردند، چند بار به خاطر موسیقی بازداشتگاه رفتهاند، چند ماه یا سال به دنبال مجوز آلبوم کاغذبازی کردند و آخر هم مجوز نگرفتند... اما از تمام این داستانها که بگذریم، تعداد نه چندان کمی گروه موسیقی ایرانی پیش رویمان هستند که چند سالی هست از ایران خارج شدهاند و در شهرهای مختلف آمریکا یا اروپا مشغول موسیقی ساختن و تولید آلبوم و کنسرت گذاشتن هستند.
تکرار مسیرها و جریانهایی که نسلهای مختلف در شرایطی کماکان مشابه طی میکنند، به نتایجی مشابه میانجامد. بنا کردن چترهایی که زیر آن یک محصول فرهنگی تنها در یک بستر خاص و در حبابی جدا افتاده از باقی چیزهایی که در اطراف آن اتفاق میافتد ارائه، دریافت و ارزشگذاری میشود، تلخ یا شیرین، میتواند به همان نتایجی بیانجامد که در کلامی سادهتر، طی این چهل سال پس از انقلاب در تولیدات فرهنگی سیاسی ایرانیان مهاجر آمریکا افتاد؛ پدیدههایی همچون تلویزیونهای اپوزیسیون یا موسیقی پاپ. این مثال و موازی سازی شاید در نگاه اول دور از ذهن و عجولانه به نظر بیاید اما شکل به ظاهر فریبنده و آراستهتر این پدیده—که مطابق با زمانهای است که در آن تولید میشوند—نباید موجب شود که از کنار زدن این حجاب ابایی داشته باشیم تا کنه آن را عمیقتر و با چشمهایی بازتر دریابیم.
اگر یک گروه موسیقی چندین سال است که در این کشور به تولید موسیقیای اساساً غربی میپردازد، عادلانه نیست که هنگام ارزیابی، آن را تا ابد با هم طرازان خودش در حبابی کوچک مقایسه کنیم.
زیرزمینی بودن شاید هرگز از ما جدا نشود اما تنها یک بخش غیر قابل انکار از گذشتهٔ ما است. اینکه کوچکترین مقسوم الیه مشترک جماعتی را بگیریم و بر اساس آن کار هنری تولید کنیم، بیتوجه به آنچه امثال ما در بستری بزرگتر و چشم اندازی بازتر در محیط اطرافمان تولید میکنند، نتیجهای در بر نخواهد داشت جز اینکه نسل مهاجر ما هم، با تمام ادعایی که بر نقد و انتقاد و اعتراض به نسل گذشتهمان دارد، در مسیری طولانیتر تبدیل به نسلی بشود که در سرابی از ایران و آنچه از آن به یاد دارد یا از آن در اخبار میخواند زندگی میکند، آن را نقد میکند، با مخالفانش سر ستیز دارد، در جستجوی «آزادی» است، شعار میدهد و...
با توجه به هرچه بیشتر شدن تعداد هنرمندانی که از ایران خارج میشوند و در جاهای دیگر دنیا به طور حرفهای به تولید موسیقی و دیگر آثار هنری میپردازند شاید وقت آن باشد که به جای آنکه قضاوتهایمان را تحت لوای اقلیت بودن و کوچک بودن این جمعیت و مقیاس آن، زیر چتر حمایت بلامنازع از یکدیگر بگذاریم، بیطرفانه به قاضی برویم و گاهی هم چیزها را خارج از این متن خاص و زیر این چتر ارزیابی کنیم. موسیقی آلبوم آخر کیوسک در مجموع هیچ لایهای برای کنجکاوی مخاطب نمیگذارد. تأثیرات موسیقی راک و موسیقی جاز کولی با مفاهیم و ادبیات شعر آهنگها هیچ همخوانی ندارند و شونده برای درک ارتباط آنها در هیچ جهتی ایمایی، دریافت نمیکند. «نتیجهٔ مذاکرات» تنها تکراری نو است و تکراری نو، همان تکرار است.
در میان خنده های لازمه برای این متن همین بس که کوچکترین مقسوم الیه مشترک دو عدد همیشه یکه. اون ک م م که شما می فرمایید یه چیز دیگه است
هشتاد درصد ګروهای موسیقی در تمام دنیا با یکی دو تا آهنګ شناخته میشوند و بعد دیګه ازشون خبری نیست
ولی با همین دو سه تا آهنګ راه را برای دیګران چه از نظر ریتم و چه از نظر محتوا بازمیکنند
اکثر هنرمندان بزرګ و پرکار یا از فقر آزادی خلق میکنند مثل ایرانیها یا فقر مالی مثل امریکایها
فقط در اروپا هست که از روی غلاقه وشناخت به کار هنری رو میاورند
و به هیچ وجه برای پز دادن به دانشګاه هنری نمیروند
آنجه که واقعا باعث تاسف و نګرانی هست نګاه هیز و غیر انسانی مقاله نویس در مورد سختی ها و آزار روحی و روانی که بر این هنرمندان زیر زمینی آمده هست که یک نوع بوی سادیسم به مشام میرسونه. ګویا دارند فیلم نګاه میکنند و دنبال هیجان هستند