نسخه آرشیو شده

در جستجوی زمان از دست رفته
محمد خاتمی در دانشگاه تهران، عکس از رئوف محسنی، مهر
از میان متن

  • خاتمی هم‌چنان رهبر اصلاحات قلمداد می‌شود: اصلاحاتی که اکنون بلاموضوع است. این‌‌ همان نقطهٔ جهش است که جنبش سبز نمایندهٔ آن است.
داریوش محمدپور
دوشنبه ۰۲ خرداد ۱۳۹۰ - ۰۶:۰۸ | کد خبر: 62327

در آستانهٔ سالگرد دوم خرداد هستیم. این روز، با نام سید محمد خاتمی و خاطرهٔ هشت سال ریاست جمهوری او گره خورده است. این دوره، هر چند شاهد دورهٔ شکوفایی مطبوعات و انفجار خبر بود، هم‌زمان شاهد یکی از خونین‌ترین دوران‌های به مسلخ رفتن مطبوعات هم بود و بی‌تردید دربارهٔ این دوران می‌‌توان سوگمندانه گفت که: «ای دریغا چه گلی ریخت به خاک»!

ارزیابی کردن آن‌چه در دورهٔ اصلاحات گذشت، نه کار چندان دشواری است – به این دلیل ساده که مدت قابل اعتنایی از آن دوره سپری شده است و بهتر و با فاصلهٔ عاطفی بیشتری می‌توانیم آن دوره را بسنجیم – و نه کاری است بدیع. اصلاحات پیوسته از سوی موافقان و مخالفان‌اش تصویر شده است و منتقدان‌اش بی‌امان آن را نقد کرده‌اند. این نقدشوندگی، چنان‌که می‌گویند، گویا بخشی از گفتمان اصلاحاتی بود که خاتمی خود پایه‌گذار آن بود. خاتمی به اقتفای آن سخن مشهور ول‌تر که گفته بود: «من از دیدگاه‌های تو بیزارم ولی حاضرم جان‌ام را بدهم تا تو حق بیانشان را داشته باشی»، شعار «زنده‌باد مخالف من» می‌داد. این‌که او، دولت‌اش و یاران‌اش تا چه اندازه ملتزم این شعار ماندند – و تا چه اندازه امروز پای‌بند آن هستند – بحث دیگری است.

اصلاحات: ارابه‌ای با دو اسب اما با دو سودا
دولت اصلاحات با رأی شگفت‌انگیز مردم – در دو دورهٔ پیاپی – به قدرت رسید. مردم به روشنی روش سیاست‌ورزی مألوفِ پیش از خاتمی را نمی‌پسندیدند. آن‌ها که پشتِ خاتمی ایستادند، اقبالی به نوعِ سیاست‌ورزی رقبای او نداشتند. مردمی که از سیاست تحقیر و ارعاب به جان آمده‌ بودند، روزنه‌ای تازه برای نفس کشیدن می‌خواستند. خاتمی از دل مجمع روحانیون مبارز بر آمد و دولت اصلاحات هشت سال زمام امور جمهوری اسلامی را به دست گرفت.

اما باید میان دولت اصلاحات به آن معنایی که خاتمی می‌فهمید و اصلاحات به آن معنایی که در ذهن و زبان احزاب موافق یا مدافع او می‌گذشت تفاوت و تمایز قایل شد. مهم‌ترین حزب سیاسی اصلاح‌طلب یعنی جبههٔ مشارکت – که اینک تبدیل به حزبی «نامشروع، ممنوع و برانداز» شده است و مهم‌ترین اعضای‌اش یا در زندان و تبعیدند و یا کنج عزلت گزیده‌اند – مدتی پس از انتخاب خاتمی ریاست مجلس را به دست گرفت.

اصلاح‌طلبان اکنون دو نهاد مهم ادارهٔ کشور – یعنی قوهٔ مجریه و قوهٔ مقننه – را در دست داشتند. اما اختلاف‌نظر‌ها پنهان‌کردنی نبود. خاتمی مشی و منشی آرام‌تر و صلح‌جو‌تر از مهم‌ترین حزب هم‌پیمان و همفکر خود داشت. هر دو قدمی که مشارکت و مجلسیان پیش می‌نهادند، خاتمی یک قدم عقب می‌نشست. مهم‌ترین تجلی این عقب‌نشینی‌های خاتمی – چه آن‌ها را استراتژیک بدانیم و چه نتیجهٔ ضعف یا کوتاه‌آمدن – برخورد خاتمی با ماجرای کوی دانشگاه و لوایح دوقلوی معروف بود که قرار بود به رییس جمهور اختیارات بیشتری بدهد.

طرفه این است که نه تنها آن اختیارات به رییس جمهور اعطا نشدند بلکه پس از ترک منصب، جانشین خاتمی، بار‌ها نشان داد که از‌‌ همان ظرفیت‌های موجودِ‌‌ همان قانون مصرانه و با سخت‌سری بیشترین استفاده‌ها را می‌کند و در برابر نهادهای غیرانتخابی ایستادگی می‌کند و هم‌چنان روش خود را قانونی می‌شمارد. القصه، تفاوت مشی خاتمی با دولت بعدی هر چه باشد، تاریخ دورهٔ اصلاحات نشان داد که خاتمی گفتمان اصلاحات را به آن شدت و تندی که مشارکت می‌خواست نمی‌پسندید یا دست‌کم برای آن هزینه نمی‌داد.

تعبیر مسالمت‌جویانهٔ خاتمی از جامعهٔ مدنی و عقب‌نشینی او در پوشاندن ردای مدینة النبی به جامعهٔ مدنی، حکایت از دو چیز داشت: واگرایی دو تلقی متفاوت از جامعهٔ مدنی در طیف اصلاحات؛ و رسوخ و تسلط اندیشهٔ افلاطونی مدینهٔ فاضله در ذهن و ضمیر سید محمد خاتمی.

نکتهٔ مغفول ماجرا اما این بود که هر چند دولتی دیگر با نگاهی متفاوت بر سر کار آمده بود، هم‌چنان امر سیاسی بر‌‌ همان مدار سابق می‌گردید. اسلوب سیاست‌ورزی تنها دستخوش تغییرات اقتضایی شده بود نه دگرگونی بنیادین.

هیچ اندیشهٔ سیاسی مستقلی – در عمل – در دورهٔ خاتمی متولد نشده بود: هر چه بود، بازتفسیر‌‌ همان مناسبات پیشین بود برای قوی‌تر کردن هاضمهٔ جمهوری بالفعل موجود اسلامی در برخورد با چالش‌های پیش روی‌اش.

احزاب اصلاح‌طلب از ابتدای حیاتشان نشان دادند که بیشتر متمایل به منطق و زبانی نخبه‌گرا هستند. عاقبت این سیاستِ قبیله‌ای شکست سنگین اصلاح‌طلبان در چندین انتخابات متوالی بود که نهایتاً شورای شهر و مجلس را تقدیم رقبا کرد. به قدرت رسیدن احمدی‌نژاد و واکنش ملایم و مسالمت‌جویانهٔ خاتمی در برابر تخلفات در انتخابات – در تعبیر مشهور «بد اخلاقی‌های انتخاباتی» - نشانه‌ای بود از دوران افول یک جریان سیاسی که داعیهٔ اصلاح داشت و هم‌چنان خود را بخشی از نظام می‌دانست.

ای قصاب این گِردِ ران با گردن است!
دربارهٔ دستاورد‌ها یا ناکامی‌های دورهٔ اصلاحات بسیار سخن گفته‌اند. مدافعان اصلاحات پیوسته از گشوده شدن فضای سیاسی، افزایش اعتبار نظام در صحنهٔ بین‌المللی، دفع خطر حملهٔ نظامی به ایران، موفقیت سیاستِ تنش‌زدایی دیپلماسی جمهوری اسلامی و بسی موارد دیگر به عنوان دستاوردهای دورهٔ اصلاحات سخن گفته‌اند. این قصه، قصه‌ای تازه نیست. اما نکته‌ای که غالباً از نظر دور می‌ماند این است که بلافاصله پس از پایان دورهٔ اصلاحات، سیاست جمهوری اسلامی با عقب‌گردی باورنکردنی به سوی گذشته حرکت کرد.

کسانی که در ابتدای دورهٔ خاتمی کودکان دبستانی بودند و در دورهٔ اصلاحات تحصیل کرده بودند و با منطق و زبان اصلاحات آشنا بودند، قاعدتاً باید اصلاحات را ادامه می‌دادند یا نسخه‌ای بهتر و پخته‌تر از آن را بر می‌گزیدند. تاریخ نشان داد که نه تنها این اتفاق نیفتاد بلکه دولتی بر سر کار آمد که یکسره با آن آرمان‌ها بیگانه بود و با همهٔ آن دستاورد‌ها سرِ ستیز داشت.

شاید بتوان گفت که نسل امروز، نسلی که جنبش سبز را آفرید، در‌‌ همان دورهٔ اصلاحات سر برآورد، قد کشید و بلوغ سیاسی و مدنی پیدا کرد. اما نسل دیگری هم در‌‌ همان دوره متولد شد و نمی‌توان همهٔ خوبی‌ها را به حساب دولت اصلاحات نوشت و هر چه را که خلاف مذاقِ اوست به دیگران نسبت داد. این اضداد همه با هم آمده‌اند و «ای قصاب، این گِردِ ران با گردن است!». دورهٔ اصلاحات، اگر هم مزیتی و فایده‌ای داشته و خوبی‌هایی آفریده، خوبی خالص نداشته است و موجودات ناهمگون سیاسی امروز هم زاییدهٔ‌‌ همان دوران‌اند و نمی‌توان تقصیر تولد اندیشهٔ سرکوب‌گر و دیگری-ستیز و غیریت‌تراش را – به بهانهٔ این‌که ما چنین نبودیم – تنها به گردنِ حریف و رقیب انداخت.

اصلاحات: روزگار سپری شده؛ جنبش سبز و دگرگونی ترازِ سیاست‌ورزی
منطق اصلاحاتی که خاتمی نماینده‌اش بود، به اختصار در این مضمون خلاصه می‌شود که افرادی از داخل نظام به پیراستن درخت نظام از آفت‌های آن مشغول شوند. اصلاحات، یعنی باغبان‌وار، در داخل باغ، در پی زدودن علف‌های هرزی باشی که به جان گل و گیاه این باغ افتاده‌اند (با در نظر گرفتن این‌که آن‌چه از نظر یکی گل به شمار می‌آید از چشم رقیبِ او خار است).

اصلاحات، یعنی اعمال تغییر از درون نظام. این اعمال تغییر از درون نظام، مستلزم دسترسی داشتن به اهرم‌های قدرت است. از همین رو بود که اصلاحات، متکی به دولتی بود که هم پشتوانهٔ مردمی داشت و هم از امکانات درون نظام استفاده می‌کرد: قوهٔ مجریه را در اختیار داشت و قوهٔ مقننه هم در دست اصلاح‌طلبان بود؛ احزاب سیاسی همدل با اصلاحات و پشتیبان آن هم امکان فعالیت قانونی داشتند و هر چقدر هم که با مقاومت یا مخالفت مواجه می‌شدند، هم‌چنان مشروع و قانونی بودند. به زبان دیگر، اصلاحات از جنسی که خاتمی نمایندهٔ آن بود، تنها در مقام پوزیسیون شدنی است. از لحظه‌ای که فرد مدعی اصلاحات یا معتقد به اصلاحات، در مقام اپوزیسیون واقع شود (خواسته یا ناخواسته)، چنین امکانی از او سلب می‌شود.

خاتمی و تفکر اصلاحات، تا پیش از انتخابات ۲۲ خرداد ۸۸ هم‌چنان منزلت و جایگاهی قانونی داشتند ولو از دسترسی به اهرم‌های قدرت آرام‌آرام کنار گذاشته شده بودند. اما هم‌چنان با هر فقدان دسترسی‌ای که داشتند، در متن نظام بودند و منطقاً و موضوعاً اصلاحات مد نظر آن‌ها شدنی بود هر چند آن‌که زمام دولت را به دست داشت، محمود احمدی‌نژاد بود.

این صحنه‌، صبح روز ۲۳ خرداد دستخوش یک دگرگونی ریشه‌ای شد. خاتمی و اصلاحات، به رغم می‌لشان، از مقام پوزیسیون خارج شدند و برچسب پررنگ اپوزیسیون به آن‌ها زده شد: احزاب اصلاح‌طلب ممنوع و نامشروع شدند. رسانه‌های باقی‌مانده‌شان یکی‌یکی قلع و قمع یا مسدود شدند. یاران و همفکران و سرمایه‌های اصلی اجراییشان از صحنهٔ سیاست حذف قهری شدند. این اتفاق ناخواسته برای اصلاح‌طلبان – که همیشه خود را در متن نظام، بخشی از آن و دلسوز آن می‌دانستند – یک معنا بیشتر نداشت: آن‌ها قهراً تبدیل به اپوزیسیون نظام شده بودند و اصلاحات – از جنسی که خاتمی مد نظر داشت – بلاموضوع شده بود.

از موضوعیت افتادن اصلاحات به معنای پایان امر سیاسی در ایران نبود. هم‌زمان با حذف سیاسی اصلاح‌طلبان از صحنهٔ سیاست ایران، جنبش سبز متولد شد. جنبش سبز، با خلاقیت و ایستادگی میرحسین موسوی، مهدی کروبی و در واقع با عاملیت یافتن مستقیم مردم – زنان، دانشجویان و کارگران – منطق امر سیاسی را در ایران دگرگون کرد. هنوز هم هستند کسانی که جنبش سبز را در امتداد اصلاحات و ادامهٔ منطقی آن می‌دانند. اما واقعیت ماجرا و نوع برخورد حاکمیت سیاسی با آن دلالت بر حکایت دیگری دارد. جنبش سبز نه خواستار براندازی نظام است و نه سهمی از قدرت سیاسی دارد، اما هم‌چنان منتقد سیاست‌های جاری نظام است.

از نگاه حاکمیت فعلی، جنبش سبز در صف اپوزیسیون دیده می‌شود و نظام مرزبندی‌اش را به شیوه‌ها و زبان‌های مختلفی با جنبش سبز نشان داده است. در نتیجه، نه جنبش سبز در پی اصلاحات حکومتی بوده است و نه می‌توان آن را جنبش اصلاح‌طلبانه نام داد. واقعیت این است که پس از ۲۲ خرداد ۸۸ دیگر جامعهٔ ایرانی به ماقبل این تاریخ بازنخواهد گشت. نه تنها مناسبات پیش از ۲۲ خرداد – اوضاع دورهٔ اول محمود احمدی‌نژاد – تکرار نمی‌شوند (و نشانه‌های تکرارناپذیری این دوره هم‌اکنون در چالش‌های میان دولت و رهبری خود را به کامل‌ترین وجهی نمایش داده است) بلکه، دورهٔ اصلاحات هم تکرار نخواهد شد. زبان و ادبیات خاتمی هم دیگر نمی‌تواند مطالبات جهش‌یافته و دگرگون‌شدهٔ جنبش سبز را نمایندگی کند.

یکی از مغالطه‌های بزرگ در صورت‌بندی وضعیت سیاسی فعلی جایی رخ می‌دهد که منطق جنبش سبز را بر حسب منطق‌های براندازنهٔ اپوزیسیون سنتی بفه‌مند. جنبش سبز جایی منطق خودش را بر ترازهایی تازه تعریف کرده است که هم اپوزیسیون سنتی جمهوری اسلامی – تمام مخالفان و منتقدان سی‌سالهٔ آن – از فهم تحولات‌اش عقب مانده‌اند و هم ظرفیت‌های اصلاحات حکومتی یارای همراهی با آن را ندارند. یکی از وجوه کلیدی فهم این تحول، مسألهٔ رهبری جنبش سبز است.

اصلاحات و رهبری متمرکز؛ جنبش سبز و رهبری بی‌مرکز
اصلاحات با رهبران و نمایندگان عمده‌اش شناخته می‌شود. نام خاتمی، مترادف است با اصلاحات. هر چند خاتمی همیشه اصلاحات را گسترده‌تر از تعریف‌ جاافتاده‌اش دیده است و بار‌ها گفته است اصلاحات بازگشت‌ناپذیر است اما رخدادهای پس از پایان ریاست‌جمهوری خاتمی نشان داد که نه تنها نظام می‌تواند اصلاحات را به عقب برگرداند بلکه می‌تواند با اخراج نمایندگان و رهبران اصلاحات از حاکمیت و محروم کردن مطلق آن‌ها از اهرم‌های قدرت، آن‌ها را بلاموضوع کند. خاتمی هم‌چنان رهبر اصلاحات قلمداد می‌شود: اصلاحاتی که اکنون بلاموضوع است. این‌‌ همان نقطهٔ جهش است که جنبش سبز نمایندهٔ آن است.

جنبش سبز هر چند با هدایت و استقامت و همراهی میرحسین موسوی و مهدی کروبی خطوط اصلی فکری‌اش را شفاف کرده است، اما ابتکار عمل و خلاقیت سیاسی منحصر به این دو رهبر نمادین نبوده است. موسوی و کروبی در بدنهٔ جنبش سبز تکثیر شدند و خود قطره‌ای در میان اقیانوس سبز‌ها بودند.

در حصر رفتن آ‌ن‌ها، زمینه‌ای را برای انتقال رهبری به جای دیگر فراهم نمی‌کند دقیقاً به این دلیل که مسند و منصبی برای رهبری وجود نداشته است که حالا بخواهد در اختیار دیگری قرار بگیرد: رهبران این جنبش مردم هستند و این رهبری نامتعین نقطهٔ قوت این جنبش است. مردم را نمی‌توان از امر سیاسی اخراج کرد در حالی که احزاب سیاسی را می‌توان نامشروع و ممنوع قلمداد کرد. متکثر بودن جنبش سبز و فراگیر بودن آن، امر سیاسی را هم دستخوش دگرگونی کرد.

رهبری سیاسی و همراهی با ضرباهنگ زمان و جامعه
این پرسش این روز‌ها پرسیدنی است که نسبت آن اصلاحات که نماینده‌اش خاتمی بود و امروز بلاموضوع شده است – به دلیل محرومیت از ابزارهای اعمال قدرت در متن و داخل نظام – با جنبش سبز که تراز سیاست‌ورزی را تغییر داده است چی‌ست؟

منطقاً یکی از سه راه زیر، گزینه‌های پیش روی خاتمیِ امروز هستند: ۱) بازگشت به منطق فعلی نظام و تن دادن به مناسبات جاری که او به زبان و عمل نشان داده است اهلِ کوتاه آمدن بر سر این موارد نیست؛ ۲) تکرار منطق اصلاحات و کوشش برای بازتولید گفتمان اصلاح‌طلبانه‌ای که با آن زیسته است و اکنون بخشی از ما فی الضمیر اوست؛ که به دلایل پیش‌گفته ممتنع و بلاموضوع است؛ ۳) همراهی با جنبش سبز و تن دادن به جهشی که در سیاست‌ورزی در ایران رخ داده است.

به نظر می‌رسد که خاطرهٔ دورهٔ اصلاحات و رسوبات نوعِ سیاست‌ورزی مألوف خاتمی چندان پررنگ و سنگین است که مورد اول را برای او نشدنی می‌کند و مورد سوم را نپذیرفتنی. مورد دوم هم با موانع عملی و منطقی مواجه است.

آیا خاتمی می‌تواند راه چهارمی برای ادامهٔ بقای سیاسی خود و احیای گفتمان اصلاحی پیدا کند؟

علایمی که این روز‌ها – خصوصاً در واکنش به اظهارات اخیر خاتمی – از سوی نظام حاکم سیاسی صادر می‌شود، حکایت از افقی تیره و مأیوس‌کننده دارد: «چراغ‌های رابطه تاریک است» و «یکی از دریچه‌ها بسته است». خصلت‌های کلیدی و برجستهٔ جنبش سبز هم از‌‌ همان ابتدا حکایت از ممتنع بودن بازگشت به فضای قبل از ۲۲ خرداد دارد، هم‌چنان‌که هیچ جنینی دوباره به رحمِ مادر باز نمی‌گردد. با این اوصاف، اصلاحات، دست‌کم برای مدافعان و مروجان امروزی آن، بیشتر شبیه به رؤیای خوش روزگاری از دست رفته است.

تولد یک رهبر تازه همیشه مستلزم این است که دگرگونی بنیادینی در نوع نگاه آن رهبر پدید بیاید. میرحسین موسوی تا پیش از محصور شدن، روز به روز این بالیدن و روییدن را نشان داد. آیا سید محمد خاتمی هم خواهد توانست پای بر فرق علت‌ها بنهد و بار دیگر در کسوت رهبری تازه متولد شود؟

این مطلب را به اشتراک بگذارید

روح الایمانی

نویسنده محترم، با تشکر از زحمتی که کشیده اید

من با جمع بندی شما موافق نیستم. اولا، همراهی با جامعه ضرورتا کار عاقلانه ای نیست. مردم در خیلی از موارد ممکن است اشتباه کنند. سیاستمدار باید هم افکار و احساسات مردم را لحاظ کند و هم حکم عقل و تجربه را در نظر بگیرد. ثانیا، جدید و جدیدتر بودن، تند و تندتر شدن، که نباید معیار باشد.  اینکه ما با آهنگ و ضرب عوام برقصیم کار عاقلانه ای نیست.

معیار تفکر اصلاح طلب ایجاد شرایطی است که امکان تغییر و تحول تدریجی فراهم شود. شما به تحولات اخیر مصر نگاه کنید. وجود یک جامعه “نسبتا” باز - و به عبارت دیگر “نسبتا” بسته - در مصر این امکان را بوجود آورد که سربزنگاه یک تحول بزرگ با هزینه کمتری ممکن شود. نبود همان جامعه نسبتا بسته در لیبی چنین امکانی را از مردم آنجا گرفت.

به نظر من، ما هم بایستی همین شکل مصری از تحول را مد نظر داشته باشیم. احتیاجی به تولد رهبری تازه نیست. احتیاج به لشکری عاقل است که پشت چنین رهبری حرکت کند. شور بختی ما از ملت ماست.

روح الایمانی | ۰۵ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۴:۳۵
رامین

آقای محمدپور، شما که گویا شاگرد جان کین بوده ای دیگر چرا ارجاع خاتمی به مدینه النبی یه عنوان یک پیشینه تاریخی را مسخره می کنی؟ کتاب اخیر استادت در زمینه تاریخ جهانی دموکراسی را نخوانده ای؟ اهمیت وجود یک پیشینه تاریخی با حجیت دینی برای گذار یک جامعه مذهبی به دموکراسی را نمی دانی؟

رامین | ۰۴ خرداد ۱۳۹۰ - ۱۱:۲۳
BAR BAD RAFTEH

۸ سال دیگر حاصل این جنبش سبز را هم خواهیم دید .
سبز ؟ کدام سبز ؟
-سبز موسوی که خواهان بازگشت به قانون اساسی بدون تنازل است پس اصلاحی است .
-سبز خارج نشینان ؟ اینها که رای ندادند ، تحریم کردند ، همیشه بر انداز بوده اند . پس نسبتی با مردم و رای من کو و تظاهرات آرام نداشته و ندارند . میخواهند سوار ان شوند اما این اسب به آنها سواری نمیدهد .
-سبز فراماسونری مارکسیست های روسی ؟ اینها که سبز و زرد و سفید و سیاه شان سرخ است . مارکسیستی لنینیستی ، استالینیستی ، در خدمت پوتین و ک گ ب و علیه آمریکاست . اول موسوی را پیش انداختند تا هم احمدی را ترمز کنند در مقابل مذاکره با امریکا و هم مانع اصلاحات خاتمی و سیاست ورزی کروبی و حرکت موثر و بی اما و اگر عبدالله نوری شوند و باز مانع نزدیکی ایران به غرب و امریکا . بعد که دیدند موسوی ، کروبی ، نوریزاد از استالین و چائوشسکو بد گفتند و نظام روسیه را توتالیتر خواندند با آنها هم چپ افتادند و گفتند جنبش آبز آمریکایی و توطیه سرمایه داری جهانخوار است .
-سبز مارکسیست های تغییر رنگ داده ، کمونیست های ورشکسته با نقاب حقوق بشر ، مجاهدین ، سلطنت طلبان ، تجزیه طلبان کرد ، ترک ، بلوچ ، لیبرال ها ، ملیون ، .......؟  هر کس از ظن خود شد یار من !
هیچ چیز تغییر نکرده . زمین بازی همان زمین بازی هواداران روسیه است با هواداران ارتباط با غرب و امریکا .
بازیگران همان هواداران لیبرال دموکراسی هستند با درجات مختلف اعتقاد به لیبرالیسم و دموکراسی و میزان و نقش مذهب در حکومت . و همان هواداران مارکسیست خواهان نظام وابسته به روسیه ، ریس جمهوری مادام العمر ، با درجات مختلف باور به مارکسیسم لنینیسم و میزان و نقش مارکسیسم در حکومت .
اما یک نیروی مافیایی دارد آرام آرام از برخورد این دو نیرو و غفلت حاکمان ج ا سو استفاده کرده و آرام آرام یک بدلی روسی مافیایی را قدم به قدم به مرکز قدرت نزدیک میکند .
تنها گروه موفق تا کنون همین باند مافیایی فراماسونری مارکسیست های روسی است .

BAR BAD RAFTEH | ۰۴ خرداد ۱۳۹۰ - ۰۴:۱۸
صفحه 1 از 1 صفحه
آگهی