براساس این تحلیل با تغییر موضع آمریکا در قبال ایران، منطقه به سوی قطببندیهای جدیدی پیش میرود که احتمالا افزایش قدرت ایران و ترکیه را به دنبال خواهد داشت.
با مسلم گرفتن این فرضیه که آمریکا با ورود به مذاکرات مستقیم با تهران در حال رفتن به سوی به رسمیت شناختن منافع منطقهای تهران است، باید منتظر بود که دیر یا زود تحولات عمدهای در جغرافیای سیاسی منطقه و قطببندیهای فعلی حاکم بر آن روی دهد.
این تحول با کاسته شدن از قدرت تاثیرگذاری واشنگتن بر پروندههای منطقهای همزاد بوده است.
در واقع، اگر پروژه خاورمیانه بزرگ دولت بوش قرار بود با سرنگونی رژیمهای مرکز گریزی چون عراق، ایران و سوریه سلطه آمریکا را با محوریت اسرائیل در منطقه تثبیت نماید، اکنون مشخص شده است که تحقق آن با موانعی جدی مواجه شده است.
از آغاز دور دوم ریاست جمهوری جورج بوش، عقب نشینی گام به گام با عنوان تصحیح خطاهای گذشته آغاز شد.
در حالی که ایران به توسعه برنامه هستهای خود ادامه میداد، پیروزی اسلامگرایان مخالف آمریکا در انتخابات آزاد در فلسطین (حماس)، در لبنان (حزبالله) و در مصر (اخوانالمسلمین) باعث لرزه پایه رژیمهای موسوم به میانهرو متحد آمریکا در منطقه شد و از آن پس، از اصرار امریکا بر ایجاد تغییر در ساختار این رژیمها کاسته شد.
به موازت این رویداد، شکست میدانی آمریکا در افغانستان و عراق که قرار بود الگوی تغییر در سایر کشورها همچون ایران قرار گیرد، اعتبار ارتش آمریکا را برای پیشبرد سیاست خاورمیانه بزرگ آمریکا زیر سوال برد.
این شکست میدانی و تضعیف اعتبار قدرت نظامی آمریکا به زمینگیر شدن هر چه بیشتر دیپلماسی واشنگتن نیز انجامید.
از دید بسیاری، هنگامی که واشنگتن پیش شرطهای خود را فراموش کرد و نمایندهای برای مذاکره با تهران به ژنو فرستاد، تمام تهدیدهای سالهای گذشته کاخ سفید علیه ایران و برنامه اتمی این کشور به مشتی شعار توخالی بدل شد.
این مساله اسرائیل و دیگر متحدان ایالات متحده را ناخشنود ساخت و باعث سرزنش مسولان آمریکایی شد.
روند مشابه در سایر پروندههای منطقهای
در حالیکه واشنگتن آشکارا از سیاستهای دمشق انتقاد میکرد، سارکوزی بشار اسد را با آغوش باز در پاریس پذیرفت و عملا به پایان انزوای بینالمللی سوریه رسمیت بخشید.
در لبنان نیز، آمریکا باوجود قولهای مکرری که کاندولیزا رایس و دیوید ولش به همپیمانان خود داده بودند، دست به هیچ اقدام عملی در برابر حزبالله نزد و به این تریب پس از نشست دوحه، شرایط در لبنان به نفع حزبالله و میشل عون رقم بدل شد.
این روند آهسته و عمیق میتواند آغازی بر پایان دوران تکقطبی بودن در عرصه بینالمللی و در صحنه خاورمیانه باشد.
از سوی دیگر روسیه که مدتها است از راه درآمد عظیم نفت و گاز اقتصاد خود را بازسازی کرده است، در حال افزایش بیسابقه سطح دخالتهای بینالمللی علیه ناتو و آمریکا است.
موسکو اکنون سهم خود را از پروندههای خاورمیانه مطالبه کرده و خواستار ایفای نقشی اساسیتر در روند صلح خاورمیانه شده است.
چین نیز در جای خود برای مدت زیادی به طور غیرمستقیم در آفریقا با آمریکاییها در جنگ به سر میبرد و مانع از سلطه شرکتهای غربی بر مناطق نفتی شاخ آفریقا شده است.
ایران و ترکیه، دو برنده تحولات آینده
این شرایط کلی بینالمللی به موازات ضعف سیاسی و نظامی آمریکا، در ترسیم قطببندیهای تازه در خاورمیانه موثر خواهد بود.
ایران و ترکیه که هر دو در حال افزایش نفوذ خود در منطقه هستند و رد پای آنها در پروندههای مختلف منطقهای به چشم میخورد، وضعیت تازه را به خوبی احساس کردهاند.
هر دو کشور سعی دارند با بهرهگیری از وضع موجود و ورود به مسائلی که در ورای مرزهای دو کشور قرار دارد، نقش آینده خود را به عنوان قدرت سیاسی و نظامی منطقهای تثبیت کنند.
به ویژه در رابطه با ایران، چیزی که اکنون در سیاست واشنگتن بارز شده است، حرکت به سمت پذیرش نفوذ غیر قابل انکار تهران است.
بر این اساس، بسیاری معتقدند مرحله بعدی در منطقه خاورمیانه، دوران قطببندیهای منطقهای با محوریت ایران و ترکیه خواهد بود و در این میان آمریکا باید سعی کند با نفوذ فزاینده چین و بازگشت غول روسیه نیز دست و پنجه نرم کند.