آسیه امینی، فعال حقوق بشر، در یادداشتی که برای مردمک نوشته، به نگاه ایرانیان به مجازات اعدام پرداخته است. او معتقد است: واقعیت این است که بخش عمدهای از جامعه ما اعدام را قبول دارد و میخواهد.
وقتی یک نفر اعدام میشود، تا مدتی بحثها داغ است. شعار میدهیم. بیانیه مینویسیم. امضا جمع میکنیم. ناسزا میگوییم و ... بعد از مدتی دوباره بر میگردیم سر خانه و زندگیمان تا ... تا کی؟ اعدام دیگر؟
پنج نفر روز یک شنبه 19 اردیبهشت اعدام شدند. پنج نفری که سه تن از آنها حتی روند دادرسیشان پایان نیافته بود. پنج نفری که به خانوادههایشان گفته شده بود، حکمشان تخفیف خواهد خورد. پنج نفری که اعدامشان نه فقط خانوادههایشان را پریشان و ناباور کرده، که خواب را بر بسیاری از ما نیز حرام کرده است. اما مساله من در این مقاله، اعدام این پنج نفر نیست. میخواهم از «ما و اعدام» بنویسم.
قانون
در جامعه ایرانی اعدام یک مساله چند وجهی است. یک سرش قانون است که هر چقدر هم پیماننامههای جهانی در مقابلش قد علم کنند، قانون حرف خودش را میزند و قربانیانش را میگیرد.
هرگز کمپینی در داخل ایران، علیه اعدام و قانون اعدام که دربرگیرنده همه اعدام ها اعم از سياسی و غیر سياسی و قصاص و حد باشد شکل نگرفت. شاید افراد و گروه ها از جهات مختلف به يکی از این وجوه پرداختند. اما مخالفت با اعدام به معنی کلی آن هرگز در دستور کار گروه های مدنی و سیاسی قرار نگرفت.
در سی سال اخیر هرگز هیچ فرد یا نهاد حکومتی در داخل ایران قانون اعدام را زیر سوال نبرد. هرگز از اساس با قانون اعدام مخالفتی صورت نگرفت. چرا؟ آیا هویت قانون اساسی جمهوری اسلامی و فقه حمایتکننده این قانون، با قانون اعدام گره خورده است؟ آیا نیاز سیاسی حاکمان چنان رعبی افکنده که کسی را نای مخالفت نبوده است؟ آیا قصاص که بخشی از این قانون است، دلیلی بر قاطعیت اجرای احکام بخشی از فقهای دینی است؟ آیا فرهنگ عمومی جامعه با اعدام مخالفتی نداشته است؟ و... یا همه اینها؟
نخبگان
وجه دیگر اعدام، نخبگان جامعهاند. نخبگان سیاسی، نخبگان اجتماعی و فرهنگی. نخبگان سیاسی ما سالهاست که یا خود بخشی از چرخه اعدام در کشور بودهاند و یا اگر نه، دستکم چوب لای این چرخ هم نبودهاند. در واقع ما هرگز واکنش سیاسی مبتنی بر مخالفت با اعدام در کشورمان نداشتهایم.
در یک برهه - بخوانید دهه شصت - اعدام، نه فقط بخشی از فرهنگ سیاسی قالب در کشور ما شد، که حتی در بین گروه قربانی نیز «تعداد اعدامیان» مایه افتخارات حزبی شد. آنچه از ایشان نیز شنیده شد، دفاع از ارزشهای سیاسی شان بود نه دفاع از «حق حیات» برای اسیری که تنها دلیل مرگش، داشتن یک مرام سیاسی است
نتیجه این شد که گروههای سیاسی نیز نه تنها در نفی اعدام، حرکتی نکردند، که یا تلاش کردند با مقابله به مثل «عدالت» را برقرار کنند، یا با سکوت خود در برابر حق زندگی کردن افراد، ایمان و باور پایدار آنها تا پای چوبه دار را ستایش کنند. بنابراین از یک سو در جناح حاکم، تنها معترض به اعدامها یعنی آیت اله منتظری با توافق یا سکوت جمیع حاضران بر سفره سیاست، به حاشیه رانده شد و بقیه یا رسما موافق اعدام بودند یا سکوتشان علامت رضا بود.
اگر چه در چند سال اخیر، گفتمان حقوق بشری جایی در بین سیاستورزان ایرانی باز کرده، اما آن نیز ظاهراً بیشتر برای دکور روی طاقچه است تا کاربرد اجتماعی و سیاسی.
به گونه دیگر، حقوق بشر نیز در این اثنا، چنان در چارچوب نظام تعریف شده، که پرداختن به آن همچون ترسیم شیر بییال و دم و اشکم بوده است. چرا که چارچوب نظام سیاسی ایران، هویتش را با فقهی در آمیخته است که اعدام، یکی از شاخصهای آن است. البته فقهایی هم بودهاند که با اعدام کردهاند، اما نظرشان راهی برای نفوذ به قانونگذاران نیافته است.
بنابراین حقوق بشر، در این گفتمان سیاسی بیشتر از اینکه یک مفهوم عینی و واقعی باشد که باید برای آن برنامه ریزی کرد و سازماندهی داشت، زد و بند کرد و .... و نتیجه گرفت، یک موضوع انتزاعی و شیک است و نشانهای برای اعلام مردمی بودن. سکوت یا توجیه اعدام، مهمترین نمونه این رفتار بوده است که نه فقط در دهه شصت که در همین یک سال گذشته و حتی همین چند روز گذشته، نیز بارها شاهد آن بودهایم.
اما نخبگان، فقط شامل گروههای سیاسی نمیشوند. متاسفانه در بین نخبگان اجتماعی و فرهنگی نیز، مخالفت با اعدام نتوانسته، یک وفاق جامع برای مبارزهای سازمان یافته ایجاد کند.
دلایل آن بسیار است که عمدهتریناش به مسائل فرهنگی ما برمیگردد. زیرا فرهنگ، مسالهای ترویجی است و باید برای آن برنامهریزی داشت. اما در شرایطی که جامعه مدنی ما- یا بخشی از آن- ناچار است بیش از این که خود را پیشرو، و هنجارساز بداند، تابعی از شرایط موجود باشد، چگونه میتوان انتظار داشت که در برابر سنت یا باور نادرست بایستد و با آن مبارزه کند؟
از سوی دیگر دستکم در سه دهه اخیر، کشور ما چنان درگیر مسائل و مصائب مختلف بوده است که بسیاری از فعالان اجتماعی، خود را درگیر موضوعات دیگر دیدهاند و فرصتی برای برنامه ریزی و پرداختن به مسالهای به نام «اعدام» نیافتهاند.
اما چرا ؟ مگر نه اینکه حق زندگی، نخستین حقی است که باید از آن دفاع کرد، تا سایر حقوق در زیر مجموعه آن تعریف شود؟ چه ملاحظاتی جامعه مدنی ما را در همه این سالها از پرداختن به موضوعی به نام اعدام دور کرده است؟ این سوالی است که در طول سالیان گذشته که بر روی پروندههای اعدامیان تحقیق می کردم ،بارها از خودم و دیگران پرسیدهام.
به نظر من بخشی از این جامعه مدنی خود محصول فکری همان چارچوب اجتماعی و فرهنگی است، که نظام سیاسی را تعریف میکند. بخشهای دیگر نیز یا توان مبارزه با چنین ساختار ایدئولوژیک پرخطری را در خود نمی دیدهاند، یا آن را موضوعی «عام» برای برنامهریزی کردن تشخیص ندادهاند. مثلاً ما فعالان زن، شاید قانون ضدزن را موضوعی عام برای زنان میدانیم که میتوانیم پیرامون آن ائتلاف کنیم، اما همه ما فعالان مدنی، الزاما در برابر پدیدهای به نام اعدام قرار نگرفتهایم که با آن دست به یقه شویم .
مردم
رابطه بین مردم و قدرت، یک رابطه دو سویه است. مردم پشتوانه قدرتند و قدرت نیز، به مردم هنجارهای پذیرش از حاکمیت موجود را از طریق رسانهها و ابزارهای فرهنگی و آموزشی تزریق میکند. اینگونه است که پذیرش اعدام به حساب مردم گذاشته میشود و در بسیاری از موارد اگر ساز مخالفی نواخته نشود، چنین نیز هست. مثلا مردم به تماشای اعدام میروند، چون در فرهنگ عمومیشان کسی به آنها نگفته که کشتن یک انسان نه تماشا دارد و نه خنده و نه کف زدن و نه حتا گریه. و اساسا چرا باید به تماشای بردارکردن کسی نشست؟
واقعیت این است که بخش عمدهای از جامعه ما اعدام را قبول دارد و میخواهد. چون در فرهنگ رایجی که از بدو تولد با آن بزرگ شده، انتقام، بخشی از حق او و عین عدالت تعریف شده است. او هرگز نیاموخته که خشونت، در همه ابعاد آن، بخشی از تهدیدهای امنیت روانی و فردی افراد است.
او همیشه از سنت شنیده است و از آموزههای دینی، که در هر دوی اینها جایی برای اندیشیدن به این پدیده باز نشده و اینگونه است که به هر دلیلی پذیرش اعدام و سکوت یا همراهی با آن، حمایت غیرمستقیم یا مستقیم مردم را به همراه داشته است.
جهان
اما آخرین حلقه این شبکه، رویه بینالمللی این مساله است. پیماننامهها و قواعد حقوق بشری، شورای حقوق بشر سازمان ملل، اتحادیههای قدرقدرتی مثل اتحادیه اروپا که از مفاخرش در تعیین خط مشی بینالمللی همواره رعایت کردن حقوق بشر بوده است و...
من نمیخواهم به هیچوجه تلاش این گروهها و نهادها را نادیده بگیرم. ب تلاش خشی از این نهادها که به خصوص در زمینه تحقیق و اطلاعرسانی فعال بودهاند، ستودنی است. اما فعالیت بقیه را باید در زمره همان دکورهای تزئینی برای طاقچه سیاست به شمار آورد.
اما بدون شک واکنشهای بینالمللی ربط مستقیم به خواسته مردمی دارد که در چارچوبهای ملیشان با اعدام مخالفت میکنند. اگر ما بخواهیم، اگر ما نه بگوییم، اگر ما پافشاری کنیم، آنان نیز همکلام میشوند، اما تا وقتی از این در صدایی شنیده نشود، آنها نیز اعتراضهایشان به نقض حقوق انسانی، محدود به بیانیههایی خواهد بود که هرازگاه، ستونی از روزنامهای را پر میکند.
اگر اعتراض به اعدام فرزاد معلم و دیگران، برای ما جدیتر از یک حسرت زودگذر است، مخالفت با اعدام را در دستور برنامههای کاریمان قرار دهیم. برای آن برنامهریزی کنیم. از افراد سیاسی موثر بر افکار عمومی بخواهیم که حقوق بشر را تفسیر به رای نکنند. بخواهیم که یا «بر اعدام» باشند یا این دکور تزئینی حقوق بشر را از طاق سیاستورزیشان پایین بکشند. چون نمیشود هم حرف از حقوق بشر زد و هم برای موافقت با اعدام، توجیهات سیاسی تراشید.
دوست من منظورم را بد رساندم شاید.
من از مخالفین واقعی اعدام هستم نه آنکه چون بعضی ها ژست روشنفکریم این باشد.
شاید اندکی از عصبانیت مستتر در نوشتارم به این برمیگردد که چرا خودم هنوز استدلالهایم را در بلاهت اعدام کردن مکتوب نکرده ام و دائمن به حواشی پرداخته ام.
البته نه اینکه فکر کنم حالا چه اتفاق مهمی می افتد اگر من چیزی در این خصوص بنویسم!!!
به دوست سکولار
آیا درست تر این نیست که به جای پرخاش کردن به کسی که اتفاقا بحث درستی را به میان آورده، کمی هم فکر کنیم؟ در بسیاری کشورهای پیشرفته اعدام به کلی ممنوع شده است. آیا ممنوع کردن اعدام به سود جامعه آن ها نبوده و به پیشرفت آنان کمک نکرده است؟ منطق آنان بر جند پایه استوار است:
1 ـ کسی که دست به قتل و جنایت می زند نمی تواند از نظر روانی آدم سالمی باشد. بنا بر این یک قاتل خود بیماری است که نیاز به مداوا دارد.
2 ـ کشتن او نه تنها دردی را دوا نمی کند که به یک آدم کشی و جنایت دیگر منجر می شود.
3 ـ اگر از نارسایی های فیزیکی(مغزی) که بیشتر به بیماری های روانی منجر شده و در نمونه های زیادی از بدو تولد فرد و جود دارد ویا به سخنی بهتر مادرزادی و ژنتیکی است بگذریم، جرم و جنایت در پیشرفته ترین سرزمین ها نیز می تواند وجود داشته باشد. کسانی که دچار اختلال های روانی هستند گاه دست به جنایت های هولناک هم می زنند. مهم میزان واندازه قتل و جنایت و چگونگی بر خورد با آن و کوشش برای تا نهایت کم کردن آن است. دیگر مورد ها ی قتل که بیشترین شمار آن را در بر گرفته و میزانش در کشورهای نابسامان و با حکومت های نا کارآمد چون کشور ما ، زیاد وگاه در حدی وحشتناک است(به گونه های فراوان جنایت های هر روزه در جامعه ایران توجه کنیم) نتیجه نابسامانی های اجتماعی، ناداری، بیکاری ،اعتیاد، تن فروشی و...، ناکارآمدی دولت ها و ساز وکار های اجتماعی است. کسی که زندگیش تامین است حتا اگر بیکار باشد(صندوق بیکاری که در کشورهای پیشرفته و یا کمک هزینه های اجتماعی دولتی از دکتر و دارو درمان گرفته تا کمک هزینه های مسکن و تامین نان روزانه و...) و به هنگام گرفتاری از پشتیبانی وخدمات اجتماعی بر خوردار باشد، به سوی دزدی وقتل و جنایت کشیده نمی شود و به هر حال از گستردگی این بزه کاری ها در جامعه به میزان بسیار زیادی کاسته می شود.
اگر می خواهیم پیشرفت کنیم باید ریشه گرفتاری ها را درست تشخیص داده و علت ها را پیدا کرده و با آن های به شکلی ریشه ای مبارزه کنیم. دوست عزیز چرا حکومت اسلامی در کشورهای اسکاندیناوی و یا فرانسه و کانادا هرگز پا نگرفته و نخواهد گرفت؟ چرا در این کشورها ،”کوتوله های سیاسی” که اینک در ایران میدان دار شده و کمر به ویرانی این سرزمین بسته اند پیدا نشده و اگر بودند هم گزاف نگفته باشم، گاه حتا به دربانی یک اداره هم پذیرفته نمی شدند چه رسد به این که مثلن رئیس جمهور و یا چه چه شوند؟ در این کشورها رئیس دولت یا وزیر و رئیس شدن از کارهای بسیار سخت وحقیقتا پر مسئولیت است و مرتب ودقیق باید حساب وکارکرد خود را ارائه داده و پاسخ گوی حقیقی مشکل ها باشند. گاه به سختی کسی را می یابند که حاضر باشد مثلا مسئولیت سنگین رئیس دولت شدن را بپذیرد. ما نیاز داریم که فکرهای پوسیده و بیشتر خرافی را دور ریخته و وشیوه زندگی دیگری را پایه ریزی کنیم. اندیشه درست و راه درست را باید حستجو نمود و حرف حق را پذیرفت تا از گرفتاری های تاریخی خود یک بار برای همیشه رها شویم. پاینده باشید
مخالفت با اعدام وظیفه دشواری را بر دوش جوامع انسانی می گذارد : بر دوش کشیدن بار فجایع و جنایاتی که افراد در هنگام جنایت مرتکب می شوند.آیا جوامع انسانی حاضرند این بار سنگین را بر دوش بکشند؟ تنها هنگامی جوامع انسانی خواهند توانست بار جنایات جنایتکاران را بر دوش کشند که در راه شناخت منطق رفتار جنایتکارانه،و چگونگی جنایتکار شدن فردی که درهنگام تولد کودکی معصوم بوده است تلاش کنند. تا زمانیکه این وظیفه انجام نشود بایستی دو کار انجام دهیم :1-از خودمان مواظبت کنیم تا جنایتی مرتکب نشویم. 2-معلمی برای ایجاد رفتار جنایتکارانه دیگران نباشیم.
خوب! دریغ از یک جمله که چرا اعدام کردن کسی که مردم یک شهر راهم دانه به دانه با خونسردی سر بریده کار خبط و احمقانه ایست.
ژست روشنفکری می خواهید بگیرید؟
معلوم است که نویسنده و سایرین مدعیانی که طوطی وار از همجنس بازی و فمنیسم و اعدام سخن می گویند هرگز قاتل عزیزانشان را عفو نمیکنند!
دریغ از یک روشنفکر واقعی!!!